info@articlefarsi.ir پشتیبانی 10 صبح تا 2 شب ادرس

مقاله در مورد اثبات لزوم امامت

مقاله در مورد اثبات لزوم امامت

اثبات لزوم امامت
ختم نبوت بدون نصب امام معصوم , خلاف حكمت الهى است و كامل بودن دين جهانى و جاودانى اسلام , منوط به اين است كه بعد از پيامبر اكرم ( ص ) جانشينان شايسته اى براى او تعيين گردند بگونه اى كه بجز مقام نبوت و رسالت , داراى همه مناصب الهى وى باشند
اين مطلب را مى توان از آيات كريمه قرآن و روايات فراوانى كه شيعه و سنى در تفسير آنها نقل كرده اند استفاده كرد :
از جمله در آيه سوم از سوره مائده مى فرمايد : (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً ))
اين آيه كه به اتفاق مفسرين در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) نازل شد بعد از اشاره به نا اميدى كفار از آسيب پذيرى اسلام (( اليوم يئس الذين كفر وامن دينكم …)) تائكيد مى كند كه امروز دين شما را كامل , و نعمتم را بر شما تمام كرده .
  و با توجه به روايات فراوانى كه در شائن نزول اين آيه ها وارد شده كاملاً روشن مى شود كه اين (( اكمال و اتمام )) كه توائم با نوميد شدن كفار از آسيب پذيرى اسلام بوده با نصب جانشين براى پيامبر اكرم ( ص ) از طرف خداى متعال , تحقق يافته است . زيرا دشمنان اسلام , انتظار داشتند كه بعد از وفات رسول خدا ( ص ) ـ مخصوصاً با توجه به اينكه فرزند ذكورى نداشتند ـ اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گيرد , ولى با نصب جانشين براى وى دين اسلام به نصاب كمال , و نعمت الهى به سرحد تمام رسيد و اميد كافران بر باد رفت . ( 1 )
و كيفيت آن , چنين بود كه پيامبر اكرم ( ص ) هنگام بازگشت از حجة الوداع همه حجاج را در محل (( غدير خم )) جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلى از ايشان سوئال كردند : (( الست اولى بكم من انفسكم؟ )) ( 2 ) آيا من از طرف خدا متعال بر شما ولايت ندارم؟ همگى يكصدا جواب مثبت دادند , آنگاه زير بغل على ( ع ) را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند : (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) و بدين ترتيب , ولايت الهى را براى آن حضرت , اعلام فرمودند .
  سپس همه حضار با آن حضرت بيعت كردند و از جمله , خليفه دوم ضمن بيعت با امير موئمنان على ( ع ) بعنوان تهنيت گفت : (( بخ بخ لك يا على , اصحبت مولاى و مولى كل موئمن و موئمنة)) ( 3 )
و در اين روز بود كه اين آيه شريفه , نازل شد : (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً )) و پيامبر اكرم ( ص ) تكبير گفتند و فرمودند : (( تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى ))
و در روايتى كه بعضى از بزرگان اهل سنت ( حموينى ) نيز نقل كرده اند آمده است كه ابوبكر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا ( ص ) پرسيدند كه آيا اين ولايت , مخصوص على است؟ حضرت فرمود :
  مخصوص على و اوصيائ من تا روز قيامت است . پرسيدند : اوصيائ شما چه كسانى هستند؟ فرمودند :
 (( على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل موئمن من بعدى , ثم ابنى الحسن , ثم النى الحسين , ثم تسعة من ولد ابنى الحسين واحداً بعد واحد , القرآن معهم و هم مع القرآن , لايفارقونه و لا يفارفهم حتى يردوا على الحوض )) (4)
بر حسب آنچه از روايات متعدد , استفاده مى شود پيامبر اكرم ( ص ) قبلاً مائمور شده بودند كه امامت امير موئمنان ( ع ) را رسماً اعلام كنند ولى بيم داشتند كه مبادا مردم , اين كار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن , سرباز زنند . از اينروى , در پى فرصت مناسبى بودند كه زمينه اين كار فراهم شود تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد :
 (( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس )) ( 5 ) و ضمن تائكيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهى ـ كه همسنگ با همه پيامهاى ديگر است و نرساندن آن بمنزله ترك تبليغ كل رسالت الهى مى باشد ـ به آن حضرت مژده داد كه خداى متعال تو را از پيامدهاى آن , مصون خواهد داشت . با نزول اين آيه , پيامبر اكرم ( ص ) دريافتند كه زمان مناسب , فرا رسيده و تائخير بيش از اين , روا نيست . از اين روى , در غدير خم به انجام اين وظيفه , مبادرت ورزيدند . ( 6 ) البته آنچه اختصاص به اين روز داشت اعلام رسمى و گرفتن بيعت از مردم بود وگرنه رسول خدا ( ص ) در طول دوران رسالتشان بارها و به صورتهاى گوناگون , جانشينى اميرموئمنان على ( ع ) را گوشزد كرده بودند و در همان سالهاى آغاز ين بعثت , هنگامى كه آيه (( و انذر عشيرتك الاقربين )) ( 7 ) نازل شد در حضور همه خويشاوندان فرمودند : نخستين كسى كه دعوت مرا بپذيرد جانشين من
خواهد بود و به اتفاق فريقين , نخستين كسى كه پاسخ مثبت داد على بن ابى طالب ( ع ) بود .( 8 )
و نيز هنگامى كه آيه (( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم )) ( 9 ) نازل شد و اطاعت كسانى كه بعنوان (( اولواالامر )) بطور مطلق , واجب كرد و اطاعت ايشان را همسنگ اطاعت پيغمبر اكرم ( ص ) قرار داد جابربن عبدالله انصارى از آن حضرت پرسيد :
اين (( اولواالامر )) كه اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه كسانى هستند؟ فرمود :
 (( هم خلفائى يا جابر و ائئمة المسلمين من بعدى . اولهم على بن ائبى طالب , ثم الحسن , ثم الحسين , ثم على بن الحسين , ثم محمد بن على المعروف فى التوارة بالباقر ـ ستدر كه يا جابر , فاذا القيته فاقراه منى السلام ـ ثم الصادق جعفر بن محمد , ثم موسى بن جعفر , ثم على بن موسى , ثم محمد بن على , ثم على بن محمد , ثم الحسن بن على , ثم سميى و كنيى حجة الله فى ارضه و بقيته فى عباده ابن الحسن بن على …)) ( 10 ) و طبق پيشگويى پيامبر اكرم ( ص ) جابر تا زمان امامت حضرت باقر ( ع ) زنده ماند و سلام رسول خدا ( ص ) را به ايشان ابلاغ كرد .
در حديث ديگرى از ابوبصير نقل شده كه گفت : درباره آيه اولواالامر از امام صادق ( ع ) سوئال كردم . فرمود :
  در شائن على بن ابى طالب و حسن و حسين نازل شده است . عرض كردم : مردم مى گويند چرا قرآن كريم , على و اهل بيتش ( ع ) را بنام , معرفى نكرده است؟ فرمود :
به ايشان بگوى : آيه نماز كه نازل شد اسمى ازسه ركعت و چهار ركعت نبرد , و اين رسول خدا ( ص ) بود كه آن را براى مردم تفسير كردآ همچنين آيات زكات و حج و … اين آيه را هم مى بايست پيامبر اكرم ( ص ) براى مردم تفسير كند و او چنين فرمود : (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) و نيز فرمود :
 (( اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى , فانى سالت الله عزوجل ائن يفرق بينهما حتى يورد هما على الحوض فاعطانى ذلك )) ( يعنى شما را سفارش مى كنم به (( ملازمت )) كتاب خدا و اهل بيتم , همانا از خداى عزوجل درخواست كردم كه ميان قرآن و اهل بيتم , جدايى نيندازد تا در حوض كوثر ايشان را بر من وارد سازد
, و خداى متعال درخواست مرا اجابت كرد .) و نيز فرمود : (( لا تعلموهم فانهم ائعلم منكم . انهم لن يخرجوكمو من باب هدى و لن يدخلوكم فى باب ضلالة)) (11)
 ( ( يعنى : در مقام تعليم ايشان برنياييد كه ايشان از شما داناترند . همانا هرگز شما را از باب هدايت , خارج نمى كنند و درباب ضلالت , وارد نمى سازند ) و همچنين بارها ـ و از جمله در آخرين روزهاى حياتش ـ فرمود :
 (( انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى انهمالن يفترقا حتى يردا على الحوض )) (12) و نيز فرمود : (( ائلا ان مثل ائهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق )) (13) و نيز بارها خطاب به على بن ابى طالب ( ع ) فرمود : (( انت ولى كل موئمن بعدى )) (14) و نيز دهها حديث ديگرى كه مجال اشاره به آنها نيست . (15)
امامت وبرهان لطف
تبيين فلسفه صفات امام (ع)
الف- عينيت مقام امامت و صفات امام:
چنان كه گفتيم امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودى برترين مقام‏را دارد و امامت و صفات امام از اين درجه برتر وجود سرچشمه‏مى‏گيرند و چون كمالات وجودى يك امر خارجى و عينى است، انتخاب وانتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشى نخواهد داشت. اين نكته راحضرت رضا (ع) در ضمن روايت‏شماره 518 مطرح مى‏كند و در همين حديث‏مقام امامت را بالاتر از آن مى‏داند كه مردم بتوانند با نصب انتخاب‏خود تحقق بخشند بلكه تنها وظيفه مردم، معرفت اوليا مى‏باشد.
چند نكته:
1- امام را بايد خداوند معرفى و منصوب كند نه مردم، چون در سيرصعود وجود مقامات بالا مى‏توانند مقامات پايين را بشناسند امامقامات پايين قدرت احاطه بر مقامات بالا را ندارند پس بايد امام ازطرف خداى تعالى معرفى و منصوب گردد نه از طرف مردم. و گر نه‏مردم يا دچار اشتباه شده، و غير امام را بجاى امام برمى گزينند;در حالى كه مقام امامت، جز در شان و شايستگى آن فرد برترى كه‏داراى درجه وجودى امام است نبوده، و ديگران كه مراتب ناقصتر وپايينترى از نظر كمالات
وجودى قرار دارند، دستشان از آن مقام كوتاه‏است كه: «لا ينال عهدى الظالمين‏».
 چنان كه حضرت رضا (ع) نيز بر اين موضوع كه ديگران نمى‏توانند در جاى‏امام قرار گيرند، تاكيد فرموده‏اند. و يا اصولا به انكار اصل‏امامت مى‏پردازند.
 زيرا امام نيز همانند پيامبر ظاهرا انسان است ومردم دليلى ندارند كه وجود حقيقت‏برترى در فرد بخصوصى را باوركنندو لذا بايد امام را نبى اكرم يا امام قبلى معرفى كند، تا مردم‏دچار اشتباه و انكار نشوند.
 2- مقام امامت‏يك مقام اعطائى است، نه كسبى انسان كه «كون جامع‏»است. و همه درجات وجود، در قلمرو هستى او، بالقوه قابل تحقق است،به برخى از اين درجات، نا خواسته و به صورت غير ارادى نايل مى‏شودهمانند عبور از مراحل نبات و حيوان.
اما نيل به برخى درجات بالاتردر گرو رياضت و تلاش و خودسازى است، كه بدون تلاش و مجاهده «ولادت‏ثانوى‏»  و تحول از مراحل جهان مادى به مقامات جهان مجردات‏امكان‏پذير نيست. جز در مورد «محبوبان‏» و «مجذوبان سالك‏» كه‏سير آنان نه بر اساس رياضت و مجاهده، بلكه نتيجه عنايت و جذبه‏الهى است.
 و انبيا و اوليا از محبوبان‏اند. امام رضا عليه السلام براين نكته تاكيد داشته و ائمه را به خاطر همين تفضل الهى، محسودمردم جاهل مى‏دانند.
3- در بر اساس همين تفسير و تبيين مقام امامت، همچون نبوت، مرهون‏سن و سال افراد نيست، زيرا مبناى رشد امام امداد غيبى و عنايت وجذبه الهى، است، نه رشد ظاهرى و داشتن سن و سال. اين نكته را نيزحضرت رضا (ع) بيان فرموده‏اند.
 و روايات متعددى داريم كه روح وقلب و بدن ائمه با ديگران فرق داشته 44 و حمل و تولد آنان نيزغير عادى است.
ب- امام پيوسته مورد امداد و الهام غيبى است
اين امداد و الهام‏نيز نتيجه تعالى وجودى امام است. چه امام نيز همانند نبى ازدرجه وجودى خاصى برخوردار است كه آن درجه نسبت‏به ديگران غير عادى‏و در حد اعجاز است، و لذا آثار آن نيز چنان كه گذشت در حد اعجازاست كه يكى از
آثار آن همين علم خارق العاده امام است. اينك به عنوان نتايج اين اصل، به چند نكته مهم اشاره مى‏كنيم كه‏در احاديث و اخبار نيز برآنها تاكيد شده‏است:
 1- امامت‏باطن نبوت است و با نبوت از يك سرچشمه آب مى‏خورند. چنان كه حضرت رضا (ع) اين نكته را بيان داشته و تنها فرق نبى و امام‏را در آن مى‏داند كه نبى ملك را ديده و سخن او را مى‏شنود اما امام‏كلام ملك را مى‏شنود ولى او را نمى‏بيند. و بر اساس اين تفاوت،ائمه را «محدث‏» و «مفهم‏» ناميده‏اند.
2- از آنجا كه امام، از نظر كمالات وجودى، تالى مرتبه نبى نبوده وامامت، با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث به حق‏علوم و كتب انبيا است چنان كه حضرت رضا (ع)، ائمه را برگزيدگان‏الهى و وارثان كتاب حق معرفى مى‏كند; و امام از همه كتب‏آسمانى به هر زبانى كه نازل شده باشند، آگاه است. چنان كه حضرت‏موسى بن جعفر بر اين نكته تصريح فرموده‏اند.
 3- از اين وراثت، در لسان احاديث و اخبار تعبيرهاى گوناگونى داريم‏از قبيل اينكه: -ائمه، راسخان در علم و عالمان به تاويل آيات قرآن‏اند.
و اصول‏مبناى بطنهاى متعدد قرآن همين تفاوت درجات وجودى انسانهاست كه هركسى بر اساس درجه كمال و تجردش، به درك حقايق قرآنى نايل‏مى‏شود. خازن علم الهى و مترجمان وحى‏اند.
 ائمه شريك نبى اكرم‏اند، عليهم الصلوة و السلام. علايم و آيات انبياى سلف، نزد ائمه‏اند، از قبيل الواح و عصاى‏موسى، خاتم سليمان، پيراهن يوسف، سلاح نبى اكرم (ص) ، و نامه‏هاى مهرشده و صحيفه و جامعه و غيره  كه رمزى از وراثت علم و اقتدارانبيا عليهم السلام. – انتقال روح قدسى «روح القدس‏» از نبى به امام، چنان كه امام‏صادق (ع) مى‏فرمايد: «روحى كه به پيامبر اسلام نازل مى‏شد، به آسمان باز نگشته، بلكه باما امامان باقى مانده است.»
4- چون علم امام، علمى لدنى و نتيجه الهام است، داراى خصوصيات‏زير مى‏باشد: – امام برترين عالم عصر خويش است، زيرا علم وى از آثار وجود اوست‏كه آن وجود، برترين درجه وجود، در آن عصر است. علم ائمه،علمى مستمر است، كه هر لحظه از منبع نامتناهى يعنى الهام الهى قوت‏گرفته و افزايش مى‏يابد. حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتم‏مى‏فرمايند: علم امام سه جهت دارد: گذشته، آينده، حادث، ومى‏فرمايند كه نوع سوم يعنى «حادث‏» محصول الهام بر دل امام وابلاغ بر گوش او حاصل مى‏شود كه برترين نوع علم ائمه، همين
است امايادآور مى‏شوند كه پيامبرى پس از نبى اكرم اسلام (ص) نخواهد آمديعنى، امام را نبايد پيغمبر دانست.
 امام هرگاه بخواهد چيزى‏را بداند، خداوند تعليمش مى‏دهد. امامان اگر افراد صالح ورازدار و در واقع افرادى متناسب با درجه وجودى خودشان مى‏يافتند،از همه چيز خبر مى‏دادند.
1 -علم ائمه، يگانه علم مبرا از خطا وخلاف است.
ج- امام حاكم و ناظر بر همه حوادث جهان و رفتار انسان‏هاست.
بنابراين وحدت وجود و مراتب تشكيكى آن، چنان كه گذشت، امام به‏دليل بهره‏مندى از بالاترين درجه هستى، در راس هرم امكان قرار داردكه نتيجه آن مسائل زير است: 1- حاكميت تكوينى امام بر جهان‏ممكنات.
2- اشراف و نظارت بر جريان حوادث، از جمله بر رفتارانسانها; چنان كه در روايات آمده كه تمامى اعمال انسانها برنبى‏اكرم (ص) و ائمه (ع) عرضه مى‏شود.
د- امام داراى صفت عصمت‏بوده و در عاليترين درجه از فضيلت و تقوى است.
ائمه به دليل درجه متعالى وجودى، از آثار متعالى آن درجه‏برخوردارند از جمله اين آثار، دورى از خطا و گناه است.
 زيرا گناه‏و خطا معلول جهل و نقصان است و امام از جهل و نقصان برى است. كسى كه نه جاهل است و نه دچار نقص و ضعف، چگونه دچار خطا و لغزش‏مى‏گردد. از طرف ديگر، مهمترين عامل خطا در انسان، هوى وهوس و شهوت‏و غضب است اما، از آنجا كه مراتب عالى وجود، اسير و مقيد مراتب‏پائين‏تر از خود واقع نمى‏شوند، پس امام كه در قله هرم هستى‏قراردارد، هرگز توجهى به جاه و مال و زر و زيور دنيوى نخواهدداشت.
 نبى اكرم (ص) نيز عينا به همين دليل، توجهى به دنيا نداشت.زيرا آنان به دنبال مطلوب و محبوبى هستند كه در زمين و آسمان‏نمى‏گنجد، و دنيا و آخرت در برابر او جوى نيرزد; از اين تحليل به‏اين نتايج مى‏توان دست‏يافت:
1- امام از خطا و گناه معصوم است.
2 – رهبريت مصون از خطا وانحراف و در انحصار امام بوده، و پيروى، از غيرمعصوم، با وجودمعصوم، خلاف عقل و منطق مى‏باشد و لذا حضرت رضا (ع) ائمه را نجوم وعلامات هدايت مطرح شده در قرآن مى‏داند.
3- اطاعت رهبر معصوم ازديدگاه عقل و شرع واجب و ضرورى است، چنان كه حضرت موسى‏بن‏جعفر وحضرت رضا (ع) تصريح فرموده‏اند.
4- با احتمال وجود رهبريت‏معصوم، به حكم عقل و شرع، تحقيق جستجو براى درك و شناخت او واجب ولازم است.
5- با قصور در معرفت امام و تفويض و تسليم به امام‏معصوم، اعمال انسان به دليل اهمال در يك وظيفه بنيادى، ارزش‏نداشته و مقبول نخواهد بود.
 6- پايدارى و استقامت در ولايت‏واجب و لازم است و انسان هرگز از ولايت‏بى‏نياز نيست.
هـ – امام مى‏تواند مصدر اعجاز و كرامت‏باشد
چنان كه در بحث مربوط به مبانى‏صفات ائمه بيان شد، فاعليت الهى يعنى قدرت بر ايجاد ماهيات معدوم،و اعدام ماهيات موجود و تصرف در جهان هستى و ماده عالم، در شان‏درجات پائين وجود، همانند جماد و نبات و حيوان يست‏بلكه درانحصار موجودات فوق ماده، يعنى موجودات مفارق و مجرد است.
انسان نيز بر اساس مسئله «كون جامع‏» وقتى در تعالى وجودى به‏مقام تجرد دست‏يابد در واقع، به مقام «كن‏» نايل آمده استعداد وشايستگى فاعليت الهى را بدست مى‏آورد و از آنجا كه امام درعاليترين مرحله وجود قراردارد، طبعا فاعليت الهى در شان اوست، وچنان كه علمش درحد اعجاز بود، قدرتش نيز در حد اعجاز است و اين‏است فلسفه اعجاز و كرامت علمى و عملى و حسى و معنوى امام. نتيجه آن كه:
1- امام به عنوان يك انسان كامل، خليفه خدا در زمين، و مظهر اسم‏جامع «الله‏» است كه مستجمع جميع صفات جماليه و جلاليه حق است.
از اين حقيقت در لسان احاديث و اخبار بدين‏گونه تعبير شده كه ائمه‏بيشترين بهره از «اسم اعظم‏» يا اينكه ائمه حامل آيات‏و سلاح انبيايند، كه رمزيست از قدرت و علم الهى آنان.
2- ظهور انواع اعجاز و كرامت از امام كاملا مطابق با عقل و منطق‏است. چنان‏كه به امر امام هفتم حضرت موسى‏بن جعفر (ع) درخت‏به حركت‏آمد،  و عصا در دست امام محمد تقى (ع) سخن گفت; چنان كه ازحضرت رضا (ع) اعجاز يد بيضا،  و شفاى بيمار  و تصرف در ماده‏جهان،  و پاسخ به مسائل علمى  و غيب‏گوئى  ثبت و نقل شده‏است. در اين جا، جهت مزيد فايده، سه نكته را بررسى و در باره آن بحث‏مى‏كنيم:
نكته اول- پيوند و رابطه علم و قدرت
چنان كه در تحليل فلسفى‏صفات ائمه بيان گرديد، علم و قدرت خارق العاده، هر دو، از يك اصل‏سرچشمه مى‏گيرند، كه همان برترى درجه وجود است.
 اما نكته جالبى كه در لسان احاديث و اخبار بر آن تاكيد شده، آن‏است كه علم بر قدرت تقدم دارد يعنى، پايه واساس قدرت، علم و آگاهى‏است چنان كه در ضمن روايتى حضرت امام موسى‏بن جعفر عليهماالسلام‏مى‏فرمايند نبى اكرم صلوات الله عليه و آله از انبياى گذشته (ع) اعلم‏بود و ما وارث علومى هستيم كه ما را بر كارهايى توانايى بخشيده كه‏انبياى سلف بر آن كارها قدرت نداشتند.
 ما وارث كتابى هستيم كه‏تبيان و بيانگر همه چيز است و ما را بر همه چيز چنان كه در قرآن مجيد نيز باين نكته اشاره شده است. به نظر نگارنده، از ديدگاه اصول فلسفه اسلامى، اين نكته ظريف، بدين‏گونه‏قابل تحليل و تبيين است كه چنان كه در بحث صفات حق‏تعالى مطرح شده‏است، علم حق تعالى، علم فعلى است نه انفعالى; يعنى برخلاف علم ما كه‏از موجودات جهان بدست مى‏آيد، علم خداوند انعكاس و تصويرى حاصل ازپديده‏هاى جهان نيست، بلكه علم او مبداء و منشا پديده‏هاى جهان‏است. به عبارت ديگر، علم ما، انفعال و تاثرى از پديده‏هاى عالم‏است، در صورتى كه علم حق تعالى مبدا و مؤثر در پيدايش پديده‏هامى‏باشد.
 در نتيجه علم ما مطابق با پديده‏ها است اما پيدايش‏پديده‏هاى عالم، برابر علم خداست. جهان از علم خدا سرچشمه گرفته وموجودات عالم بر اساس معلومات الهى پديدار مى‏شوند و به اصطلاح او،فاعل بالعنايه است.
 بنابراين، چون امام، از نظر درجه وجودى،نزديكترين وجود عصر خود به حق تعالى است و لذا وجود و آثار وجودش‏جنبه الهى دارد و از اينجاست كه علمش نيز همانند علم خدا، يك علم‏فعلى است، نه انفعالى و عين قدرت و اراده است;
چنان كه در حضرت حق‏چنين است. و اين است مبنا و رمز ارتباط قدرت به علم كتاب درلسان احاديث و اخبار.
نكته دوم- علم و قدرت خارق العاده ائمه و مظلوميت آنان
جاى سئوال‏است كه ائمه با اين همه علم و قدرت، كه حتى زمان مرگ خويش رامى‏دانند و اصولا مرگشان به انتخاب خودشان است،  چرا دست‏به كارى‏مى‏زنند كه به شكست و احيانا مرگ خودشان مى‏انجامد؟
 در پاسخ اين‏سئوال بايد گفت، چنانكه بيان شد، علم امام نزديكترين علم به علم‏حق تعالى است و علم حق اساس و پايه قضا و قدر است، پس علم ائمه،علم به قضا و قدر الهى است و اقدامشان، حركت در جهت و مطابق اين‏قضا و قدر است. تا تكليف شرع انجام پذيرد و فتنه و آزمون انسانهاتحقق يابد.وگرنه هر امامى اگر بخواهد مى‏تواند نظام جور را برانداخته و به‏دست نابودى سپارد.
نكته سوم- استثنا در علم و قدرت امام
ممكن است در ضمن احاديث و اخبار به مواردى برخورد كنيم كه امام ازچيزى خبر نداشته باشد يا بر چيزى توانا نباشد، يا خودشان ازنداشتن علم و ناتوانى خود سخن گويند، مانند روايت 659; اين مواردرا با مبانى زير مى‏توان تفسير كرد:
1 – حركت و جريان، در جهت و مطابقت قضا و قدر الهى
2- استناد به جنبه بشريت و تقيد وجودى آن بزرگواران، چنان كه‏قيصرى موارد عدم اجابت دعاى نبى اكرم (ص) و خليفه حق را با اين‏مبنا تفسير مى‏كند;
3- تقيه و رعايت ظرفيت مخاطبان و حاضران مجلس.
و- امام واحد دهر است و يگانه زمان
چون امام در راءس مخروط عالم‏هستى است و بالاترين درجه وجود در عصر خويش و واسطه بلافصل فيض‏حق‏تعالى است، بايد از صفات كماليه‏اى كه در شان اين مرتبه است‏بهره‏مند باشد. از جمله اين صفات، «وحدت‏» و يگانگى است. يعنى،امام هر عصرى يگانه آن دهر است و جز او امام ديگرى امكان‏وجود ندارد. نتيجه آنكه:
1 – در هر عصر و دورانى بيش از يك امام وجود نخواهد داشت. چنان كه‏حضرت رضا (ع) نيز بر اين نكته تاكيد فرموده‏اند.
2- امام بعدى،در آخرين لحظات زندگى امام قبلى به اوصاف و علم او متصف‏مى‏گردد.
3- چنان كه حضرت رضا (ع) بيان داشته‏اند، هر امامى بايدامام بعد از خود را معرفى نموده و با انتقال امامت، به اداى امانت‏بپردازد.
4- هر امامى هر چند كه در كنار امام قبلى نباشد، ازلحظه مرگ امام قبلى آگاه شده، و انتقال امامت را به خود، باالهام الهى،  و با پيدايش و احساس حالت جديدى در وجود خود، درك‏مى‏كند.
ز- جهان هستى هرگز بى‏امام نخواهد بود
اين موضوع كه‏روى زمين، از حجت‏حق خالى نخواهد ماند، بر اين اساس استوار است كه‏وجود امام از طرفى واسطه ضرورى فيض حق در جهان هستى است و لذامادامى كه جهان هستى وجود داشته باشد، وجود امام ضرورى و حتمى‏خواهد بود.
 از طرف ديگر، بر اساس نياز انسانها به هدايت آسمانى،امام مشعل فروزان هدايت و امين و حافظ وحى الهى و مرجع تفسير وتاويل كتاب آسمانى است از اين روى تا انسان وجود داشته باشد،امام نيز وجود خواهد داشت; و لذا در معارف ما آمده است كه آخرين‏فرد در جهان هستى امام خواهد بود و اگر در دنيا جز دو نفر باقى‏نمانند، يكى از آن دو و حضرت رضا (ع)مى‏فرمايند:
 زمين بى‏حجت‏خدا ويران مى‏شود. زيرا كه عالم هستى‏بى‏امداد و فيض الهى، جز عدم، سرنوشتى ندارد علاوه بر مبناى مذكور،ضرورت وجود امام را با مبانى زير نيز مى‏توان تبيين نمود.
1 – حقيقت وحى الهى، معانى كلى و بسيطى است كه اذهان معمولى، ظرفيت‏درك و تحمل آن را ندارد، و چون قرآن كتاب هميشه وجود داشته باشد;و اين مخاطب حقيقى كه قلب و روحش بستر و جايگاه وحى است، بعد ازپيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله، جز ائمه نمى‏تواند باشد.چنانكه امام صادق (ع) نيز اين نكته را بيان فرموده‏اند.
2- فيض و الهام الهى هميشگى است. پس در هر عصرى بايد فردى كه‏شايسته اين فيض و الهام و لايق نزول ملائكه و روح باشد، وجود داشته‏باشد; چنانكه ائمه با موضوع دوام و ادامه وجود شب قدر، پس ازنبى اكرم (ص) به دوام و استمرار امامت استدلال كرده‏اند.  
3- با امام حجت‏خداوند بر خلق اقامه مى‏گردد. چنانكه حضرت موسى‏بن‏جعفر و حضرت رضا عليهم السلام تصريح فرموده‏اند.
4- ائمه شهداى حقند بر خلق; از لحاظ الگو وسرمشق بودن. نظارت بر اعمال و شهادت در قيامت.
ح- اطاعت امام سعادت و مخالفت‏با وى مايه بدبختى است
با اوصافى كه براى امام‏بيان شد، بديهى است كه پيروى از چنين شخصيتى سعادت دنيوى و اخروى‏انسان را تضمين نموده، مخالفت‏با او مايه گمراهى و بدبختى خواهدشد. ائمه اركان عالم هستى و يگانه عامل نجات بشرند.
 و لذا مدعيات دروغين امامت را خلافت الهى و منكران اين منصب خدائى و هركسى كه اين مدعيان و منكران را مسلمان بداند، همگى اهل‏عذابند. – و بگفته رسول اكرم (ص) مرگ، بى‏معرفت امام، مرگ‏جاهليت و گمراهى است.
ط- شناخت و پيروى امام، لازمه استعداد و شايستگى ويژه‏اى است.
در لسان اخبار آمده است كه! حديث آل محمد (ص) صعب و مستصعب (دشوارو ديرياب) است كه آن را جز پيامبر مرسل يا ملك مقرب، يا مؤمنى كه‏دلش آزمون ايمان داده باشد، نمى‏تواند باور و تحمل كند. و اين‏نكته ناشى از آن اصل است كه شناخت مقام امامت، مستلزم تعالى وكمال وجودى متناسب با اين مقام ارجمند است; و لذا هر كسى را نرسدكه سر بر آستان جانان سايد.
 كه آينه و كاسه محدود انسانهاى‏معمولى تاب و گنجايش خورشيد درخشان و بحر بى‏پايان امامت را ندارد. از اين جاست كه امامان معصوم ما (ع) اقرار به ولايت را نيز. همچون‏اقرار به توحيد، به عالم ذره ارتباط مى‏دهند 100 و نيز ارواح‏شيعيان و پيروان ولايت را با خودشان، از يك مايه و طينت‏مى‏دانند 101 كه همگى نشانه آن است كه براى معرفت آنان، صفاى‏باطن و ظرفيت و استعداد ويژه‏اى لازم است كه آن پاكان جان جهان وجان جان‏اند; اگرچه بظاهر همچون دگران، يك انسانند.
 
اهل بيت و امامت
گرامى‏ترين مردم نزد خدا پرهيزكارترين آنهاست،منافاتى ندارد.توضيح اين كه برترى دادن خداوند به اين خاندان كاشف از فضيلت آنان و شايستگى ايشان براى چنين برتر شمردن است و هم اين كه آنان در بالاترين درجات تقوايند.و بحق اعمالشان با اين نتيجه گيرى هماهنگى دارد،و شها د تهاى پيامبر در مورد آنان اين شايستگى را آشكار مى‏كند. در تاريخ نبوت وجود بندگان عاليقدر در ميان خاندان پيامبر مطلب تازه‏اى نبوده است.قرآن ما را آگاه مى‏سازد كه نبوتهاى پيشين در همين راستا حركت كرده‏اند،آن جا كه خداوند،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برگزيد و آنان را بر جهانيان برترى بخشيد،و آنگاه كه خداوند،هارون را در رسالت برادرش موسى شريك ساخت و خداوند دعاى زكريا را مستجاب كرد و به او،جانشينى مرحمت فرمود تا وارث او و وارث خاندان يعقوب باشد.
على بن ابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و فرزندانش حسن و حسين (ع) اعضاى اين خاندان گرامى هستند.
آنچه در اين مورد،شايسته اعتماد است،همان احاديثى است كه از پيامبر خدا روايت شده است و در آنها ذكر«آل محمد»يا«اهل بيت او»و يا«عترت او»آمده است.در اين جا مقصود از همه اين عبارات يك چيز است.روايتهاى صريحى را كه از پيامبر (ص) در اين باره نقل شده است مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد:
(1) احاديثى كه در بردارنده اوصاف اين خانواده گرامى است،و ما به وسيله آن اوصاف مى‏توانيم از كلمه«آل محمد»خروج افرادى را كه داراى آن اوصاف نيستند،و هم ورود كسانى را كه متصف به آن اوصافند،در آن مفهوم بشناسيم.
(2) احاديثى كه متضمن گواهيى است كه بروشنى دلالت دارند بر اين كه اشخاص معينى در زمره«آل محمد»يا«اهل بيت محمد»و يا«عترت او»يند.
احاديث بيانگر اوصاف‏[اهل البيت‏]
از جمله روايتهاى صريح نبوى كه بيانگر اوصاف است،احاديث ذيل است:
از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا فرمود:«اى مردم!من در ميان شما،چيزهايى را بر جاى گذاشتم،اگر آنها را بپذيريد،هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا،و عترتم،خاندانم» (1) .
و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا فرمود:«براستى كه در ميان شما چيزهايى بر جاى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ زنيد،هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد:كتاب خداـرشته كشيده شده ميان آسمان و زمينـو عترتم،خاندانم؛و آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا كنار حوض‏[كوثر]به سوى من باز گردند.پس مواظب باشيد،بعد از من‏چگونه درباره آن دو جاى مرا خواهيد گرفت» (2) .
و از زيد بن ثابت است كه پيامبر خدا گفت:«من پس از خود در ميان شما دو جانشين مى‏گذارم :كتاب خداـرشته امتداد يافته بين آسمان و زمين (يا ما بين آسمان تا زمين) ـو عترتم،اهل بيتم و آن دو هرگز جدا نگردند تا كنار حوض‏[كوثر]به سوى من باز گردند» (3) .
و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا در روز غدير خم فرمود:«گويا من‏[به لقاء الله‏]دعوت شدم و اجابت كردم‏[كنايه از اين كه:پس از رحلتم از دنيا]در ميان شما دو شئ گرانقدر گذاشته‏امـيكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى بزرگ و عترتم.پس مواظب باشيد كه چگونه نسبت به آنها جاى مرا پر خواهيد كرد،چه آنها هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض‏[كوثر]بر من باز گردند.»و بعد فرمود:«براستى كه خداى بزرگ صاحب اختيار من است،و من صاحب اختيار هر مؤمنى هستم.»آن گاه دست على را گرفت و گفت:«هر كه را من صاحب اختيارم،اين‏[على‏]صاحب اختيار اوست.پروردگارا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر آن كس را كه با او دشمنى كند» (4) .
البته اين احاديث و بسيارى از احاديث مشابه آنها دلالت دارند بر اين كه اهل بيت پيامبر منحصر به كسانى هستند كه به فراوانى از صفات زير برخوردارند:
(1) آنان عترت پيامبرند،و عترت مرد،نزديكترين خويشاوندان او از گذشتگان و باقى ماندگان خاندان و نسل اوست.و به اين ترتيب از محدوده اهل بيت پيامبر،زنان و ياران پيامبر و اصحاب غير هاشمى خارج مى‏شوند (5) .
(2) آنان در بالاترين درجات تقوا و شايستگى‏اند،زيرا كه ايشان از قرآن جدايى ناپذيرند،در صورتى كه ناپرهيزكاران در جهت خلاف قرآنند.و از آن رو هاشميان گناهكار كه از خدا نافرمانى مى‏كنند و هم به طريق اولى گناهكاران غير هاشمى از شمار اينان خارج مى‏شوند.
(3) آنان در بالاترين درجات از بينش دينى و داناترين مردم به زبان قرآنى‏اند هاشميانى كه نادانند و از بينش دينى محدودى برخوردارندـهر چند شرف
خويشاوندى پيامبر (ص) را دارندـاز فرزندان معنوى او نيستند،زيرا شخص نادان و آن كه بينش محدودى داردـدانسته يا ندانستهـدر معرض مخالفت با قرآن است.و هيچ گونه ضمانتى براى موافقت در گفتار و رفتار او با قرآن وجود ندارد.تبعيت مردم از مثل او و پيروى اوـگاهىـمنجر به مخالفت با كتاب خدا خواهد شد.
(4) موافقت بعضى از خاندان پيامبر با بعضى ضرورى است تا بتوانند با قرآن متفق شوند،چه،به يقين يك طرف از آن دو گروه كه آموزشهاى آنها با هم متناقض است،بر خطايند.زيرا كه دو گروه بر حق،با يكديگر تضادى ندارند.و چه بسا كه همگى بر خطايند،زيرا خطا همانطورى كه بار است،تناقض دارد،ممكن است با خطاى ديگر هم متناقض باشد.حال اگر تعليمات گروهى از دانشمندان با هم در تناقض باشند،امكان ندارد كه همه آنان موافق با قرآن باشند!
(5) معرفت دينى آنان يقينى است.و بدان جهت،همه مجتهدان هاشمى،اصحاب،تابعين و ديگرانـاز دايره اهل بيت پيامبر به لحاظ معنى و حقيقتـخارج مى‏شوند.سر مطلب اين است كه معرفت يك مجتهد در بيشتر موارد غير يقينى و بلكه ظنى است.
ما بر آنيم كه معرفت اهل بيت پيامبر (ص) بايد يقينى باشد،زيرا مجتهدى كه به گمان خود برترين احتمالها را مى‏پذيرد،گاهى ناخودآگاه نظر او با قرآن مخالفت دارد!
تا وقتى كه معرفت يك مجتهد بر اساس ظن باشد،نه پيش او ضمانتى براى موافقت با قرآن وجود دارد و نه نزد پيروانش.و از آن روست كه مى‏بينيم مجتهدان بايكديگر اختلاف نظر دارند و در آرايشان تناقض وجود دارد.
احاديثى كه گذشت بوضوح دلالت دارند بر اين كه معرفت دينى خاندان پيامبر،معرفتى است يقينى نه اجتهادى،و گرنه مى‏بايست در اكثر اوقات از قرآن جدا مى‏بودند.به همين دليل مجتهدى،چون ابن عباسـبا وجود علو مقام و اين كه پسر عموى پيامبر استـاز محدوده اهل بيت پيامبرـبه حسب معناـخارج است،تا چه رسد به ديگر اصحاب كه از بستگان پيامبر نبوده‏اند و به مقامى چون مقام ابن عباس نايل نشده‏اند.پس هيچ يك از مجتهدانـهر چند براى اجتهاد خالصانه خودـچه به حق رسيده باشند و يا خطا كنند داراى پاداش و اجرند،از خاندان پيامبرـبر طبق روايات صريح قبلىـنيستند.
چگونه همه دانستنيهاى آنان يقينى است؟
گاهى اين پرسش براى خواننده پيش مى‏آيد كه؛چگونه ممكن است براى اعضاى خاندان پيامبر در تمام آيات قرآن و جميع احكام شرعى و سنتهاى نبوى،معرفت يقينى حاصل شود؟
پاسخ اين است كه،دستيابى آنان بر معرفت يقينى به طور قطع امكان دارد.البته براى پيامبر اين امكان بوده است كه به شاگرد زيرك و برجسته‏اى چون على بن ابى‏طالبـتمام مفاهيم آيات قرآن و تمامى آنچه را كه به بينش اسلامى مربوط است و همه قوانين اسلامى را كه تعدادشان از چند هزار تجاوز نمى‏كندـتعليم دهد.بديهى است كه على به دو پسرشـحسن و حسينـتمام آنچه را كه پيامبر به او آموخته است،تعليم مى‏دهد.بدين گونه،براى ما امكان اين تصور پيدا مى‏شود كه على و دو فرزندش بر معرفت يقينى كامل رسيده‏اند.
البته اين فرضـبه طور قطعـبا واقع،مطابقت دارد،چه على از كودكى تا روز وفات پيامبر با او بود؛نيز او شاگردى امين و مراقب بود،پيوسته در جلسات عمومى پيامبر حاضر مى‏شد و در خلوتهاى ويژه او نيز با وى همراه بود.و او در آشكار و نهان در راه خدابيدار دل و صميمى بود.و فرزندانشـحسن و حسينـسالهاى دراز با وى زندگى كردند،و آن دو نيز،همانند نيا و پدر خود راستانى پاك بودند.آنچه را مى‏دانستند به برترين فرزندان پيامبر و على،تعليم دادند.
چگونه گروهى را مشخص كنيم؟
گاهى خواننده مى‏پرسد:با توجه به اين كه دو گروه از دانشمندان وجود دارند كه هر دو انتساب به پيامبر دارند و از طرفى اعضاى هر يك از دو گروه با خودشان متفقند و با اعضاى گروه ديگر اختلاف نظر دارند،چگونه براى ما امكان دارد كه تشخيص دهيم كدام يك از دو گروه،همان عترتى است كه پيامبر به پيروى از آن ارشاد كرده است؟
اما خواننده خودـدر صورت پيشامد چنين اشتباهىـمى‏تواند رفع شبهه كند،به اين ترتيب كه يك بار ديگر به حديث زيد بن ارقمـكه پيشتر گذشتـباز گردد و آن را بخواند.همان حديثى كه حاكم در جزء سوم از صحيح خود«المستدرك»آورده است،آن كه به نام يكى از اعضاى عترت تصريح مى‏فرمايد و او امام على است.
پس گروه حقى كه با اين فرد برجسته هماهنگ است،همان عترت است.و گروهى كه مخالف اوست از عترت نيست،هر چند كه همه افراد آن به پيامبر خدا انتساب داشته باشند.
صرف نظر از آنچه گفته شد اين شبهه يا شبهه‏هاى همانند آنـموقعى كه به اين احاديث بيانگر اوصافـاحاديث تسميه را نيز بيفزاييم،به تمامى از بين مى‏روند.
احاديث تسميه
از جمله احاديثى كه از اعضاى خانواده پيامبر به نام،ياد كرده،احاديث ذيل است:مسلم در صحيح خود از سعد بن ابى وقاص روايت كرده است كه او گفت:«…و هنگامى كه اين آيه نازل شد:پس بگو:بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان،زنانمان و زنانتان…را بخوانيم…،پيامبر خدا،على،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،پس فرمود:بار خدايا اينان خاندان منند» (6) .
ترمذى در صحيح خود از عمر بن ابى سلمه روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه ام سلمه بر پيامبر (ص) نازل شد:«اراده خداوند تعلق گرفته است تا از شماـخاندان پيامبر (ص) ـناپاكى را دور كند،و شما را به طور كامل پاك دارد.».پس پيامبر،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،و آنان را با كسا پوشانيد و على را نيز كه پشت سرش بود با عبايى پوشاند،سپس فرمود:بار خدايا اينان اهل بيت منند پس،پليدى را از آنان بزداى و آنان را به طور كامل پاك بدار.ام سلمه گفت:يا رسول الله آيا من هم با آنان هستم؟فرمود:تو بر جايگاه خود هستى و روى به سوى خير و سعادت دارى.».ترمذى گويد:و در همين باب از ام سلمه،معقل بن يسار،ابى الحمراء و انس بن مالك،روايت شده است (7) .
امام احمد در مسند خود از ام سلمه همسر پيامبر (ص) روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه من نازل گرديد:خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را به طور كامل پاك دارد،و در آن خانه،فاطمه،على،حسن و حسين بودند،پس پيامبر آنان را با عبايى كه روى خود داشت پوشانيد،سپس گفت: (بار خدايا) اينان خاندان منند،پس از آنان پليدى را دور كن و آنان را كاملا پاك گردان.» (8) .
و مسلم از عايشه همسر پيامبر روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا بيرون آمد در حالى كه عبايى بافته از موى سياه بر دوش او بود،پس حسن آمد،او را داخل عبا كرد،بعد حسين آمد،او را نيز داخل كرد،و بعد فاطمه آمد،او را هم به زير
عبا جاى داد،سپس على آمد و او را هم با عبا پوشاند،آن گاه فرمود:«خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك گرداند» (9) .
در در المنثور سيوطى (در تفسير قرآن) به دو روايت زير برمى‏خوريم:
ابو الحمراء (از اصحاب پيامبر) مى‏گويد:مدت هشت ماه در مدينه مراقب پيامبر بودم هيچ گاه براى نماز بيرون نيامد،مگر اينكه اول به در خانه على مى‏آمد،دستش را دو طرف در قرار مى‏داد و مى‏گفت:«نماز!نماز!خداوند اراده كرده است فقط از شما خانواده پليدى را دور كند و شما را به تمام پاك دارد» (10) .
و از ابن عباس است كه گفت:نه ماه پيامبر خدا را مى‏ديديم كه هر روز موقع نماز در خانه على بن ابى طالب مى‏آمد و مى‏گفت:«درود و رحمت خدا بر شما خانواده،خداوند اراده كرده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك دارد» (11) .
و انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر خدا شش ماه به طور مداوم آن جمله را مى‏گفت (12) .
البته اين احاديث بوضوح دلالت دارد كه هر يك از اين چهار تن فردى از افراد خاندان پيامبرند،همچنان كه عضويت هر شخص ديگرى راـاز كسانى كه در زمان پيامبر در قيد حيات بودند،چه از هاشميان و يا از زنان پيامبرـمنتفى مى‏داند.اين قول پيامبر (ص) :بار خدايا اينان خاندان منند،دلالت روشنى دارد بر اين كه عضويت خاندان پيامبر در دوران زندگانى آن بزرگوار منحصر بر آن چهار تن بوده است.بنابراين،همه افراد ديگرـحتى عمويش عباس،جعفر بن ابى طالب و ساير افراد حاضر در زمان بيان اين مطلبـاز دايره عترت مورد نظر خارجند،هر چند كه همگى از خويشان نزديك او بودند.
با اين همه،اين انحصار همه بنى هاشم را كه پس از وفات آن حضرت،به دنيا آمده‏اندـاز جرگه اهل بيت خارج نمى‏كند.آنچه در احاديث نوع اول آمده است دلالت دارد بر اين كه اعضايى از خانواده و عترت اوـپس از حيات او در ضمن چند قرن به وجودخواهند آمد.پيامبر در آن احاديث به صراحت گفته است كه قرآن و اهل بيتش از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر او باز گردند.
اما چگونه عضويت افرادى را كه پس از پيامبر به دنيا مى‏آيند،بشناسيم،اين مطلبى است كه به اعضاى همعصر آن حضرت مربوط مى‏شود و اين كه كدام يك از اينان را مى‏توان خلف آن حضرت ناميد و اگر خلف او بود از اعضاى عترت او نيز
هست.مردم خود گواه شايستگى و علو مقام او در تقوا و درستى و علم و حكمت اويند،و خلف آن حضرت در زمان او همان كسى است كه وى را خليفه خود مى‏نامد.
اكنون كه مقام اهل بيت را در اسلام و نيز اعضاى خاندان محترمى را كه در زمان پيامبر بودند،شناختيم سزاوار است كه در صفحه‏هاى آينده از شاخص‏ترين فرد اين خانواده سخن بگوييم .آن فرد،امام على (ع) پسر عموى پيامبر است كه پيامبر او را به بالاترين مراتب بزرگداشت،گرامى داشته است.
قرآن و محبت امام  
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و خاندانش يكى ازاصول اسلام است كه قرآن وسنت بر آن تأكيد دارند. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «قل إن كان آباؤكم و ابناؤكم و إخوانكم و أزواجكم و عشيرتكم و أموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب إليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتى يأتى الله بأمره و الله لا يهدى القوم الفاسقين»(توبه/24): بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى كه بدست آورده‏ايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مسكن‏هاى مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند، و خداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى‏كند.
و در آيه ديگر مى‏فرمايد: «الذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذي أنزل معه أولئك هم المفلحون» (اعراف/157): كسانى كه به او ايمان آورده‏اند و او را تكريم كرده و كمك نموده‏اند و از نورى كه بر وى فرود آمده پيروى كرده‏اند، رستگارانند.
خدا در اين آيه براى رستگاران چهار ويژگى مى‏شمارد:
1- ايمان به پيامبر: «آمنوا به».
2- تعزيز و تكريم او: «عزره».
3- يارى كردن او: «نصروه».
4- پيروى از نورى (قرآن) كه نازل شده است «و اتبعوا النور الذي أنزل معه».
با توجه به اينكه يارى كردن پيامبر در ويژگى سوم آمده است، قطعا مراد از «عزروه» در ويژگى دوم همان تكريم و تعظيم پيامبر است، و مسلما، تكريم پيامبر مخصوص دوران حيات او نيست، همچنانكه ايمان به وى كه در آيه وارد شده، چنين محدوديتى ندارد.
درباره محبت به خاندان رسالت كافى است كه قرآن آن را به صورت پاداش رسالت (البته به صورت پاداش نه پاداش واقعى) ذكر كرده و مى‏فرمايد: «قل لا أسألكم عليه اجرا إلا المودة فى القربى» (شورى/23):
بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداشى نمى‏طلبم،جز محبت ورزيدن به بستگان ونزديكانم .
محبت و تكريم نسبت به پيامبر اكرم(ص) نه تنها در قرآن آمده، بلكه در احاديث اسلامى نيز بر آن تأكيد شده است، كه دو نمونه آن را يادآور مى‏شويم:
1- رسول اكرم فرمود: «لا يؤمن أحدكم حتى أكون أحب إليه من ولده و الناس اجمعين». (1) هرگز يك نفر از شما مؤمن واقعى نخواهد بود، مگر اينكه من براى او از فرزندانش و همه مردم محبوب‏تر باشم.
2- در حديث ديگر مى‏فرمايد: ثلاث من كن فيه ذاق طعم الإيمان: من كان لا شي‏ء أحب إليه من الله و رسوله، و من كان لئن يحرق بالنار أحب إليه من أن يرتد عن دينه، و من كان يحب لله و يبغض لله» (2) : سه چيز است كه هر كس داراى آن باشد، مزه ايمان را چشيده است: 1- آن كس كه چيزى براى او از خدا و رسولش گرامى‏تر نباشد. 2- آن كس كه سوخته شدن در آتش براى او محبوبتر از خروج از دين باشد. 3- آن كس كه براى خدا، دوست يا داشمن بدارد.
محبت خاندان پيامبر(ص): نيز در احاديث اسلامى مورد تأكيد واقع شده است كه برخى را يادآور مى‏شويم:
1- پيامبر گرامى(ص) فرمود: «لا يؤمن عبد حتى أكون أحب إليه من نفسه و تكون عترتي أحب إليه من عترته، و يكون أهلي أحب إليه من أهله» (3) :مؤمن به شمار نمى‏رود بنده‏اى مگر اينكه مرا بيش از خود دوست بدارد، و فرزندان مرا بيش از فرزندانش، و خاندان مرا فزون از خاندان خود، دوست بدارد.
2- در حديث ديگر درباره عترت خود مى‏فرمايد: «من أحبهم أحبه الله و من أبغضهم أبغضه الله» (4) : هر كس آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است.
تا اين جا با دلايل اين اصل (مهر ورزيدن به پيامبر و عترتش) آشنا شديم، اكنون سؤال مى‏شود :
1- سودى كه امت از مهر ورزيدن به پيامبر و عترت او مى‏برد چيست؟!
2- شيوه مهر ورزى و تكريم نسبت به پيامبر و خاندان او چيست؟!
درباره مطلب نخست يادآور مى‏شويم: محبت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوى كمال است، هرگاه انسانى فردى را از صميم دل دوست بدارد، كوشش مى‏كند خود را با او همگون سازد و آنچه كه مايه خرسندى او است انجام داده، و آنچه او را آزار مى‏دهد ترك نمايد.
ناگفته پيداست وجود چنين روحيه‏اى در انسان مايه تحول بوده و سبب مى‏شود كه پيوسته راه اطاعت را در پيش گيرد و از گناه بپرهيزد. كسانى كه در زبان اظهار علاقه كرده ولى عملا با محبوب خود مخالفت مى‏ورزند، فاقد محبت واقعى مى‏باشند، در دوبيتى كه به امام صادق (ع) نسبت داده شده است به اين نكته اشاره شده آنجا كه مى‏فرمايد:
تعصى الإله و أنت تظهر حبه*هذا لعمري فى الفعال بديع‏لو كان حبك صادقا لأطعته*إن المحب لمن يحب مطيع (5)
«خدا را نافرمانى مى‏كنى و اظهار دوستى مى‏نمايى، به جانم سوگند، اين كار شگفتى است.
اگر در ادعاى خود راستگو بودى او را اطاعت مى‏كردى، حقا كه مريد پيوسته مطيع محبوب خود مى‏باشد».
اكنون كه برخى از ثمرات مهرورزى به پيامبر و خاندان او روشن شد، بايد به شيوه ابراز آن بپردازيم: مسلما مقصود حب درونى بدون هيچ‏گونه بازتاب عملى نيست، بلكه مقصود مهرى است كه در گفتار و رفتار انسان بازتاب مناسبى داشته باشد.
شكى نيست كه يكى از بازتابهاى محبت به پيامبر(ص) و خاندان او پيروى عملى از آنان است، چنانكه اشاره شد، ولى سخن در ديگر بازتاب‏هاى اين حالت درونى

فایل : 22 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...