مقاله کامل سهراب سپهری

مقاله کامل سهراب سپهری

 

گرد آورنده: آزاده قناد راد
دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد، دانشكده معماري و هنر
زير نظر استاد گرامي سركار خانم حسن زاده
سال 1387
فهرست
پيش گفتار
روزگارش
نشاني
شكار ستاره
منابع
پيش گفتار
قصد كردم از سپهري بگويم زيرا با سپهري ارتباط برقرار كرده ام. نه با همه اش با بيشترش. هنوز ذهنم خيلي از سهراب خالي است. و چه سخت است اين ندانستن. شايد روزي خواهم فهميد، شايد روزي به تمام حرف هايش ايمان بياورم. در اين مجال به گوشه اي از او مي پردازم. به اميد اين كه مفيد باشد.
روزگارش
سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.
«اهل كاشانم
پيشه ام نقاشي است:
گاه گاهي قفسي مي سازم بارنگ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه درآن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.» (هشت كتاب، صداي پاي آب، ص273) خود سهراب ميگويد :… مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنديده است… (هنوز در سفرم – صفحه 9)پدر سهراب، اسدالله سپهري، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان، اهل ذوق و هنر. خط
خوشي داشتند و در مسائل هنري مانند نقاشي، منبت كاري و ساختن تار ذوقي سرشار نشان مي دادند. (سهراب، مرغ مهاجر، ص17)وقتي سهراب خردسال بود، پدر به بيماري فلج مبتلا شد…. كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگي بيمار ماند. پدرم تلگرافچي بود. در طراحي دست داشت. خوش خط بود. تار مينواخت. او مرا به نقاشي عادت داد… (هنوز در سفرم – صفحه 10)درگذشت پدر در سال 1341
« پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي
پدرم پشت زمان ها مرده ست.
پدرم وقتي مرد، آسمان آبي بود
مادرم بي خبر از خواب پريد،خواهرم زيبا شد.
پدرم وقتي مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسيد: چند من خربزه مي خواهي؟
من از او پرسيدم: دل خوش سيري چند؟
پدرم نقاشي مي كرد
تار هم مي ساخت، تار هم مي زد
خط خوبي هم داشت» (هشت كتاب، صداي پاي آب، ص274) مادر سهراب، ماه جبين، اهل شعر و ادب كه در خرداد سال 1373 درگذشت.
فرزند ملك المورخين و نواده ي لسان الملك سپهر مولف كتاب ناسخ التواريخ است. (سهراب، مرغ مهاجر ، ص17)
«مادري دارم، بهتر از برگ درخت» (هشت كتاب، صداي پاي آب، ص272)تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همايوندخت، پريدخت و پروانه.
«كفش هايم كو؟
چه كسي بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا، مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است.
و منوچهر و پروانه، و شايد همه ي مردم شهر. (هشت كتاب، نداي آغاز، ص390)محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.سهراب از محل تولدش چنين ميگويد :… خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن، وسعت خوبي بود. خانه ما همسايه صحرا بود . تمام روياهايم به بيابان راه داشت… (هنوز در سفرم – صفحه 10)
‌‍«من درون نور-باران قصر سيم كودكي بودم
جوي روياها گلي مي برد.
همره آب شتابان، مي دويدم مست زيبايي» (هشت كتاب، گل آينه، ص148)
«باغ ما در طرف سايه ي دانايي بود.
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه،
باغ ما شايد قوسي از دايره ي سبز سعادت بود.» (هشت كتاب، صداي پاي آب، ص275)سال 1312، ورود به دبستان خيام (مدرس) كاشان…. مدرسه، خوابهاي مرا قيچي كرده بود . نماز مرا شكسته بود . مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود . روز ورود، يادم نخواهد رفت : مرا از ميان بازيهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند . خودم را تنها ديدم و غريب … از آن پس و هربار دلهره بود كه به جاي من راهي مدرسه ميشد…. (اتاق آبي – صفحه 33) … در دبستان، ما را براي نماز به مسجد ميبردند. روزي در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديكتر باشيد.مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سالها مذهبي ماندم.
بي آنكه خدايي داشته باشم … (هنوز در سفرم)پريدخت سپهري مي نويسد:
«مدير دبستان سهراب شخصي معمم و مهربان بود كه دوست خانوادگي هم به شمار مي رفت. سهراب بهترين شاگردش به شمار مي رفت. چون هميشه نمره هايش بيست و شاگرد اول كلاس بود. … با اين حال سهراب از مدرسه و به خصوص آقاي مدير خيلي مي ترسيد.
مدير دبستان معمولا از كوچه ي شمالي باغ مي گذشت. سهراب حتي در تعطيلات تابستان و ساعاتي كه احتمال عبور او از كوچه مي رفت، پاي در آن نمي نهاد.» (سهراب، مرغ مهاجر، ص29)
«در مدرسه سر به زير بودم، در خانه سر كش. در مدرسه مي ترسيدم، در خانه مي ترساندم.» (اتاق آبي، ص33)سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد :… آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد…خرداد سال 1319 ، پايان دوره شش ساله ابتدايي…. دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم . نميدانم تابستان چه سالي، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زيانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آباديها شدم. راستش، حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. اگر محصول را ميخوردند، پيدا بود كه گرسنه اند. وقتي ميان مزارع راه ميرفتم، سعي ميكردم پا روي ملخها نگذارم…. (هنوز در سفرم)مهرماه همان سال، آغاز تحصيل در دوره متوسطه در دبيرستان پهلوي كاشان…. در دبيرستان، نقاشي كار جدي تري شد. زنگ نقاشي، نقطه روشني در تاريكي هفته بود… (هنوز در سفرم – صفحه 12)از دوستان اين دوره : محمود فيلسوفي و احمد مديحي
سال 1320، سهراب و خانواده به خانه اي در محله سرپله كاشان نقل مكان كردند.سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد…. در چنين شهري [كاشان]، ما به آگاهي نميرسيديم. اهل سنجش نميشديم. در حساسيت خود شناور بوديم. دل ميباختيم. شيفته ميشديم و آنچه مياندوختيم، پيروزي تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسراي مقدماتي. به شهر بزرگي آمده بودم. اما امكان رشد چندان نبود… (هنوز در سفرم- صفحه 12)
«طفل پاورچين پاورچين، دور شد كم كم در كوچه ي سنجاقك ها.
بار خود را بستم، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون
دلم از غربت سنجاقك پر.» (هشت كتاب، صداي پاي آب، ص276)سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت…. دوران دگرگوني آغاز ميشد. سال 1945 بود. فراغت در كف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمينه براي تكانهاي دلپذير فراهم ميشد… (هنوز در سفرم)آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني (عباس كي منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد…. شعرهاي مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق

فایل : 26 صفحه

فرمت : Word

29900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط