مقاله فارسی دولت

مقاله فارسی دولت

مقدمه
مفهوم دولت (state) تا سده شانزدهم رواج سیاسی نیافته بود. نخستین کاربرد آن در بحث علمی به نیکولوماکیاولی (1527-1469) نسبت داده می شود. برای یونانی ها این مفهوم شناخته شده نبود. آنها به جای آن واژه «پولیس» را به کار می بردند که می توان آن را «شهر – دولت» نامید. در شهر دولتهای کاملا نزدیک و کوچک یونان باستان به بهره مندی از حقوق و اجتماع تاکید می شد و سلطه و اطاعت مورد توجه نبود. به گفته کاتلین بهتر است آنها را «اجتماع شهری» بنامیم تا دولت. «شهرهای» روم نیز از بهره مندان از حقوق و وظایف مدنی کامل جانبداری می کردند. بنابراین شهر – دولتهای یونان و روم گردهمایی بسیار همبسته گروهی بودند که با استثمار بردگان ز ندگی می کردند.
مفهوم دولت نو در بخش عمده اروپای سده های میانه نیز وجود نداشت. طی این دوره تفکر سیاسی درباره امپراتور و حکومت شاهزادگان بود. در پایانهای سده های میانه، مفهومی از دولت بتدریج پدیدار می شد اما بخوبی مشخص نبود، و زمانی کاربرد یافت که دولت از آن مردم نبود و حاکمیت به شاهان تعلق داشت. در آن زمان، دولت را با اقتدار عالی برابر می دانستند، اما گاه به «نهادهای اجتماعی هم اشاره داشت». در گذر زمان، دولت گذشته از اصول و راستاها، مفهوم طبیعی اقتدار ناب و ساده، یا تاسیس را پیدا کرد.
در گفت و گوهای عمومی مفهوم دولت را در معنیهای گوناگون به کار می برند. برای مثال واحدهای تشکیل دهنده فدراسیون ایالات متحده آمریکا را در زبان انگلیسی با نام state مشخص می کنند. همین طور از کمک دولت، مقررات دولتی یا آموزش دولتی سخت گفته می شود در حالی که به واقع کمک حکومت، مقررات حکومتی و مانند آن است. دولت، حکومت نیست، بلکه حکومت کارگزار دولت است. دولت همچنین با جامعه، اجتماع و ملت فرق دارد. گاه نیز واژه دولت را با واژه کشور مترادف به کار می برند، گاهی هم برای جلوگیری از ابهام ناشی از کاربرد عامیانه دولت، ترکیب دولت کشور را ترجیح داده
اند. پس از تحلیل مفهوم دولت و دست یافتن به تعریف عملی آن، تفاوت مشخص آن با حکومت را باز خواهیم شناخت.
شاید شگفت انگیز باشد که متفکران و پژوهشگران سیاسی در مورد تعریف دولت توافق نظر ندارند. اختلاف نظر پیش از هر چیز به گوناگونی اندیشه ها در مورد سرشت دولت که بر تعریفها اثر می گذارد، مربوط است. در حالی که برخی از متفکران سیاسی دولت را در اساس یک ساختار طبقاتی می دانند، دیگران بر این اندیشه اند که دولت فراتر از طبقات و نمایانگر کل اجتماع است. عده ای آن را نظام قدرت می دانند، دیگران نظام رفاه. برخی آن را تضمین کننده زندگی جمعی می دانند در حالی که دیگران آن را نهادی اخلاقی می دانند که از رفاه و تامین اخلاقی انسان جدایی ناپذیر است. برخی آن را از دیدگاه حقوقی محض به مثابه اجتماعی تلقی می کنند که طبق قانون سازمان یافته است و برخی آن را با خود ملت با جماعت یکسان می دانند. عده ای بر جنبه ساختاری آن تاکید دارند و برخی دیگر بر جنبه کارکردی آن.
درباره جامعه مدنی یا دولت از همان آغاز تفکر سیاسی اختلاف عقیده وجود داشته است. برای مثال، سوفسط های یونان باستان، که فلسفه سیاسی اروپا از آنها آغاز شد، جامعه مدنی را قراردادی می دانستند. اما متفکران بعدی مانند افلاطون (347-428 قبل از میلاد) و ارسطو (322-384ق. م) با این نظر موافق نبودند. برای مثال، ارسطو، «پولیس» را طبیعی و ضرور تلقی می کرد و می گفت «پولیس» از غرایز طبیعی انسان ظهور می کند. محصول و نیز اوج نیاز انسان به زندگی اجتماعی است و برای رشد جنبه های گوناگون انسان ضرور است. از نظر او، فردی که بیرون از پولیس زندگی کند یا فروتر از آدمی است یا برتر از او، و موجود طبیعی بشری نیست. ایده آلیستهای نوی سده های هجدهم و نوزدهم مانند روسو، کانت، هگل، گرین و بوسانکه کم و بیش با این نظر موافق بودند. آنها دولت را نهادی اخلاقی می دانستند که برای رشد کامل اخلاقی انسان غیر قابل صرف نظر است. آلتوسیوس و گروسیوس نظریات همانندی با آنها داشتند و دولت را تاسیسی عمومی برای ارتقای رفاه بشر می دانستند و همین نظر در پیدایش مفهوم دولت رفاه، که به طور عمده فقط برای جامعه های وفور تناسب و اعتبار دارد، موثر بود.
از سوی دیگر کسانی معتقد بوده اند که دولت آزادی طبیعی فرد را محدود می کند و در بهترین حال شر ضرور است. یکی از متفکران برجسته معتقد به چنین نظری هربرت اسپنسر (1903-1820) فیلسوف انگلیسی بود که عقیده داشت دولت شرکت سهامی مشترک بیمه متقابل است و عضویت در آن باید آزاد و انتخابی باشد. او بر آن بود که دولت می تواند و باید به شهروندان خود اجازه دهد از حقوق تبعه بودن آزاد باشند و نیز بار سنگین وظایف تبعه بودن را از دوش براندازند.
در حد افراطی دیگر، آنارشسیتهای فلسفی مانند پرودون (1865-1809) و کروپتکین (1921-1842) معتقد بودند دولت شر مطلق است. آنها با بودن دولت مخالفت می کردند و آن را تجسم زور و سلطه می دانستند و می گفتند ممکن است دولت (یا حکومت) به کسی کمک کرده باشد، اما بندرت به سود عامه مردم بوده است، و بنابراین هر چه زودتر از بین برده شود رنج و عذاب انسان کمتر خواهد شد. در اینجا باید اشاره کرد که ماکیاولی و تریشکه نیز بر زمینه های دیگری، دولت را به مثابه نظام قدرت تفسیر می کردند. کارل مارکس (1883-1818) عقیده داشت که دولت سازمان یک گروه یا طبقه برای سلطه و استثمار گروهها و طبقات دیگر است. از نظر مارکس حکومت «کمیته اجرایی طبقات استثمارگر» است.
می توان به موارد بالا نظریات دیگری را هم افزود، مانند نظر هولاند که دولت را با اصطلاحات خالص حقوقی تعریف کرده است و فیلیمور که از دیدگاه حقوق بین الملل به دولت نگاه کرده است و البته نظریات دیگری هم وجود دارد.
بدین قرار دیده می شود که اختلاف عقیده متفکران حوزه علم سیاست درباره تعریف دولت بازتاب عقاید مختلف آنها راجع به سرشت دولت است. تنها راه نجات از این چندگانگی نظریات آن است که این تعریفها از دولت را نادیده بگیریم و تنها به تعریفهای مبتنی بر عوامل عینی یا عناصر بنیادی دولت توجه کنیم.
الف- تعریف دولت
بورگس، بلونشلی و درو ویلسون، تعریفهای بهتری دارند که عینی اند اما به هیچ وجه کامل نیستند. به عقیده بورگس دولت بخش خاصی از اجتماع نوع بشر است که به صورت واحدی سازمان یافته دیده می
شود. از نظر بلونشلی دولت مردمی از لحاظ سیاسی سازمان یافته در سرزمین معینی است. ویلسون دولت را مردم سازمان یافته طبق قانون در داخل سرزمین معین تعریف می کند. به نظر می رسد این متفکران فراموش کرده اند که همه واحدهایی را که انسان از لحاظ سیاسی سازمان می دهد، حتی اگر در نواحی کاملا معین بوده باشند، لزوما دولت نیستند. واحدهای سیاسی در صورتی دولت به شمار می روند که از استقلال بهره مند باشند. در عصر استعمار، سرزمینهای غیر خود مختاری وجود داشتند که مردم آنها تحت حکومتهای سازمان یافته در داخل مرزهای مشخصی زندگی می کردند، اما دولت نبودند.
تعریف گارنر این نقص را ندارد. به عقیده او دولت اجتماع انسانهای کم و بیش زیادی است که سرزمینی را در تصرف دائمی دارند، از کنترل خارجی مستقل یا به تقریب مستقل اند و حکومت سازمان یافته ای دارند که بیشتر ساکنان آن سرزمین به طور عادت از آن اطاعت می کنند. این تعریف به طور کامل آشکار می کند که مردم سازمان یافته در سرزمین معینی قبل از دست یافتن به دولتمداری باید از استقلال بهره مند باشند. این نظر بر وجود مشخص اقتدار در داخل ناحیه معینی تاکید می کند. اگر مردم سازمانی به وجود آورند که به طور مستقل در داخل سرزمین معین و مشخصی اعمال اقتدار کند، و بتواند اطاعت مردم را به دست آورد می توان گفت که دولت به وجود آمده است. دال گفته است: «به نظام سیاسی متشکل از سازمان یک سرزمین و حکومت آن سرزمین، دولت گفته می شود.»
تعریف مک آیور از دولت این است: دولت مجتمعی است که بنا به قانون، توسط حکومتی دارای قدرت اجبار کننده، در اجتماعی که سرزمین مشخصی دارد شرایط عمومی و بیرونی نظم اجتماعی را حفظ می کند. هارولدلاسکی هم دولت را اجتماعی سرزمینی تقسیم شده به حکومت و اتباع افراد یا مجتمعهای افراد می داند که رابطه آنها را قدرت اجبارگر برتر تعیین کرده است: «اجتماعی سرزمینی که به حکومت و اتباع تقسیم شده و در داخل حوزه معین شده خود ادعای برتری بر همه نهادهای دیگر دارد.» لاسکی و مک آیور، حامیان نظریه کثرت گرای حاکمیت بودند و بنابراین نگران بودند چیزی در تعریفشان نگنجانند که به معنی اقتدار مطلق دولت باشد.
برای جمع بندی از همه تعریفهای دولت باید گفت که رویهمرفته سه گونه تعریف از دولت وجود دارد: تعریف حقوقی، تعریف فلسفی، و تعریف سیاسی. هر یک از اینها در فهم و درک مفهوم کامل دولت یاری رسان است.
در تعریف حقوقی گفته می شود: دولت آن واحدی است که ویژگیهای زیر را دارد: 1) جمعیت 2) حکومت 3) سرزمین 4) حاکمیت (انحصار قدرت). تعریفهای که در بالا به آن اشاره شد به همین ویژگیها توجه داشتند و در ادامه بحث دولت نیزهمین ویژگیها را بررسی خواهیم کرد.
تعریف فلسفی دولت دارای یک هدف اصلی است: ویژگیهای ضروری و بسنده دولت کمال مطلوب، دولت خوب، یا دولت کامل را توصیف کند. از لحاظ فلسفی سه مکتب فکری وجود دارد:
1- دولت برای ایجاد هماهنگی میان اجزای گوناگون و ضروری جامعه وجود دارد. این نظریه فیلسوفانی مانند افلاطون، ارسطو، آباء کلیسا (آکوئیناس، اگوستین) و سیسرو تعلق دارد.
2- دولت در نتیجه یک «قرار اجتماعی» به وجود آمده است. این نظر به فیلسوفانی مانند هابز، لاک و روسو تعلق دارد.
3- دولت در نتیجه مبارزه میان نیروهای متضاد اجتماعی پدیدار شده است. مارکس و پیروان او این نظر را ارائه کرده اند.
تعریف سیاسی دولت بر پایه کمال مطلوب فیلسوفانی که آن را آرزو کرده اند قرار ندارد بلکه بر واقعیتهایی که در گذشته وجود داشتند اکنون وجود دارند و در آینده نیز وجود خواهند داشت، متکی است. در این نظر گفته می شود که جامعه از صورتبندیهای بسیار ساده تا بسیار پیچیده بر پایه تغییرات در نظام تولید رشد یافته است. جامعه انسانی در عهد بسیار باستان، حدود 3 میلیون سال پیش آغاز شد. هزاران سال گذشت تا اینکه انسانها سرانجام از زندگی حیوانی درآمدند و جامعه انسانی پدیدار شد. هسته اصلی این سیر تکامل انسانها کار بوده است که سبب تولید می شود. هیچ جامعه ای وجود نداشته است که در آن تولید نباشد زیرا انسان نیازهای اساسی دارد که بدون تولید کردن تامین نمی شود. در جریان این تولید گروهها و طبقات اجتماعی و اقتصادی پدیدار شدند و کار انسان از او بیگانه شد. مارکس
و انگلس عقیده داشتند که در روند پیدایش طبقات کار انسان از او بیگانه شده است و انسان پیوسته در تلاش غلبه بر این از خود بیگانگی مادی و معنوی است و تنها راه آن تسلط انسان بر روند تولید است. به عقیده آنها فطرت روابط تولید در جامعه های پیشرفته مبارزه میان طبقات مختلف برای یافتن موضوع مسلط در روند تولید است و دولت محصول این مبارزه و نیز بیان آن است.
ب- عناصر بنیادی دولت
تحلیل و بررسی تعریفها و واقعیت دولت کاملا نشان می دهد عناصری وجود دارند که برای موجودیت و حفظ دولت بنیادی هستند. در صورت وجود نداشتن هر یک از این عناصر، دولت نیز وجود نخواهد داشت. عنصرهای بنیادی دولت عبارتند از: 1) مردم 2) سرزمین 3) حکومت یا سازمان 4) حاکمیت. این عنصرها را یک به یک بررسی خواهیم کرد:
1- مردم یا جمعیت
عنصر اولیه و بنیادی موجودیت دولت مردم است. دولت را به عنوان نهادی بشری بدون مردم نمی توان تصور کرد. موجودات زنده دیگر از لحاظ اجتماعی رشد و سازمان یافته باشند یا نه دولت به وجود نمی آورند. به گفته لیکاک: نیاز به گفتن ندارد که بخش غیر مسکون زمین، فی نفسه، نمی تواند دولت باشد.
اما چه عده ای از مردم دولت را به وجود می آورد؟ در داستان معروف روبنسون کروزو، او در جزیره دورافتاده ای با فرای دی (جمعه) که یار و همراه او بود زندگی می کرد. او در واقع پادشاه همه چیزهای آن جزیره بود. آیا این دو شخص، یکی ارباب و دیگر بنده دولت را به وجود می آورند. آشکارا پاسخ منفی است. باید عده کم و بیش زیادی از مردم وجود داشته باشند. و به فرمانروا و فرمانبردار تقسیم شده باشند، تا دولت تاسیس شود.
به پرسش مربوط به شمار مردم لازم یا مطلوب برای دولت نمی توان خیلی انتزاعی پاسخ داد. افلاطون 5040 نفر را مطلوب می پنداست (عددی که از ضرب اعداد 1 تا 7 به دست می آید) ارسطو تمایل نداشت رقمی ذکر کند و معتقد بود که «پولیس» نباید آن قدر کوچک باشد که خود بسنده نباشد و آن
قدر هم بزرگ نباشد که نتوان آن را بخوبی اداره کرد. صد نفر خیلی کم است و یکصد هزار نفر هم غیر قابل تصور است. همین طور روسو که از ستایشگران جمهوریهای کوچک و دموکراسی مستقیم بود، می پنداشت ده هزار نفر عده مطلوبی خواهد بود. او می گفت جمعیت زیاد یعنی آزادی کم.
زمان آن گذشته است که چنین رقمهایی جدی گرفته شود. اکنون شهرهای چند میلیونی و دولتهای چند صد میلیونی یا حتی بیش از یک میلیارد و سیصد میلیونی (چین کمونیست) وجود دارد. از سوی دیگر دولتهای ذره یا کوچک هم هستند مانند موناکو، سان مارینو، لیختناشتاین و آندورا (حال فقط به اروپا نگاه کنیم) که جمعیت آنها فقط پنج رقمی است. بنابراین کاملا آشکار است که امروزه دولتها از لحاظ شمار مردم یا جمعیت با یکدیگر بسیار تفاوت دارند و از این لحظا قاعده خیلی استواری را نمی توان معین کرد. شاید گارنر حق داشته باشد که گفت بهترین قاعده آن است که گفته شود جمعیت باید آن اندازه باشد که یک هیئت حاکم را تشکیل دهد، یعنی همه جمعیت یک حکمت که توان کافی برای پشتیبانی از سازمان دولت داشته باشند. اما این گفته مشکلی را حل نمی کند.
مسئله شمار کم و زیاد مردم نیز مطرح است. شمار زیاد مردم همیشه سبب توان و کامیابی دولت نمی شود. کشورهای پرجمعیت همیشه نگرانیهایی درباره برنامه ریزیهای خرد و کلان خود دارند. دولت چین، قبل از انقلاب 1949 با وجود جمعیت زیاد از جمله کشورهای ضعیف بود و سخت می کوشید وحدت سیاسی خود را حفظ کند. بنابراین آنچه می توان گفت این است که اگر همه شرایط و امکانات کشور مناسب بوده باشد داشتن جمعیت زیاد امتیازی به حساب می آید زیرا نیروی انسانی زیادی را تامین می کند. از سوی دیگر، کاستن از یا کاهش نرخ تولد هم ممکن است گاه سبب خطر جدی شود، همان طور که در فرانسه میان دو جنگ جهانی بود. همچنین نشانه هایی وجود دارد که اینک مردم بسیاری مزایای دولتهای بزرگ را تشخیص می دهند. جنبشهای فعال یا در حال سکون، در اروپا، جهان عرب، و در بخشهای گوناگون آفریقا تمایل فزاینده ای نسبت به آن نشان می دهند.
ترکیب مردم نیز جنبه دیگری از مسئله است که اهمیت آن اینک تشخیص داده شده است. آیا همگنی دولت از لحاظ ملی مزیتی دارد؟ متفکران زیادی از جمله جان استوارت میل، جانبدار دولت ملی همگن
بودند. در جنگ جهانی اول و پس از آن اتحاد شوروی و ویلسون، رئیس جمهوری آمریکا، به اندیشه ولت ملی تکانه دیگری دادند. اندیشه دولت ملی هنوز دارای جذابیت عمومی است و ممکن است تا زمانی بپاید که همه مردمان غیر خود مختار جهان استقلال ملی خود را به دست آورند و بر پایه همگی ملی دولی تشکیل بدهند. پیش بینی آینده دولتهای ملی دشوار است اما نشانه هایی از تمایل به تشکیل واحدهای سیاسی بزرگتر وجود دارد که دیگر دولت ملی نخواهند بود مانند تمایل به ایجاد وحدت اروپا و تشکیل ایالات متحد اروپا، و برخی گروهبندیهای منطقه ای.
پس میزان جمعیت معیار موجودیت دولت نیست و با هر میزان جمعیت می توان دولت تشکیل داد. از لحاظ حقوق بین الملل نیز دولتها با هر میزان جمعیت موقعیت یکسانی دارند و کاهش یا افزایش جمعیت آنها در این موقعیت تاثیری ندارد. با وجود آنکه هیچ نوع محدودیتی نظری یا عملی در مورد جمعیت یک دولت وجود ندارد اما جمعیت باید آن قدر باشد که بتواند سازمان و امنیت دولت را حفظ کند، و منابع سرزمینی و اقتصادی دولت نیز توان تامین زندگی آنها را داشته باشد. از همین جاست که ضرورت سیاستهای جمعیتی کشورها خود را نشان می دهد. در عین حال فراسوی این عوامل کمی در ارزشیابی جمعیت عناصر کیفی هم مطرح است. جمعیت را نباید به طور ریاضی سنجید نوع مردم بیش از شمر آنها اهمیت دارد. ارسطو بدرستی گفت که شهروند خوب دولت را خوب و شهروند بد دولت را بد می کند. شهروند خوب خردمند با انضباط و سالم است. شهروندان سالم سلامت دولت را تامین می کنند، بیماری قوه تعقل، توانای کار، انرژی و قابلیت زندگی را نابود، تولید را کم و تنبلی را زیاد می کند. همچنین شهروند خوب اجازه نمی دهد اختلافات قومی، زبانی، دینی، سیاسی وحدت دولت را از بین ببرد.
2- سرزمین
همه قبول دارند که دولت باید سرزمین معینی داشته باشد. اما به ظاهر هال، دوگی، سی لی طور دیگری می اندیشیدند و نظرشان این بود که حتی چادرنشینان بیابانگرد می توانند دولت تشکیل دهند گرچه ممکن است سازمان سیاسی آنها کارآمد نباشد. در دوره اولیه تمدنهای بشری گروههای سازمان یافته بی شماری وجود داشتند که فاقد سرزمین معین و مشخص بودند. امروزه عقیده همگانی این است که این
گونه تشکلهای قبلیه ای یا کنفدراسیونهای قبیله ها، تا زمانی که اسکان نیافته اند و با سرزمین معینی پیوند نگرفته اند دولت به وجود نمی آورند. چیزی به نام دولت مهاجر وجود ندارد. کشتی راهزنان دریایی در دریاهای آزاد حتی اگر دیگر صفات را هم دارا باشد، یک دولت نیست. دولت نو، در اساس بنا به سرشت وابسته به سرزمین است.
اما در مورد اندازه سرزمین دولت هیچ قاعده استواری وجود ندارد. اندازه دولتهای نو بسیار گوناگون است. وسیعترین کشورها اتحاد شوروی بود که سرزمین آن حدود یک ششم خشکیهای جهان را در بر می گرفت، یعنی بیش از 4/22 میلیون کیلومتر مربع. از سوی دیگر، دولت سان مارینو، 61 کیلومتر مربع وسعت دارد.
زمانهایی بوده است که متفکران سیاسی معتقد بودند دولتهای کوچکتر بهترند. این عقیده در یونان باستان شایع بود، و بنابراین ارسطو واحدهای بزرگتر سیاسی، مانند امپراتوری شاگرد خود اسکندر مقدونی را از بررسیهای خود کنار گذاشت. روسو نیز عقیده همانندی داشت. شاید چنین ایستاری گریز ناپذیر بود زیرا وسایل حمل و نقل و ارتباطات هنوز توسعه نیافته بود نهادهای نمایندگی هنوز بدرستی سازمان نیافته بودند کارایی آنها هنوز پدیدار نشده بود نهادهای محلی خود مختار تکامل نیافته بودند فدرالیسم هنوز راه اتحاد بدون ادغام را نشان نداده بود و در امور عمومی مشارکت فعال و مستقیم شهروندان طلب و تحسین می شد. اما در شرایط تغیر یافته زندگی اکنون امکان زندگی در دولتهای بزرگ وجود دارد بی آنکه آزادی فردی از دست برود حتی مزیتهای اقتصادی و دیگر مزایای دولت بزرگ آشکار شده است. در حالی که می توان منکر حقیقت گفته لرد آکتون شد که انزوا و خفقان مردم به تنگ شدن نظریاتشان می انجامد و افکار عمومی قادر به حفظ آزادی و خلوص خود در ابعاد کوچک نیست. اما این هم واقعیتی است که نه تنها در دولتهای کوچک، بلکه حتی در دولتهای بزرگ ممکن است آزادی فرد از بین برود و در پی آن شهروندان در تنگنا قرار گیرند.
با این حال وسعت سرزمین بی اهمیت هم نیست. دولت بزرگ یعنی داشتن منابع طبیعی بیشتر و توانهای اقتصادی زیادتر. از این لحاظ هر اندازه وسعت سرزمین دولتی زیادتر باشد برای حفظ استقلال اقتصادی و
تامین نیازهای اساسی شهروندان و کامیابی اقتصادی آنها بیشتر توانایی خواهد داشت. از سوی دیگر وسعت زیاد سرزمین دفاع از آن در برابر تجاوز را دشوار می کند هر چند که امروزه با وجود نیروی هوایی و کاربرد موشکها از میزان این دشواری کاسته شده است.
دولت باید به رابطه میان میزان جمعیت و وسعت سرزمین توجه داشته باشد. اگر جمعیت بیشتر از آن باشد که منابع طبیعی کشور بتواند آنها را تامین کند دشواریهایی پدیدار می شود مگر اینکه جامعه بسرعت زیاد صنعتی شود و از لحاظ اقتصادی کارایی بیابد. از سوی دیگر اگر جمعیت کم باشد و اگر ناحیه های بزرگ نامسکون، مسکون نشود و بی استفاده بماند منابع طبیعی تلف خواهد شد.
سرزمین دولت شامل خاک، آب و فضاست. قلمرو خاکی دولتها را مرزهای طبیعی یا قراردادی مشخص می کنند. در گذشته مرزهای آبی دولت در دریا تا مسافت 3 مایل از ساحل در داخل دریا تعیین شده بود اما دولتهای ساحلی برای بهره وری بیشتر از منابع دریا وسعت سرزمین دریایی خود را گسترش دادند و به حدود 12 مایل رساندند. دامنه اقتدار دولت همچنین به کشتیهای زیر پرچم آن دولت در دریاهای آزاد و نیز به سفارتخانه های آن در خاک کشورهای دیگر می رسد. عقیده بر این است که این سفارتخانه ها جزئی از سرزمین دولت متبوع خود هستند. مرز میان دولتها در رودهای مرزی بر پایه خط تالوگ یا خط ژرفا تعیین می شود. مرزهای خاکی و آبی دولت همچنین تا فضای بالای سرزمین خاکی و آبی دولت نیز می کشد اما به دلیل فقدان اجماع عمومی هنوز وسعت آن تعریف نشده است.
دولت ممکن است سرزمینهای جدا از هم داشته باشد. بریتانیا زمانی طولانی در دوره استعمارگری چنین دولتی بود. دولت پاکستان تا 1971 دارای دو قسمت جدا از هم بود که فاصله زیادی از هم داشتند و فقط با عبور از سرزمین هند و نیز از راه دریا به آن یعنی بنگلادش دسترسی داشت. اما با گسترش سریع حمل و نقل و ارتباطات برای سازماندهی و نگهداری یک دولت جدایی سرزمینها دیگر دشواری بزرگی به حساب نمی آید.
نکته دیگر درباره وسعت سرزمین دولت اینکه برخی از متفکران به تاثیر وسعت سرزمین در نظام سیاسی کشور باور داشتند و اندازه های کوچک و بزرگ سرزمین را برای نوع خاصی از نظام سیاسی مناسب می دانستند. برای مثال مونتسیکو نوشت:
خاصیت طبیعی حکومتهای مختلف اینست که دولتهای کوچک دارای حکومت جمهوری و دولتهای متوسط بحال حکومت مشروطه و امپراطوریهای بزرگ دارای حکومت استبدادی باشند و از این خاصیت طبیعی باین نتیجه می رسیم که برای حفظ اصول حکومت باید دولت را بهمان عظمتی که دارد حفظ کرد و به نسبتی که حدود کشور تنگ تر یا وسیع تر می شود روح حکومت نیز باید تغییر نموده بر طبق این خاصیت طبیعی تغییر رژیم بدهد.
3- حکومت
مردم نمی توانند به هدفهای مشترک دست بیابند، مگر آنکه بدرستی سازمان بیابند و قواعد معین طرز عمل را بپذیرند. کارگزاری که در سطح جامعه مسئول اجرای این قواعد رفتار است و اطاعت را تامین می کند، حکومت نامیده می شود. سازمان یافتگی سیاسی یا حکومت برای موجودیت دولت اساسی است. در واقع هیچ دولتی بدون حکومت وجود ندارد گرچه حکومت بدون دولت وجود داشته است. واژه حکومت به سرزمین اشاره ندارد. حکومت کارگزاری است که بدان وسیله اراده دولت متبلور می شود بیان می گردد و جامه عمل می پوشد، دال گفته است: هر حکمرانی ای بتواند در درون محدوده ارضی معین به منظور اجرای مقررات خویش دعوی انحصاری استفاده مشروع از زور را با موفقیت به کرسی نشاند حکومت خوانده می شود. انواع گوناگونی از شکل و ساختار حکومت وجود دارد اما همان طور که لیکاک گفته است برای به وجود آمدن حکومت صرف وجود اطاعت از نیروی برتر کافی است. شکلهای استبدادی یا ستمگری حکومت با فراهم کردن این شرایط همان وضعیت سیاسی را به وجود می آورد که اگر اقتدار حکومت از رضایت عمومی برآمده باشد. بنابراین ماهیت حکومت همه جا یکسان و مبتنی بر اطاعت است و البته هر گاه در سرزمین معینی گروههای کثیر مردم به دعوی حکومت در استفاده از زور تردید نشان داده یا منکر آن شوند، در این حالت کشور مزبور در معرض اضمحلال قرار خواهد گرفت.
نمی توان از وجود حکومت صرف نظر کرد زیرا هیچ اجتماع متمدنی بدون آن نمی تواند وجود داشته باشد. حتی آنارشیستها، که خواهان فروپاشی دولت اجبارگرند نیاز به نوعی حکومت را تشخیص می دهند و وجود آن را می پذیرند اما می خواهند خود مردم داوطلبانه و بی اکراه آن را سازمان بدهند. کمونیستها که فرسایش نهایی دولت را پس از استقرار جامعه کمونیستی در مقیاس جهانی متصورند می پذیرند که در چنان جامعه ای هنوز اقتدار لازم خواهد بود. حکومت شکلهای گوناگون دارد. هر یک از این شکلها نظام سیاسی یا رژیم سیاسی خاصی را به وجود می آورند.
4- حاکمیت
حاکمیت مهمترین عنصر دولت نو دانسته می شود. حاکمیت چیزی است که دولت را از دیگر گروهها و مجتمعهای انسانها مشخص و متفاوت می کند. لیکاک گفت برای اینکه حاکمیت وجود داشته باشد: سرزمین و مردم نباید بخشی از واحد سیاسی دیگر باشند. سرزمین هم نباید بخش یا بخشهایی داشته باشد که اگر از لحاظ جغرافیایی بخشی از آن باشند از لحاظ سیاسی بخشی از آن نباشند. خلاصه مردم باید مستقل باشند تا حاکمیت داشته باشند. از لحاظ داخلی نباید اقتداری رقیب یا همتراز وجود داشته باشد. از لحاظ خارجی کشور باید از سلطه یا آمریت دولت دیگر آزاد باشد اما ممکن است تابع موافقتنامه ها و تعهداتی باشد که به اختیار خود پذیرفته و همچنان آنها را به رسمیت می شناسد.
افزون بر عناصر موسس بالا گفته دولت عناصر دیگری را هم برخی محققان در این یا آن زمان برشمرده اند. برای مثال ویلوبی بر اهمیت تمایل باطنی مردم برای ایجاد سازمان و حفظ دولت تاکید داشت.
در زندگی عصر دموکراسی و ناسیونالیسم نمی توان این عامل تمایل مردم را بکل نادیده گرفت. اما شرط جدایی ناپذیر موجودیت دولت نیست. در تاریخ نمونه های زیادی ازدولتهایی وجود داشته است که بر خلاف تمایل یا خواست بخشهایی از مردم برای دولتمداری مستقل همچنان به موجودیت خود ادامه داده اند. همان طور که لیکاک اشاره کرده است حتی وجود استبداد یا ستمگری در این مورد هیچ گونه مانعی به حساب نمی آید. بنابراین نمی توان تمایل باطن مردم را در فهرست بنیادها و عناصر سازنده دولت قرار داد.
همچنین گفته شده است که شناسایی بین المللی تنها معیار دولتمداری کامل است و بنابراین باید به عنوان یکی از عناصر تاسیسی دولت پذیرفته شود. اما اندکی تامل نشان می دهد که شناسایی دولتی توسط دولت دیگر عملی سیاسی است که بر پایه هیچ گونه سنجش عینی قرار ندارد بلکه بر ملاحظات منافع ملی بستگی دارد. از لحاظ تاریخی هم نمونه های زیادی از دولتهایی وجود دارد که دولتهای دیگر آنها را بنا به دلایل سیاسی به رسمیت نشناخته اند. برای مثال آمریکا در 1934 اتحاد شوروی را به رسمیت شناخت. چین کمونیست را تا 1971 تعداد کمی از کشورها به رسمیت شناخته بودند. بنابراین این عامل یعنی شناسایی بین المللی را هم برای موجودیت یا ادامه موجودیت دولت نمی توان اساسی دانست هر چند که در سیاست بین المللی دارای اهمیت زیادی است.
پ- دولت و حکومت
مفهوم حکومت را اغلب با مفهوم دولت در می آمیزند. همان طور که گفته شد حکومت عنصر بنیادی دولت و وسیله ای است در خدمت هدفهای اعضای دولت یعنی مردم. به گفته لیکاک واژه حکومت در مفهوم گسترده بر اندیشه بنیادی به اختیار در آوردن اطاعت متکی است و بر اقتدار و تسلیم به آن اقتدار دلالت می کند. در این صورت هیچ دولتی بدون حکومت نمی تواند وجود داشته باشد. حکومت به هر صورت هم که سازمان یافته باشد باید برای دولت باشد. در مثل ممکن است مردم غیر خود مختار حکومتی محلی یا منطقه ای داشته باشند ممکن است از حکومت مجامع کارگزارها و موسسات گوناگون بین الملی تا حدی سخن گفت اما هیچ یک از آنها دولت محسوب نمی شوند.
برخی از متفکران سیاسی سده بیستم مانندلاسکی و کول بنا به هدفهای عملی تفاوت گذاری میان دولت و حکومت را نپذیرفته اند. به عقیده کول دولت کم و بیش چیزی نیست مگر دستگاه سیاسی حکومت در یک اجتماع. همین طور لاسکی گفته است که بنا به مقاصد اداره عملی کشور دولت چیزی نیست مگر همان حکومت اراده دولت همان اراده حکومت است. در حالی که نمی توان انکار کرد که حکومت همیشه به نام دولت عمل می کند اما یکسان شمردن آنها نادرست است و احتمال دارد سبب ابهام در تحلیل و تفکر و
آشفتگی در زندگی واقعی سیاسی شود. باید دانست که حکومت ناپایدار اما دولت پایدار است. حکومت در نتیجه انتخابات یا انقلابها تغییر می کند دست به دست می شود اما دولت در معرض چنین تغییراتی نیست. بنابراین نباید و نمی توان قدرت برتر یا حاکمیت را به جای دولت به حکومت اسناد داد. پس نمی توان از قدرت مطلق حکومت هم سخن گفت. باید این واقعیت را بروشنی شناخت که لازم است حکومت در چارچوب قانون اساسی و قوانین عادی عمل کند و از اقتدار قانونی خود نباید تجاوز نماید. وانگهی بهتر است بدانیم که در جامعه دموکراتیک که شهروندان دارندگان اصلی قدرت سیاسی اند تصمیم یا عمل حکومت هیچ قطعیتی ندارد زیرا اگر فشار کافی از سوی مردم باشد حکومت باید تسلیم شود خود را اصلاح کند تا سیاستها و اعمالش را در راستای افکار عمومی قرار دهد.
لاسکی و کول ، به پشتوانه برخی کاربرد های متداول ، دولت و حکومت را یکسان شمرده اند . وقتی که از دخالت دولت فدرال در حکومت ایالتی ، یا از کمک دولت یا سوسیالیسم دولت سخن می گوئیم . کول از اینجا نتیجه می گیرد که دولت و حکومت یکی هستند . اما سایت نظر می دهد که نتیجه گیری درست آن استکه بدانیم این گونه کاربرد ها غیر علمی و گمراه کننده اند ، و فقط عامه مردم آن را به کار می برند ، زیرا میان دولت و حکومت رابطه خاصی وجود دارد . اگر چه دولت مجتمعی سرزمینی است ، تنها توسط حکومت خود می تواند به طور موثر عمل کند . زمانی که حکومت کاری را به نام دولت انجام می دهد، می توان گفت که دولت آن کار را از راه کارگزار و واسطه خود، یعنی حکومت انجام میدهد. این وضعیت لاسکی را واداشت که بگوید در واقع نظریه کارکرد دولت باید بر حسب شرایط اداری در نظر گرفته شود زیرا اراده دولت به صورت تصمیمی آشکار می شود که عده کمی که اختیار قانونی برای تصمیم گیری دارند آن تصمیم را گرفته اند و به همین دلیل دولت به خاطر مقاصد عملی اداری همان حکومت ا ست. و آن دو را یکسان می شمارد.
لاسکی در عین حال می پذیرد که هدف از متمایز کردن دولت از حکومت آن است که حدود حکومت مشخص باشد، به طوری که به هدفی که دولت به خاطر آن وجود دارد توجه درستی بشود، یعنی شرایطی ایجاد گردد که تحت آنها حکومت به نام دولت عمل کند:
زیرا هر حکومتی از انسانهای خطاپذیر تشکیل شده است و ممکن است آنها از هر اقتداری که دارند برای مقاصد خاص خود به دلخواه بهره برداری کنند. ممکن است آنها نیات خیری داشته باشند اما کاملا غیر عاقلانه منافع شخصی و خصوصی عده کمی را با رفاه کل جامعه اشتباه بگیرند. ممکن است از اوضاع و شرایط موجود غافل بمانند یا برای برخورد با آن صلاحیت نداشته باشند. چنین اوضاع و شرایطی در هر جامعه سیاسی در هر زمانی از تاریخ آن ممکن است پیش آید. بنابراین گذاشتن تمایز میان دولت و حکومت فرصت می دهد تا برای تغییر دادن کارگزارهای دولت یعنی حکومت هر گاه که نتواند مسئولیتهایش را اجرا کند مکانیسمی نهادی ایجاد شود.
تمایزات دولت و حکومت را به کوتاهی می توان چنین نشان داد:
دولت رفاه
مفهوم دولت به مثابه کارگزار رفاه انسان یادگار گذاشته است. ارسطو گفت: دولت به خاطر زیستن به وجود می آید و به خاطر خوب زیستن ادامه می یابد. از نظر برخی از متفکران اخلاقی نیز دولت باید درست رفتاری را بی وقفه پرورش دهد زندگی اخلاقی مردم را اصلاح و کنترل کند و آب و خاک را برای انسان قابل زیست و راحت گرداند. از زمانهای قدیم دولت به مثابه یک نهاد و راهنمای اخلاقی و قالب دهنده زندگی اخلاقی افراد دیده شده و برای تعالی نوع بشر از پستی جسمی و عذاب روحی نقشی اینجهانی ایفا کرده است. دولت با گسترش آموزش از لحاظ تربیت قوای ذهنی نقشی حیاتی بازی کرده عدالت اجتماعی را برقرار نموده و سعادت را در میان شهروندان بیشتر کرده است.
کار ویژه های دولت یا حکومت بتدریج بیشتر شده است. در سده های هیجدهم و نوزدهم حکومت یک پلیس بود. فردگرایی در حد کامل وجود داشت و اجازه نمی داد دولت یا حکومت کمترین دخالتی در کارها بکند. جان استوارت میل نوشت: مطلوبست از شر افزایش قدرت دولت جلوگیری شود. هر کار نوی که به کارهای دولت بیفزائیم موجب می شود که تسلط دولت بر بیم ها و امیدهای مردمان توسعه یابد و
به مرور افراد فعال و با همت را تبدیل به اشخاصی کند متکی به دولت و ریزه خوار خوان او یا متکی بر جزیی که احتمال می رود قدرت دولت را به دست آورد. اما زیاد طول نکشید که نگاه به دولت یا حکومت تغییر کرد. در سده بیستم حکومت به یک نوع تعاون خدمات اجتماعی تبدیل شد و دیگر تنها پلیس به شمار نیامد. نقش معلم، پرستار، مدیر و بزرگان صنعت را به خود گرفت. عهده دار شدن این وظیفه به طلوع عصر سوسیالیسم منجر شد. اما دولتهایی که سوسیالیسم را برنگزیدند اندیشه رفاه را مطرح کردند. از این راه مفهوم دولت رفاه پدیدار شد و مفهوم دولت فردگرا را که هدف آن حمایت بود نه پیشرفت، محکوم کرد. مفهوم دولت کمونیستی را هم که طبق آن رفاه همه به بهای از دست رفتن آزادیهای اساسی مردم به دست می آمد، دور کرد. مفهوم دولت رفاه از ناشایستیهای اصلی هر دو دت شست در حالی که فضیلتهای هر دو را دارا شد. بدین ترتیب الگویی از دولت نو عرضه شد که فضیلتهای دموکراسی و سوسیالیسم را ارتقا می داد. هابمن دولت رفاه را نتیجه وصله فردگرایی سده نوزدهم با سوسیالیسم سده بیستم توصیف کرد. گوپتا، پژوهشگر هندی نوشت: داستان گسترش وظایف دولت از یک کارگزار قانون نظم به یک کارگزار رفاه اجتماعی داستان واقعیت یافتن شخصیت انسان است.
متفکران انگلیسی مدعی اند که اندیشه دولت رفاه نخست در انگلستان پدیدار شد. هابمن نوشت: اشتباه است تصور شود که مفهوم دولت رفاه مانند مائده آسمانی به ذهنهای باز مردم چشم انتظار فرو چکید. دولت رفاه محصول پیوند ذوق سیاسی بریتانیا و رشد تدریجی درختی بود که چهار و نیم سده پیش (انقلاب شکوهمند 1688) کاشته شد.
1- دولت رفاه چیست؟
اندیشه دولت رفاه این است که سنگ پایه بنای دولت رفاه فرد است و دولت رفاه برای توسعه هماهنگ او طرح ریزی شده است. بنابراین هدف دولت رفاه تامین حد اعلای پیشرفت و راحتی فرد است. همه فعالیتهای آن به رفاه عمومی مربوط است. کول نوشت: دولت رفاه جامعه ای است که در آن حداقل سطح زندگی و فرصت تضمین شده در اختیار همه شهروندان قرار می گیرد. آرتور شلزینگر دولت رفاه
را چنین تعریف کرد: نظامی که در آن حکومت متعهد می شود سطوح معینی از اشتغال، درآمد، آموزش، کمک بهداشتی، تامین اجتماعی و مسکن را برای همه شهروندان خود فراهم کند. به عقیده هربرت لهمن: دولت رفاه دولتی است که در آن مردم آزاد هستند استعدادهای فردی خود را پرورش دهند در مقابل زحمات خود پاداش عادلانه دریافت کنند و در پی کسب سعادت و خوشخبتی باشند بی آنکه ترس از گرسنگی، بی مسکنی یا ستم به دلیل نژاد عقیده یا رنگ مانع باشد. به گفته کنت: دولت رفاه، دولتی است که برای شهروندان خود رشته گسترده ای از خدمات اجتماعی را برقرار می کند. به عقیده آبراهام: دولت رفاه جامعه ای است که در آن قدرت دولتی برای تعدیل کار عادی نیروی اقتصادی به طور سنجیده به کار برده می شود تا توزیع برابرتری از درآمد، حداقلی اساسی صرف نظر از ارزش بازار کار و دارایی برای همه شهروندان به دست آید.
مارشال ویژگی اصلی دولت رفاه را فردگرایی شدید و جمع گرایی آن می داند. فردگرایی به حق مطلق فرد برای رسیدن به رفاه اشاره دارد و جمع گرایی وظیفه ای را برای عهده دولت می گذارد تا کل جامعه را که ممکن است از جمع خواستهای فرد برتر باشد، پیشرفت دهد و حفاظت کند.
پیت تئونس عقیده داشت دولت رفاه شکل تازه ای از جامعه است که با دولت لیبرالی که پیش از آن بوده و دولت سوسیالیستی که رقیب آن است فرق دارد. آن را می توان تا حدی به سبب ویژگیهای دموکراتیک و تا حدی به دلیل تاکید اندکی که بر جمع گرایی دارد از شکلهای کمونیستی و فاشیستی رفاه اجتماعی نیز مشخص کرد. به دیگر سخن، تئونس هم مانند مارشال دولت رفاه را مخلوطی نیمه سوسیالیستی و نیمه لیبرالیستی دانست.
تحلیل تعریفهای بالا نشان می دهد که دولت رفاه خصوصیات زیرا را دارد:
1- در دولت رفاه فرد موقعیت محوری دارد.
2- حداقل سطح زندگی و فرصت را برای شهروندان بی توجه به نژاد، عقیده یا رنگ تضمین می کند.
3- رشته گسترده ای از خدمات اجتماعی را بر شهروندان فراهم می آورد.
4- توزیع متناسب درآمد را برای همه شهروندان تضمین می کند.
در سده حاضر دولت رفاه محبوبیت زیادی یافته است. برخی از دموکراسیهای عقب مانده و در حال رشد نیز اندیشیدن بر حسب دولت رفاه را آغاز کرده اند. به همین دلیل است که آرنولد توینبی، مورخ معروف عصر حاضر، پیش بینی کرد: سه سده بعد از اکنون سده بیستم به یاد خواهد آمد نه به خاطر جنگها، دهشتها و جنایاتش بلکه به خاطر این واقعیت که نخستین دوره در تاریخ است که در آن مردم جرات کردند فکر کنند بهره مندی از تمدن موجود برای کل نژاد بشر امکان پذیر است.
2- وظایف دولت رفاه
دولت رفاه نه تنها کار ویژه های حمایتی یا پلیسی را اجرا می کند بلکه بر کار ویژه های رفاه نیز تاکید می ورزد. دولت یا حکومت رفاه نه تنها به مثابه پلیس اقدام می کند بلکه خماتی به مثابه فیزیکدان مهندس و معلم را نیز عرضه می نماید. همان طور که اشاره شد پژوهشگری دولت رفاه را وصلت اصیل فردگرایی سده نوزدهم و سوسیالیسم سده بیستم توصیف کرد.
الف- کار ویژه های دولت رفاه
1- کار ویژه های حمایتی
الف) حفظ حاکمیت در برابر بی نظمیهای داخلی و تجاوز خارجی ب) وضع قانون به خاطر حفظ حاکمیت و تقویت اطاعت و ایجاد شرایط امنیت کامل پ) حفظ نهادهایی مانند خانواده و مالکیت ت) سازمان دادن به حمل و نقل و ارتباطات ایجاد ساختمان و حفظ راهها، انجام خدمات پستی در حد کارآمد ث) تنظیم کار بازارها و بازرسی در وزنها و اندازه ها ج) حفظ روابط دیپلماتیک با کشورهای دیگر چ) جمع آوری مالیات و مجازات فراریان از مالیات.
2- کار ویژه های رفاهی
دولت رفاه جدید خود را تنها جمع کننده مالیات یا پلیس نمی داند بلکه رفاه اجتماعی را نیز بیشتر می کند. رابسون، در اظهار نظر راجع به کار ویژه های رفاهی نوشت: از میان همه خدمات اجتماعی خدمات رفاهی گسترده ترین عرصه را دارد زیرا به تقریب همه افراد نیازمند از مادران بیوه گرفته تا کودکان محروم،
از پیران ناتوان از مراقبت از خود گرفته تا زنان مطلقه دارای فرزند از زندانیان سابقی که نمی توانند کار پیدا کنند گرفته تا افراد بیمار جسمی و روانی، از مهاجران بی وطن گرفته تا خانواده های دارای مشکلات را در بر می گیرد. در چنین وضعیتی دولت رفاه کار ویژه های زیر را به اجرا می گذارد:
الف- رشد شخصیت فردی. همان طور که گفته شد دولت رفاه برای رشد هماهنگ شخصیت فردی می کوشد. این دولت یا حکومت همه افراد را برابر می بیند و فرصتهای مناسبی را برای مردم به وجود می آورد. هیچ مانعی ساختگی برای جلوگیری از رشد آنها روا دانسته نمی شود. به بخشهای ضعیفتر مردم توجه ویژه ای می شود.
پ- افزودن بر آن همه اجازه دارند از آزادیهای اساسی یعنی آزادی اندیشه آزادی بیان، آزادی عقیده و مانند آنها، و آزادی اجتماعی برای دست یافتن به هدفها و مقاصد مشترک برخوردار باشند. این بهره مندی از آزادیهای اساسی انسان را قادر می کند قوه داوری خود را در راه خیر عمومی به کار گیرد.
کار ویژه های مهم رفاهی دولت را به کوتاهی می توان چنین توضیح داد:
1- بهبودی بهداشت. دولت برای تامین بهداشت مردم اقدامات پیشگیرانه و نیز درمانی به عمل می آورد. به طور روزافزون دانسته می شود که مردم قوی و سالم به تنهایی می توانند کشوری را بزرگ و مقتدر کنند. به همین دلیل وزیران بهداشت کوششهای زیادی به عمل می آورند تا از گسترش بیماریهای واگیر پیشگیری کننند و در صورت وجود با آن رویارو شوند. برای پایان دادن به استثمار کارگران قوانینی در مورد تنظیم ساعت کار و بهبود شرایط عموم محیط کار آنها تصویب می شود. برای مثال، کار کودکان زیر 14 سال در کارخانه ها و صنایع پرخطر ممنوع می شود.
2- گسترش آموزش و پرورش. دولت رفاه می کوشد آموزش و پرورش را در دسترس همگان قرار دهد. در چنین دولتی آموزش در انحصار خانواده های ثروتمند نیست. همه دست کم از تحصیلات ابتدایی بهره مندند و آموزش عالی در دسترس کسانی است که آمادگی کار فکری را دارند. برنامه های اعطای بورس و کمک هزینه تحصیلی به اجرا در می آید تا افراد شایسته خود را به نوع درست آموزش مجهز کنند. کاملا دانسته شده است که بدون آموزش و پرورش مردم عقب مانده و نادان می مانند و
شخصیت افراد رشد نمی یابد. از این رو، دولتهای رفاه مقرراتی برای نظام جامع آموزش و پرورش – مقدماتی و عالی، عمومی یا فنی – وضع می کنند تا همه افراد خواهان تحصیلات و تعملیات بتوانند به خواست خود برسند.
3- امنیت اقتصادی. اگر وضع بخشی از مردم از لحاظ اقتصادی بهبود نیابد، دولت رفاه یک وهم و خیال خواهد ماند. تفاوتهای زیاد میان ثروتمندان و فقیران باید پایان یابد و برای همه مواد خوراکی برای تغذیه مناسب لباس برای پوشیدن و مسکن برای زندگی و استراحت فراهم شود. فقر باید از بین برود. به عقیده رابسون از بین بردن واقعی فقر هدف عمده دولت رفاه است و هر کشوری که امکانات رسیدن به این هدف را داشته باشد اما این کار را نکند نمی تواند به عنوان دولت رفاه احترامی یابد. بیکاری تا حد امکان باید از بین برده شود و شرایط کار کارگران تا حد زیاد بهبودی یابد. ساعتهای کار کوتاه و دستمزدها متناسب شود. محیطهای کار باید بهداشتی باشد و علیه ناتوانی و پیری مقرراتی وضع شود. استثمار طبقات کارگر توسط صاحبان صنایع و بازرگانی بزرگ باید به پایان برسد. تجمل و خودنمایی برای عده کم و بدبختی و بیچارگی برای عده زیاد باید خاتمه یابد. هاکرس، با توجه به کار ویژه های دولت رفاه گفت: دولت رفاه مرحله آغازین سوسیالیسم کامل است و امروزه بدیلی است میان کاپیتالیسم و سوسیالیسم.
4- خدمات اجتماعی. شرط خدمات اجتماعی متناسب کار ویژه مشخص دیگر دولت رفاه است. کشورهای غربی در این راستا نمونه هایی عرضه داشته اند. فرانسه و آلمان کشورهای بزرگی بودند که آموزش و پرورش دولتی را برقرار کردند. بریتانیا بیمه بیکاری ملی اجباری را برقرار کرد. گزارش بوریچ درباره بیمه اجتماعی که در 1942 منتشر شد یکی از مهمترین اسناد اجتماعی عصر حاضر است. این گزارش را بوریچ در انگلستان آماده کرده بود و در برگیرنده بیماری از خدمات و کمکهایی بود که دولت باید درباره گروههای محروم و ناتوان و بیکار مردم آنها را ارائه می کرد.
مقدمه قانون اساسی 1946 فرانسه تاکید دارد که: برای همه مردم بویژه برای کودکان مادران و کارگران مسن حمایت بهداشتی، امنیت مادی، استراحت و اوقات فراغت باید تضمین شود.
هدف قانون نیودیل (طرح جدید) که روزولت آن را به تصویب رساند نیز عبارت بود از بهبود رفاه همه در سراسر آمریکا. کشورهای اسکاندیناوی نیز طرحهای رفاهی اجتماعی بسیاری با هدف بهبودبخشی به وضعیت اجتماعی مردم را به اجرا گذاشته اند.
افزون بر اینها، دولت رفاه هنرها را شکوها می کند و تسهیلات بازآفرینی هنری را فراهم می کند. اگرچه گالریهای هنری، موزه ها و کتابخانه ها از زمانهای خیلی قدیم وجود داشته اند، اما امروزه دولت رفاه جدید در فراهم آوردن امکاناتی که نگرانیها و تنشها را از بین ببرد، خیلی پیشرفته داشته است. دولت رفاه نه تنها کار ویژه های حمایتی دارد، بلکه برای بهبود بهداشت، شکوفایی آموزش و پرورش، تامین امنیت مادی از راه تنظیم فعالیتهای اقتصادی و از بین بردن دشواریهای اجتماعی می کوشد. وظیفه واقعی دولت رفاه ممکن کردن بهره مندی شهروندان از آزادی واقعی است.
بر سر راه فعالیت دولت رفاه موانعی نیز وجود دارد. سطح پایین تولید ملی، افزایش جمعیت، پرداخت نکردن مالیات و نگرانی از مالیات زیاد، و وفاداریهای تنگ نظرانه ممکن است مانع کار دولت رفاه شوند.
عده ای از دولت رفاه انتقاد کرده و گفته اند که دولت رفاه برای کشورهای فقیر نامناسب است زیرا هزینه های زیادی را برای دولت یا حکومت به وجود می آورد، استقلال فرد را از بین می برد و ذهنیت بی محتوایی برای او می آفریند. بوروکراسی به طور ناروا در جامعه گسترش می یابد، و حکومت بی ملاحظه پول خرج می کند که به ثبات اقتصادی آسیب می زند. مارکسیستها هم از دولت رفاه انتقاد می کنند و آن را شکل دیگری از دولت سرمایه داری با هدف استثمار طبقات زحمتکش و نفوذ بر آنها می دانند. به نظر آنها دولت رفاه چیزی نیست مگر کمیته اجرایی بوروژوازی.

فایل : 23 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...