مقاله کامل مرگ و زندگی از دیدگاه نیچه و كركگور
مقاله کامل مرگ و زندگی از دیدگاه نیچه و كركگور
مرگ و زندگی از دیدگاه نیچه و كركگور
چكیده
نیچه فیلسوف زندگی است كه در مقابل سختیها و رنجها به آن آری میگوید و معتقد است كه انسان بایستی هرچه سرشارتر و پركارتر زندگی كند و از این طریق میخواهد اندیشهی ترس از مرگ را از بین ببرد. در صدد آن است كه زندگی را دوصد چندان بیشتر از مرگ شایستهی اندیشیدن كند و نیز معتقد است كه انسان باید آزادنه و آگاهانه مرگ خود را انتخاب كند. درحالیكه در نظر كركگور، این، زندگی است كه باید آزادانه و آگاهانه انتخاب شود. وی سعادت ابدی را در زندگی پس از مرگ میداند كه مسیحیت وعدهی رستگاری آن را داده است. نیچه و كركگور دو فیلسوفی هستند كه هرچند مسیر حركت آنها متفاوت است اما هر دو منتقد مسیحیت مرسوم و متداولند و در نهایت هر دو به امكاناتی پرداختهاند كه سرانجام به یك مقصد میرسند و آن فرد انسان است.
واژههای كلیدی: فرد، وجود، زندگی، مرگ، رنج، گناه و جاودانگی.
1-مقدمه
هنگامیكه كركگور در سال 1855 در كپنهاگ درگذشت، نیچه كودكییازده ساله بود كه در ناؤمبورگ، در شرق آلمان، زندگی میكرد. و هرگز یكدیگر را ملاقات نكردند. نیچه آثار كركگور را نخوانده بود زیرا كركگور در آخرین سالهای حیات نیچه در حال شناخته شدن بود.هردو نابغهی ادبی بودند، و اندیشههای خود را بهطور غیرمستقیم و با نوشتن قطعات و كلمات موجز همراه با كلام شاعرانه بیان میكردند.
سرانجامِ كركگور و نیچه شباهتی عجیب به یكدیگر دارد زیرا هر دو بر كف خیابان بیهوش بر زمین افتادند با این تفاوت كه كركگور در سال 1855 در 42 سالگی در كپنهاگ و نیچه در
سال 1889 در 44 سالگی در تورینو. كركگور چهل روز بعد از اغما و بیهوشی درگذشت اما نیچه بعد از آن بیهوشی و اغما دچار جنون شد و یازده سال بعد از آن حادثه، یعنی در55 سالگی، در سال 1900 درگذشت. آثار نیچه در فاصلهی آن یازده سال منتشر میشد در حالیكه كار نویسندگی او درسال 1889 پایان یافته بود.
اندیشهی كركگور و نیچه مانند اندیشهی دیگر اگزیستانسیالیستها، ریشه درزندگی شخصی وفردی آنان دارد وكركگور آنجا كه در مورد سه قلمرو زندگی سخن میگوید، گویی، مراحل زندگی خود را در قالب فلسفی و عرفانی بیان می-كند.قلمرو استحسانی حاكی از دورهی اول زندگی اوست كه به لاابالیگری و بیقیدی میگذرد. حوزه اخلاقی حاكی از دوران نامزدی وی با رگین اولسن است كه او را تا حدی متعهد و مقید به زندگی میكند و سرانجام سپهر دینی است، كه ازایمان وگرایش او به سوی امری متعالی و مطلق حكایت میكند. پرداختن به داستان حضرت ابراهیم در كتاب ترس و لرز، بیانگر اعتقاد او به ایمان و زندگی دینی است. ابراهیم را قهرمان ایمان معرفی میكند، ولی متذكر میشود كه: “میتوانم بهگونهای ابراهیم را بفهمم اما در عین حال میدانم كه جرأت سخن گفتن و نیز جرأت عمل كردن همچون ابراهیم را ندارم. اما حاشا كه با این سخن بخواهم بگویم كه عمل او ناچیز بود، بلكه برعكس شگفتییكتا و یگانه بود.” (كركگور، 1387، 154)
نیچه نیز آنجا كه در “چنین گفت زرتشت” از سه دگردیسی جان آدمی سخن می- گویدمیتوان تا اندازهای به سیر اندیشه و زندگی او پی برد. جان آدمی ابتدا شتر است، بعد شیر میشود و سرانجام كودك. از این سخنانِ نیچه میتوان اینگونه نتیجه گرفت: آنجا كه میگوید جان آدمی شتر اِست و كار شتر به دوش كشیدن بار ارزش-های كهن، بهنظر میآید
این مرحلهی اول جان، شباهت به مرحلهی اول زندگی خود نیچه دارد كه در خانوادهای روحانی بهدنیا میآید و همان روحیهی مذهبی اطرافیانش را دنبال میكند اما آنجا كه جان، شیر میشود، بیشباهت با مرحله دوم زندگی نیچه نیست. چون جانِ شتر با اژدهایی روبهرو میشود كه “تو باید” نام دارد اما جان نمی- خواهد تحت فرمان “تو باید” باشد، جان میخواهد “من میخواهم” باشد. بنابراین جانِ شتر به جان شیر تبدیلمیشود، شیر به خود، “من” میگوید، یعنی“من میخواهم”.
مرحلهی دوم زندگی نیچه آنجایی است كه وی ارزشها را نفی میكند و نیستانگار میشود. اینجا نیچه نمیخواهد تحت فرمان “تو باید” باشد، میخواهد “من میخواهم” باشد، میخواهد به ارزشهایی كه تاكنون قبول داشته “نه” بگوید. در مرحلهی سوم، جان، كودك میشود. كودك، خلاق و آفرینندهی ارزشهای نو و تازه است. در این مرحله نیچه، در پی جبران آن “نهگویی” درصدد “آری”گویی به زندگی برمیآید. دنبال ارزشهای نو و تازه است كه اندیشهی“بازگشت جاویدان همان” را در پی دارد.
اندیشهی“عشق به سرنوشت” نیچه حاكی از “جان كودك” است. یعنی نگاهی آری- گویانه به زندگی، آن هم آری گفتنی از سرِ عشق و سرشار از نیروی زندگی كه همانا هماهنگ شدن و همراه شدن با سرنوشت است. در اندیشهی“عشق به سرنوشت”، نیچه تقدیر و سرنوشت و سوقِ به امر متعالی را باهم درمیآمیزد.
“آدمی همواره سعی دارد تا از حیات خود كل و تمامیتی بسازد، و در عین حال این احساس قلبی را داشته باشد كه حیات او فقط در ضمن و داخل یك كل و تمامیتی كه فراتر از آنست معنی و جهت مییابد.” (وال، 1370، 868)
هردو متفكربه نوعی با زندگی فردی و شخصی خود درگیر بوده و آثار و اندیشه-هایشان برگرفته از نوع زندگی و زمانهی آنها بوده است. یعنی مانند متفكران و فیلسوفان نظاممند و دارای سیستم كه افكار و اندیشههایشان بر طبق یك سری قواعد و استدلالهای خشك منطقی بنا شده است، نیستند بلكه بیرون از هرگونه سیستم و نظام به تفكر میپرداختهاند و به نوعی با زندگی روزمره انسانها و به قول فلاسفهی اگزیستانسیالیست با امكانات فردی سر و كار داشتهاند. امكاناتی از قبیل: زندگی، مرگ، گناه، رنج، ترس و اضطراب و. .. مورد توجه فلاسفهی اگزیستانسیالیست و بهخصوص كركگور و نیچه بوده است. تفكرات آنها بر اساس الگوها و قواعد منظم و از پیش تعیینشده نبوده و در نظر آنها انسان ماهیت از پیش تعیینشدهای ندارد. در نظر كركگور فرد خودش باید گزینش و انتخاب كند و از نظر نیچه نیز انسان با تفسیر خود به هستی معنا میبخشد و بدون تفسیر انسان، هستی بی معنا است. بنابراین، انسان حاكم بر هستی است. كركگور و نیچه هردو با سیستم و نظامپردازی مخالف بودند و در برابر نظام عقلی هگلی به مخالفت برخاستند. كركگور در برابر فلسفهی هگل، مسیحیتی آشتیناپذیر و نیچه، ارادهی معطوف به قدرت را مطرح میسازد. و این دو مفهوم، یعنی مسیحیتی آشتیناپذیر و ارادهی معطوف به قدرت، نفیكنندهی سیستم هگل و بهطور كلی نفیكنندهی هرگونه فلسفهی عقلانی بهشمار میروند.
“هر دو فیلسوف، كه فیلسوف به معنای معمولی نبودند، وجه تازهای از فلسفیدن را باب كردهاند؛ آنان شاعرند، پیامبرند، از ژنیهای هنری و از شمار مقدسانند. یاسپرس دربارهی این وجه تازهی فلسفیدن كه زیر تأثیر این دواندیشنده ساخته میشود سخت تأكید كرده است”(وال، 1357، 47 )
كركگور و نیچه، هر دو دربارهی سقراط اندیشیدهاند اما هر كدام به نوعی و با نگاه خاصخود. كركگور، سقراط را استاد بزرگ خود و نیچه او را دشمن بزرگ خود دانسته است. اما در عین دشمنی، احترامی خاصنسبت به او قائل است. در مورد نیچه باید این نكته را متذكر شد كه او با هر كه به دشمنی برخاسته، بستگی عمیقی نیز به او داشته است. در مخالفت وی با مسیحیت نیز میتوان این نكته را ملاحظه كرد. او در عین دشمنی با مسیحیت، احترام خاصی برای شخص مسیح قائل است. نیچه نسبت به كسانیكه به مخالفت با آنها میپردازد، نوعی رفتار دوپهلو دارد. در یك جا آنها را تحقیر و رد میكند و در جایی دیگر به دیدهی احترام مینگرد.
2- فرد و هستی
كركگور و نیچه وقتی در مورد فرد سخن میگویند، مقصودشان این است كه هركسی بایستی تربیت خویش را خود بر عهده بگیرد. از اینرو، كركگور از “یكه”یعنی“فرد” و نیچه از “زرتشت” سخن به میان آورده كه چهرهی تنها و عزلتنشین اواست. هردو فردگرا هستند و فرد را مقابل و رودرروی جمع و توده قرار میدهند. با این تفاوت كه، كركگور فرد را “یكه و تنها” در مقابل مطلق قرار میدهد و تا آنجا پیش میرود كه فرد به مثابه جزئی در برابر كل و حتی بالاتر از آن قرار میگیرد و در مطلق ادغام و با او یكی میشود.
اما منظور نیچه از فردیت، فرد از طبقهی اشراف و بزرگان است. در نظر وی، فردگرایی، شكل ساده و آگاهانهای از “اراده به قدرت” است تا بدینوسیله از سلطهی جامعه آزاد گردد. فرد نیچه، نمایندهی افراد دیگر و از تبار والا و قدرتمند است. و جماعت وسیلهای برای تقویت فردمحسوب میگردد. در نظر كركگور نیز ارزش، بهفرد انسان تعلق دارد ولی مخالف جمع و اجتماع هم نیست بلكه برفرد بودن تاكید
دارد، بدین معنا كه باید خودمان باشیم حتی اگر در درون جمع و اجتماع هستیم.
“كركگور، برخلاف نیچه كه معتقد بود فقط معدودی میتوانند بزرگ باشند، معتقد است كه قوت “بزرگی” در وجود همهی ماست.” (اندرسون، 1387، 138)
فرد وجودی از آنجا كه از امكانهای خود آگاه است فردی واقعی است و واقعیت نیز از طریق او و فردیتش استمرار مییابد. چنین فردی با عمل اندیشه به واقعیتنمیپیوندد بلكه در چیزی ورای خود به آن دست مییابد. “یعنی بهسوی چیزیكه از درخودمانندگی سقراطی میگذرد و به فراباشندگی خدا میرسد. به بیان دیگر، از نظر كركگور، سقراط از هستی فراتر نمیرود درصورتیكه باید از هستی گذر كنیم تا به خدا برسیم.” (وال، 1357، 9)
آنها امكانات وجود انسان را كه در وجود او نهفته است برای ما آشكار میكنند.
قصدشان الگو دادن نیست بلكه انتخاب امكانات از قبل مشخص شده است و تنها انسان میتواند امكانات واقعی و گوناگون خود را رشد دهد و با “گزینش و انتخاب”، “بشود آنچه كه هست”.
كركگور فلسفهی خود را در مقابل فلسفهی اصالت معنای هگل مطرح كرده است.
هگل از آنجا كه به اتحاد میان موجود و معقول معتقد بود، ادعا میكرد كه تنها از راه معانی و مفاهیم عقلی میتوان واقعیت را شناخت. ولی كركگور بااین نگرش مخالف بود. معتقد است كه منبع حقیقت در خود اشیاء و در وجود خارجی انضمامی آنهاست و اعتمادی به مفاهیم و معانی عقلی و كلی نیست. ونمی توان باآنها به حقیقت نایل شد
“در نظر كركگور هستیذاتاً در شدن و در زمان حركت دارد، آری نیچه نیز كه در برابر هرگونه بینش ایستای جهان،
پویایی سرشت آفرینش و اراده به قدرتی را كه در كنه جهان قرار دارد میپذیرد، بر همین عقیده است.” (همان، 149)
بنابراین، هستی ذاتاً در حال شدن و حركت است وهستی ایستا و ساكن وجود ندارد.واقعیت ثابتی وجود ندارد و همه چیز در حال گذران و سیلان است.نیچه خاطرنشان میكند كه با دونیم كردن جهان توسط افلاطون به عالم شهادت و عالم غیب، دوگانگی در هستی و وجود پدید آمد. به این ترتیب كه عالم غیب ارزش و عالم شهادت بیارزش شد. از اینرو ویژگی عالم مثال یا عالم غیب ثبات و ویژگی عالم طبیعت یا عالم شهادت حركت و صیرورت شد و ثبات، ارزش پیدا كرد و حركت بی- ارزش شد. اما وی كل هستی را درحالشدن میداند و به عالم دیگری غیر از این عالم معتقد نیست و جهان فراسو را نمیپذیرد.
“مفهوم “فراسو”، و “جهان واقعی” به این سبب اختراع شد تا تنها جهانی را كه هستی دارد، از ارزش محروم كند- تا هیچ هدف، هیچ علت، هیچ وظیفهای را برای واقعیت زمینی باقی نگذارد!” (نیچه، 1374، 212)
3- جسم و روح
كركگور روح و جسم را دو چیز جدا از هم درنظر میگیرد و روح را مهمتر از جسم قلمداد میكند و معتقد است كه انسان باید از جسم عبور كند و به مقام جان و روح كه مقامی بالاتر از جسم است برسد و اگر چنین نكند و در همان مرتبهی پایین باقی بماند مانند كسی است كه در كاخی باشد اما در پایینترین قسمت آن، یعنی در سردابه سكنی گزیند. برعكس در نظر نیچه جسم مهمتر از روح است. تأكید وی بر زندگانی، قدرت و غریزه است كه اینها از طرف عقل و روح مورد تهدید واقع میشوند. او عقل را خادم اراده، شعور، احساس و غریزه به شمار میآورد و حقیقت انسان را در جسم و غریزهها و عواطف و احساسات او میداند. از اینرو سعادت
و نیكبختی انسان را در نیكو داشتن تن و برآوردن غرایز و عواطف دانسته و جان و روان و عقل انسان را تنها وسیلهای در خدمت تن و جسم درنظر میگیرد و با آنهایی كه تن و جسم را حقیر میشمارند، سرِ ستیز دارد.
“زندگی زمینی و این جهانی مورد تأكید نیچه است و اخلاق، دین و مابعدالطبیعه به سبب سخن گفتن از سرای دیگر و حقیقی دانستن آن عالم در برابر عالم دنیایی مورد حمله اوست.” (كردفیروزجایی، 1386، 186)
4- رنج
رنج یكی از امكاناتی است كه در میان فیلسوفان اگزیستانسیالیست مطرح است و از ویژگیها و امكانات فردی بهحساب میآید. انسان امكان رنج را در سراسر زندگی خود دارد و جزئی از زندگی و هستی فرد انسانی محسوب میشود. كركگور و نیچه نیز هر دو مسأله رنج را مطرح میكنند اما دیدگاه آنها متفاوت است. كركگور رنج را لازمهی وجود انسان و عامل رشد و تعالی ایمان دینی او میداند. نسبت به رنج نگاه مثبتی دارد و آنرا وسیلهای برای رسیدن به زندگی و شادی ابدی درنظر میگیرد. و معتقد است كه فرد باید سختی و سنگینی رنج را تحمل كند تا به زندگی ابدی برسد.
خاستگاه و منشأ رنج، خاستگاهی فردی است و در درون تكتك انسانها نهفته است و لازمهی زندگی دینی است و از آنجاكه توجه فرد را به نفس و درون خودش جلب میكند، رنج نقش تعالی و سازندگی دارد. رنج دینی را بیماری، بیچارگی، اندوه و درماندگی نمیداند بلكه آن را به ارتباط نزدیك فرد با خدا نسبت میدهد كه با دوری از اهداف مادی و دنیوی در فرد بهوجود میآید.
“شهسوار ایمان هیچ تكیهگاهی جز خویشتن ندارد؛ او از ناتوانی فهماندن خود به دیگران رنج میبرد، اما هیچ
اشتیاق عبثی به هدایت دیگران احساس نمیكند. رنج تضمین اوست [به درستی راه]، او این اشتیاق عبث را نمیشناسد و روحش جدیتر از آن است [كه چنین اشتیاقی را احساس كند].” (كركگور، 1387، 108)
اما نگاه نیچه به رنج، نگاهی دینی نیست و رنجی كه در مورد آن صحبت میكند، رنج مطرح درادیاننیست. بهطور كلی نگاهاو نسبت به زندگی، منفی است، زندگی را پوچ و بیمعنا میداند. و برآن است كه بایستی به این زندگی پر از رنج و بیمعنا، “آری” گفت و با دید مثبتی به آن نگاه كرد.انسان برای رهایی از این رنج و بیمعنایی، به دنبال راهی میگردد كه آن، معنای“آرمان زهد” است زیرا انسان معنا داشتن را به هر بیمعنایی ترجیح میدهد. رنجهای انسان همه در اثر گناهان اوست و برای اینكه از این گناه و رنجهای ناشی از آن رهایییابد راه زهد را در پیش میگیرد كه رویگردانی از زندگی زمینی و مادی است. وبه جهانی فراسوی جهان ماده روی میآورد. چنین نگرشی از نگاه نیچه، نوعی خواست منفی است، خواستی كه به نیستی منجر میشود.
زندگی زاهدانه در نظر او، نشانگر بیزاری و دوری از هرچیز مادی است و نوعی روی-گرداندن از زندگی است. اما از آنجا كه نیچه اساس و بنیان زندگی را در عواطف، احساسات، شورها و غریزهها جستجو میكند، این نوع نگرش زاهدانه را نوعی پشت پا زدن به امور مثبت زندگی به حساب میآورد. بنابراین، او معنای دیگری برای زندگی انتخاب كرده است و در “زایش تراژدی”، سعی كرده تا از طریق هنر تراژدی به زندگی معنا بخشد و به آن “آری” گوید. از اینرو یونانیان باستان را میستاید كه با هنر یونانی در برابر رنجها و سختیها و دهشتناكی زندگی ایستادند و به آن “آری” گفتند و روی خوش نشان دادند و جلوه زندگی را تغییر دادند و رنجهای آن را تحمل كردند.
“یكی از عالیترین شكلهای جامهی مبدل، اپیكوری- آئینی1 است و نوعی جسارت نمایشی در ذوقی كه رنج را به جد نمیگیرد و در برابر هر آنچه غمانگیز و ژرف است ایستادگی میكند.” (نیچه، 1379، 274)
با توجه به نوع دیدگاههای نیچه و كركگور در مورد رنج میتوان اینگونه نتیجه گرفت، كه دیدگاههایشان در دو طریقهی جدا از هم قرار گرفته است. كركگور رنج را در زندگی دینی میبیند و چنین زندگیای را میستاید و به آن نگاهی مثبت دارد و آن را وسیلهای برای رسیدن به زندگی و شادی ابدی میداند. در حالیكه نیچه برعكس، دیدگاهی دینی نسبت به رنج ندارد و حتی آرمان زاهدانهی مسیحی را نیز كه روی-گردانی از زندگی مادی و سوق به فراسوی عالم ماده است، سرزنش میكند و آنرا نوعی خواست منفی و رو به نیستی میانگارد. وی مسیحیت را بهخاطر ترحم و دلسوزی به ضعیفان و فرومایگان تحقیر میكند و ترحم را متضاد هیجانهایی میداند كه بر نیروی احساس زندگانی میافزایند. زیرا ترحم و شفقت را مخالف با اندیشهی اراده به قدرت خویشقلمداد میكند و معتقد است زمانیكه انسان رحم میكند، قدرت خویش را از دست میدهد. رنج بهوسیلهی رحم، همهگیر میشود و باعث كاهش هر چه بیشتر نیروی زندگی میگردد. خلاصه اینكه نیچه راجع به رحم و رنج نظر مثبتی ندارد و این دو عامل را دشمن ارادهی به قدرت بهشمار میآورد.
“رحم پارسایانه رحم به پلشتی بشری است، به پلشتی آنچه بس- بسیار بشری است. و اما درجات و بلندیهائی هست كه در آنها رحم نیز همچون ناپاكی، همچون پلشتی، احساس میشود…” (همان، 275)
5- گناه
نیچه و كركگور در مورد گناه كه یكی دیگر از امكانات انسان است، دیدگاهی متفاوت دارند. با توجه به دیدگاه
فایل : 31 صفحه
فرمت : Word
- کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.