مقاله فارسی در مورد فمينيسم

مقاله فارسی در مورد فمينيسم

سازمان آموزش و پرورش تهران
اداره آموزش و پرورش منطقه 11
موضوع :
فمينيسم
گردآورنده :
سيده صديقه ميرجلال
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه
فمينيسم
واژه شناسي فمينيسم
مسير تاريخي فمينيسم
اخلاق فمينيسمي
وضعيت زنان را چگونه ببينيم و چه تحليلي از آن ارائه مي‌دهيم؟
توصيف و تحلبل وضعيت زنان از ديدگاه اسلام
علت فرو دسبي تاريخي زنان چيست
منابع
مقدمه
هر چند فمينيسم در دوره يكصد و پنجاه ساله حيات خود تحولاتي مهم را تجربه كرده و از جنبش اجتماعي به مرحله نظريه پردازي اجتماعي و از آن به طرح فلسفه و دانش‌هاي فمينيسمي و بالاخره به معرفت شناسي فمينيسمي گام نهاده است و هم اكنون نيز موج سوم را با طرح نظريه‌هاي پست مدرن و انتقاد از ديدگاه‌هاي يكپارچه و جهان شمول موج دوم، تجربه مي‌كند، اما پيشرفت خود را بيش از هر چيز وامدار پيشينه سنتي، تحقير آميز و سخت گيرانه جهان غرب و مشرق زمين نسبت به زن، حاكميت نگرش اومانيستي در جهان مدرن و نيز استفاده از ادبيات شعار محور مي‌يابد تا طرح ديدگاه‌هاي عالمانه حضور فعال در كرسي‌ها و مجامع علمي.
فمينيسم
فمينيسم را مي‌توان واكنش زن غربي مدرن، در برابر فرهنگ به جاي مانده از عصر سنت اروپايي دانست، اين نهضت از يك سو ريشه در مفاهيم جديد عصر روشنگري در حوزه فلسفه و علوم اجتماعي، از جمله اومانيسم، سوكولاريسم، تساوي حقوق بشر و آزادي‌هاي اجتماعي دارد كه با پيروزي انقلاب فرانسه و تدوين قانون حقوق بشر در اين كشور رسميت يافت، و از سويي وامدار موج تحول گرايي اجتماعي و سياسي حقوق محوري و فضاي باز پس از انقلاب فرانسه و بالاخره از سوي ديگر، از موج صنعتي شدن غرب و شكل گيري طبقه‌اي به نام سرمايه داران و كارفرمايان متأثر است (حميد رضا حسني، 1382: 13)
واژه شناسي فمينيسم
فمينيسم را گاه به جنبش‌هاي سازمان يافته براي احقاق حقوق زنان و گاه به نظريه‌اي كه برابري زن و مرد از جنبه‌هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و حقوقي معتقد است معنا كرده‌اند. اين واژه با اندكي تغيير در تلفظ در زبان‌هاي انگليسي، فرانسوي و آلماني به يك معنا به كار مي‌رود و از ريشه Feminine كه معادل Feminin درفرانسوي و آلماني مي‌باشد، اخذ شده است. كلمه Feminin به معناي زن يا جنس مونث است كه خود از ريشه لاتيني Femina گرفته شده است (حميد رضا حسني 14:1382)
سيرتاريخي فمينيسم
فمينيسم ابتدا جنبش اجتماعي زنان فرانسه و ديگر كشورهاي مغرب زمين در برابر نابرابري‌هاي حقوقي، اقتصادي و سياسي، و اعتراض به عدم تعادل در اصطلاحات نوين بود و اصلاحات قانوني از دهه 1890 حق رأي همگاني مردان را به رسميت شناخت و همين مسئله، تبعيض ميان زن و مرد را بيش از گذشته، آشكار كرد. از اين رو، توجه به اصلاحات حقوقي و سياسي، نقطه بارز موج اول، فمينيسم است و بر همين اساس مي‌توان آن را نهضت دفاع از حقوق زنان مي‌دانست. فمينيسم موج دوم كه از دهه 1960 و با طرح افكار ايدئولوژيك در تحليل علل فرو دستي زنان و ترسيم آرمان فمينيستي آغاز شد در دهه هفتاد به طرح مباحث زنانه در علوم انساني پرداخت و در دهه هشتاد، نگاه خود را به معرفت شناسي فمينيستي معطوف كرد و نقد كلي فلسفه، معرفت شناسي، و توليد دانش پرداخت بر اين اساس، موج دوم، مبتني بر نظريه پردازي‌هاي مشخص علمي شكل گرفت.
از نيمه دهه 1970 – 1990 زمينه‌هاي ظهور موج سوم فمينيسم شكل گرفت كه بيش از هر چيز مرهون تحولات نظام سرمايه داري، مطرح شدن ديدگاه پست مدرن و عكس العمل‌هاي ناشي از تند روي و يك جانبه نگري موج دومي‌ها بود به گونه‌اي كه امروزه بسياري از طرفداران گرايش‌هاي موج دومي از منتقدان آن شمرده مي‌شوند. چند ويژگي‌ مهم موج سوم را از موج دوم
متمايز مي‌سازد كه مهمترين آن تأكيد بر تفاوت‌ها است. به گونه‌اي كه برخي، تلاش براي پاسخ به معضل تفاوت را ويژگي موج سوم دانسته‌اند. مسئله تفاوت، هم از سويي گروه‌هاي مختلفي از زنان، از جمله رنگين پوست‌ها و زنان آمريكاي لاتين (كه موج دوم را به دليل ناديده گرفتن مشكلات خاص گروه‌هاي مختلف زنان و توجه خاص به مسائل زنان سفيد پوست طبقه متوسط نقد مي‌كرد، و هم از سوي پستاجددگرايان (كه به ارائه : 1- تصويري جوهري، لايتغير و يكپارچه از زن 2- تبيين‌هاي فراگير و فارغ از زمينه‌هاي زماني و مكاني در مورد پدر سالاري 3- راهبردهايي عام و جهان شمول، خط بطلان مي‌كشند، و از نگاه آنان هر اقدامي براي ارائه نظريه واحد فمينيستي محكوم به شكست است و به تعداد گروه‌ها و اصناف و بلكه به ازاي هر فرد يك پروژه فمينيستي وجود دارد) مطرح گرديد.
موج سوم، گرچه در تمام عمل، جنبش فمينيسمي را با بحران مواجه مي‌سازد، اما در مقام نظر، گامي به پيش شمرده مي‌شود. حركت به سمت توليدات نظري و نقد شاخه‌هاي مختلف علوم، از ويژگي‌هاي ديگر موج سوم است. (حميرا مشيرزاده 369:1382)
اخلاق فمينيسمي
اخلاق فمينيسمي به مجموعه‌اي از مقوله‌هاي اخلاقي مربوطه به زنان گفته مي‌شود كه به طور خلاصه مي‌توان اين مقوله‌ها را به دو دسته تقسيم كرد:
دسته‌اي به تبعيض‌ها و فشارهاي اجتماعي و سياسي اعمال شده بر زنان در طول تاريخ مي‌پردازد و آراي كساني را كه معتقدند زنان به لحاظ عقلاني، اجتماعي و حتي اخلاقي، تابع مردان هستند، نقد مي‌كند. از آنجا كه فمينيست‌ها معتقدند در حال حاضر نيز نسبت به زنان ظلم و تبعيض روا مي‌شود، هدف اصلي اخلاق فمينيستي را ارائه ايدئولوژي يا طراحي براي پايان بخشيدن به ظلم‌ها و تبعيض‌هاي اجتماعي و سياسي عليه زنان اعلام مي‌كنند. دسته ديگر از مقوله‌هاي اصلي اخلاق فمينيستي عمدتاً با دو ادعا سر و كار دارد:
سرو كار نخست،‌ آنكه اخلاق سنتي مرد محور است، و ادعاي دوم، آنكه بر اساس يك جهان بيني واحد زنانه مي‌توان به يك نظريه ارزشي دست يافت.
دليل فمينيست‌ها بر مرد محور بودن اخلاق سنتي اين است كه اين اخلاق بر اساس روشهاي رفتاري و فعاليت‌هايي ، نظير فعاليت‌هاي اقتصادي، سياسي و حكومتي كه به طور سنتي در اختيار مردان بوده، سامان يافته و قواعد و قوانين انعطاف پذير براي تجارت و سياست، الگوي قواعد‌، قوانين، حقوق و وظايف اخلاقي قرار گرفته‌اند، در حالي كه زنان به طور سنتي عهده دار خانه داري، شوهر داري و نگهدار و پرورش فرزند بوده‌اند (حميد رضا حسني، 33:1382)
وضعيت زنان را چگونه مي‌بينيم و چه تحليلي از آن ارائه مي‌دهيم؟
برخي فمينيست‌ها زنان را در موقعيت نابرابر و فروتر از مردان مي‌دانند. فمينيست‌هاي ليبرال و ماركسيست فمينيست‌ها، سوسيال فمينيست‌ها، فمينيست‌هاي روان كاو و ماركسيست فمينيست‌هاي معاصر را در برمي‌گيرد. به نظريه ستم‌گري، زنان را تحت ستم، تابعيت، تحميل سوء استفاده و بد رفتاري مردان مي‌داند. به بيان ديگر، طبق اين نظريه، وضعيت متفاوت زنان از تصميم اداري و آگاهانه مردان در سوء استفاده از آنها ناشي مي‌شود، نه از عواملي چون طبقه اقتصادي و سازمان اجتماعي.
از اين جا مي‌توان دريافت كه نقطه مشترك تمامي فمينيست‌هاي ذكر شده آن است كه وضعيت متفاوت زن و مرد را ناشي از اختلافات طبيعي دو جنس نمي‌دانند. بنابراين،‌بايد اين نكته را كه تفاوت جايگاه زن و مرد با وضعيت طبيعي آنان مرتبط نيست اثبات كنند.
بدين منظور از دهه 1970 آزمايش‌ها و سنجش‌هاي بسياري توسط دانشمندان فمينيست انجام گرفت، اما نتيجه تحقيقات بيانگر تأثير شگرف فرهنگ و آموزش بر تفاوت‌هاي رفتاري بود نه نفي كننده تفاوت‌هاي طبيعي. از قضا تحقيقات انجام شده توسط دانشمندان غير فمينيست كه تبيين‌هاي زيست شناسانه در تفاوت‌هاي جنسي را پي گيري مي‌كردند، به تأييد تفاوت‌هاي جسمي در تفاوت‌هاي رفتاري و جايگاه نابرابر زن و مرد انجاميد. بررسي كالبد
شناسي جنسيت زنانه، واقعيت‌هايي را در اختيار برخي نظريه پردازان فمينيست قرار داده است تا بر خلاف گروه‌هاي ياد شده،‌ با تكيه بر آنها الگو بندي اجتماعي جنسيت را با توجه به بنيادهاي زيست شناختي رفتار خاص جنسي، مورد تجديد نظر قرار دهند. به عقيده آنها الگوهاي رشد متفاوت هورموني زن و مرد، تفاوت‌هايي را در ويژگيهايي چون حساسيت در برابر نور و صدا، تفاوت‌هايي را در ارتباطات نيمكره‌هاي راست و چپ مغز، منجر شده است همين تفاوت‌هاست كه زمينه ساز الگوهاي متفاوت بازي در كودكي، مهيا كننده زنان براي مراقبت دلسوزانه از كودكانه و زمينه ساز تقسيم كار جنسي مي‌شوند. اين گروه از فمينيست‌ها خواستار آن هستند كه شيوه‌هاي متمايز زندگي زنان، نه به عنوان انحراف‌هايي از شيوه‌هاي بهنجار، بلكه به منزله گونه‌هاي كارآمدي كه مي‌توانند جاي شيوه‌هاي مردانه را بگيرند، به رسميت شناخته شوند و معتقد اند دانش همگاني پژوهشها و الگو بندي زندگي اجتماعي بايد به گونه‌اي تنظيم شود كه شيوه‌هاي هستي زنانه را جدي بگيرند. (جورج ريترز، 471:1374)
توصيف و تحليل وضعيت زنان از ديدگاه اسلام
از پايگاه انديشه اسلامي نيز مي‌توان به توصيف و تحليل وضعيت زنان پرداخت، اما شيوه تحليل و مسيري كه بايد براي دست يابي به پاسخ ديني پيموده شود، از اساس با انديشه فمينيستي ناسازگار است. و توصيف وضعيت
زن و مرد بر تصويري مبتني است كه از خدا، جهان و انسان ارائه مي‌شود. علم، حكمت و عدالت و رحمت از صفات خداوند است و او پيوسته جهان را بر آن آسان تدبير و حكمت خداوند، آفرينشي بدون نقص است و او پيوسته به هدايت تكويني جهان مي‌پردازد. بنا بر اين،‌ بر خلاف انديشه ماترياليستي، طبيعت، را وحشي، و بر خلاف برخي راديكال فمينيست‌ها، عامل ستم عليه زنان نمي‌داند. انديشه اسلامي بر اين باور است كه آفرينش دو جنس متفاوت زن و مرد به منظور بقاي نسل بشر و ايجاد سكون و آرامش در پيوند يافتن دو جنس است.
مي‌توان ازملاحظه متون ديني دريافت كه انتظارات خداوند از زن و مرد تا حدودي متفاوت است و اين انتظارات متفاوت از دو جنس است كه زمينه ساز اعطاي استعدادهاي ويژه، اين زمينه را فراهم مي‌سازد كه هر يك از زن و مرد در مسير مورد انتظار توانمندتر عمل كنند. شناسايي دقيق اين مسير و پيمودن آن به كمك توانايي‌هاي ويژه، نيازمند علائم راهنما و هشدار دهنده‌اي است كه آن را شريعت مي‌ناميم. بنابراين در انديشه ديني انتظارات خداوند از زن و مرد، زمينه ساز اعطاي استعدادهاست و قانون گذاري شريعت نيز متناسب با آن دو. با ترسيم دقيق اين سه، يعن (ارزشها) (توصيف‌ها) و (احكام) است كه مي‌توان به نابساماني‌ وضعيت زنان و فرو دستي آنان در طول تاريخ، نه به دليل
انحراف از برنامه الهي كه از وحي به دست مي‌آيد، پي برد. با به رسميت شناختن وحي (برنامه خداوند براي نجات و تكامل زن و مرد) به عنوان ميزان سنجش، مي‌توانيم هم نسبت به وضعيت زنان در گذشته و حال قضاوت كنيم و هم تحليل‌هاي فمينيستي را مورد بررسي قرار دهيم. بر اساس تصويري كه انديشه اسلامي ارائه مي‌كند زن، همچون مرد انساني است كه قابليت دست يابي به كمال و رشد انساني را داراست و به همين دليل، مكلف و نسبت به عملكرد خود مسئول است. انديشه‌هايي كه زن را در مرتبه‌هاي انساني همسان مرد مي‌دانند يا نسبت به ارزش مندي وي ترديد مي‌كنند، مردودند (حميد رضا حسني، 1382: 6-102)
علت فرو دستي تاريخي زنان چيست؟
در پاسخ به اين پرسش دو ديدگاه مهم در نظريه پردازان فمينيسم پديد آمده است.
ديدگاه اول : اين ديدگاه با تأكيد بر فروتري زنان مي‌كوشد تا ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي را عامل اساسي فرو دستي معرفي مند. ماركسيست‌ها بر نظام اقتصادي به عنوان دليل اصلي نابساماني‌ها تأكيد مي‌كنند وليبرال‌ها بر مردانه شدن ساختارهاي قدرت سياسي و اجتماعي. لويس مورگان در اثر مهم خود به نام جامعه باستان (1877) در تحليل خود از فرو دستي، به ماركسيست‌ها كمك شايان توجهي كرده است. مورگان شكل اوليه جوامع
انساني را مادر سالار مي‌داند و معتقد است تنها پي از تفكيك وظايف مردانه از زنانه، پيدايش نظام‌هاي اقتصادي و پي بردن مردان به تأثير خود در فرايند توليد فرزند، نقش‌هاي جنسيتي و فرو دستي زنان رقم خورد. گرچه بسياري از فمينيست‌ها به نظريه مورگان توجه كردند اما از هيچ مستند علمي قابل توجهي برخوردار نيست و نه تنها تا كنون هيچ دليل محكمي بر مادر سالاري جوامع اوليه اراده نشده، بلكه حتي شاگردان وي نيز به آن انتقاد كرده‌اند. ليبرال‌ها معتقداند تفاوت‌هاي طبيعي آن قدر مهم نيستند كه زن و مرد را در سپهر عمومي كه مردان بيشتر به حوزه عمومي و زنان به حوزه خصوصي هدايت شده‌اند، عامل نابرابري عليه زنان است.
ديدگاه دوم : اين ديدگاه از سوي راديكال‌ها و سوسياليست‌هاي افراطي بيان مي‌شود برستم گري جنس مذكر، مبتني است. اين گروه از راديكال‌ها مرد را ذاتاً شرور، و جنس مذكر را عامل تمامي ستمگري‌ها دانسته. بر خلاف ديدگاه ليبرال‌ها، نابرابري در انديشه راديكال فمينيسم، از طبيعت خشن يا ستم آگاهانه مردان، ناشي مي‌شود و نه صرفاً از ساختارهاي قدرت سياسي و اجتماعي در معناي رايج آن، و از اين رو، نمي‌توان با همياري جنس مرد به بازسازي آن پرداخت. واژه (مرد سالاري) در انديشه راديكال، واژه‌اي كليدي است. مرد
سالاري، نظامي است كه در آن مردان بر زنان تسلط دارند و از آنان بهره كشي مي‌كنند. (استفاني گرت، 27:1380)
ريشه ستمديدگي زنان را از نظر راديكال‌ها، قابليت زيستي زنان براي مادري و خشونت زايي مردان مي‌باشد (پاملا ابوت و كلرووالاس 39:1376)
برخي فمينيست‌هاي راديكال از جمله شولاميت فاير ستون به طبيعي بودن منشأ فرو دستي تصريح كرده و بارداري زايمان. شيردهي را منشأ ستم پذيري زنان دانسته (جين فريد من 110:1382) براون ميلر نيز با بيان ستيزه جويانه تر بودن تمايلات جنسي مردان براين مطلب صحه گذاشته است. (استفاني گرت،27:1380) برخي پست فمينيست‌ها با پذيرش تفاوت‌هاي زن و مرد و دفاع از بارداري، زايمان و بچه داري، به عنوان فضائل زنانگي يكي از لذت‌هاي زن بودن، خواسته يا ناخواسته بر تفاوت‌هاي جوهري كه زمينه ساز سازش پذيري و مسالمت زنان است تأكيد كرده‌اند. امروزه گوهري از فمينيست‌هاي صلح طلب با پذيرش تفاوت‌هاي ذاتي زن ومرد بر اين نكته تأكيد مي‌كنند كه زنان موجوداتي عاطفي هستند ويراي آنان حفظ حيات يك اصل است و صلح طلبي آنان نيز از همين امر نشأت مي‌گيرد. زنان از آن جا كه توانايي به دنيا آوردن و بزرگ كردن كودكان را دارند. به
حفظ حيات و اجتناب از هزينه‌هاي انساني تمايل دارند (حميرا ميرزاده، 427:1382) امروزه فراخوان زنان به شركت در فرآيند صلح جهاني وحفظ محيط زيست با توجه به همين ويژگي‌ها توجيه مي‌شود اعتقاد به تفاوت‌هاي جوهري زن و مرد، تفاسير راديكال از مرد سالاري را به چالش مي‌طلبد. شايد زنان در طول تاريخ از نقش خود راضي بوده‌اند، آن هم نه به دليل جهالت، حماقت يا ديوانگي، بلكه به همان دليل كه نيچه تصور مي‌كرد، يعني ازهمان جهت كه در وضعيت برتري بودند و اين برتري را احساس مي‌كردند و شادي و سرور و رشد كمال برتري را مي‌ديدند. (رويا منجم 27:1381)
از ميان طرفداران نظريه ستمگري، فمينيست‌هاي روان كاو، تحليل ستم گري را به دو موضوع، يعني روان ناخودآگاه و پرورش، باز مي‌گردانند. در موضوع اول برداشت جنس مذكر از مرگ، موجب شده تا مرد ميل بقا را در خود از طريق تسلط بر جنس مونث تقويت كند، اما چنين برداشتي از مرگ در جنس مونث كه با زاد و ولد ارتباط دارد ايجاد نمي‌شود بنابراين انگيزه سلطه گري معمولاً در مرد ايجاد مي‌شود (جورج ريترز، 37:1374)
پرورش كودكان در دامان مادراني كه فرهنگ مرد سالار را به نسل بعد منتقل مي‌سازد و آشكارا ميان فرزند دختر و پسر فرق مي‌گذارد نيز در ايجاد روحيه سلطه گري در پسران و سلطه پذيري در دختران موثر است (استفامي گرت، 37:1380)

فایل : 16 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...