مقاله در مورد تحلیل اکولوژیکی بزهکاری

مقاله در مورد تحلیل اکولوژیکی بزهکاری

/
موضوع مقاله:تحلیل اکولوژیکی بزهکاری
استاد راهنما: دکتر فریدون بابایی اقدم
زینب عطایی دانشجوی کارشناسی جغرافیا و برنامه ریزی شهری
پاییز 91
چکیده
 اين مقاله در پی آن است که به موضوع بزهکاری در مناطق شهری بپردازد. برای بحث و گفتگو در اين زمينه از تلاشهاي فکری که توسط مکتب شيکاگو انجام شده سود خواهيم برد. دلايل انتخاب اين مکتب آن است که انديشمندان و متفکران اين مکتب برآمده از اوضاع و شرايطی، اگر نه از بعد اقتصادی حداقل از بعد اجتماعی، هستند که تا حدودی به وضعيت کنونی ما شباهت دارد.برای اولين بار در دو دهه 20و30 ميلادی جمعيت شهرنشين در آمريکا بر روستانشينان پيشی گرفته و شهرهای اين کشور شاهد مهاجرت گسترده جمعيت از روستاها و کشورهای ديگر بوده است. اين اوضاع و احوال  منجر به ظهور نابساماني ها، تغييرات اجتماعی گسترده و نابهنجاری هايی بوده است.  در شهرهای بزرگی مانند شيکاگو باندهای تبهکاری و بزهکاری تبديل به معضل اجتماعی شده بود، معضلی که نظام و سامان جامعه را تهديد میکرد. برای حل اين مشکلات فزاينده به روشی منطقی جامعه شناسان مکتب شيکاگو به ارائه نظرياتی پرداختند که برخی از آنها هنوزهم میتواند  روشنگر باشد و درسهايی برای شهرهای بزرگی مانند تهران داشته باشد که کما بيش از همين گونه مشکلات در رنج است.
در قسمت اول اين مقاله شرحی مختصر از برخی متفکران بنيانگذار مکتب شيکاگو يعنی توماس، پارک و برگس  ارائه خواهد شد. پس از آن نظريات شاو و مک کی که به طور خاص بر اکولوژی بزهکاری تاکيد داشتهاند مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛ به اين ترتيب که در ابتدا مبانی نظری و سپس مبانی تجربی کار اين دو جامعه شناس بررسی خواهد شد. در عين حال برخی کارهای ديگری هم که بر مبنای اين نظريه انجام شده مورد بحث قرار خواهد گرفت. در پايان هم نتيجه گيری و پيشنهاداتی ارائه خواهد شد. عمدهترين هدف اين تحقيق شناخت، تحليل و بررسی رويکرد اکولوژيک به بزهکاری در مناطق شهری است. در اين تحقيق تلاش شده تا مبانی نظری و تجربی اين رويکرد با استفاده از منابع موجود مورد بحث و بررسی قرار گيرد. 
 مقدمه
افزايش بیرويه نرخ زاد و ولد در دهه 1365-1355 و روند فزاينده مهاجرت از روستا به شهر در سه دهه گذشته موجب شده تا جمعيت شهرنشين رشد قابل ملاحظهای داشته باشد، به طوريکه در حال حاضر نزديک به 78 درصد از جمعيت کشور در مناطق شهری ساکن هستند. اين روند منجر به ظهور پديدههای جديدی در ايران گرديده است که شايد مهمترين آن ظهور کلانشهرها است. کلانشهرها در حاليکه به خودی خود دارای برخی مزايا و پيامدهای مثبت اقتصادی مانند صرفه جوييهای ناشی از مقياس هستند اما پيامدهای منفی هم دارند که از مهمترين آنها افزايش انواع ناهنجاريها میباشد. اين ناهنجاريها در اشکال متفاوتی بروز مینمايد؛ به عنوان مثال آلودگی گسترده محيط زيست و منابع طبيعی، افزايش بزهکاری و مانند آن رامیتوان نام برد.
سير جرم و بزهکاری بخصوص در شهرهای بزرگ کشور شتاب فزايندهای به خود گرفته، و اين رشد در سالهای اخير از شدت بيشتری برخوردار شده است. جلوگيری از رفتارهای بزهکارانه همواره از دغدغههای مسئولين شهری و جامعه شناسان بوده است. برای کند شدن اين روند شتابنده
لازم است تا تبيينی منطقی از علل بزهکاری داشت.  آيا میتوان همانند لامبروزو بزهکاری را بر مبنايی زيستی توجيه کرد؛ او ادعا میکرد که فرد مجرم از نظر جسمی از فرد معمولی عقب ماندهتر است و انحراف با عوامل زيست شناختی مانند نقص جسمانی، الگوهای کروموزومی در ارتباط استآيا میتوان تحليل های روانشناختی انحراف را مبنا قرار داد و ادعا کرد که برخی انواع شخصيتی گرايش بيشتری به انحراف اجتماعی دارد(کوئن، :1385: 218).
و يا اينکه همانند انديشمندان مکتب شيکاگو  برای عوامل محيطی نقش اساسی قائل شد.  اين مقاله تلاش دارد تا با بررسی رويکرد اکولوژيک بزهکاری چهارچوبی نظری  فراهم آورد که میتواند به عنوان نقطه آغازی برای مطالعات بعدی درمورد علل و زمينههای پيدايش بزهکاری باشد. در واقع به اعتقاد نگارنده تنها راه حل مقابله با بزهکاری مطالعه ريشهها و عوامل ايجاد کننده آن توسط حوزهها و دانشهای تخصصی است، نه آنکه به طور مقطعی با يورش به محلات -نظير خاک سفيد- و يا گرداندن چند بزهکار در سطح شهر با اين معضل مبارزه کرد. چنين برخوردهاي منسوخ و غير انسانی نه تنها کارساز نيست بلکه عقل سليم تنها آن را برخوردی کوتاه و چه بسا مضر برای حل اين مشکل میداند.
 
روش تحقيق
با توجه به ماهيت و زمان تحقيق اين تحقيق اسنادی و کتابخانهای است و محقق با مراجعه به کتابخانه و استفاده از اينترنت به جمعآوری اطلاعات و  تدوين گزارش پرداخته است. يکی از مشکلات اين تحقيق کمبود منابع بوده است.
 
مبانی نظری
نگاهی بر تفکرات بنيانگذاران مکتب شيکاگو:
 برای جامعه شناسان اين دوره شهر تنها يک مکان و فضای جغرافيايی نبود؛ بلکه چهارچوبی جذاب فراهم میآورد که در آن به مطالعه خلق و خوی و روش جديد زندگی که در حال شکل گيری بود میپرداختند.  شهر و تاثير آن بر زندگی، شخصيت، و جهان اجتماعی مردمی که در آن میزيستند مورد توجه جامعه شناسان اين دوره قرار داشت.  آنها توجه خاصی به شهر  شيکاگو داشتند و آن را به عنوان آزمايشگاهی برای تحقيق و بررسی میپنداشتند. سه تن از جامعه شناسان برجستهای که مطالعات متفاوتی در مورد شهر شيکاگو انجام دادهاند عبارتند از توماس هابز، پارک و برگس از آنجا كه تلاشهاي فكري اين سه تاثير عميقي بر كارهاي جامعه شناسان بعدي دارد به طور مختصر برخي از نظريات آنها در اينجا مطرح خواهد شد.
توماس هابز معتقد بود که شخصيت فرد در درون او قرار ندارد، بلکه به طور عميقی از سامان و سازمان اجتماعی الهام و نشات میگيرد. توماس برای درک و تبيين نگرشها، آرزوها و ساير ابعاد زندگی درونی، سازمان و سامان اجتماعی را مورد بررسی قرار میداد. به نظر او بی سامانی
اجتماعی علت اصلی آشفتگی دورنی است. اين برخلاف نظر آن دسته از انديشمندانی است که آشفتگی درونی را ناشی از انگيزههای غير اگاهانه و يا تجارب دوران کودکی میدانند(همان :233).
در طول دهه 1920 پارك و برگس برنامهاي براي تحقيقات شهري در دپارتمان جامعه شناسي دانشگاه شيكاگو مطرح كردند. از نظر آنها شهرها همانند محيطهايي هستند كه در طبيعت مشاهده ميشوند. همانگونه كه محيط طبيعي تحت تاثير نيروهاي تكامل دارويني قرار دارد شهرها نيز تحت تاثير اين عوامل هستند. يكي از مهمترين اين نيروها رقابت است. به نظر پارك و برگس گروههاي مختلفي كه در شهر قرار دارند بر سر منابع كميابي همچون زمين با يكديگر به رقابت ميپردازند، نبرد براي زمين و ساير منابع منجر به تمايز فضايي شهر به  بخشهای متمايز بوم شناختی و يا نواحی طبيعی میشود، به طوريكه در مناطق مطلوبتر اجاره بها بالاتر است. هر چه مردم و فعاليتهاي تجاري كاميابتر ميشوند تمايل بيشتري دارند تا از مرکز شهر خارج شوند. اين فرآيند را پارك و برگس توالي ناميدند واژهاي كه آنها از اكولوژي گياهي گرفته بودند. آنها مدل مناطق متحد المركز را مطرح كردند. در اين مدل شهرها به شكل 5 حلقه متحد المركز ترسيم ميشوند كه نواحي فقير نشين در دروني ترين مناطق قرار گرفتهاند كه به لحاظ اجتماعي و فيزيكي در حال تخريب هستند و نواحي كامياب نزديك به حاشيه شهر واقع شده است(براون، 2009 : 1)
پارك و برگس با استفاده از اين مدل به بررسي مشكلات اجتماعي مانند بيكاري، جرم در بخشهاي مختلف شهر شيكاگو پرداختند. آنها با استفاده  از نقشههاي شهري و دادههاي به دست آمده به توليد نقشههايي ميپرداختند كه اطلاعات مختلفي در بر داشت؛ نظير ويژگيهاي فيزيكي، مرزها و حدو حدود سياسي، مناطق مسكوني و تجاري، و مناطق خالي در شهر. نقشه ديگري كه در اين دوره توليد شد نقشه نقطهاي بود؛ در اين نقشهها هر واحد فضايي با الگو يا رنگ يكساني پر ميشد و براي دادههاي استاندارد شده مناسب بود. به عنوان مثال نرخهاي مالياتي يا نرخ بزهكاري براي هرواحد سطح. اين نرخها به شكل درصد يا نسبت بيان می شد در بالا اشارهای مختصر به دواير متحد المركز شد در اينجا بحث گستردهتري در مورد اين نواحي خواهيم داشت.
مناطق از نواحی تجاری مرکزی شروع میشود، برگس منطقه بعدی را منطقه در انتقال يا منطقه انتقالی ناميد، اين منطقه محل سکونت گروههای جديد از مهاجرانی بود که بتازگی محل خود را برای اقامت در شهر ترک کرده بودند. با توجه به اينکه اين منطقه در حال خرابی و ويرانی بود ميزان اجاره بهای خانهها اندک بود.  در حقيقت محله تجاری و اداری در حال پيشروی به سمت اين منطقه بود يعنی برای گسترش ساختمان سازی و فضاهای کاری جديد، زمينهای اين منطقه در بورس قرار داشت و به همين جهت نه مالکين آنها و نه دولت برای بهبود وضعيت آن کاری انجام نمیدادند.  منطقه سوم منطقهای بود که محل سکنای طبقه کارگر بود که اغلب آنها در خانههای اجارهای ساکن بودند. منطقه چهارم منطقهای است که افراد مرفه در آن زندگی میکردند و اين خانهها اغلب دارای گاراژ و حياط بود. در منطقه آخری حومه شهر قرار دارد که منطقه مسکونی افرادی بود که برای کار هر روز به شهر رفت و آمد میکردند. يكي از افرادي كه اين مدل را به عنوان مبنايي براي كار خود قرار دادند ورا ميلر بود. او توزيع فضايي بزهكاري مالياتي را بر مبناي مدل پارك و برگس تبيين كرد(همان :3)       
شاو و مک کی اين مدل را مبنای کار خود قرار دادند و با  استفاده از نقشهها و نمودارهای متفاوت، توزيع فضايی جرم و بزهکاری را در شهر شيکاگو نشان دادند. آنها نقشههاي نقطهاي هم ايجاد كردند كه نمايانگر مكان مشكلات اجتماعي بود و در ميان مشکلات متفاوت اجتماعی تمركز اصلي آنها بر بزهكاري نوجوانان بود. اين دو همچنين با استفاده از  نقشههاي نرخ به نشان دادن نرخ بزهكاري در مناطق مختلف پرداختند. در اين نقشهها شهري مانند شيكاگو  بلوك بندي شد كه هر بلوك يك مايل مربع با ديگري فاصله داشت.
آنها در مطالعات خود با استفاده از دادههاي سرشماري و دادههاي مربوط به دادگاههاي بزهكاري نوجوانان نشان دادند كه مناطق خاصي از شهر محيط مساعدتري را براي رشد بزهكاري فراهم كردهاند. فرضيه اساسی آنها اين بود که اغلب بزهکاران در منطقه دوم يعنی منطقه انتقالی متمرکز شدهاند. آنها براي تبيين و توضيح اين معضل اجتماعي از دو نظريه “بي هنجاري اجتماعي Social Anomy” و “انتقال فرهنگي”  Cultural Transmissionاستفاده كردند.
 
مباني نظري توزيع اكولوژيك بزهكاري:
بی سامانی اجتماعی: شاو و مک کی برای اينکه دلايل بالا بودن نرخ بزهکاری را در مناطق خاصی از شهر توجيه کنند از نظريه بی هنجاري اجتماعی استفاده کردند. به نظر آنها بي هنجاري اجتماعی را نمیتوان در سطح فردی جستجو کرد بلکه واکنش عادی افراد عادی در مقابل شرايط غير عادی اجتماعی است. آنها بی سامانی اجتماعی رابه وضعيتی اطلاق میکردند که درآن نهادها و سازمانهای اجتماعی مانند مدرسه، خانواده و پليس در حل مشکلاتی که اجتماع با آن مواجه است توانايی خود را از دست میدهند يا به عبارتی به وضعيتی اطلاق میشود که مکانيزم کنترل اجتماعی تضعيف میگردد نابسامانی اجتماعی برآمده از سه عامل اصلی است: صنعتی شدن، شهرنشينی و ساير تغييرات اجتماعی اين سه موجبات نابسامانی اجتماعی را فراهم میآورند.. نابسامانی اجتماعی فرآيندی را به وجود میآورد که موجب کاهش کنترل رسمی(پليس) و غير رسمی (خانواده و محله)  میگردد که خود زمينه پيدايش بزهكاري و  باندهای تبهکاری را فراهم میآورد كه در نهايت منجر به ايجاد سنت بزهکاری و انتقال آن از نسلی به نسل ديگر میگردد که  شاو و مک کی آن را انتقال فرهنگی ناميدهاند..
هر اجتماعی که دچار بی هنجاري است دارای ويژگيهای خاصی است که آن را از ساير اجتماعات متمايز میسازد، در زير به شرح مهمترين اين ويژگيها پرداخته خواهد شد.
نگرشها و ارزشهای متفاوت:  يکی از ويژگيهای بهنجار بودن يک اجتماع، هم سو بودن نگرشها و ارزشها در مواردی مانند تربيت و مراقبت از کودکان است. در  اجتماعات بسامان نگرشها و ارزشهای همانند و يکسانی در زمينه تربيت، مراقبت از کودک و کنترل اجتماعی وجود دارد که در نهادها و انجمنهای داوطلبانهای ظهور يافته است که موجبات حفظ و تداوم اين ارزشها هستند. در ميان اين سازمانها میتوان از انجمنهای اوليا و مربيان، انجمنهای زنان و خدماتی، کليساها و انجمنهای محلهای نام برد. اين نهادها نمايانگر و حافظ ارزشهای حاکم هستند. در چنين انجمنهايی است که کودک در معرض يک شيوه از زندگی قرارمیگيرد و در آن مشارکت میکند. در حاليکه
ممکن است او با روشهای ديگر زندگی هم آشنا شود اما آنها بخشی از زندگی او محسوب نمیشوند.  در مقابل، از ويژگيهای اجتماعات بی سامان رواج تنوع گستردهای از هنجارها، ارزشها و استانداردهای رفتاری و اخلاقی میباشد. ارزشهای اخلاقی از آنهايی شروع میشود که کاملا متداول و متعارف هستند و نماد آنها خانواده، کليسا و ساير نهادهای مشترک در جامعه هستند و آنهايی که مستقيما در برابر آنچه متعارف و معمول است قرار میگيرند (شاو و مک کی، 1962 : 225).
نظامهای اخلاقی متضاد:
از ويژگيهای بی هنجاري اجتماعی وجود نظامهای متضاد اخلاقی است به طوريکه در کنار نهادها و سنتهای متعارف و متداول که در کل جامعه حاکم است، بزهکاری به عنوان روشی برای زندگی و روشی که در رقابت با روش متعارف است بسط و توسعه يافته است. اين گسترش از آنجا ناشی میشود که چنين روش زندگی تامين کننده و فراهم کننده منافع اقتصادی، پرستيژ و ساير خوشنوديهای انسانی است بنابراين در درون يک اجتماع دزدي در گروهي  فعاليتي مناسب و به حق تعريف ميشود، در حاليكه در درون  گروهها ديگر در همان اجتماع فعاليتی غير اخلاقي، نامناسب، و نامطلوب محسوب ميشود. در برخي گروهها ثروت و پرستيژ از طريق نمايش مهارت و شجاعت در فعاليتهاي بزهكارانه به دست میآيد در حاليكه در برخي گروههاي ديگر كه در مجاورت و همسايگي اينها قرار دارند ممكن است هر گونه توسل به اين روشها براي متمايز كردن خود از ديگران با مخالفت و عدم تاييد مواجه شود. از شواهد موفقيت در دنياي بزهكاران لباسها و خودروهاي بسيار شيك است كه نشان دهنده موفقيت آنها در مسير و حرفهاي است كه انتخاب كردهاند،  در حاليكه ارزشهاي از دست رفته و خطرات بسيار فراواني كه در اين مسير وجود دارد هرگز به طور آشكار و واضح براي جوانان نشان داده نميشود.
كودكاني كه در چنين جوامعي زندگي ميكنند بجاي آنكه از الگوي رفتاري هماهنگ و متعارفي بهره گيرند، در معرض معيارها و اشكال متفاوت رفتاري قرار ميگيرند، و بيش از يك گونه نهاد اخلاقي و آموزشي در اختيار آنان قرار داده ميشود. يك كودك ممكن است در معرض يك نظام رفتاري متعارف و يا نظامي از فعاليتهاي مجرمانه قرار داشته باشد. به همين سان كه او ميتواند در فعاليتهاي مجرمانه مشاركت كند اين توانايي را هم دارد كه در فعاليتهاي متعارف شركت كند  و يا ميان اين دو در نوسان باشد(همان: 226). 
در حاليکه نوجوان در دادگاه گناهكار تشخيص داده شده كه نمايانگر ارزشها در جامعه بزرگتر است، اما در اجتماعی كه او زندگي ميكند اين رفتار مورد تاييد قرار میگيرد. کودک با محلي كه نهادهاي غير قانوني قرار دارند ؛ با رويههايي كه چنين نهادهايي آغاز به كار ميكنند و به فعاليت خود ادامه ميدهند.آشنا است. او میداند كالاهاي دزدي را دركجا بايد فروخت و براي چه كالاهايي بازار تقاضا وجود دارد؛ او لباسهای زيبا و خودروهای پرقيمت و ولخرجيهايی را میبينند که شاهدی از ثروت در ميان آنهايی است که به طور آشکار به فعاليتهای غير قانونی میپردازند. تمام نوجوانان در شهر ممکن است اطلاعاتی در مورد اين فعاليتها داشته باشند اما در نواحی درونی شهرها نوجوانان به طور نزديک با اين فعاليتها آشنا هستند، در حاليکه در ساير بخشها آنها تجربه غير شخصی از اين ارتباطات دارند، نظير فيلم های سينمايی، روزنامهها و راديو
بی ثباتی/تحرک مسکونی: گردش جمعيت در مناطق انتقالی بسيار بالا است و  بسياری از ساکنين مناطق مداوم در حال تغيير و جابجايی هستند. هيچ کس تمايل ندارد در اين نوع از اجتماعات سرمايه گذاری کند زيرا اغلب افرادی که در آن زندگی میکنند تمايل دارند آن را به سرعت ترک کنند(اوکانر، 2006: 4)
ناهمگنی قومی/نژادی: نژادها، فرهنگها و زبانهای متفاوت در منطقه انتقالی از عواملي هستند كه جدايي و تمايز افراد از يکديگر را تشديد ميكند و باعث كاهش کنش متقابل افراد با يكديگر ميشود. اين شرايط باعث ميشود كه زمينه مشترکی برای سهيم شدن وجود نداشته باشد و افراد در انزواي از يكديگر باشند و نتوانند از مكانيزمهاي كنش جمعي براي حل مشكلات خود استفاده كنند(همان :4).
فقر: جمعيت در مناطق انتقالی دچار فقر شديد هستند و وضعيت آنها به گونهای است که تنها در حد معيشت قادر به تامين خود هستند. آنها در اين آرزو به سر میبرند که هر چه زودتر اين منطقه را ترک کنند. فقر سه مشکل با خود به همراه میآورد: بيماری، خرابی و ويرانی، و  تضعيف اخلاقی. فقر به خودی خود عامل بزهکاری نيست بلکه شرايطی را به وجود میآورد که بزهکاری را تسهيل میکند. در مناطق فقير ميزان تحرک و جابجايی بسيار بالا است. دو متغير جمعيتی يعنی تحرک بالا که مانعی برای ايجاد و تقويت ساختارهای غير رسمی کنترل اجتماعی است از يک سو و از سويی ديگر ناهمگنی قومی و نژادی که کار با يکديگر و کار جمعی را برای حل مشکلات مشترک مسدود میکند؛ هر دو از متغيرهاي علی در نظريه بي هنجاري اجتماعی هستند. اين زنجيره علی که گاهی با عنوان تمايل شيب دار ناميده میشود، منجر به کاهش کارآيی محلات در کنترل بزهکاری و در نتيجه نرخهای بالای بزهکاری میشود(همان :5).
پيامدهای بی هنجاري اجتماعی: بی هنجاري اجتماعی و عدم توانايی اجتماع در کنترل اعضای خود موجب میشود تا بزهکاری رواج يابد، رواج و تمرکز  شديد بزهکاری در مناطق خاص به اين معناست که پسر بچههايی که در اين مناطق زندگی میکنند نه تنها در ارتباط با افرادی هستند که درگير در کارهای ممنوعه و خلاف هستند بلکه با گروههايی که چنين رفتاری را تجويز میکنند و بر اعضای خود فشار وارد میکنند تا از استانداردهای گروه پيروی کنند نيز در ارتباط بسيار نزديکی قرار دارند اگر چه در مناطق ديگر هم بزهکاری وجود دارد اما آنچنان پراکنده  است که احتمال اينکه يک پسر بچه برخورد نزديک با ساير بزهکاران يا ساير گروههای بزهکاری داشته باشد نسبتا اندک است اهميتی که بزهکاری بزرگسالان برای کودکان دارد اين است که آنها در برخی مناطق در تماس دائم با بزهکاری و زندگی بزهکارانه که توسط بزهکاری سازمان يافته نمادينه شده است به عنوان حرفه يا شغل مواجه هستند. در اين گونه از سازمان میتوان نمايندگان قدرت، تقسيم کار، تخصصی کردن کارکردها، و ساير ويژگيهای مشترک نهادهای تجاری سامان يافته را  جستجو کرد (شاو و مک کی، 1962: 227).
گروهی بودن بزهکاری:
از ديد شاو و مک کی بزهکاری اساسا رفتاری گروهی است. از شاو اينگونه نقل قول كردهاند كه ” من هرگز بزهكاري نديدم كه به تنهايي فعاليت كرده باشد مطالعه در مورد پسر بچههايی که در طول
سال 1928 به دادگاه آورده شده بودند نشان میدهد که 8/81 درصد از آنها به اين دليل به دادگاه آورده شدهاند که به عنوان يکی از اعضای گروه مرتکب جرمی شده بودند.  در قانون شکنیهايی که به شکل دزدی بوده در 89 درصد از موارد قانون شکنان به عنوان عضو يک گروه به تنهايی، يا با ساير اعضای گروه به دادگاه آورده شده بودند. در مواردی که پسر بچه به تنهايی اقدام به انجام اين کار کرده است نفوذ يک همراه و دوست آشکار است.  اين نکته در مواردی که اتهام پسربچهها دزدی از خانوادههای خود است آشکارتر است. اين نوع از دزدی به روشنی نشان دهنده نفوذ و اغوای دوستان و همراهان کودک است (مک کی و شاو، 262 : 227).  
انتقال فرهنگی: از ديگر مفاهيم مطرح شده توسط شاو و مک کی انتقال فرهنگی است پسر بچههای بزهکار در اين مناطق نه تنها با بزهکارانی که معاصر و همسن آنها هستند در تماس قرار دارند بلکه با مجرمان مسنتری که خود با مجرمان قبلی در رابطه بودهاند  نيز در تماس هستند. اين ارتباطات نسلی به اين معناست که سنت بزهکاری از طريق نسلهای متوالی به پسر بچهها انتقال میيابد به همانگونهای که زبان و ساير اشکال اجتماعی انتقال میيابداثر انباشتی انتقال سنتها به اين ترتيب است که انجام هر گونه بزهکاری شامل تکنيکها و فنونی میشود که بايد از ديگران فرا گرفته شود که در همان فعاليت مشارکت کردهاند. هر نوع بزهکاری شامل تخصصی کارکردی است و هر کدام دارای واژههای خاص خود و استانداردهای رفتاری است. دزدی از مغازهها، سرقت خودرو و مانند آن نمونههايی از جرم هستند که دارای روشهای پيشرفتهای هستند(همان: 228).
شاو و مک کی با استفاده از رواياتی که خود پسران نقل کردهاند به اين مسئله دست يافتند که چگونه پسران از سنين کم  همراه با ديگران در فعاليتهای بزهکارانه مشارکت میکنند و همچنين پس از کسب تجربه لازم ديگران را هم به اين مسير و تعقيب اهداف مشابه ترغيب میکنند. اين موارد همچنان چگونگی آميختن و ترکيب يک عضو جديد را با گروه بزهکار نشان میدهند. اغلب کودکان از همان سنين پايين به شرارت پرداخته و درگير فعاليتهايی مانند دزدی میشوند. با پيشرفت شغلی، آنها به جرمهای جديتر مشغول میشوند و نهايتا در حوزه بزهکاری تخصص و مهارت میيابند. در هر مرحلهای از اين پسر حمايت می شود و او مورد تاييد گروه بزهکاری که در آن عضو است قرار میگيرد(همان: 228).
 
مبانی تجربی
 توزيع اکولوژيک بزهکاری :
بررسی شاو و مک کی از شهر شيکاگو: همانگونه كه در بالا اشاره شد مبنای کار شاو و مک کی دواير متحد المرکز برگس بود. آنها سپس  نقشه شهر شيكاگو را به شبكههايي مساوي تقسيم بندي كردند که هر شبکه در حدود يک مايل مربع وسعت داشت، همچنين حلقههای  متحد المرکز را به دو نيمه شمالي و جنوبي تقسيم کردند، به طوريكه برخي نواحي[17] در شمال  و برخي در جنوب هر حلقه قرار گرفتند.  در اقدامي ديگر آنها به جمع آوري  آمار و اطلاعات در مورد بزهکاران نوجوان برای سه دوره زماني  1906-1900، 1923-1917، و 1933-1927 پرداختند(شاو و مک کی، 1962 :233)[18].
   اطلاعات مربوط به بزهكاري نوجوانان در دوره زماني 1906-1900 شامل مجموعهاي متشكل از 8056 بزهكاری مرد 16-10 ساله است كه از دادگاه نوجوانان كوك كانتي در شهر شيكاگو استخراج شده است. براي محاسبه نرخ بزهكار دادههاي 1200 حوزه سرشماري سال 1900 و 431 محدوده سرشماري سال 1910  در 106 حوزه قابل مقايسه تركيب شد، سپس افزايش يا كاهش جمعيت در هر دوره به آن اضافه شد و در آخر جمعيت سال مياني اين مجموعه از مجموعه جمعيت 15-10ساله  در سال 1910 برآورده شد. نرخهاي اين مجموعه در دامنه 6/0 تا 8/29 قرار دارند .نرخ متوسط بزهكاري در اين مجموعه 9/4 است و اين نرخ براي كل شهر 4/8 است. در چهار منطقه نرخ بزهكاري مساوي و بيش از 20، هفت منطقه مساوي و بيش از 15 و 12 منطقه مساوي و بيش از 12 است. در حد ديگر 3 ناحيه كمتر از 1 و 12 ناحيه كمتر از 2 است. 4 منطقهاي كه داراي بالاترين نرخها هستند در حلقه داخلي شهر قرار دارند، در حاليكه آنها كه داراي نرخهاي پايين هستند در حاشيه شهر قرار دارند(همان: 234-233).
نويسندگان در ادامه اين مقاله به مقايسه نرخهاي بزهكاري در سه دوره زماني پرداخته و براي انجام اين كار از سه روش بهره بردند: مقايسه مناطق، مقايسه ناحيهها و محاسبه ضرايب همبستگي بين  آنها، ميزان تمركز بزهكاري. که در ادامه به طور خلاصه نتايج حاصل از آن ارائه خواهد شد.
براي مقايسه نرخ بزهكاري در داخل هر پنج منطقه تعداد بزهكاران هر منطقه و كل جمعيت 16-10 ساله در آن منطقه محاسبه شد.در اين بررسي تعدا مناطق مهم نيست زيرا اين مناطق واقعي نيستند. بررسي نقشههاي نرخ بزهكاري نشان ميدهد كه تفاوتهاي اساسي ميان نرخهاي بزهكاري در داخل هر منطقه و بين مناطق و نيمه شمالي و جنوبي شهر وجود دارد(همان : 234).
مقايسه نرخ بزهكاري در نواحي  داخل هر منطقه نشان ميدهد كه همان نواحي كه در سال 1933-1927 داراي بالاترين نرخ بزهكاري بودهاند در 1923-1917 و 1906- 1900هم بالاترين نرخ بزهكاري را داشتهاند.  اين نكته از آنجا حائز اهميت است كه در طي اين سه دوره تركيب مليت در برخي از اين نواحي تغيير يافته است. نرخهاي بزهكاري براي 106 منطقه در سه دوره مورد استفاده قرار گرفت و در ابتدا ضريب هم بستگي براي نرخهاي دوره هاي 1906-1900 و 1923-1917 محاسبه شد كه اين ضريب برابر با 85/0 بود و ضريب هم بستگي براي دوره 1933-1927 برابر با 61/0 بود. اين نرخهاي بالا نشان دهنده آن است كه مناطقي كه در دوره اول داراي نرخهاي بالايي بودهاند در دورههاي بعدي نيز نرخهاي بالايي داشتهاند(همان :236).
در تحليل ديگري از توزيع بزهكاري در ارتباط با مردان 16-10 ساله در هر سه دوره زماني مك كي و شاو بر مبناي نرخهاي بزهكاري جمعيت را به چهار قسمت مساوي تقسيم كردهاند.  .  سپس درصد كل تعداد افراد بزهكار در هر چارك و كل  مساحت شهري براي آن چارك محاسبه شده است. 4/1 از افرادی که در مناطقی با بالاترين نرخ بزهکاری زندگی میکنند تنها 2/19 درصد از منطقه جغرافيايی شهری را در طی دوره 1933-1927، 8/17 درصد در 1923-1917 و 1/13 درصد در 1906-1900 اشغال کردهاند. در هر دوره زمانی،  چارک اول که در بردارنده بالاترين نرخ بزهکاری است جمعيتی حدودا نيمی از بزهکاران را در خود جای داده است(کوئن:237) .
طرح فكري شاو و مك كي موجب شد تا افراد ديگر در شهرهاي ديگر  آمريكا هم مطالعاتي را انجام دهند. البته اين مطالعات تنها منحصر به آمريكا نبود دو مطالعه در نيجريه و آرژانتين انجام شده است.  در ادامه به ارائه و  بررسي اين مطالعات خواهيم پرداخت.
مطالعه لندرز از شهر بالتيمور:. اين مطالعه نيز بر مبنای فرضيه دواير متحد المرکز و در شهر بالتيمور انجام شده است. لندرز نقشه شهر بالتيمور را به 7 دايره متحدالمرکز ترسيم کرد. پس از آن به بررسی سه مسئله پرداخت. اولين مسئله محاسبه نرخ بزهکاری برای هر نوار/دايره بود. بر اين مبنا بالاترين نرخهای بزهکاری در مناطق 1و 2 يعنی داخلی ترين دواير مشاهده میشود(لندرز، 1962: 247)
دومين مسئله آن بود که بر مبنای فرضيه برگس هر چه در اين دواير به جلو برويم  از نرخ بزهکاری کاسته میشود اما مطالعه لندرز از شهر بالتيمور اين مسئله را تاييد نمیکرد. لندرز همچنان به مقايسه نرخهای بزهکاری ميان سياهان و سفيد پوستان پرداخت و همين روند را نيز در ميان اين دو گروه مشاهده کرد به طوريکه نرخ بزهکاری در ميان سفيد پوستان از 2/5 به ازای هر 100 نفر در دايره 1 به 3/4 در دايره 2 و 4/2 در دايره 3 میرسد ، اما بعد از آن برای 4 دايره ديگر ثابت میماند. برای گروه سياهپوستان بزهکاری در نوارهای 5 و 6 بالاتر از نوارهای 3و 4 است. لندرز با استناد به اين نتايج بر اين باور است که فرضيه دواير متحدالمرکز ساده سازی بيش از حد الگوی واقعی توزيع فضايی بزهکاری در شهر بالتيمور است. به اعتقاد لندرز تفاوتهايی ميان نرخ بزهکاری ميان دايرهها وجود دارد اما عوامل موثر، متفاوت با آن چيزی هستند که شاو و مک کی به آن اشاره کردهاند. به اعتقاد او رابطه ميان بزهکاری و مجاورت با نواحی صنعتی نيازمند تحليل بيشتر است و بررسی عميقتر اين رابطه نشانگر آن است که لزوما همراهی و همبستگی ميان دو متغير وجود ندارد (کوئن: 248-247)
سومين مسئله مورد بررسی لندرز تطبيق توزيع استقرار مناطق صنعتی و تجاری برمبنای الگوی برگس بود. مطالعه وی از بالتيمور نشان داد که توزيع صنايع در بالتيمور منطبق بر فرضيه دواير برگس نيست. لازم به يادآوری است که در شهر شيکاگو و ساير اجتماعات شهری که توسط برگس مورد مطالعه قرار گرفته است نواحی صنعتی يا در مرکز شهر و يا در نزديک به آن قرار گرفتهاند دايره يا نوار دوم ناحيه در انتقال يا ناحيه فقير نشين است که در حالت تغيير از منطقه مسکونی به منطقه تجاری و صنعتی است. در دايره سوم خانههای کارگران قرار دارد. دايره چهارم، ناحيه مسکونی و دايره پنجم ناحيه مسافرانی است که به طور روزمره به شهر مسافرت میکنند و فرای آن مرزهای شهر قرار دارد. در مورد شهر بالتيمور چنين تقسيم بندی مشاهده نمیشود، زيرا تنها 50% ازنواحی که صنايع در آن قرار دارند در نوارهای 1و 2 واقع شده و چند مرکز بسيار مهم صنعتی در نواحی ديگر قرار گرفتهاند. اين مناطق چندين کيلومتر از مرکز شهر دور هستند و در نوارهای 5و 6 قرار گرفتهاند(همان :249).
لندرز به بررسی رابطه ميان شاخصهای اقتصادی و اجتماعی در يک منطقه و نرخ بزهکاری پرداخته است و آن را در چهارچوب يک ماتريس هم بستگی به تصوير کشيده است. در مقاله حاضر

فایل : 17 صفحه

فرمت : Word

37900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط