info@articlefarsi.ir پشتیبانی 10 صبح تا 2 شب ادرس

مقاله در مورد شهید کسایی

مقاله در مورد شهید کسایی

شهید کسایی
بيان قاصر و قلم عاجزتر از آنست كه در مورد كسي سخن بگويد كه به مسماي نامش محمد و ستودة خدا و خلق خدا بود و انتخاب او از سوي حضرت حق شاهدي بر اين مدعا. او كه حسن را مؤخر نامش حمل مي‌فرمود براستي حسن بود و بر حُسن انتخاب مراد و پيمودن سبيل عرفان كه قاموس عارفان طريقت حتي به شهادت منتهي مي‌شود موثق و مؤيد.
وقتي دربارة شخصيت بارز سردار رشيد اسلام، مرد جبهه و جنگ و ايثار، شهيد محمدحسن كسائي، با برادر بزرگوارش حاج محمدعلي كسائي در شهرستان «مرند» به گفتگو پرداختيم، چنين بازگو نمودند.

«حسن، مرحلة تحصيلات ابتدائي و متوسطه را در شهرستان مرند گذراند و پس از اخذ ديپلم مؤفق شد به دانشگاه راه يابد و در دانشگاه مشغول تحصيل در رشتة ادبيات فارسي شد. وي علاقة شگرفي به خدمت در سنگر مدرسه داشت، لذا پس از اتمام تحصيل در دانشگاه به استخدام آموزش و پرورش درآمدند و در شهرستان ممقان چند سالي مشغول فعاليت بودند كه سال‌هاي 56 و 57 با قيام مردم به رهبريت روحانيت، ايشان در خدمت عالم و عارف جليل، شهيد محراب آيت‌الله مدني اعلي‌الله مقامه بودند كه بسيار به نزد آن آيت خدا مشرف مي‌شدند و كسب فيض مي‌نمودند… تا اينكه حركت انقلابي امت مسلمان شروع شد و ايشان در آذرشهر
و ممقان بعنوان نمايندة معلمين و دبيران مذهبي معرفي شدند كه در تمام جلسات و اعتصابات فرهنگيان شركت كنند. تمام افكارش پيرامون مسائل اسلامي بود چه در محيط دبيرستان چه بعد از وقت تدريس در منزل، كه در منزل، دانش‌آموزان بسياري كه حاج‌حسن معلم آنان بود از ايشان استفاده مي‌كردند كه قبل از شهادت حاج‌حسن، چند تن از آن عزيزان به فيض عظيم شهادت رسيدند…».
شهيد كسائي پس از پيام تاريخي امام امت در رابطه با تشكيل جهادسازندگي با برادرش اقدام به تشكيل جهادسازندگي شهرستان مرند نمودند.
به نقل برادر و همسنگرانش وي از مديريت والائي برخوردار بود. در برخورد با نيروها يك حالت تواضع و فروتني و در عين حال جدي در كار بود. سعي بسيار زيادي در رشد نيروها داشت و آنها را براي هرچه بيشتر خدمت به اسلام و مسلمين مي‌پروراند. اگر اشكالي از كار يا كسي مي‌ديد آنرا مستقيم بازگو نمي‌كرد كه موجب دلسردي فرد يا گروهي بشود و با يك حالت خاصي كه در خور يك برخورد اسلامي بود رفتار مي‌كرد.
در همان اول تشكيل جهادسازندگي محمد معتقد بود كه بايد از نظر فرهنگي در روستاها زياد كار بشود، به همين دليل خود در رابطه با برنامه‌هاي تبليغي اهميت بسزايي قائل بود.
در سال 63 كه استان پي به شخصيت بارز وي بُرد، بنا شد شهيد بزرگوار در جهاد استان فعاليت خود را ادامه دهد. و از طرفي آموزش و پرورش هم در چندين مورد از وي خواسته بود كه به آموزش و پرورش با توجه به نياز شديدي كه احساس مي‌شد برگردد، لكن اين درخواست‌ها مقارن بود با تصميم حاج‌حسن كه در جبهه حضور مستقيم داشته باشد.

برادر ايشان در اين رابطه مي‌گويد:
«حاج حسن بدون اطلاع از برادران جهاد استان به بسيج رفتند و خودشان را در سطح خواندن و نوشتن معرفي نموده و در زمان تقسيم ردة كاري، مسئول دستة ايشان اسم حاج حسن را از ليست نيروها مي‌خواند كه: «حاج حسن كسائي كه خواندن و نوشتن مي‌دانند در واحد خمپاره‌انداز كار كنند»، بالاخره از همان طريق اعزام مي‌شوند و به جبهه مي‌روند.
نهايتاً يكي از مسئولين مهندسي رزمي سپاه او را مي‌شناسد و اطلاع مي‌دهد كه ايشان مسئول جهاد مرند هستند كه بدين طريق اعزام شده‌اند. در حالي كه مي‌توانند واحد مهندسي رزمي را اداره كنند. بالاخره او را شناخته و به واحد مهندسي دعوتش مي‌كنند كه مدت 6 الي 7 ماه در آنجا مي‌مانند، بعد مسئول محترم دفتر نمايندگي امام در جهاد استان تكليف كردند كه بيايند ستاد پشتيباني و به فعاليت در آنجا ادامه دهند…
سردار رشيد اسلام، شهيد حاج‌آقا ساجدي يكروزي مي‌آيند به آذربايجان شرقي و به حاج حسن پيشنهاد مي‌كنندك ه در منطقه با هم كار كنند، بالاخره با توجه به موقعيت منطقه كه بوجود ايشان احساس نياز مي‌شد به عنوان فرماندة گردان انصار جهادسازندگي استان آذربايجان‌شرقي به منطقه رفتند…»
شهيد كسائي جهادگري فعال و سخت‌كوش بود كه صميميت و سادگي را با تهذيب اخلاق درهم آميخت و با استعداد خويش رو به سوي كمال و ترقي نهاد و اگر مسير زندگيش به صحنه‌هاي نبرد و شهادت نمي‌كشيد از آينده‌سازان جامعة فرداي انقلاب اسلامي بود. اما خداي متعالي شهادت را برايش برگزيد.
يكي از همرزمان شهيد كسائي مي‌گويد:
«حاج حسن يك فرد موفقي بود و تمام كارهايش را فقط محض رضاي خدا انجام مي‌داد و توقع هم نداشت كه ديگران بيايند و فعاليت‌هاي ايشان را ببينند و در عين‌حال تمام موفقيت‌هايش را به حضرت حق نسبت مي‌داد. تمام كارهايش توكل به خدا بود و سعي مي‌كرد تمام مشكلاتش را با عنايت به پروردگار متعال انجام دهد. در مناطق عملياتي جهادگراني كه با حاج حسن كار مي‌كردند اكثراً مجذوب ايشان مي‌شدند.»
همرزمان حاج حسن نقل مي‌كنند كه:
«اكثر شب‌ها در منطقه به نزديك‌ترين محل در خط مقدم مي‌رفت و ظهر را در پايگاهي ديگر و عصر در پايگاه ديگر بسر م‌برد و اكثر اوقات در محورها نزد بچه‌هاي رزمنده و جهادگر بود. مطلب قابل توجه اينكه هرگاه كسي مي‌خواست بداند حاج حسن در پايگاه يا موقعيتي
مي‌باشد يا نه، وقتي ظهر بود از اذان گفتن حاجي متوجة حضور او مي‌شد در هر شرايطي چه در خط، چه در موقعيت، چه در محل پشتيباني، وقتي ظهر مي‌شد مي‌ايستاد اذان مي‌گفت.
نقل مي‌كنند در روي رود كارون بر روي دوبه‌اي مشغول كار بود كه يكي از بچه‌هاي جهادي از راه مي‌رسد و متوجه مي‌شود وقت ظهر فرا رسيده و حاج حسن هم گرم كار. مي‌گويد: حاجي ظهر شده، يكباره دست از كار مي‌كشد و در روي همان (دوبه) در وسط آب شروع به اذان گفتن مي‌كند.
شهيد كسائي معتقد بود كه يك شب نمازجماعت با نيروهاي رزمنده در منطقه براي من بهتر است از يكسال نماز در شهر! او مي‌گفت: «انسان لذت مي‌برد با آن انسان‌هاي معصوم زندگي كند با آن نيروهاي خالص و مخلص، رانندگان لودر و بلدوزر…»
يكي از عزيزان جهادي كه با شهيد كسائي كار مي‌كرد نقل مي‌كند كه در حين عمليات در خط مقدم حاج حسن سوار بر لودري كه راننده داشت مي‌شود و با او به گفتگو مي‌پردازد؛ رانندة لودر به حاج حسن مي‌گويد: شما برويد پائين اينجا با تير مستقيم مي‌زنند، حاجي در جواب مي‌گويد: اين تيرها مگر مخصوص بدن مطهر شماست؟! اين تيرها به شما بخورد ولي به ما نه؟! عجيب‌تر آنكه حاج حسن طوري بر روي لودر قرارگرفته بود كه اگر احياناً تير يا تركشي به طرف رانندة لودر آمد، به خودش بخورد و خلاصه جان‌پناه رانندة لودر باشد. بعد از لحظاتي حاجي آرام از لودر پياده مي‌شود ولي چنان پائين مي‌آيد كه رانندة لودر متوجه نشود كه حاجي زخمي شده است. آري مردان راستين حق، داراي چنين روحيه‌اي هستند.
يكي از همرزمانش مي‌گويد:
«شهيد كسائي يك انسان مخلصي بود كه در راه انقلاب اسلامي براي محرومين و روستائيان خدمت مي‌كرد. در جهاد شب و روز برايش فرقي نمي‌كرد. همتش اين بود كه از محرومين دستگيري كند. اما در مورد تواضع ايشان، بايد گفت: در حالي كه فرماندة جهاد بودند. مستخدم جهاد مرند مي‌گفت: من هر وقت صبح زود به جهاد مي آمدم مي‌ديدم حاج حسن آقا جهاد را آب و جارو كرده است. او خودش را رئيس ديگران نمي‌دانست؛ بلكه مسئول كاري مي‌دانست كه برعهده‌اش بود…»
يكي از همرزمانش مي‌گويد:
«چند تن از بچه‌هاي مخلص و فداكار در حين عمليات به شهادت رسيده بودند و ايشان ناراحت بودند و دائم در فكر بودند. نيروها مي‌امدند و بي‌تابي مي‌كردند كه يكباره حاج حسن همه را جمع كرد و بر ايشان سخنراني كرد و گفت: خستگي حزب‌الله را خداوند خودش
استراحت مي‌دهد. اگر يك مقدار خسته شده باشند مجروحشان مي‌كند و اگر كلي خسته شده باشند شهيدشان مي‌كند، حالا ناراحت نباشيد آنان كه شهيد شدند موقع وصالشان رسيده بود…
حاج حسن بعنوان فرماندة گردان جا و مكان مشخص نداشت. چون معمولاً سنگر فرماندهي در بيشتر جاها با ساير سنگرها فرق مي‌كند، ولي وضع ظاهري حاج حسن با كسي فرق نداشت، بلكه بيشتر اوقات از همه خاكي‌تر و روغني‌تر بود. در همة كارها حتي در سفره انداختن، نان پخش كردن، غذا پخش كردن شركت داشت.
يكروز در منطقه به اتفاق ايشان به يكي از قرارگاه‌هاي ارتش رفته بوديم، مي‌خواستيم كاري در رابطه با عمليات مهندسي تحويل بگيريم. نزد برادري كه سرهنگ بود رفتيم به محض ديدن ما و اينكه از جهاد نزد وي رفته بوديم پرسيد شما يك حاج‌آقا كسائي داريد؟ مي‌گويند كه جداً فرد بسيار خوبي است و دائماً در خط مقدم كار مي‌كند. آيا شما ايشان را مي‌شناسيد؟ حاج كسائي خودش گفت: بله مي‌شناسيم. برادر ارتشي گفت حتماً سلام مرا به او برسانيد. حاجي گفت چشم! بدون اينكه خودش را مطرح كند، آنجا را پس از انجام كار ترك كرديم و من هم چون مي‌دانستم كه راضي به معرفي نيست از معرفي حاجي خودداري كردم.
قبل از عمليات كربلاي(5) بود كه در يكي از قرارگاه‌هاي واقع در اهواز بوديم كه كارهايمان تا (12) شب طول كشيد پس از اينكه از قرارگاه بيرون آمديم به منطقه نرفتيم و قرار شد شب بمانيم و صبح به منطقه برويم كه براي استراحت حاجي گفت به قرارگاه كربلا برويم. وقتي آمديم نيمه شب بود، نگهبان قرارگاه گفت تا اين موقع شب كجا بوديد، گفتيم كار داشتيم. گفت من نمي‌توانم شما را راه بدهم، حاجي ديگر حرفي نزد چراكه تابع مقررات بود، با اينكه خود يك فرمانده بود؛ اما از موقعيت خويش برخلاف مقررات استفاده نكرد و رفتيم توي ماشين استراحت كرديم.
وي در رابطه با پذيرفتن كارهاي مشكل و خطرناك هميشه پيش‌قدم بود. ضلع‌غربي جزيره مجنون شاهد فداكاري‌هاي حاج حسن مي‌باشد. حاجي يك‌بار در جزيرة مجنون مجروح گرديد كه فوراً به اورژانس منتقل شد وقتي براي ديدنش به اورژانس رفتيم، ديديم دست و پايش بشدت مجروح شده و بيشتر اعضايش باندپيچي است تا چشمانش را باز كرد گفت: حال بچه‌ها چطوره؟! نمي‌گفت پايم و دستم درد مي‌كند؛ با آن وضعي كه مجروح شده بود نگران حال بچه‌ها در منطقه بود. عجيب‌تر آنكه فرداي آنروز سردار رشيد ما با عصا به منطقه نزد نيروها آمدند…
حجت‌الاسلام خاتمي مسئول دفتر نمايندگي امام در جهاد استان آذربايجان‌شرقي از خاطرات خود پيرامون شهيد كسائي مي‌گويد:

فایل : 6 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...