info@articlefarsi.ir پشتیبانی 10 صبح تا 2 شب ادرس

مقاله در مورد اخلاق نبوي و سياست

مقاله در مورد اخلاق نبوي و سياست

مقدمه:
در اين مقاله به جلوهايي از اخلاق پيامبر در سياست مي پردازيم و چون سياست بحث گسترده اي را مي طلبد ما فقط سياست آن حضرت را در جنگ، مورد بررسي قرار مي دهيم و با اهداف رسول اكرم در جنگها،آگاهي ايشان با فنون وسياست هاي جنگي آشنا مي شويم.
معني ” سيره ”
ابتدا لغت “سيره” را معني بكنيم كه تا اين لغت را معني نكنيم نمي‌توانيم سيره پيغمبر را تفسير بكنيم. “سيره” در زبان عربي از ماده “سير” است. “سير” يعني‌حركت، رفتن، راه رفتن.
” سيره ” يعني نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعلة است و فعله در زبان عربي دلالت مي كند بر نوع . مثلا جلسه يعني سبك و نوع نشستن ، و اين نكته دقيقي است . سير يعني رفتن ، رفتار ، ولي سيره يعني نوع و سبك رفتار .
آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است . آنها كه سيره نوشته اند رفتار پيغمبر را نوشته اند . اين كتابهايي كه ما به نام سيره داريم سير است نه سيره . مثلا سيره حلبيه سير است نه سيره ، اسمش سيره هست ولي واقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار ، نه اسلوب رفتار پيغمبر ، نه متد پيغمبر.
سبك شناسي
مسئله متد خيلي مهم است. مثلا در باب شعر، رودكي را مي گوئيم شاعر، سنائي را هم مي گوئيم شاعر، مولوي را هم مي گوئيم شاعر، فردوسي را هم مي گوئيم شاعر‌، صائب را هم مي گوئيم شاعر، حافظ را هم مي گوئيم شاعر. براي يك آدمي كه وارد سبك شعر نباشد همه شعر است . مي گويد شعر، شعر است ديگر، شعر كه فرق نمي كند ولي يك آدم وارد مي فهمد كه شعر سبكهاي مختلف دارد، شعر به سبك هندي داريم‌، شعر به سبك خراسان داريم، شعر مثلا به سبك عرفان داريم، و سبكهاي ديگر در شعر شناسي آنچه مهم است سبك شناسي است كه ملك الشعراي بهار كتابي در سبك شناسي نوشته است . حتي در نثر هم سبك شناسي هست و اختصاص به شعر ندارد. سبك شناسي غير از شعر شناسي و غير از شان هم شيعه هستند، خواجه نصيرالدين يك عالم است‌. ولي يك آدم وارد مي‌داند كه ميان سبك و متد و روش اين عالمها از زمين تا آسمان تفاوت است . يك عالم سبكش سبك استدلالي و قياسي است يعني در همه مسائل از منطق ارسطوئي پيروي مي كند  اگر طب را در اختيار او قرار بدهي طب را مي خواهد با منطق ارسطوئي به دست بياورد ، اگر فقه را هم به او بدهي مي خواهد با منطق ارسطوئي استدلال بكند، اگر ادبيات و نحو و صرف را هم در اختيارش قرار بدهي منطق ارسطوئي را در آن به كار مي برد ، سبكش اينگونه است
يكي ديگر سبكش سبك تجربي است ، مثل بسياري از علماي جديد . مي گويند فرق سبك ابوريحان بيروني و سبك بوعلي سينا اين است كه سبك بوعلي سينا منطقي ارسطوئي است ولي سبك ابوريحان بيروني بيشتر حسي و تجربي بوده است ، با اينكه اينها معاصر هم و هر دو هم نابغه هستند . يك نفر سبكش عقلي است ديگري سبكش نقلي است‌. بعضي اصلا سبك عقلي هيچ ندارند ، در همه مسائل اعتمادشان فقط به منقولات است‌، غير از منقولات ديگر به هيچ چيز اعتماد ندارند.
مثلا مرحوم مجلسي اگر طب هم بخواهد بنويسد مي خواهد طبي بنويسد براساس منقولات ، و چون تكيه اش روي منقولات است خيلي اهميت هم نمي دهد به صحيح و [ سقيمش ] يا لااقل در كتابهايش همه را جمع مي‌كند .
اگر مي‌خواهد در سعد و نحس ايام هم بنويسد باز به منقولات استناد مي كند . يكي سبكش منقول است يكي سبكش معقول است ، يكي سبكش حسي است ، يكي سبكش استدلالي است، يكي سبكش مثلا به قول امروزيها ديالكتيكي است يعني اشياء را در جريان و حركت مي بيند، يكي سبكش استاتيك است يعني اصلا حركت را در نظام عالم دخالت نمي دهد . چندين سبك وجود دارد. حال مي آييم در رفتارها . رفتارها نيز سبكهاي مختلف دارد. سيره شناسي يعني سبك شناسي. اولا يك كليتي دارد: سلاطين عالم به طور كلي يك سبك و يك سيره و يك روش مخصوص به خود دارند با اختلافاتي كه ميان آنها هست.
 فلاسفه يك سبك مخصوص به خود دارند ، رياضتكشها يك سبك مخصوص به خود دارند‌. پيغمبران به طور كلي يك سبك مخصوص به خود دارند و هر يك را كه جدا در نظر بگيريم يك سبك مخصوص به خود دارد ؛
مثلا: پيغمبر اكرم يك سبك مخصوص به خود دارد. در اينجا يك نكته ديگر را بايد عرض بكنم : اين كه عرض كردم در هنر سبكها مختلف است، در شعر سبكها مختلف است، در تفكر سبكها مختلف است، در عمل سبكها مختلف است اين براي آدمهايي است كه سبك داشته باشند.
اكثريت مردم اصلا سبك ندارند . خيلي افراد كه شعرمي گويند اصلا سبك ندارند، سبك سرش نمي شود . خيلي از اين هنرمندها ( شايد اين كوبيستها اينطور باشند ) اساسا سبك سرشان نمي شود . خيلي از مردم در تفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند‌، يك دفعه به نقل استناد مي كند، يك دفعه به عقل استناد مي كند، يك دفعه حسي مي شود‌، يك دفعه عقلي مي شود‌. اينها مادون منطقند‌. من به مادون منطق ها كار ندارم‌. در رفتار هم اكثريت قريب به اتفاق مردم سبك ندارند. به ما اگر بگويند سبكت را [ در رفتار ] بگو، سيره خودت را بيان كن، روشت را بيان كن، تو در حل مشكلات زندگي [ چه روشي داري؟ پاسخي نداريم ]. هر كسي براي خودش در زندگي هدف دارد، هدفش هر چه مي خواهد باشد ، يكي هدفش عالي است ، يكي هدفش پست است، يكي هدفش خداست، يكي هدفش دنياست . بالاخره انسانها هدف دارند . بعضي افراد براي هدف خودشان اصلا سبك ندارند، روش انتخاب نكرده اند، روش سرشان نمي شود، ولي قليلي از مردم اينجورند و الا اكثريت مردم دون منطقند، دون سبكند ، دون روشند، به اصطلاح هرج و مرج [بر اعمالشان حكمفرماست و] همج رعاع [ هستند ]. سيره پيغمبر يعني سبك پيغمبر‌، متودي كه پيغمبر در عمل و در روش براي مقاصد خودش به كار مي برد. بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست .  مقاصد پيغمبر عجالتا براي ما محرز است . بحث ما در سبك پيغمبر است، در روشي كه پيغمبر به كار مي برد براي هدف و مقصد خودش . مثلا پيغمبر تبليغ مي كرد . روش تبليغي پيغمبر چه روشي بود؟ سبك تبليغي پيغمبر چه سبكي بود؟ پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مي كرد، يك رهبر سياسي بود براي جامعه خودش از وقتي كه آمد به مدينه، جامعه تشكيل داد، حكومت تشكيل داد،  خودش رهبر جامعه بود. سبك و متود رهبري و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودي بود؟ پيغمبر در همان حال قاضي بود و ميان مردم قضاوت مي كرد. سبك قضاوتش چه سبكي بود؟ پيغمبر مثل همه مردم ديگر زندگي خانوادگي داشت،  زنان متعدد داشت، فرزندان داشت. سبك پيغمبر در ” زن داري ” چگونه بود؟ سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و ياران و به اصطلاح مريدها چگونه بود؟ پيغمبر دشمنان سرسختي داشت. سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟ و دهها سبك ديگر در قسمتهاي مختلف ديگر كه اينها بايد روشن بشود.
سبكهاي مختلف در رفتار
مثلا رهبرهاي اجتماعي و سياسي، بعضي اساسا سبكشان يعني آنچه كه بدان اعتماد دارند فقط زور است، يعني جززوربه چيزديگري ايمان و اعتماد ندارند منطقشان اين است : يك گره شاخ ازدوذرع دم بهتر است.
يعني غير زور هر چه هست بريز دور، سياستي كه الان آمريكائيها در دنيا عمل مي كنند كه معتقدند مشكلات را فقط و فقط با زور مي شود حل كرد، غير زور را رها كن. بعضي ديگر در سياست و در اداره امور بيش از هر چيزي به نيرنگ و فريب اعتماد دارند: سياست انگليس مابانه ، سياست معاويه اي. آن اولي سياست يزيدي بود. يزيد و معاويه هر دو از نظر هدف يكي هستند، هر دو شقي و اشقي الاشقياء هستند ولي متود يزيد با متود معاويه فرق مي كند. متود يزيد الدرم بولدرم يعني زور بود ولي متود معاويه بيش از هر چيز ديگر نيرنگ، فريب، نفاق، حقه بازي و مكاري بود. يك نفر ديگر ممكن است متودش بيشتر اخلاق به معني واقعي باشد.
 نه تظاهر به اخلاق كه باز مي شود همان نيرنگ معاويه اي، صداقت، صفا و صميميت . تفاوت سيره علي ( ع ) و سيره معاويه در سياست در همين بود. اكثر مردم زمان، سياست معاويه را ترجيح مي دادند، مي گفتند، سياست يعني همين كاري كه معاويه مي كند. مي آمدند به علي ( ع ) مي گفتند: تو چرا همان متودي را كه معاويه به كار مي برد به كار نمي بري تا كارت پيش برود؟ تو به اين فكر باش كه كارت پيش برود، حالا هر چه شد، يك جا آدم بايد پول قرض كند، از اين بگيرد به آن بدهد، يك جا هم يك وعده اي مي دهد، دروغ هم درآمد درآمد ، مي تواند وعده بدهد بعد هم عمل نكند. بگذار كارت پيش برود، آن مهمتر است. تا جايي كه براي بعضي توهم پيدا شد كه شايد علي اين راهها را بلد نيست، معاويه زيرك و زرنگ است، علي اين زرنگيها را ندارد، كه فرمود: و الله ما معاويه بادهي مني چرا اشتباه مي كنيد؟ ! به خدا قسم كه معاويه از من داهيه تر و زيركتر نيست . شما خيال مي كنيد من كه غذر به كار نمي برم راهش را بلد نيستم؟! و لكنه يغدر و يفجر او عذر و نيرنگ به كار مي برد و فسق و فجور مي كند. و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهي الناس. اگر نبود كه خداي متعال دوست نمي دارد  غداري را، آنوقت مي ديديد من به آن معنايي كه شما اسمش را گذاشته ايد دهاء و معاويه را داهيه مي خوانيد [ داهيه هستم يا نه؟ ] آنوقت مي ديديد كه داهيه كيست، من داهيه هستم يا معاويه؟
الا وان‌كل غدرش فجرش و‌كل فجرش كفرش‌و‌لكل‌غادر‌لواء يعرف به يوم القيامة‌ من چگونه در سياست نيرنگ به كار ببرم در صورتي كه مي دانم عذر و نيرنگ و فريب، فسق و فجور است،
 و اين فسق و فجورها در حد كفر است و در قيامت هر داري با پرچمي محشور مي گردد! ابدا من غدر به كار نمي برم. اينها را مي گويند سبك: سبكي كه به زور اعتماد مي كند، سبكي كه به نيرنگ اعتماد مي كند، سبكي كه به تماوت اعتماد مي كند، يعني خود را به موش مردگي زدن، خود را به بي خبري زدن . يك سياستمداري بود پيرمرد، در چند سال پيش مرد، معروف بود به اين قضيه، حالا نمي دانم واقعا ساده بوده يا نه؟
 ولي عده اي مي گويند خودش را به سادگي مي زد. نخست وزير بود. يكي از ملاهاي خيلي بزرگ را گرفته بودند، بعد رفته بودند سراغش كه آقا چرا او را گرفتند؟ گفته بود كار دست كيست؟ حالا نخست وزير مملكت است،  مي گويد كار دست كيست؟ به كي من مراجعه كنم؟ خوب او هم سبكي انتخاب كرده بود كه خودش را بزند به حماقت و نفهمي و ناداني، و از همين راه هم به اصطلاح خرش را از پل بگذارند . هدف اين است كه خرش از پل بگذرد ولو اينكه مردم بگويند او احمق است. اين هم يك سبكي است : سبك تماوت ، يعني خود را به مردگي زدن، خود را به حماقت زدن، خود را به بي خبري زدن، وعده اي با اين سبك كار خودشان را پيش مي برند.
بعضي سبكشان در كارها دفع الوقت كردن است، واقعا به دفع الوقت اعتماد دارند. بعضي سبكشان بيشتر دورانديشي است. بعضي در سبك خودشان قاطع و برنده هستند. بعضي در سبكشان قاطع و برنده نيستند. بعضي در سبك خودشان فردي هستند يعني تنها تصميم مي گيرند. بعضي اساسا حاضر نيستند تنها تصميم بگيرند، آنجا هم كه كاملا مطلب برايش روشن است باز تنها تصميم نمي گيرد، و اين مخصوصا در سيره پيغمبر اكرم عجيب است : در مقام نبوت، در مقامي كه اصحاب آنچنان به او ايمان دارند كه مي گويند :
اگر تو فرمان بدهي خود را به دريا بريزيم به دريا مي ريزيم، در عين حال نمي خواهد سبكش انفرادي باشد و در مسائل تنها تصميم بگيرد ، براي اينكه اقل ضررش اين است كه به اصحاب خودش شخصيت نداده، يعني گويي شما اساسا فكر نداريد، شما كه فهم و شعور نداريد، شما ابزاريد، من بايد فقط دستور بدهم و شما عمل كنيد. آنوقت لازمه اش اين است كه فردا هر كس ديگر هم رهبر بشود همين جور عمل بكند و بگويد: لازمه رهبر اين است كه رهبر فكر و نظر بدهد و غير رهبر هر كه هست فقط بايد ابزارهاي بلا اراده اي باشند و عمل بكنند
ولي پيغمبر در مقام نبوت چنين كاري را نمي كند. شورا تشكيل مي دهد، كه اصحاب چه بكنيم؟ “بدر” پيش مي آيد شورا تشكيل مي دهد، “احد” پيش مي آيد شورا تشكيل مي دهد: اينها آمده اند نزديك مدينه، چه مصلحت مي دانيم؟ از مدينه خارج بشويم و در بيرون مدينه با آنها بجنگيم يا در همين مدينه باشيم و وضع خودمان را در داخل مستحكم بكنيم، اينها مدتي ما را محاصره مي كنند، اگر موفق نشدند شكست خورده بر مي گردند . بسياري از سالخوردگان و تجربه كارها تشخيصشان اين بود كه مصلحت اين است كه در مدينه بمانيم . جوانها كه بيشتر به اصطلاح حالت غروري دارند و به جوانيشان بر مي خورد گفتند : ما در مدينه بمانيم و بيايند ما را محاصره كنند؟ ! ما تن به چنين كاري نمي دهيم، مي رويم بيرون هر جور هست مي جنگيم . تاريخ مي نويسد خود پيغمبر اكرم مصلحت نمي ديد كه از مدينه خارج بشوند، مي گفت اگر در مدينه باشيم موفقيتمان بيشتر است، يعني نظرش با آن سالخوردگان و تجربه كارها موافق بود، ولي ديد اكثريت اصحابش كه همان جوانها بودند گفتند: نه يا رسول الله ما از مدينه مي زنيم بيرون، مي رويم. در دامنه احد همان جا با آنها مي جنگيم. جلسه تمام شد . يك وقت ديدند پيغمبر اسلحه پوشيده بيرون آمد و فرمود : برويم بيرون .
همانهايي كه اين نظر را داده بودند آمدند گفتند: يا رسول الله چون شما از ما نظر خواستيد ما اينجور نظر داديم ، ولي در عين حال ما تابع شما هستيم، اگر شما مصلحت نمي دانيد . ما بر خلاف نظر خودمان مي مانيم در مدينه. فرمود : پيغمبر همينقدر كه اسلحه پوشيد و بيرون آمد ديگر صحيح نيست اسلحه اش را كنار بگذارد . حالا كه بنا شد برويم بيرون، مي رويم بيرون. غرض اين جهت است كه اينها
سبكها و روشهاي مختلف است كه خوب است در قسمتهاي مختلف بررسي بشود.
 
سياست شناسي
  ماهيت سياست چيست؟ به اين پديده مي توان از دو نظر نگريست و دو منظور حاصل كرد. واقعيت واحدي كه از دو نگاه، دو واقعيت به كلي متفاوت جلوه مي كند. در يك نگاه آدمياني كمابيش آگاه و كار آمد و كما بيش خير خواه و ارزش گرا از ميان مردم برگزيده مي شوند تا درچارچوب مرزهاي تعريف شده (همچون حقوق طبيعي بشر) و در قالب پاره اي قرار دادها (همچون آيين نمايندگي) كار مُلك را با تدبير و تأمل پيش ببرند. در فرايند تصميم سازي، روشنفكران و كار شناسان با مردم سخن مي گويند، عقول آنان را در خطاب مي گيرند و پس از آن كه استدلال هاي موافق و مخالف در اثبات صلاح و فساد امور، توانايي خود را عرضه كرد، مردم به خود وانهاده مي شوند تا انتخاب كنند. در عين حال امور آن طور به سامان است كه اگر انتخابي هم به خطا صورت گيرد، عوارض آن بنیان سوز و غير قابل جبران نيست.
اما در نگاهي ديگر، بازيگران عرصه سياست آدمياني هستند از ديگران زيركتر، مكارتر و بختيار تر كه طبقه كمابيش مستقلي به نام طبقه سياسي را تشكيل مي دهند؛ طبقه اي كه افراد آن گرد توسن وحشي قدرت مي چرخند و سعي مي كنند با هر ابزاري كه ممكن است حريف را پياده كنند و خود بر گرده اين مركب غريب جست زنند، نعل وارونه بكوبند و گرد از سُم ستور و دمار از روزگار خلق برآورند. در اين پرده، تمامي قصه سياست گرد اين درونمايه «قدرت» مي چرخد: آرزوي قدرت، رقابت قدرت، كسب قدرت، تقويت قدرت، حفظ قدرت، تعادل قدرت، تنزيه قدرت، توجيه قدرت ديگر عقل مردم به عنوان خرد جمعي تكيه گاه رشد نيست، بلكه نگاهباني است كه دستگاه تبليغات وابسته به قدرت به دنبال فريب آن است، تضارب آزاد انديشه ها، رقابت دلالان در جلب مشتري است، و نيكو كاري و خير خواهي هم نواله اي شكرانه قدرت است. كدام يك از اين دو نگاه و اين دو تصوير واقع نماست و كدام يك پنداري؟ مي توان گفت هر دو و ميZتوان پرسيد چگونه      از منظر اخير (منظر علِِّي یا علتی)، واقعيت به عريان ترين شكل بر ما آشكار مي شود؛ واقعيتي درجه اول و پرداخت نشده. آنچه مي بينيم محصول برخورد نيرو هاي طبيعي و علل و عواملي است كه بيرون از پسند و ناپسند، ميل و گريز، فهم و جهل ما مستقلا در كارند. طبيعت آدمي است كه در كارگاه هستي برش مي خورد و به صورت تركيبي از خواهش و توانش بر صحنه طبيعت پرتاب مي شود؛ آدمياني متفاوت و متشابه، و در اين مقام بسيار بيش متشابه تا متفاوت. خواهش ها به رغم تفاوت، همه دهانهاي گشوده و عطشان و توانشها به رغم تفاوت، همه در كار ريختن آبي بر اين آتش. و چون تشنگي بي نهايت است اما آب با نهايت، رقابتي در مي گيرد وحشي و خشن كه در هر عصر به تناسب اقتضا و امكان در پوششي در مي خزد، اما طبيعت آن، از آن جدا ناشدني است. سياست در اين نگاه همه اش جنگ قدرت است كه حُسن و قُبحش بودن و نبودن است. به جز اين هيچ معيار مستقلي در مهار آن كار ساز نيست، حتي اسفنديار رويين تن هم اگر با فرمان شاه به قلع و قمع اين يل كهنه كار آزموده كه چيزي جز رستم نفس نيست برآيد، پاسخي جز اين نخواهد شنيد:     كه گفت برو دست رستم ببند            نبندد مرا دست، چرخ بلند    در اين معركه تاختنها و سوختنها نه با قانون سر و سري دارد و نه با اخلاق و نه آيين، و اساسا از مدار انديشه بيرون است. صحنه، صحنه حضور علت هاست و برآيند نيروهاي ابر و باد و مه و خورشيد و
فلك كه يكي را دستي كوچك و دهاني كوچك و سرانجام چهارمي را دستي بزرگي و دهاني بزرگ مي دهد، و نا‌خواسته به مصافي مي‌فرستدشان كه بي هيچ آداب و تربيتي، به جز آنچه اقتضاي طبايعشان است، به كار رقابت برمي خيزند. همچون جماعت زنبوران عسل در فصل جفت گيري كه نفس سوز، جانكاه و ديوانه وار به دست تواناي تقدير كوك شده اند تا در پي ملكه زيبا و دلرباي خود بتازند. آن قدر كه ضعيفتر ها كمتر و قويتر ها بيشتر، ارادتي بنمايند و سعادتي ببرند و سر انجام از پاي در آيند و از آن ميان يكي هم كه به يُمن بخت خدا داد به وصال مي رسد ،در نهايت قرباني بقاي نسل و شهيد طبيعت شود، و به اين سان بساط حيات از جنبنده خالي نماند.      اما از منظر نخست (منظر دليلي)، واقعيت پوستيني به تن كرده است؛ واقعيتي درجه دوم، تراش خورده و به سامان. عجالتا اين حقيقت كه امور مستقل از خواست و انديشه ما پرورده عللند، محو مي شود و با اين فرض قدرت كه آدميان عاقل و انتخاب گرند اطوار و رفتار به ميزان عقل، انديشه، محاسبه، مصلحت و نيكويي و در يك كلام، «راست» و «درست» (يا حقيقت فلسفي و خوب اخلاقي) سنجيده مي شود. در اين جايگاه، سياست از منظر حقوق، قانون، اخلاق، عقيده و آرمان و ارزش ديده مي شود. در اين صحنه هم كماكان رقابت هست، اما نه وحشي است نه عريان. به قاعده و ضابطه درآميخته و صورت يك بازي جمعي را به خود گرفته است كه در آن رقابت به زايش و جوشش بيشتر مي انجامد. ابزار هايي كه در رقابت به كار گرفته مي‌شود. به شدت كنترول شده است. براي هر عملي توجيهي مي بايد و ارائه دليلي. هر انتخاب و هر راهبردي بايد با مصلحت قابل فهم و قابل قبول براي مردم تناسب داشته باشد. در اين نگاه حتي اگر عاطفه ها هم مخاطب تبليغات اند، غبار انگيزي آن به حدي نمي رسد كه چشم هاي عقل نقاد را تيره كند. حتي اگر سياست، كسب قدرت است، باري كور و كر نيست. صدا هاي ديگر را مي شنود و بناي داد و ستد را مي نهد. حضور هاي ديگر را مي بيند و خصم سوزي را آن را در قرار داد مي بيند و هدف اجتماعي آن را تحول احوال شهروندان و فراهم آوردن شرايط مساعدتر براي آن كه تعداد بيشتري به گونه بهتري زندگي كنند. (دقت كنيم كه كماكان بحث بر سر نگرش است نه واقعيت     براساس همين دو نگاه هم دوگونه تعريف از علم سياست و مهارت سياستمداري عنوان مي شود:1- در يكي (سياست از منظر قدرت) علم سياست، علم تحليل روابط قدرت است و سياستمداري هنر بازي با قدرت؛ عمل سياست عبارت است از گفتن آنچه نمي بايد كرد و كردن آنچه نمي بايد گفت و بالاخره مهارت فريفتن، زور گفتن و بر قرار قدرت باقي ماندن و علم سياست عبارت از كالبد شكافي كمپلكس قدرت و تشكيل معادلاتي كه عوامل متعدد قدرت را اندازه مي گيرد و موازنه ها و ناموازنه ها را تعيين مي كند.
2- اما در ديگر (سياست از منظر حقوق) علم سياست علم بررسي نهادها، روشها، ارزش ها و حقوق و آييني است كه روابط ميان ملت و زمامداران و يا ميان ملل و ميان زمامداران را تنظيم مي كند، و سياستمداري هنر گنجيدن درون اين روابط و اعمال خود خواهي در قالب محظورات و محذورات ديگر خواهانه يا به عبارت ديگر هنر زدن بيشترين گل وانجام كمترين خطا در ميدان بازي است كه همين روابط حقوقي برآن حاكم است.
و سياست پيامبر از نوع دوم بوده است.
سياست پيامبر در جنگ
آينده نگري در جنگ ها:
پيامبر (ص) در همه ي عمليات نظامي،آينده نگر و دورانديش بودند وهرگونه خطر احتمالي را هرچند ضعيف از نظر دور نميداشتندوچون پيامبرهمواره با فكروتدبير ونقشه دقيق و درايت بسيارحوادث را پي گيري وپيش از هر كار،نتايج احتمالي آن را بررسي مي كردند ،هيچ گاه دچار اشتباه نمي شدند چه درآن زمان كه ارتش اسلام پيروز مي شد وچه هنگامي كه شكست مي خورد وبه اهداف موردنظر خود نمي رسيد.
پيامبربا هر واقعه اي براساس طرح ونقشه قبلي و اعتماد برخداي متعال برخورد مي كردند.هنگامي كه ايشان در سال ششم هجري، صلح حديبه را پذيرفتند، با همه موانع و خطرهاي كه پيش رو داشتند ، بر تصميم خود پا فشاري كردند .زيرا پيش بيني ايشان اين بود كه اين صلح مقطعي خواهد بود و به زودي قريش آنرا خواهد شكست .
در اين حال،ترك مخاصمه مقطعي،پيروزي هاي بسياري درپي خواهد آورد. تاريخ نيز شاهد بود كه آن صلح، زمينه ساز فتح مكه ودر هم شكستن پايگاه شرك گشت.
پيامبر دور نمايي ازآينده و اهداف خود را بيان كردند.ايشان خطاب به مسلمانان فرمودند:
«لن تغزوكم قريش بعد عامكم هذا و لكنكم تغزونهم»
«ديگر هيچ گاه قريش با شما وارد جنگ نخواهد شد وبه شما حمله نخواهد كرد،ولي از اين پس،شما آنها را مورد حمله قرار خواهيد داد.»
از اين تاريخ فعاليّتهاي مسلمانان شكل تهاجمي به خود گرفت و موقعيت نظامي را براي سال آينده مشخص كرد.همه قبايل فهميدندكه قريش ديگر پيروز نخواهدشد و قريش هم ديگر نتوانست گروه‌ها و قبايل مشرك را عليه مسلمانان متحدكند.
روزبه روز وضعيت دگرگون شد و اين تغيير و تحول ها به سود اسلام انجاميد.
در فتح مكّه ،قراين نشان داد كه قريش تاب مقاومت در برابر ارتش اسلام را ندارد.با اين حال، پيامبر به سرعت وارد مكّه نشد.ايشان براساس يك نقشه منسجم و با در نظر گرفتن همه احتمالات ارتش خود را به 4 گروه تقسيم كرد.هر گروه از منطقه اي وارد مكّه شد تاب كوچكترين تحرك نظامي قريش پاسخ گويد.به اين ترتيب،مكّه بدون خونريزي تسليم شد.
آشنايي پيامبر به فنون جنگي و تاكتيك هاي نظامي:
پيامبردرجنگها بسيارآگاهانه وبا بصيرت كامل فرماندهي مي كردند. با تاكتيك هاي نظامي آشنايي كامل داشتند و همواره به دو اصل مهم ؛محفوظ نگه داشتن اطلاعات و غافلگير كردن دشمن توجه مي كردند.هيچ گاه طرح و نيّت خود را پيش از فرا رسيدن زمان مناسب آشكار نمي كردند؛ زيرا مي دانستند در شهر مدينه،عوامل نفوذي دشمن و يهوديان ،منافقان و ديگر افراد طماع وجو دارند كه از كوچكترين فرصت ممكن براي خبررساني به قريش استفاده مي كنند.
به طور مثال در سريّه عبدالله بن جحش ،پيامبر نامه مهر وموم شده اي را به او داد و او را به همراه 8 نفر از مهاجرين به سوي فرستاد و فرمان داد پس از 2 روزراهپيمايي، نامه را بگشايد و بر اساس آن عمل كند. وي پس از 2 روز راه پيمايي،نامه را گشود و چنين يافت؛ پس از آن كه نامه را باز كردي تا نخله (محلي بين مكه و طائف ) پيش برو. در آن جا وضع قريش را زير نظر بگيرو جريان را به ما گزارش كن.
پيامبر در جنگ بني لحيان نيز دشمنان را غافل گير كردند . به اين صورت كه ارتش اسلام را به سوي شمال يعني شام، حركت دادند و هنگامي كه خبر حركت سپاه اسلام به سوي شام منتشر شد، در يك عمليّات
سريع و غافلگيرانه نقاط حساس را در اختيار گرفتند و بني لحيان را به طور كامل محاصره كردند. بدين ترتيب بني لحيان شكست خورد
غافل گيري مهمترين عامل تاثير گذار در جنگ است؛ چون انسجام فكري و روحي را از فرماندهي دشمن مي گيرد. يكي از عواملي كه غافلگيري را ممكن مي سازد،حفاظت اطلاعات است؛ يعني سرّي نگه داشتن تعداد نيروها و تجهيزات، نقشه ها تاكتيك ها و همچنين ميزا ن و چگونگي اطلاعات ما از تحركات دشمن .
در كنار اين حفاظت اطلاعات ،جابجايي سريع و شناسايي صحيح مناطق عملياتي و موانع طبيعي و مصنوعي يكي ديگر از عوامل رسيدن به اين مهم است. علاوه بر اين ها ، استفاده از اسلحه يا طرح ها و نقشه هاي جديد همگي از اصول غافلگيري است كه البته همه ي اين موارد از نظر اهميّت درمراتب پس از حفاظت اطلاعات قرار مي گيرد .غافل گيري ممكن است از نظر تغييرمكان سريع باشد يا زمان و وقت يا روش هاي نوين جنگي.
نمونه اصل غافل گيري زماني ، جنگ بني قريظه است . در اين جنگ پيامبر صبح گاه شبي كه مشركان در جنگ احزاب به مكّه باز گشتند. به مدينه مراجعت كردند و پس از چند ساعت استراحت و به جا آوردن نماز ظهر ، دستور حركت سپاه به طرف قلعه هاي بني قريظه واقع در جنوب مكّه را صادر كردند ايشان فرمودند : با سرعت دژهاي آنان را محاصره و نمازعصررا درآنجا برپا كنيد.
با اين كه سپاه اسلام در طول محاصره مدينه ، با رنج و سختي بسيار روبه رو شده بودند و هوا نيز به شدت سرد بود ، تا قبل از غروب محاصره قلعه ها كامل شد اين محاصره 25 روز طول كشيد و به پيروزي سپاه اسلام انجاميد. يهود پيمان شكن نيز به سزاي عهد شكني خود رسيد. اين پيروزي نتيجه بكارگيري اصل غافلگيري زماني بود؛ چون فرصت كوچكترين حركت هم را از كفارقريش و هم از هم پيمانان يهودشان سلب كرد.
پيامبر در جنگ خيبر، سپاه را به گونه اي آهسته و ارام حركت داد كه شبانه به منطقه خيبررسيدند و در همان شب حلقه محاصره را كامل كردند بدون اينكه يهوديان متوجه شوند پيامبر چه زماني وارد منطقه شده است. پيروزي اسلام در ماجراي فتح دژهاي هفت گانه خيبر در نتيجه اصل غافلگيري بود.
نمونه استفاده ازاصل غافلگيري در روش جنگ، نقشه پيامبر در جنگ بدر بود.
به اين صورت كه در مقابل روش جنگ و گريز قريش، از روش صف آرايي و جنگ منظم استفاده كرد وطبيعي به نظر مي رسد كه از نظر نظامي ،جنگ منظم و رويارو از روش جنگ و گريز برتر است. پيامبر در جنگ خندق،از طرح احداث خندق توسط سلمان فارسي استفاده كرد و چون عرب با اين روش ناآشنا بود ،قريش غافلگيرشد.
پيامبردرمحاصره طائف ، منجنيق و ارابه جنگي به كار برد كه نوعي غافل گيري از نظرابزار و اسلوب جنگ بود.
تاثير شگرف پيامبر بر روحيه رزمندگان هنگام نبرد
شخصيت نيرومند وبا صلابت پيامبر تاثير عميقي بر يارانش مي گذاشت و پيامبر از اين موضوع با اطلاع بود و حضورش در جنگها قوت قلبي براي سپاهيانش بود.
تدابير جنگي
پيروزي در جنگ به مديريت صحيح ، فرماندهي قاطع و نقشه هاي دقيق و تاكتيك هاي زيركانه بستگي دارد . فريب و انحراف دشمن به سوي كه
مدّنظر ماست ،اولين قدم براي ضربه زدن و رسيدن به پيروزي است .رسول خدا از اين عوامل به درستي در جنگها بهره مي بردند.
تشكيل شوراي جنگي
پيامبردرمسايل جنگي با اصحاب مشورت مي كردند تا رضايت و محبّت قلبي آنان را به دست بياورند و با جان ودل وظايف محوله را انجام دهند و بدانند داراي شخصيت و مورد عنايت آن حضرت هستند.
پيامبر در شوراي نظامي در باره راحت جنگيدن ارتش اسلام ، انتخاب كردن موقعيت جنگي،پذيرفتن صلح و يا جنگيدن ، جنگيدن در داخل يا بيرون شهر ،با يارا ن خود مشورت مي كرد. به عنوان مثال، به دو جنگ كه پيامبر در آنها با ياران خود مشورت كرده است،اشارت مي كنيم:
جنگ بدر : وقتي پيامبر آمدن كاروان قريش را از مكّه به شام آگاه شد، ايشان با ياران خود به مشورت پرداخت. مقداد از مهاجران در مقابل پيامبرايستاد وعرض كرد :يا رسول الله ! آن چه را كه خدا از تو خواسته انجام بده. ما تا آخر با تو هستيم . ما سخن بني اسرائيل را كه به موسي گفتند «تو بايد بروي و بايد با خدايت بجنگي »به تونمي گوييم.
به خداوندي كه تورا به نبوت مبعوث كرده،اگر فرمان دهي تا كرانه هاي درياي سرخ برويم،كوتاهي نمي كنيم . وقتي سخنان مقداد تمام شد پيامبربراي وي دعا كرد .سپس فرمود:
«أشيروا علي ايها الناس .»
«چه مي گوييد، نظر خودتان را بيان كنيد.»
منظور پيامبر انصارمدينه بود كه درعقبه با پيامبر پيمان دفاعي بسته بودند نه پيمان جنگي. پس ازسخن پيامبرسعدبن معاذ؛رييس طائفه ي اوس عرض كرد: گويا ما را اراده كردي ؟ پيامبر فرمود :آري ! سعدبن معاذ گفت: ما به تو ايمان داريم و تو را تصديق كرده ايم ودر اين باره پيمانها سپرده ايم . هرچه شما تصميم بگيريد ، ما از آن اطاعت مي كنيم.سوگند به خداي كه شما را به رسالت برگزيده است ، هرگاه وارد درياي احمر شويد ، ما به دنبال شما مي آييم و هرگز از روياروشدن با دشمن نمي هراسيم. گفتار سعد نشاط عميقي در پيامبر به وجود آورد وآن چنان سخنان اين افسر رشيد اسلام هيجان انگيز بود كه پيامبر بلا فاصله فرمان حركت را صادر كرد و فرمود:
«سيروا وأبشروا.»
«حركت كنيد و بر شما بشارت باد. شما با كاروان قريش وارد قريش خواهيد شد و من اكنون كشارگاه قريش را مي بينم كه صدمات سنگيني برآنان وارد شده است.»
بعد از فرود آمدن به بدر پيامبر فرمود :
«اشيروا علي في المنزل.»
«درباره مكان مناسب براي جنگيدن نظر بدهيد.»
حباب بن منذر بت جموح انصار خزرجي عرض كرد:آيا به فرمان خدا در اينجا فرود آمديد يا اينجا را براي فرود مناسب ديديد؟
پيامبر فرمود دستور خاصي نيست و اگر به نظر شما نقطه ديگري مناسب تر است و مسايل جنگي اقتضا مي كند، بگوييد تا تغيير مكان دهيم . حباب بن منذر گفت:مصلحت اين است كه در جايي فرود آييم كه آب وجود داشته باشد ودر كنار آن حوضي بسازيم تا براي خود واسبانمان هميشه آب در اختيار داشته باشيم.حضرت نظر منذر را پذيرفت و فرمان داد تا به نزديك چاه بدر رسيدند.
جنگ احد:در جنگ احد نيز پيامبر شوراي نظامي تشكيل داد؛ زيرا از جانب خداوند مامور بود در امور جنگي و مانند آن ها با ياران خود مشورت كند و نظر آنها رادرتصميماتي كه مي گرفت ،دخالت دهد،
تا اين عمل سرمشق بزرگي براي پيروانش باشد و روح حق طلبي و واقع بيني را درياران خود پديد آورد. با اين كه پيامبر دانش گسترده اي دارد و هيچ گاه خطا نمي كند ،ولي مشورت تاثير خود را مي گذاشت.
پيامبر در جلسه اي فرمود نظرات خود را بيان كنيد.عبدالله بن ابي كه از منافقان مدينه بود ،نظريه قلعه داري را پيشنهاد داد كه مسلمانان ازشهر بيرون نروند ،زنان ازبالاي بام ها به طرف دشمن سنگ پرتاب كنند و مردان در كوچه ها تن به تن نبرد كنند.سالخودان نظريه او را پذيرفتند اما جوانا ن آن را رد كردند و گفتند :دفاع كردن به اين روش باعث مي شود كه جرات دشمن بيشتر شود و افتخاري كه در جنگ بدر به دست آورديم از دست بدهيم.
پيامبر گرامي راي بيشتر مردم را كه مبني بر خروج از شهر بود را قاطع دانست و بر قلعه داري تر جيح داد.
شاخت نيروها و استعداد آنان:
پيامبر روحّيات و قابليت هاي ياران خود را به طور كامل مي شناخت؛ زيرا در گذشته در ميان آنها زندگي كرده و با غم وشادي آنان شريك بوده است.
البته هميشه اين طورنيست كه اگر كسي درميان افراد وارتش خود زندگي كند،به روحيّات و خواسته هاي آنان آشنا باشد ،چون دربسياري ازاوقات مردم خواسته هاوآرزوهاي خود را پنهان مي كنند ويا برخلاف حقيقت ،مطالبي مي گويند،اما پيامبر از اول با آنان رفت و آمد داشت و مي دانست چه كسي براي چه كاري مناسب تر است.
پيامبرآن چنان دوستانه با ياران وسربازان خود رفتارمي كرد كه افراد مشكلات وپرسش هاي خودرا با فرمانده به راحتي در ميان مي گذاشتند.
بعداز جنگ حنين ،مسلمانان غنيمت هاي فراواني به دست آوردند.مي توان گفت چشمگيرترين غنائم در طول جنگ هاي اسلامي در حنين نصيب ارتش اسلام شد.روزي كه پيامبر وارد «جعرانه» محل جمع آوري غنيمت ها شد ؛شش هزار اسير،24 هزار شتر ، بيش از 40 هزار گوسفند و 852 كيلو گرم نقره وجود داشت.
پيامبر گرامي اسلام غنائم به دست آمده را بين مكيّان وچند طائفه ديگر تقسيم كرد تا به اسلام گرايش پيدا كنند و دلهاي آنان نرم شود وشيريني ايمان را بچشند صفوان بني اميه مي گويد :پيامبر در گذشته مبغوض ترين افراد نزد من بود ،اما انقدر ازغنيمتهاي حنين به من بخشيد كه اكنون محبوب ترين چهرها پيش من است .ولي پيامبر گروه انصار را ازغنيمتها محروم كرد ؛زيرا بالاترين ثروت وسرمايه را كه ايمان باشد در اختيار داشتند.
پيامبر نيروهاي خود را به خوبي مي شناخت .به عنوان مثال ميدانست كه ابودجانه شخص جنگجو وشجاعي است وشمشير را به او سپرد يا اين كه حسان بن ثابت مرد جنگ نيست و ترس به او غلبه دارد .از اين رو ، او رادر جنگ احد و خندق سرپرست زنان قرار داد واز شعر رساي او در راه تبليغ اسلام استفاده مي كرد.
اعتمادومحبت متقابل هميشه ميان پيامبر و يارانش وجود داشت .آنان به پيامبر اطمينان كامل داشتند و اگر اين اطمينان نبود وقتي پيامبر در حديبه صلح كرد،آن را نمي پذيرفتند وبا ان مخالفت مي كردند ؛ ولي چون مي دانستند كه پيامبر از طرف خدا مامور است وآينده را در نظر دارد ،آن را با اطمينان پذيرفتند.
ارزش هاي الهي و انساني در جنگ
پيامبر قبل از اين كه وارد جنگ شود و يا سپاهي را به مناطق دوردست بفرستد ، ارزشها را بيان مي كرد و سپاه خود را به خويشتن داري و درنگ قبل از وارد شدن به صحنه نبرد فرمان مي داد واز رزمندگان مي خواست در آرزوي جنگ نباشند؛زيرا جنگ مايه گرفتاري دل و آسيب ديدن جسم انسان است ومي فرمود: در آرزوي رويارويي با دشمن در صحنه جنگ نباشيد و اگر با آنان روبه و شديد ،از خود شكيبايي نشان دهيد.
پيامبر(ص) هرجا كه با سپاه دشمن رو به رو مي شد ،دشمن را در ميان سه راه مخيّر مي ساخت:
1-اسلام اختيار كنند.
2- پيمان مي گرفت كه تجاوزي از سوي آنان صورت نگيرد و پيمان عدم تجاوز امضا مي كردند.
3- تن به جنگ دهد.
اگر دشمن راه دوم را انتخاب مي كرد،اسلام از ناحيه آنان امنيت پيدا مي كرد وارتش اسلام مي توانست بدون هيچ مانعي از نزديك با اسلام آشنا شوند و دليل هاي قانع كننده مسلمانان را بشنوند و اگر خواستند راه هدايت را در پيش بگيرند و اگر نخواستند راه ضلالت و گمراهي را ادامه دهند وبه زيان خويش گام بردارند.
ايشان هميشه به سپاهيان خود سفارش مي كرد: با نام خدا و به بركت الهي روانه شويد وهيچ يك از پيرمردان،زنان و كودكانشان را نكشيد و راه اسراف و خيانت در پيش نگيريد ودر فكر آن نباشيد كه غنيمتهاي خود را گرد بياوريد.هميشه در پي اصلاح باشيد و نيكو كاري كنيد ؛زيرا خداوند نيكو كاران رادوست دارد .هيچ گاه خيانت و نيرنگ نورزيد وكسي را شكنجه نكنيد وهيچ نوزاد و كارگماشته اي را نكشيد.
رسول خدا از كشتن كارگران مزد بگيري كه در مقابل آن كار مي كردند ،نهي فرمود وقطع درختان و از بين بردن كشت را منع كردند،مگر اينكه دشمن از آن به عنوان استتار استفاده كند.حتي پيامبر به دفن كشته شدگان قريش فرمان داد و اجازه نداد جنازه هاي آنان طعمه ي پرندگان و حيوانات شود.در جنگ بدر نيز دستور داد كشته هاي قريش را در چاه بيندازند .هم چنين از حمله كردن به مجروحان وكشتن آنان جلوگيري مي كرد؛زيرا توان مجروح رو به سستي مي رود و تاب و توان مقاومت و حركتي را ندارد .اين دستورها از سوي رسول خدا به پاس اين است كه هدف از جنگيدن ، چيزي جز به سستي كشاندن قدرت سركشان و طغايانگران و دفع ستم و تجاوز آنان نيست نه اين كه هدف انتقام گرفتن باشد.
ارزش ها و فضايل انساني در پايان جنگهاي مسلمانان يكي از اين شيوه ها بود:
الف: به آتش بس منتهي مي شد ؛زيرا پيمانهاي آتش بسي كه رسول خدا با دشمنان منعقد مي كرد،مورد توجه و علاقه آن حضرت بود.
ب: صلح كامل انجام مي شد.به اين معني كه تمام مخاصمات دو طرف كنار گذاشته مي شد.چنين صلحي بر مبناي عدالت، وفاداري و پاي بندي به كليّه تعهدها و محترم شمردن حقوق دو طرف لازم مي شد و اين گونه پيمانها مانع از جنگ مي‌شد.
ج:پيروزي مسلمانان را به دنبال داشت . به اين معني كه كافران تسليم مي شدند ودست ازجنگ برمي داشتند،كه يكي از انواع صلح است.
رفتار انساني با اسيران
سيره پيامبر در رفتاربا شكست خوردگان و اسيران شنيدني است .برخورد پيامبر با اسيرا ن جنگي ،فضايل و ارزش هاي الهي و انساني
آن حضرت را به نمايش مي گذاشت .حضرت با اسيران به مدارا رفتار مي كرد و كرامت انساني آنان را زير پا نمي گذاشت.
پيامبر پيوسته درباره ي اسيران ، به سربازان خود توصيه و سفارش مي كرد . زماني كه در جنگ بدر چند نفر از سربازان قريش اسير شدند ،در خانه هاي انصار از انان نگه داري مي شد در واقع ،در ميهماني به سر مي بردند نه در اسارت، زيرا پيامبر به مسلمانان مي فرمود :همديگر را به رفتاري شايسته و نيكو كاري با اسيران سفارش كنيد.
علت اينكه رسول خدا درباره اسيران سفارش مي كرد اين است كه، اسير هنگامي به اسارت در مي ايد كه شعله هاي جنگ زبانه مي كشد و چه بسا برخي ازآنان تا جند لحظه قبل ،كساني از سپاه اسلام را به قتل رسانده باشند. به همين سبب ، در چنين وضعيتي ،به سبب خشم سربازان اسلام و بر انگيخته شدن حس انتقام جويي،احتمال ستم و تجاوز به اسير وجود دارد ، ولي رسول خدا كه نمونه ي والاي انسانيّت است ،بهترين الگوي جنگي را براي بشردر تمام مراحل آن به يادگار گذاشت .او از آزار اسيران نهي فرمود وبه اكرام آنان فرمان داد و مسلمانان به اين سيره و سفارشات عمل كردند تا آن جايي كه پذيراي اسيران در خانه هاي خود شدند و در استفاده ازغذا و ديگرامكانات، آنان را بر خود وزن و فرزندان خود مقدم مي داشتند و قرآن يكي ازويژگي هاي خاندان پيامب را غذا دادن به اسير مي داند.
اسلام در برخورد با اسير دو نكته را لازم شمرده است:
1-سپاه اسلام حق ندارد از سپاه دشمن اسير بگيرد ،مگر انكه خون ريخته شود وسپاه دشمن با زخمي هايي كه برداشته از ادامه ي نبرد ناتوان شود.آن سان كه قران كريم مي فرمايد:
«ما كان لنبي أن يكون له اسري حتي يثخن في الارض تريدون عرض الدنيا والله يريده الاخرة والله عزيزحكيم»
«هيچ پيامبري حق ندارد اسيردراختيار داشته باشد ، مگراينكه درزمين خون بريزد.شما با اسيرگرفتن بي موقع در پي بهره دنيا هستيد و خداوند آخرت را براي شما مي خواهد واوعزيز و حكيم است.»
قرآن درباره سرنوشت نهايي اسيران ، دو راه را پيشنهاد مي كند و مي فرمايد :
«وقتي با كافران رودر رو شويد،آنان را گردن بزنيد.چون آنان با خونريزي زمين گير ساختيد،ريسما نهاي اسارت را برانان محكم ببنديد وپس از ان بر آنان منت خواهيد نهادويا از انان فديه خواهيد گرفت وآزادشان خواهيد ساخت تا آن كه جنگ ،بارهاي خود را فروگذارد .»
آزادي اسير در مقابل فديه گرفتن ، گاه به اين است كه در مقابل آزادي اسيراني كه در دست مسلمانان قرار دارد، به همان تعداد از اسيران مسلمانان آزاد شوند و گاه به اين علت است كه ثروتي در مقابل آزادي اسيران به مسلمانان داده شود.
البته اگر اسير فاقد مال و ثروت باشد ،آزادي او يك جانبه خواهد بود .اين مصداق ديگري از گذشت زيباي مسلمانان است .سياست پيامبر در جنگ از جمله عواملي است كه نمي توان تاثير آن را در پيشبرد اسلام ناديده انگاشت.
منابع:
سيد ابوالحسن مطلبي و رضا ميقاني،سيره نبوي،مركز اطلاعات وتحقيقات حوزه نمايندگي ولي فقيه در وزارت جهاد كشاورزي ،قم
2- محمد ابو زهره،سيره خاتم النبيين
3- www.monadi.com
4-www.librarytebyan.net
www.peymanemeli.com
فهرست

فایل : 14 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...