info@articlefarsi.ir پشتیبانی 10 صبح تا 2 شب ادرس

مقاله فارسی آب باد خاك آتش در بوستان سعدی

مقاله فارسی آب باد خاك آتش در بوستان سعدی

آب باد خاك آتش
در بوستان سعدي
استاد مربوطه :صالح زاده
تهيه كننده :
سميه گلاب
79286251
فهرست مطالب
مقدمه
باب اول
در عدل و تدبير و راي
باب دوم
در احسان
باب سوم
در عشق و مستي و شور
باب چهارم
در تواضع
مقدمه‌
همه كس مي داند كه شيخ سعدي شيرازي گذشته از قصايد و غزليات بي نظيري كه از خود با يادگار گذاشته است ، دو كتاب يكي به نثر موسوم به «گلستان» و يكي به نظم معروف به «بوستان» به نگارش در آورده است كه شايد بتوان گفت نه تنها در زبان فارسي سمبه در هيچ زباني جهت فصاحت و بلاغت و رواني و زيبايي و دلاربايي و حكمت و معرفت مثل و مانند ندارد و منظور ما در اين جا اين نيست كه در ستايش آثار جاويداني شيخ اجل قلم فرسايي كنيم چه گمان داريم كه براي اداري اين وظيفه قدرت بياني مانند آنكه خود شيخ بزرگوار داشته است بايد او كسي كه آن توانايي ندارد دست بردنش اين كار شايد .
در اين جا به مناسب آگاهي مي دهيم كه در هيچ يك از نسخه هاي كهنه اسم «بوستان» براي اين كتاب ديده نمي شود و همه آن را »سعدي نامه» مي نامند چنانكه گويي شيخ اجل خود اسمي براي اين كتاب اختيار ننموده و به اين جهت نسخه كنندگان قديم آن را «سعدي نامه» ناميده اند . پس از آن اهل ذوق اسم «بوستان» را به قرينه «گلستان» براي اين كتاب اختيار كرده اند و چندان بي مناسبت هم نبوده است .
نسخه ي متعلق به لردگرنيوي كه در موزه انگلستان عكس برداري شده و تاريخ كتاب آن سال 720 هجريست و همان است كه نسخه ي «گلستان» را نيز همراه دارد و در تنظيم آن كتاب هم مورد استفاده بوده است . اين نسخه كه به خط نسخ خوانا نوشته شده با اينكه از اشتباه كتابتي خالي نيست تمام و كمال و بي عيب و در نهايت
اعتبار و صحت است و محل اعتناي تام بوده است .
»كليات» متعلق به دانشمند محترم آقاي دكتر محمد حسين لقمان ادهم (لقمان الدوله) كه متضمن قسمتي از غزليات و تقريباً دو ثلث «بوستان» است .
گذشته از اين ها بيش از ده نسخه ي خطي و چاپي معتبر (چاپ تبريز و تهران و هندوستان) در دسترس ما بوده و در مواقع لازم از مراجعه و مطالعه ي آنها كوتاهي نشده است .
باب اول
در عدل و تدبير و راي
بيت 53
كه گويند برگشته باد آن زمين كزو مردم آيند بيرون چنين
بيت 74
گهش مي زند تا شود دردناك گهي مي كند آبش از ديده پاك
حكايت 1
بيت 10
در آمد بايوان شاهنشهي كه بختت جوان باد و دولت رهي
بيت 53
بر انديش بر خرده چون دست يافت درون بزرگان بآتش بتاخت
بيت 54
بخرده توان آتش افروختن پس آنگه درخت كهن سوختن
بيت 91
وزيري كه جاه من آبش بريخت بفرسنگ بايد زمكرش گريخت
حكايت 3
بيت 6
چو بينند كسي زهراركام خلق كي اش بگذرد آب نوشين به حلق
حكايت 7
بيت 3
بخوشيد سرچشمه هاي قديم نماند آب جز آب چشم يتيم
حكايت 8
بيت 1
شبي دود خلق آتشي برفروخت شنيدم كه بغداد نيمي بسوخت
بيت 2
يكي شكر گفت اندران خاك و دود كه دكان ما را گزندي نبود
حكايت 12
بيت 32
به آخر نديدي كه بر باد رفت خنك آنكه بادانش و داد رفت
حكايت 15
بيت 6
گرفت آتش خشم در وي عظيم سرش خواست كردن چو جوزا دو نيم
باب دوم
در احسان
بيت 22
به رحمت بكن آبش از ديده پاك شفقت بيفشانش از چهره خاك
حكايت 7
بيت 13
چو باد صبا زان ميان سير كرد نه سيري كه بادش رسيدي بگرد
حكايت 8
بيت 3
بخدمت ميان بست و باز و گشاد سگ ناتوان را دمي آب داد
حكايت 14
بيت 7
بيابان نوردي چو كشتي بر آب كه بالاي سيرش نپرد عقاب
حكايت 17
بيت 8
رعايت نپاها دلت شاد باد سبعيت مسلماني آباد باد
بيت 9
سرافراز در اين خاك فرخنده بوم زعدلت بر اقليم يونان و روم
حكايت 19
بيت 4
فرو گفت و بگريست بر خاك كوي جفايي كزآن شخصش آمد بروي
بيت 15
اگر بوسه بر خاك مردان زني به مردي كه پيش آيدت روشني
حكايت 20
بيت 5
زخاكش براؤرد وبر باد داد شنبيدم كه سنگي در آن جا نهاد
بيت 39
يكي تخم در خاك از آن مي نهد كه روز فروماندگي بر دهد
بيت 43
بگير اي جهاني بروي تو شاد جهاني كه شادي بروي تو باد
حكايت 21
بيت 19
جهانسوز را كشته بهتر چراغ يكي به در آتش كه خلقي بداغ
حكايت 22
بيت 17
ببند اي پس دجله در آب كاست كه سودي ندارد چو سيلاب خاست
باب سوم
در عشق و مستي و شور
بيت 9
بسر وقتشان خلق ره كي بزند كه چون اب حيوان بظلمت درند
بيت 11
چو پروانه آتش بخود در زنند نه چون كرم پيله بخود برتنند
بيت 13
نگويم كه بر آب قادر ننيند كه در شاطي نيل مستقنيند
بيت 14
ترا عشق همچون خودي ز آب و گل ر بايد همي صبر و آرام دل
بيت 17
چو در چشم شاهد نياد زرت زر و خاك يكسان نمايد برت
بيت 28
گروهي عمل دار عزلت نشين قدمهاي خاكي دم آتشين
بيت 31
سحرها بگريند چندانكه آب فرو شويد از ديده شان كحل خواب
حكايت 1
بيت 30
تو آتش به ني در زن و در گذر كه نه خشك در بيشه ماند نه تر
بيت 32
زدل هاي شوريده پيرامنش گرفت آتش شرم در دامنش
بيت 34
ترا آتش اي دوست دامن بسوخت مرا خود به يكباره خرمن بسوخت
حكايت 2
بيت 13
نمي بينم از خاك كويش گريز ببيداد گو آبرويم بريز
بيت 16
بسوزاندم هر شبي آتشش سحر زنده گردم ببوي خوشش
حكايت 3
بيت 8
مبر تلخ عيشي ز روي ترش بآب دگر آتشش باز كش
حكايت 11
بيت 1
قضا را من و پيري از فراياب رسيديم در خاك مغرب بآب
بيت 6
بگسترد سجاده بر روي آب خياليست پنداشتم يا بخواب
بيت 9
چرا اهل معني بدين نگروند كه ابدال در آب و آتش روند
بيت 12
نگه دارد از تاب آتش خليل چو تابوت موسي زغرقاب نيل
حكايت 12
بيت 15
ببين كاتشي كرك خاكزاد جواب از سر روشنايي چه داد
حكايت 13
بيت 1
ثنا گفت بر سعد زنگي كسي كه بر تربتش باد رحمت بسي
حكايت 15
بيت 10
بآبي فرو رفت نزديك بام برو بسته سر مادري ازرخام
بيت 11
نصيحتگري لومش آغاز كرد كه خود رابكشتي درين آب سرد
بيت 15
پس آن را كه شخصم زخاك آفريد به قدرت درو جان پاك آفريد
بيت 18
مترس از محبت كه خاكت كند كه باقي شوي گر هلاكت كند
بيت 34
پريشان شود گل بباد سحر نه هيزم كه شكافدش جز تبر
حكايت 16
بيت 2
پدر بارها بانگ بر روي زدي تبندي آتش در آن في زدي
بيت 4
هميگفت و بر چهره افكند خوي كه آتش بمن در زد اين برني
حكايت 17
بيت 3
سمندر نه اي گرد آتش مگرد كه مردانگي بايد آنگه نبرد
بيت 12
مرا چون خليل آتشي در دلست كه پنداري اين شعله بر من گلست
بيت 14
نه خود را بر آتش بخود مي زنم كه زنجير شوقست در گردنم
بيت 15
مرا همچنان دور بودم كه سوخت نه اين دم كه آتش بمن در فروخت
بيت 25
چه نغز آمد اين نكته درسندباد كه عشق آتشست – اي پسر – پند باد
بيت 26
بباد آتش تيز برتر شود پلنگ از زدن كينه ورتر شود
حكايت 18
بيت 4
چوشيريني از من بدر مي رود چو فرها دم آتش بسر مي رود
بيت 8
ترا آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بين كه از پاي تا سر بسوخت
باب چهارم
در تواضع
بيت 1
زخاك آفريدت خداوند پاك پس اي بنده افتادگي كن چوخاك
بيت 2
حريص و جهانسوز و سركش مباش زخاك آفريدندت آتش مباش
بيت 3
چو گردن كشيد آتش هولناك بيچارگي تن بينداخت خاك
حكايت 1
بيت 9
نه گرداندر آن بقعه ديدم نه خاك من آلوده بودم در آن جاي پاك
بيت 10
گرفتم قدم لاجرم باز پس كه پاكيزه به مسجد از خاك و خس
حكايت 2
بيت 4
كه اي نفس من در خور آتشم بخاكستري روي در هم كشم ؟
بيت 7
تواضع سر رفعت افرازدت تكبر بخاك اندر اندازدت
حكايت 3
بيت 22
نگون مانده از شرمساري سرش روان آب حسرت شييت و برش
بيت 26
بگردن در آتش در افتاده اي بباد هوا عمر برداده اي
حكايت 4
بيت 9
چو آتش برآورد بيچاره دود فروتر نشست از مقامي كه بود
بيت 30
تفاوت كند هرگز آب زلال گرش كوزه زرين بود يا سفال ؟
بيت 40
بدين شيوه مرد سخنگوي چست بآب سخن كينه از دل بشست
حكايت 5
بيت 23
ز وجد آب درچشمش آمد چو ميغ بباريد بر چهره سيل دريغ
حكايت 6
بيت 11
برد آب گرم از لب جوي خور نه جلاب سرد تر شروي خور
حكايت 9
بيت 4
مدامش بر وي آب چشم بسل دويدي زبوي پياز بغل
حكايت 10
بيت 12
كه لعنت برين نسل ناپاك باد كه نامند و ناموس و ز رقند و باد
حكايت 11
بيت2
كمربند و دستش تهي بود و پاك كه زربر فشاندي بروشين چو خاك
بيت 34
گراز خاك مردان سبويي كنند بسنگش ملامت كنان بشكنند
حكايت 12
بيت 27
ترا كي بود چون چراغ التهاب كه از خود پري همچو قنديل از آب
حكايت 14
بيت 10
غرض زين حديث آنكه گفتار نرم چو آب است بر آتش مرد گرم
حكايت 21
بيت 6
شنيدم كه در خاك و خش از مهان كي بود در كنج خلوت نهان
حكايت 22
بيت 14
نبيني كه از خاكت افتاده خوار برويد گل و بشكفد نوبهار
حكايت 25
بيت 1

فایل : 24 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...