مقاله عجايب هفتگانه
پيشگفتار
از دورانهاي پيش، در طبيعت بشر اين احساس وجود داشته كه هميشه در جستجوي ظرفيتها و قابليتهاي ويژه و چشمگير باشد. يونانيان باستان براي بازيهاي المپيك خود شعار «بالاتر، سريعتر، قويتر» را سرمشق قرار ميدادند و اين شعار براي ورزشهاي امروزي نيز وجود دارد. پرسش دربارة ظرفيتها و تواناييهاي خاص البته فقط در ورزش مطرح نيست. ثروتمندترين مرد دنيا كيست؟ بلندترين آسمانخراش كدامست؟ تندروترين اتومبيل يا هواپيما كدامست؟ يا حتي اين پرسش براستي بيفايده و بيهدف «چه كسي ميتواند مدت بيشتري را روي يك داربست ساختماني در ارتفاع 10 متري به سرآورد؟» توجه هر چند توام با خندة بيشتر خوانندگان روزنامه را به خود جلب
ميكند. تلاش براي به دست آوردن ركورد، اغلب آثار عجيب و قابل توجهي به بار ميآورد.
به هر حال اشتباه بزرگي است اگر عجايب هفتگانه جهان را نيز فقط چون ركورد تلقي كنيم. به طور يقين اهرام سهگانة خئوپس هنوز هم (به جز ديوار بزرگ چين) عظيمترين بناي ساختماني به شمار ميآيد كه در طول تاريخ به دست انسان بنا شده است. معبد زئوس در المپيا در زمان خود بزرگترين و ارزشمندترين بناي مذهبي در سرزمين يونان بود. ولي پيكرة زئوس در اين معبد هيچ ركوردي برجاي نگذاشته است، بلكه بيشتر براي نفوذ و تأثير هنري كه داشته است مشهور شد. همچنين باغهاي سميراميس (باغهاي معلق بابل-م) نه براي بزرگي و وسعت آن، بلكه براي زيبايي جزو عجايب هفتگانة جهان
به شمار ميآمد. البته هر يك از عجايب هفتگانة جهان كار عظيمي از تكنيك زمان خود بودند، ولي براي كمال هنري خود نيز مورد تحسين و اعجابانگيز بودند. به سخن ديگر در آنها هنر و تكنيك به نحو بارزي در هم آميخته بود؛ اين امر- و فقط اين امر- موجب شده است كه آنها به دست فراموشي سپرده نشوند.
اين كتاب از مجموعة «چرا و چگونه» تاريخ عجايب هفتگانة جهان را بيان ميدارد. تصاوير و نوشتههاي كتاب نشان ميدهد، عجايب جهان چگونه به وجود آمدهاند؛ براي جهان آن زمان چه معنا و مفهومي داشتند؛ اكنون بر سر آنها چه آمده است. علاوه بر آن عجايب جهان را چون آينة زمان خود و انسانهايي كه با آنها ميزيستند نشان ميدهد.
«هفت»، عدد مقدس
عدد هفت چه ويژگياي دارد؟
نزد بسياري از اقوام عهد باستان، «هفت» عدد ويژهاي بود. در فلسفه و نجوم
مصريان و بابليها، عدد هفت به عنوان مجموع هر دو «عدد زندگي»، سه و چهار، جايگاه ويژهاي داشت: پدر، مادر و فرزند، يعني سه انسان، پايه و اساس زندگي هستند و عدد چهار مجموع چهار جهت آسمان و باد است، كه از آنها باران زندگيزا ميبارد و كشتزارها را بارور ميسازد.
براي فيلسوف و رياضيدان يوناني «فيثاغورث»- كه در سدة ششم قبل از ميلاد مسيح (حدود 2600 سال قبل-م.) ميزيست- نيز عدد هفت، مفهوم ويژه خود را داشت كه از مجموع دو عدد سه و چهار تشكيل ميشود: مثلث و مربع نزد رياضيدانان عهد باستان اشكال هندسي كامل
محسوب ميشدند؛ از اينرو عدد هفت به عنوان مجموع سه و چهار براي آنها عددي مقدس بود.
يهوديان قديم نيز براي عدد هفت معناي ويژهاي قائل بودند: در كتاب اول عهد عتيق ]تورات- مو.[، كتاب مقدس يهوديان، آمده است كه خداوند، جهان را در شش روز خلق كرد، در روز هفتم، روز سبت ]روز شنبه و روز تعطيل يهوديان است.م.[، خالق به استراحت پرداخت. موسي در ده فرمان خود از پيروانش ميخواهد، كه اين روز آرامش را «مقدس بدارند». از آن زمان عدد هفت نزد يهوديان و بعدها نيز نزد مسيحيان كه عهد عتيق را قبول كردند، به عنوان عددي مقدس محسوب ميشد.
به اين ترتيب بود كه از دوران باستان هفتگانههاي بيشماري تشكيل شدند: يونانيان باستان همه ساله هفت تن از بهترين هنرپيشگان
نقشهاي سنگين و غمناك و نقشهاي طنز و كمدي را انتخاب ميكردند. آنها مانند روميهاي باستان با هفت هنر احترام ميگذارشتند. روم بر روي هفت تپه بنا شده بود. در تعليمات كليساي كاتوليك هفت گناه كبيره (غرور، آزمندي، بيعفتي، حسد، افراط، خشم و كاهلي) و هفت پيمان مقدس (غسل تعميد، تسليم و تصديق، تقديس بلوغ، ازدواج، استغفار و توبه، غسل قبل از مرگ با روغن مقدس، درآمدن به لباس روحانيون مسيحي) وجود دارد. براي پيروان محمد(ص) آخرين مكان عروج، آسمان هفتم محسوب ميشود. در بيست و هفتم ژوئن هر سال ]ششم تيرماه- مترجم[، روز «هفت انسان خوابيده» مسيحيان ياد آن هفت برادري را، كه در سال 251 بعد از ميلاد، براي
عقيده و ايمان خود، زنده زنده لاي ديوار نهاده شده و شهيد شدند، گرامي ميدارند؛ مردم عامي ميگويند كه اگر در اين روز باران ببارد، به مدت هفت هفته بعد از هوا بد خواهد بود، آنگاه انسان بايد هفت وسيله مورد نيازش را بستهبندي كند و با چكمههاي هفت فرسخي خود به آن دورها سفر كند. صورت فلكي خوشة پروين يا ثريا به عنوان «هفت ستاره» معروف است، در حالي كه حتي با چشم غيرمسلح ميتوان در اين صورت فلكي تا يازده ستاره را ديد.
در افسانهها نيز با «هفت» سحرآميز برخورد ميشود: سوار ريش آبي هفت همسر داشت، سفيدبرفي با هفت كوتوله پشت هفت كوه زندگي ميكرد، هفت
سوسك به همان اندازه قهرمانان كميك شجاعي بودند كه درزي شجاع كوچك- كه هفت (مگس!) را با يك ضربه كشت … و به همين ترتيب تعداد بيشماري هفتگانه در تمام دنيا وجود دارد.
چه كسي عجايب هفتگانة جهان را براي نخستين بار به قلم كشيد؟
يكي از كهنترين هفتگانهها، عجايب هفتگانة جهان، يعني معروفترين و بزرگترين اثرهاي هنري و معماري عهد باستان است. نخستين توصيف كتبي عجايب هفتگانة جهان به نويسندة فنيقي «آنتيپاتروس» سيدوني (سدة دوم پيش از ميلاد) نسبت داده ميشود. كتاب او به هر حال نه داراي ديدگاه فلسفي بوده و نه يك كتاب هنري محسوب ميشد، بلكه فقط راهنماي ساده براي سفر در عهد باستان بود.
«آنتيپاتروس» در سفرهايش- اگر اصلاً خود به اين سفرها رفته باشد، و فقط براساس شايعات گزارش نكرده باشد- عموماً راههاي تجارتي معروف آن زمان دنيا را دنبال ميكرد. او فقط يكي از عجايب هفتگانه را در يونان يافت: پيكرة زئوس اثر فيدياس در المپيا. او در آسياي صغير معبد آرتميس در افسوس و آرامگاه شاه مازولوس پادشاه هاليكارناس را، در جزيره رودس مجسمة غول پيكري را- كه مجسمه هليوس خداي خورشيد بود-، در آفريقا فانوس دريايي اسكندريه و هرم خئوپس در شهر گيزه، و بالاخره در آسياي دور باغهاي معلق ملكه سميراميس را در بابل توصيف كرد.
«آنتيپاتروس» در گزارشهايش به ساختمانهاي معروفي كه بسيار در دسترس او بودند، و به اصطلاح جلوي در خانة او بودند، مثلاً ساختمان
آكروپوليس در آتن، اشاره نكرد. زيرا كتاب او در واقع به عنوان راهنماي سفر براي يونانيهاي تحصيل كرده نوشته شده بود- و اينكه يكي از اين يونانيها دربارة آكروپوليس نداند و لازم باشد كه توجه او به اين اثر جلب شود، در نظر آنتيپاتروس عجيب و غيرقابل تصور بود.
چرا برج بابل از عجايب جهان نيست؟
«آنتيپاتروس» همچنين فقط آن «عجايبي» را در كتاب خود ثبت كرد كه هنوز در آن زمان ديده ميشدند. مثلاً برج بابل- كه بدون ترديد يكي ديگر از بناهاي ساختماني اعجابانگيز آن زمان بود- در دوران «آنتيپاتروس» در هم فرو ريخته بود و لذا جزو مناظر ديدني شمرده نميشد. او نميخواست به مردمان عصر خود ويرانهها را ارائه كند؛ يونانيهاي عاشق هنر و زيبايي
خرابهها و ويرانهها را قابل تحسين و اعجابانگيز نميدانستند.
ذوق و هيجان ديدار عجايب هفتگانه استمرار نيافت. هنگامي كه مغرب زمين مسيحي شد، توجه و علاقه به آثار باستاني خاموش گشت. به علاوه- به جز هرم خئوپس- از عجايب هفتگانة ديگر فقط ويرانههايي باقي مانده بود، بنابراين آنها به بوتة فراموشي سپرده شدند.
اگر مسلمانان نبودند، شايد ما امروزه اصلاً هيچ چيز دربارة عجايب جهان نميدانستيم. اين دانشمندان و محققان مسلمان بودند كه نوشتههاي عهد باستان را كشف كردند و به تحقيق دربارة آنها پرداختند. آنها اين نوشتهها را ترجمه كردند و به اين ترتيب دانش بشري را دربارة آثار هنري بزرگ عهد باستان از نابودي نجات
دادند و اين دانش را از سدههاي ميانه به عصر حاضر انتقال دادند.
نخست در پايان سدة پانزدهم ميلادي، كه رنسانس ]دورة تجديد حيات ادبي و فرهنگي اروپا. -م.[ آغاز شد، اروپا دوباره به آثار باستاني ابراز علاقه و توجه كرد. معمار اطريشي فيشرفن ارلاخ (تولد 1656 ميلادي. وفات 1723 ميلادي). بنابر منابع و مأخذ قديمي در كتابش به نام «طرح معماري تاريخي» به توصيف عجايب هفتگانة جهان پرداخت و به اين وسيله آنها را به ضمير آگاه اروپائيان بازگردانيد. ليكن باز هم دو سده طول كشيد تا جامعة علمي شروع به حفاري و كشف شواهد و نشانههاي سنتي عهد باستان كرد تا به انسانهاي متعجب و مبهوت عصر جديد نشان دهد كه نياكان آنها چه قابليتهايي را در عصر خود بروز دادند.
به اين ترتيب بود كه عجايب هفتگانة جهان دوباره كشف شد.
فصل اول
هرم خئوپس
نخستين اثر شگفتانگيز جهان كدام است؟
هرم خئوپس نزديك گيزه (در مصر)، كه به نام مؤسس آن، خئوپس فرعون مصر (حدود 2551 تا 2528 قبل از ميلاد مسيح) ناميده ميشود، قديميترين و تنها اثر باقيمانده از عجايب باستاني جهان است كه تا حدودي حفظ شده و باقي مانده است. اين بنا براي عظمت و بزرگي كه دارد «هرم بزرگ» نيز ناميده ميشود و در ليست عجايب جهان به عنوان نخستين اثر وارد شده است. هرم خئوپس- به جز ديوار بزرگ چين- عظيمترين بناي ساختماني است كه توسط انسان بنا شده است. اين هرم 6/146 متر ارتفاع دارد، يعني به بلندي تقريبي يك آسمانخراش 50 طبقه. بر زيربناي آن كه سطحي به ابعاد 230×230 متر است، ميتوان مثلاً پنج تا از بزرگترين كليساهاي جهان، يعني «پترزدام» در رم، كليساي «سنتپل»
و «وست مينيسترابي» در لندن و همچنين كليساهاي «دم فلورانس» و «دم ميلان» را يكجا و همزمان بنا كرد؛ و از سنگهاي به كار رفته براي ساخت «هرم خئوپس» ميتوان مثلاً تمام كليساهايي را كه در قرن بيستم در آلمان ايجاد شده، بنا كرد.
دستور ساختن هرم را فرعون جان «خئوپس» (فرعون لقب پادشاهان قديم مصر بود) بلافاصله پس از مرگ پدرش «سنوفرو» صادر كرد. «خئوپس» نيز به رسم تمام پيشينيان خود از زمان شاه «ديوسر» (كه در حدود سالهاي 2609 تا 2590 قبل از ميلاد حكومت ميكرد) ميخواست در يك هرم به خاك سپرده شود. او هم مانند نياكان خود در اين آرزو به سر ميبرد كه هرم او باز هم بزرگتر، زيباتر و پرشكوهتر از تمام هرمهاي فراعنه پيش از او باشد.
به هر حال قبل از اينكه نخستين قطعه از حدود دو ميليون قطعه سنگ آهك- كه هرم با آنها ساخته شده است- از يك معدن سنگ آهك در ساحل شرقي رود نيل حمل شود، بايد ابتدا كارهاي مقدماتي مفصل و پيچيدهاي به اجرا درميآمد. پيش از هر چيز، بايد زميني مناسب براي محل ساختمان هرم جستجو ميشد. اين بناي غولآسا 6400000 تن وزن دارد بنابراين محل ساختن بايد در زميني كه خاك آن سفت و سخت باشد انتخاب ميشد، در غير اين صورت هرم در اثر وزن زياد خود در زمينه فرو ميرفت. اين مكان ساختماني، در جنوب پايتخت امروزة مصر، قاهره، بر يك برآمدگي فلات گونه كويري در هفت كيلومتري روستاي گيزه پيدا شد زميني كه سفت و صخرهاي بود و ميتوان وزن هرم را تحمل كند.
هرم خئوپس چگونه ساخته شد؟
آنگاه سطح زيربناي هرم صاف و هموار شد. براي اين كار گرداگرد زمين زيربنا، ديوار آببندي شدهاي از شن و سنگ ساخته شد؛ درون اين چهار ديواري، شبكهاي از كانالهاي متعدد عمود برهم، تنگاتنگ و متصل به يكديگر حفر گرديد، به طوري كه زمين زيربنا مانند صفحة شطرنج بسيار بزرگي به نظر ميرسيد. اين كانالها با آب پر شدند، ارتفاع سطح آب بر روي ديوارههاي كانالها علامتگذاري شد، آنگاه آب كانالها تخليه شد. سنگ تراشها تمام زوائد و برجستگيهايي را كه بالاتر از خطوط سطح آب بودند تراشيده و صاف و هموار كردند. آنگاه درون كانالها دوباره پر شد و مسطح گرديد- اكنون سطح زيربناي هرم آماده بود.
تنها براي انجام اين كارهاي مقدماتي حدود 4000 انسان- مشتمل بر هنرمندان، معماران،
سنگتراشان و ديگر پيشهوران- حدود 10 سال كار كردند. تنها پس از آن بود كه كار اصلي ساختمان هرم آغاز شد.
به گزارش تاريخنگار يوناني، هرودوت (كه از سال 490 تا 425 قبل از ميلاد مسيح ميزيست)، ساخت اين هرم 20 سال ديگر طول كشيد، و تقريباً 100000 انسان در ساختن آرامگاه عظيم خئوپس كار كردند. تنها براي ترب، پياز و سيري كه براي پخت غذاي كارگران خريداري ميشد، بنا به گزارش هرودوت 1600 «تالنت»، يا به حساب امروزي 20 ميليون مارك هزينه شده است.
امروزه بسياري از پژوهشگران و باستانشناسان درباره آمار و ارقام مربوط به تعداد كارگران شك و ترديد دارند. آنها عقيده دارند، در كارگاه ساختماني هرم، براي اين همه انسان، جا و مكان كافي براي كار نبوده است؛
آنها ميگويند اگر بيش از 8000 كارگر در اين كارگاه كار ميكردند، حتي با وجود كار منظم و برنامهريزي شده در اثر تنگي جا، مانع كار يكديگر ميشدند.
در زمان ساخت هرم، مصر سرزميني ثروتمند بود. هر سال رود نيل از اواخر ماه ژوئن ]اوايل تيرماه- م[ تا اواسط ماه نوامبر ]اواخر آبان ماه- م[ از بستر خود به بيرون جاري ميشد و زمينهاي كشاورزي دو طرف بستر خود را با قشر ضخيمي از گل و لاي ميپوشانيد، كه زمين خشك كويري اطراف رود را به زمينهاي بارور و حاصلخيز تبديل ميكرد. به اين ترتيب در سالهاي خوب و پربركت تا سه بار محصول شامل غلات، ميوه و انواع سبزي برداشت ميشد.
بنابراين از ماه تير تا ماه آبان كشاورزان مصري به دليل طغيان رود نيل
نميتوانستند در مزارع خود كار كنند. از اين رو آنها هنگامي كه هر سال در اواسط ماه ژوئن يك كارگزار دربار فرعون در روستاها پديدار ميشد و در فهرستهاي بزرگ، نام كساني را كه ميخواستند در ساختمان هرم كار كنند، وارد ميكرد، بسيار خوشحال ميشدند.
چه كساني روي اهرام كار ميكردند؟
تقريباً همه تمايل به كار داشتند؛ اين كار، بنابراين بيگاري نبود، بلكه خدمتي داوطلبانه بود. براي اين كار دو دليل وجود داشت: هر مردي كه همكاري ميكرد، مادامي كه به كار هرم مشغول بود، مسكن، لباس، غذا و كمي دستمزد دريافت ميكرد؛ پس از چهار ماه هنگامي كه طغيان رود نيل فروكش ميكرد و زمينهاي كشاورزي اطراف رود آمادة كشت ميشد كشاورزان به روستاهاي خود بازميگشتند. علاوه بر اين،
براي هر مصري كار كردن در آرامگاه فرعون وظيفة بديهي و افتخار بود؛ زيرا هر كس كه در اجراي اين وظيفة بزرگ كمك ميكرد، بر اين باور بود كه خود نيز تا حدودي در جاودانه نمودن شاه مظهر خدا سهم داشته است. به اين ترتيب بود كه هميشه در اواخر ماه ژوئن انبوه كشاورزان روانة روستاي گيزه ميشدند. آنها در آنجا اطاقهاي موقتي كه به شكل پادگان و سربازخانه در يك منطقه ساخته شده بود مسكن داده شده و به گروههاي هشت نفري تقسيم ميشدند. كار ميتوانست آغاز شود. اين مردان بر كرجيها سوار ميشدند و به طرف ديگر رود نيل ميرفتند و سپس پياده تا معادن سنگ راه مي پيمودند. در آنجا تخته سنگها را از كوه جدا ساخته و آن را با چكش، قلم، اره، و مته بنا به مأموريتي كه داشتند به ارتفاع و پهناي
بين 80 سانتيمتر و 145 سانتيمتر در ميآوردند. هرگروه تخته سنگ آماده شده خود را با كمك طناب و اهرم به زور و مشقت بر سورتمهاي چوبي سوار ميكردند و سپس آن را بر جادهاي كه از الوار چوبي بنا شده بود به ساحل رود نيل ميكشيدند. قايقهاي بادباني كارگران و سنگهاي مكعبي را كه بعضي از آنها تا 5/7 تن وزن داشت به ساحل مقابل حمل ميكردند.
آنگاه تخته سنگ دوباره بر جادههاي چوبي تا محل ساختمان كشيده ميشد. چون در آن زمان هنوز دستگاهي مانند جرثقيل و بالابر اختراع نشده بود، اكنون مشكلترين قسمت كار آغاز ميشد: سورتمه و تخته سنگ با كمك طناب و اهرم بر سطحي شيبدار به عرض 20 متر كه تا بالاي هرم ميرسيد و از آجرهاي گلي با گل و لجن ساحل رود نيل ساخته شده بود به روي قسمتي از هرم كه تا
آن زمان آماده شده بود كشيده ميشد و در آنجا گروه آن را با دقت ميليمتري در مكاني كه استاد معمار تعيين و مشخص كرده بود مستقر ميكرد.
هر چه ارتفاع هرم بلندتر ميشد و بيشتر دل آسمان را ميشكافت، طبيعي است كه به همان نسبت سطح شيبدار طولانيتر و داراي شيب بيشتري ميگرديد، و به همان نسبت سكوي بالايي كه بر روي آن كار انجام ميگرفت كوچكتر ميشد. به اين ترتيب كار همواره مشكلتر ميشد.
خطرناكترين كار چه بود؟
آنگاه نوبت خطرناكترين كار رسيد: تخته سنگ نوك هرم به نام «پيراميدون» كه هرمي شكل بوده و 9 متر ارتفاع داشت، روي سطح شيبدار به بالا كشيده شد و در محل خود قرار داده شد.
تنها در انجام اين كار چه تعداد از كارگران به كام مرگ رفتند، معلوم نيست.
به اين ترتيب در مدت 20 سال كار، هستة هرم به وجود آمد- كه برجي متشكل از 128 طبقه بود، و 4 متر از برجهاي «كليساي جامع اشتراسبورگ» بلندتر بود. در اين زمان هرم خئوپس همانطور كه ما آن را امروز ميبينيم به نظر ميرسيد- يعني به شكل يك كوه پلكاني. اما كار هنوز پايان نيافته بود: فواصل طبقات به نحوي با سنگ پر شد، كه هرم اكنون سطحي ناصاف، ولي بدون لبه داشت.
در پايان چهار وجه مثلثي شكل خارجي هرم با صفحاتي از سنگ آهك صيقلي داده شده كاملاً سفيد پوشانيده شد. لبههاي اين صفحات سنگي چنان دقيق كنار هم جفت شده بود كه حتي لبة چاقو هم ميان درز دو صفحه سنگي وارد نميشد؛
تنها از فاصلة چند متري هرم به مانند يك كوه عظيم سنگي يكپارچه به نظر ميرسيد. صفحات خارجي با سختترين سنگ سنبادهها مانند آينه صيقل داده شده بودند؛ آرماگاه خئوپس- بنا به گزارش شاهدان عيني آن زمان- در نور خورشيد و يا حتي زير تابش نور ماه به طرز اسرارآميزي مانند قطعهاي كريستال بزرگ كه از درون بدرخشد، برق ميزد. به هر حال «هرم خئوپس»، تمام سنگي و توپر نيست. درون اين ساختمان يك سيستم راهروهاي پيچ در پيچ وجود دارد، كه از طريق يك كانال به طول 47 متر- كه موسوم به «گالري بزرگ» است- به اطاقي به طول 5/10 متر، عرض 30/5 متر و ارتفاع 80/5 متر موسوم به «شاهنشين» ختم ميشود. اين اطاق به طور كامل با سنگ خارا پوشيده شده است، ليكن داراي هيچگونه تزئين و آرايشي نيست. در اين اطاق يك
تابوت سنگي از سنگ خارا، كه درپوش ندارد، قرار گرفته است. اين تابوت سنگي بايد هنگامي كه هنوز هرم در حال ساختمان بوده است، به اين محل، حمل شده باشد، زيرا با ابعادي كه دارد، قابل عبور از هيچ يك از راهروها نيست. چنين شاهنشينهايي تقريباً در تمامي اهرام موجود در مصر يافت شدهاند. اين مكان آخرين استراحتگاه فرعون بوده است.
پس از مرگ فرعون، جسد او كه با دقت تمام با مواد خوشبوكننده، آغشته و مومي شده بود در شاهنشين دفن ميشد. امعاء و احشاء كه از درون جسد خارج شده بود، داخل محفظههايي خالي از هوا موسوم به «كانوپ» گذاشته ميشد و كنار تابوت سنگي در شاهنشين قرار ميگرفت.
در حالي كه به اين طريق جسد فناشدني فرعون به آرامگاه ابدي خود سپرده ميشد، «كا»ي
مرده آرامگاه را ترك ميگفت. «كا»- كه به اعتقاد مصريان آن زمان من دوم بود، نوعي تصوير منعكسة انسان پنداشته ميشد، كه به هنگام مرگ بدن را ترك گفته و ميتوانست آزادانه بين اين دنيا و آن دنيا حركت كند اين «كا» شاهنشين را ترك ميكرد و بر روي پوستة خارجي هرم- كه آنچنان صيقلي بود كه هيچ موجود فاني نميتوانست روي آن حركت كند- تا نوك هرم بالا ميرفت. در آنجا خداي خورشيد، «رع» پدر فراعنه، در سفينة خورشيد خود، منتظر بود، كه اكنون شاه مرده سفر به ابديت را با او آغاز ميكرد.
در هر صورت اين مسئله كه آيا هرم بزرگ واقعاً آرامگاه ابدي فرعون خئوپس بوده است يا خير، اخيراً مورد شك و ترديد برخي از
دانشمندان قرار گرفته است. آنها براي اين شك و ترديد خود سه دليل ميآورند:
شاهنشين برخلاف رسوم آن زمان كاملاً بدون آرايش و زينت است.
تابوت سنگي، كه بايد جسد شاه مرده را دربرميگرفت، كاملاً صاف و صيقلي نشده و لذا ناتمام است؛ درپوش نيز وجود ندارد.
و بالاخره اينكه دو كنال هواي تنگ و تاريك از شاهنشين از طريق روزنههاي كوچكي به سطوح خارجي هرم و به هواي آزاد ارتباط دارد. ولي مردهها نياز به هوا ندارند- كه اين نيز دليل محكمي عليه اين امر است كه هرم خئوپس واقعاً آرامگاه فرعون خئوپس باشد.
بيش از 3500 سال، درون هرم بزرگ از آسيب دست بشر مصون باقي ماند. مصون و محفوظ به دليل اينكه دربهاي ورودي با دقت پوشانيده شده
بودند، و نيز به خاطر ترسي كه وجود داشت. ترس از اين كه به اعتقاد مصريان مقبرههاي پادشاهان توسط ارواح محافظت و نگهباني ميشدند، كه هر متجاوزي را كه به داخل هرم نفوذ ميكرد، به قتل ميرسانيدند.
چه كسي نخستين بار به درون هرم خئوپس راه يافت؟
به اين ترتيب بود كه قبر دزدها ابتدا قرنها پس از ساختن اهرام به سراغ آنها آمدند. مأموران خليفة عباسي و پسر هارونالرشيد (كه از 813 تا 833 ميلادي خلافت ميكرد)، نخستين كسي بود كه به درون هرم خئوپس رفت. او دستور داد تونلي تا اطاق شاهنشين (آرامگاه اصلي- م) حفر كنند، به اين اميد كه در آنجا، بمانند تمام آرامگاههاي شاهان ديگر. گنجهاي بزرگ و ثروت زيادي پيدا كند. اما او هيچ چيز نيافت-
هيچچيز مگر لايهاي از فضله و مدفوع موشهاي صحرايي بر روي ديوارها و كف آرامگاه به ضخامت 28 سانتيمتر كه در آنجا لانه كرده بودند. به اين ترتيب جويندگان گنج و قبر دزدها علاقه و توجه خود به هرم خئوپس را از دست دادند.
براي دزدان ديگر اين طور نبود: هنگامي كه قسمتي از قاهره در سال 1168 ميلادي (سال 547 هجري شمسي-م)، توسط اعراب به آتش كشيده و بطور كامل منهدم شد تا به دست جنگجويان صليبي نيفتد، مصريان به هنگام بازسازي شهر خود، صفحات سنگ آهكي سفيد و براق و صيقلي پوشش فوقاني هرم را كنده و به زير كشيدند و از آنها براي ساختن خانههاي نو استفاده كردند. امروزه هنوز هم اين صفحات سنگي را ميتوان در بسياري از مساجد شهر قديمي پيدا كرد. آنچه كه از هرم باقي ماند، فقط هستة مياني هرم به شكل
پلكاني بود- كه جهانگردان امروزه هنوز هم آن را به همان شكل و شمايل با ديدة اعجاب و تحسين مينگرند.
سنگ يكپارچة نوك هرم، «پيراميدون» و همچنين سنگهاي طبقات فوقاني هرم نيز قرباني اين سنگ دزديها شد. به همين دليل امروزه اين هرم ديگر 6/144 متر ارتفاع ندارد بلكه ارتفاع آن فقط 20/137 متر است. نوك هرم امروزه مربعي به ضلع 10 متر است.
در سال 1842 ميلادي (1221 هجري شمسي- م) بر اين سكو جشن عجيبي برپا گرديد: پادشاه وقت آلمان «فردريك ويلهلم چهارم» كه عاشق هنر بود، يك هيئت اكتشافي را به رهبري باستانشناسي به نام «ريچارد لپيوس» به درة نيل فرستاده بود تا كارهاي هنري عتيقه و قديمي مصري و ديگر اشياي هنري ساخته شده را
براي موزة تاريخ مصر كه طرح ساخت و گشايش آن در برلين در حال اجرا بود، جمعآوري و فراهم كند. (اين موزه در سال 1855 ميلادي افتتاح شد.)
چرا پرچم پروس برفراز هرم به اهتزاز درآمد؟
در پانزدهم اكتبر (23 مهرماه-م) روز تولد شاه پروس، لپسيوس با تني چند از اهالي صحرانشين از هرم بالا رفت و بر بالاترين قسمت آن پرچم عقابدار پروس را برافراشت. اين دانشمند بعداً نوشت «ما پرچم را به اهتزاز درآورديم و سپس با سه بار فرياد «زنده باد امپراتور» به آن احترام گذاشتيم.»
«لپسيوس» كريسمس سال 1842 را نيز به طريق ويژهاي سپري كرد: در شب مقدس (شب تولد حضرت عيسي مسيح (ع)- م)، او بر بالاترين سكوي هرم
آتشي بزرگ براي كريسمس برپا كرد، و در اطاق شاهنشين هرم يك اصله درخت خرماي جوان در تابوت سنگي خئوپس كاشت و آن را با هداياي كوچكي براي همكارانش زينت داد.
اگرچه اين مراسم جشن و سرور امروزه در نظر ما غريب و حتي تا حدودي مسخره ميآيد- ولي به هر حال اين جشنها موفقيت چشمگيري به دنبال داشتند: هنگامي كه روزنامهها اخبار مربوط به اهتزاز پرچم بر فراز هرم چهار هزار ساله را منتشر كردند، علاقه و اشتياق به آثار بزرگ عهد باستان- كه تا آن زمان تنها مورد توجه و علاقه نخبگان روحي اين آثار بود- در اذهان عموم ايجاد گرديد. با اجراي جشنهاي روستاي گيزه، عجايب هفتگانة جهان دوباره براي آلمان كشف گرديد.
اسرار اهرام بزرگ
در سال 1985 دو آرشيتكت فرانسوي بعد از چند روز سفر دريايي براي گردشي و بازديد از اهرام بزرگ خئوپس در جيزه پا به خاك مصر گذاشتند. آن دو بعد از بازديد از آن بناي عظيم به مسائل متعددي برخوردند كه به نظرشان مفهوم و معني نداشت. براي مثال تعداد زيادي از قالبهاي سنگي در عوض شكل معمولي و رايج، بطور عمودي روي هم گذاشته شده بودند. در نقاط معيني از هرم بريدگيهاي ناصاف عجيب و دقيقي تا ميانه سنگهاي آهكي صيقل داده شده به چشم ميخورد. دو مرد فرانسوي به نامهاي گيلزدميون وجين تاتريس گريدن همانند همة بازديدكنندگان قبلي اهرام، مجذوب آن بناي عظيم شدند. آنها هم اعتقاد داشتند كه بنا رازهاي زيادي را در خود نگاه داشته است. دو آرشيتكت به اين نتيجه رسيدند كه غيرعادي بودن بعضي از مسائل معماري
در اين بنا كليد كشف حجرههاي مخفي هرم محسوب ميشود، آنها فكر ميكردند كه آن حجرهها مدفن بقاياي فرعون است. حجرهها پيدا شدند اما سوالي بزرگ و ابدي مطرح شد، جسد فرعون كجاست؟
دمسون و گويدن از نظر تداركات برتريهايي نسبت به كاشفان قبلي داشتند آنها در سال 1986 با دستگاهي به نام ميكروگراوي متر بازگشتند. اين دستگاه قادر به ثبت چگالي از نقاط داخل و پشت راهروها بود كه به اطاق ملكه ميرسيد. اين وسيله مكانهاي خالي را كه آرشيتكتها پيشبيني ميكردند كشف كرد و آنان اجازه مقامات رسمي مصر را براي حفاري گرفتند. آنان روزهاي متمادي در گذرگاههاي سخت كار كردند و متههايشان بيشتر از نيم سانتيمتر از صخرهها را نتوانست سوراخ كند اما همة آن نقاط از شن پوشيده بود ظاهراً دستگاه قادر به ثبت دقيق
مكان نبود و حجرههاي مخفي هم چنان كشف نشده باقيماندند. از زمان يونان باستان تاكنون مردم به اين تنها باقيمانده عجايب هفتگانه خيره شدهاند و سوالي از خود پرسيدهاند كه هنوز بدون جواب باقيمانده است. هدف از ساخت هرم چه بوده؟ اگر اين معبد نبوده براي چه چيزي ساخته شده؟ چگونه ساخته شده؟ آيا معماري مرموز آن مربوط به نيروهاي اسرارآميز ماوراي دانش معمولي بشر ميتواند باشد؟ تنها عده كمي از باستانشناسان، منجمان و دانشمندان مذهبي اينگونه سئوالات را مطرح كردند. اولين و پرطرفدارترين آنها بر اين عقيدهاند كه هرم يك سيستم اندازهگيري جهاني است كه هر كدام از ابعاد آن الگوي اندازهگيري طول و حتي زمان است. ستارهشناسان بزرگ مصري و سازندگان هرم هر كه بودهاند آگاهي و علم زيادي نسبت به
ابعاد كره زمين وراي علوم متصور در دوران خويش داشتهاند. باستانشناسان معتقدند كه هرم خئوپس كه در يونان به خوض معروف است به دستور خود فرعون برپا شده است. لاية خارجي از سنگهاي آهكي صيقل خورده ساخته شده كه با دقت و ظرافت بسيار زيادي در كنار هم قرار گرفته بودند اما سنگها در قرن 14 براي بناي ساختماني در قاهره استفاده شدند. در بعضي مقاطع تاريخ چنين دستبردهايي به هرم صورت گرفته و گفته ميشود حدود 9 متر از ارتفاع آن برداشته شده است. اعرابي كه قرنهاي زيادي در مصر حكومت كردند هرم را محلي براي نگهداري اسرار باستان ميدانستند. مكاني كه از سيل و ديگر بلايا در امان است. تاريخنويس معروف يوناني هرودوت اولين بازديدكنندهاي بوده است كه اطلاعات و مدارك موجود دربارة هرم را به شكل اصولي ثبت
نموده است. هرودوت بطور كلي به هرم به عنوان يك پروژة عظيم مهندسي نگريسته. اما كاشفين بعدي هرم عقيده ديگري داشتند آنها بيشتر بر اطلاعاتي كه گذشتگان از رياضيات و نجوم داشتند تأكيد ميكردند. هشتصد سال گذشت تا كاشفان بعدي وارد هرم شدند در اين دوره اروپا از دوران تاريك قرون وسطي به دوره رنسانس وارد شده بود. ماجراجويان، بازرگانان و اربابان بزرگ همگي به دنبال كشف اسرار هرم بودند. گريوز همانند خليفه عرب مأمون عباسي اعتقاد داشت كه سازندگان هرم داراي نوعي منطق فوقالعاده رياضي بودهاند كه براي ما ناشناخته است او به اميد اينكه واحدهاي اندازهگيري بكار گرفته آنها را كشف كند از قاعده هرم تا ارتفاع 12 متري بالا رفت و ابزار بدست از در ورودي مامون داخل هرم شد او با اولين چيزي كه
مواجه شد خفاشهايي بودند كه از ترس به آنها شليك كرد و آرامش آن جا به هم خورد. سپس به درهاي مهر و موم شدهاي رسيد. اعراب قبلاً به آنجا رسيده بودند او ابعاد خوابگاه پادشاه را اندازهگيري كرد. گريوز با اندازهگيري تابوت سنگي كه حدود 2 متر طول آن بود دريافت اندازههاي بدن انسان تغييري نكرده است. مهمترين يافته گريوز چاه باريكي بود كه مستقيماً به سمت پائين ميرفت و از اعماق تاريكي تالار بزرگ تا پايين ادامه داشت. آيا اين چاه راه فراري براي سازندگان بعد از نصب درهاي سنگي بود كه گريوز هرگز قادر به جواب دادن آنها نشد. رياضيدانان هيچگاه نتوانستند مبناي اندازهگيري گريوز را بفهمند تا جمارد هم مانند گريوز علاقه شديدي به كشف سيستم اندازهگيري هرم داشت او ميخواست بداند آيا
اين اندازهها به ابعاد زمين هم ارتباطي دارند يا نه؟ جمارد و يارانسن خيلي سريع مجبور به ترك هرم شدند، زيرا با توده عظيمي از فضولات خفاشان مواجه شدند و آنان كارشان را در قسمت بيروني هرم دادمه دادند. جمارد ابتدا يك طرف قاعده را اندازه گرفت 9/230 متر، سپس به قلة هرم رفته و از آنجا سعي در اندازهگيري سنگهاي قاعده نمود. او با صبر و حوصله هر سرازيري با شيب هرم را حدود پنجاه و يك درجه و نوزده دقيقه و ارتفاع را حدود 7/184 متر بدست آورد و براي جمارد پيام كاملاً واضح بود كه مصريان دانش پيشرفتهاي دربارة هندسه داشتند.
جامعة انگليس در عصر ويكتوريا با ورود به عصر جديد دانش امروزي، عقايد سنتي را به كنار ميگذاشت در پاسخ به اين موضوع عدهاي از دانشمندان مذهبي در نوع ساختار اسرارآميز هرم
و اثبات الهي و پيدايش آن در جهان كوشيدند اولين شخصي كه به اين كار همت گماشت منتقد انگليسي جان تيلور بود. فردي تحصيل كرده و مذهبي بود و علاوه بر تبحر در كتاب مقدس در رياضيات، نجوم، ادبيات هم تسلط فراواني داشت تيلور هيچگاه از مصر ديدن نكرد در عوض مدلي از هرم ساخت و با جمعآوري مطالب جمارد و ديگران سعي بر يكي كردن اصول نمود و با تعجب فراوان دريافت زماني كه پيرامون هرم را به دو برابرارتفاع آن تقسيم ميكند عددي تقريباً نزديك به عدد پي 14/3 بدست ميآيد. مسئله هرم احتياج به علم و دانش خاصي داشت در سال 1880 انگليسي 26 سالهاي بنام ويليام فليندر پتري به مصر رفت به اميد اينكه بتواند بسياري از مسائل را پاسخ دهد فليندر پتري كاملاً مناسب كاري بود كه قرار بود انجام بدهد جد مادريش
كاشف استراليا بود. پتري شروع به سياحت در كشورهاي مختلف جهت مطالعه سيستمهاي اندازهگيري در بناهاي متعددي را كرد از جمله سنگهاي عظيم و دايرهاي شكل استون هنج را از نزديك بررسي نمود پتري از نحوه قرار گرفتن دقيق سنگها در كنار يكديگر بسيار شگفتزده شد. قرار گرفتن سنگها در كنار يكديگر از نظر طول و عرض چنان دقيق است كه يك انگشت شصت فضاي مابين آنها را ميتواند بپوشاند. نتيجه كار پتري انتشار كتابي بنام اهرام و معبد جيزه در سال 1883 بود. براي اسميت و ديگر هرمشناسان هم مايه خوشوقتي بود. پتري ارتباط عدد پي را در ارتفاع و محيط هرم به اثبات رساند. پتري به مصرشناسي خود ادامه داد تا بالاخره به مقام شواليه نايل آمد. فرضيهها و نوشتههاي وي تا سال 1925 بسيار با ارزش بودند. كار بر روي
هرم تا قرن بيستم ادامه پيدا كرد و نتايج جديدي هم بدست آمد. ورنر ون زيمنس بنيانگذار كمپاني الكتريكي آلماني مطالبي دربارة علم الكتريسته ميدانست تصميم به انجام آزمايشي گرفت. كاغذ خياسي را بدور يك بطري كه در فلزي داشت بست- وسيلهاي كه براي ذخيره الكتريسيته بكار گرفته ميشد وي بطري را در بالاي سرش قرار داد و بلافاصله احساس كرد كه بطري شارژ الكتريكي شده است و زماني كه آنرا لمس ميكند جرقه ميزند كار وي به خودي خود چندان ارزشي نداشت ديگران هم از اينگونه تجربيات در بالاي هرم داشتند يكي از عجيبترين آنها در سال 1930 بوسيله يك فروشنده آهن به نام آنتون بورسي گزارش شد وي در حال بازديد از خوابگاه شاهانه در 1920 بود كه به تعدادي جسد گربه و حيوانات كوچك ديگري برخورد كه در هرم مرده بودند.
بوويس كه كنجكاو شده بود ديد كه اجساد بويي نميدهند و وقتي كه آنها را به دقت بررسي نمود دريافت كه عليرغم وجود رطوبت در خوابگاه تمامي رطوبت و آب اجساد گرفته شده بصورت موميايي درآمدهاند. هرمشناسان هنوز هم از اسرار ناشناخته و كشف نشده هرم سخن ميگويند. هال ميگويد آنها منطق خود را درون هرم پنهان كردهاند و تنها كساني كه قابليت درك اسرار هرم را داشته باشند قادر به كشف آن خواهند شد ويليام فيكس نويسندة اديسة هرم فكر ميكند پاسخ سوال را ميداند: هرم عظيمالجثه، قديم، افسانهاي، از همه چيز با خير و نتيجه علم و منطق تمدني بزرگ است. او در مقابل چشم نسلهاي بشري در انتظار كشف اسرار خود مانده است.
فصل دوم
باغهاي معلق بابل
كدام آثار ساختماني بابل را مشهور كرد؟
در سال 1898 ميلادي (1277 هجري شمسي-م) باستانشناس آلماني «روبرت كلدوي»، در حدود 90 كيلومتري جنوب بغداد در عراق امروز در سواحل رود فرات جستجو در پي ويرانهها و بقاياي شهر غرق شدة بابل را آغاز كرد.
بابل كه در عهد عتيق (تورات- كتاب آسماني حضرت موسي(ع)-م) از آن با همين نام ياد شده است، در تاريخ بيش از سه هزار سالة خود سه بار تا پي ديوارهاي شهر منهدم شده و همواره ديگر بار از نو ساخته شده بود، اما در نهايت اين شهر در قرنهاي 6 و 5 پيش از ميلاد تحت سلطه و حكمراني فارسها و مقدونيها قرار گرفت.
بابل نخستين شهر جهاني تاريخ بشريت محسوب ميشود و قبل از هر چيز به خاطر سه اثر
ساختماني برجسته، كه براي اهل فن و حرفة زمان خود دقيقاً جنجالبرانگيز محسوب ميشدند، يعني: براي برج بابل. براي ديوارهاي عظيم و مستحكم كه به دور شهر كشيده شده بود و براي باغهاي معلق سميراميس، مشهور و معروف شده بود.
«كلدوي» از سوي شركت «المان- مشرق زمين» در برلين مأموريت داشت به جستجوي اين سه اثر هنري فني عجيب بپردازد و آنها را از دل زمين حفاري كند. اين باستانشناس 18 سال از عمر خود را در اجراي اين مأموريت سپري كرد؛ او براي اين كه بتواند با تودة عظيم خرابهها و ويرانهها دست و پنجه نرم كند دستور داد يك خط كامل نقالة حفاري براي انجام اين كار از اروپا به محل بياورند- و او در كار خود موفق شد. او برج بابل را يافت، معبدي بزرگ و مطبق و در عين حال درون پر كه به افتخار خداي كشور
بابل، «مردوك» برپا شده بود. در هر صورت، از اين اثر ساختماني كه ارتفاع آن 90 متر بوده و بر روي سطح چهار گوشي كه هر ضلعش نيز 90 متر طول داشته، بنا شده بود، تنها تعدادي از پايههاي اصلي بنا و تل عظيمي از خاكهاي آثار مخروبه باقي مانده بود.
«كلدوي» همچنين ديوار شهر بابل را، كه براي عظمتش تعجب جهانيان زمان خود را برانگيخته بود، پيدا كرد: ديوار بقدري عريض بود، كه دو ارابة اسبي ميتوانستند روي آن براحتي در كنار هم حركت كنند. اين ديوار تمام شهر، مجتمع قصرها و نيز يك قطعه زمين مسطح و بزرگ را در برميگرفت. اين قطعه زمين احتمالاً براي مردمي كه خارج از ديوار زندگي ميكردند، هنگام حملة احتمالي دشمن به عنوان پناهگاه در نظر گرفته شده بود. «كلدوي» از اين اثر
ساختماني عظيم نيز فقط پايههاي اصلي ديواررا كه تا 12 متر ارتفاع داشتند و تل عظيمي از ويرانهها را يافت. اما باغهاي معلق معروف كجا بود؟
«كلدوي» زير خرابهها چه يافت؟
پژوهشگر آلماني پس از اينكه سالهاي طولاني سختكوشانه و با ناكامي به دنبال اين اثر ساختماني گشته بود، يك روز در گوشة شمال شرقي مجتمع بيحد و مرز كاخهاي سلطنتي، در عمق يك متري از سطح خاك و خرابه، به ساختماني برخورد كرد كه مشابه آن را تا به حال هرگز نديده بود: اين پي از دوازده اطاق باريك و دراز كه اندازه يكديگر بودند تشكيل ميشد، كه- برخلاف تمام ديگر آثار ساختماني كشف شده در بابل- از سنگ تراش داده درست شده بود. اين دوازده اطاق در دو سوي يك راهروي مياني رديف شده بودند؛
سقف اين اطاقها از آجر (خشت پخته-م) بنا شده و چنان محكم و قطور بود، كه ظاهراً منظور از ساخت آن تحمل بارهاي سنگين بوده است. ديوارها و ستونها تا 7 متر قطر داشتند. چيز ديگري كه كلدوي در اين خرابهها درست در كنار اثر ساختماني طاق گنبدي دوازده اطاقه كشف كرد- كه كمتر از آن اطاقهاي نادر، عجيب نبود- يك حلقه چاه بود. اين چاه از يك دهانة حلقوي مركزي و دو دهانة گوشهدار كوچكتر تشكيل شده بود. چرخ چاهي كه به اين چاه تعلق داشته و احتمالاً از چوب و طنابهاي كلفت تشكيل ميشده، باقي نمانده بود. كلدوي مدتي طولاني انديشيد، كه اين زيرزمين طاق گنبدي زماني چه چيزي را ميتوانسته تشكيل بدهد- آنگاه او پاسخ را يافت. در بسياري از نوشتههاي يونانيان و روميان، و همچنين بر روي كتبيههاي سنگي خط
ميخي زمان بابليها او سرنخهايي به دست آورد كه در بابل فقط در دو نقطه سنگ تراش داده به كار رفته بوده است: در ديوار شمالي «قصر» يا كاخ و سراي سلطنتي بابل، و در «باغهاي معلق سميراميس». سنگهاي تراش داده شدة قصر را «كلدوي» قبلاً يافته بود- بنابراين زيرزمين طاق گنبدي ميبايست متعلق به «باغهاي معلق» مشهور ميبود.
«كلدوي» از ادبيات جامع موجود دربارة بابل قديم، فقط ميتوانست يك تصوير دربارة شكل ظاهري باغهاي معلق سميراميس نزد خود مجسم كند: احتمالاً روي زيرزمين طاق گنبدي يك ساختمان مركزي تراس گونه با تراسهاي مطبق قرار داشته است. هر تراس حدود 5 متر بالاتر از تراس زيري خود واقع بوده و با سطوح سنگي به طول 45/5 متر و عرض 35/1 متر فرش شده بوده
است. بر روي هر يك از سطوح سنگي يك لايه حصير آغشته به قير كشيده شده و روي آن با دو لايه آجر كوره فرش و درزهاي ميان آجرها با گچ گرفته شده بوده است. دوباره بر روي اين طبقة آجري يك لايه سرب ريخته شده بوده كه از نشت رطوبت به طبقات زيرين جلوگيري كند. در نهايت بر روي لاية سربي، يك لايه خاك به ارتفاع 3 متر قرار داشته كه باغ اصلي را- كه در آن حتي درختان بلند هم ميتوانستند برويند- تشكيل ميداده است.
چرا يافتة كلدوي مورد شك و ترديد است؟
«كلدوي» پيروزمندانه به برلين گزارش داد «من باغهاي معلق را يافتهام». اما پيروزي او براي مدت زيادي دوام نيافت. هنوز كشف او به زحمت معروف شده بود، كه دربارة آن شك و ترديد پيدا شد. ديگر پژوهشگران نيز با تكيه بر
نوشتارهاي عهد باستان تلاش كردند ثابت كنند، كه باغهاي معلق در مكاني كه «كلدوي» حدس ميزد، نميتوانسته بنا شده باشد. برخي از اين پژوهشگران گفتند كه «باغهاي معلق» درون محوطة كاخها نبوده و بلكه در كنار آن قرار داشته است. برخي ديگر بر اين باور بودند كه باغها نه در محوطة قصرها و نه در كنار آن بوده، بلكه دور از محوطة كاخها و درست در كنارة رود فرات قرار داشته، و تعدادي هم حتي ادعا كردند كه باغها نه در كنارة رود، بلكه بر فراز رودخانه، گويا بر روي پل عريضي- كه بسيار پهنتر از بستر رودخانه بوده- قرار داشته است.
مشخص نيست كه كدام يك از اين فرضيهها درست و كدام اشتباه است. احتمالاً اين معما در آينده نيز حل نخواهد شد.
همچنين معلوم نيست كه چرا «باغهاي معلق» به سميراميس نسبت داده شده است. «سميراميس» ملكة افسانهاي بابلي آشوري بوده كه اگر اصلاً وجود خارجي هم داشته- ميبايد قرنها پيش از ساخت و ايجاد «باغهاي معلق» ميزيسته است. در مورد اينكه آيا ملكهاي هم، كه در زمان ساخت باغ در بابل ميزيسته نيز سميراميس نام داشته است، دليل و مدركي وجود ندارد.
به اين ترتيب «باغهاي معلق» كه در فهرست اسامي عجايب هفتگانة «آنتيپاتروس» در مقام دوم از آن نام برده شده است، از تمام عجايب هفتگانة دكتر كمتر مورد پژوهش و تحقيق قرار گرفته است.
تنها نكتة مسلم و مطمئن اين است كه باغهاي معلم در بابل قرار داشت و بنيانگذار آن پادشاه بابلي نبوكدنصر دوم (605-562 قبل از ميلاد) بود- پادشاهي كه حكومت خود را به بالاترين حد شكوفايي تاريخ زمان خود رسانيد.
زماني كه باغهاي معلق به وجود آمد، بابليها تاريخي به قدمت تقريباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل كه در قسمت سفلاي رود فرات قرار داشت نخست مسكن سومريها (قومي كه حدود 3000 سال قبل از ميلاد در بينالنهرين ميزيستند-م) بود، سپس توسط مهاجران اكدي كه حدود 2600 سال قبل از ميلاد به بابل آمدند اشغال و تسخير شد و پانصد سال بعد از آن توسط اقوامي كه از شمال بينالنهرين به آنجا آمدند
تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسكن آنها شد. پس از يك دوران كوتاه شكوفايي تحت سلطنت شاه حمورابي (1728-1686 قبل از ميلاد)، پشت سر هم «هيتيت»ها (قومي باستاني كه در آسياي صغير و سوريه ميزيستند و داراي تمدني درخشان بودند و در حدود قرن 18 الي 12 قبل از ميلاد زندگي ميكردند و در قرن 12 قبل از ميلاد توسط مردم افروغيه و آشور برافتادند-م) از شرق آسياي صغير، كاسيان از ايران و آشوريها كه در سرزمينهاي پرمحصول بين دجله و فرات ميزيستند، بر بابل تسلط يافتند.
در سال 626 قبل از ميلاد، نبوپولاسار، يكي از شاهزادگان اقوام كلداني كه در جنوب بابل
زندگي ميكردند، عليه رژيم ستمگر آشوريها سربلند كرد. هر دو شهر آشوري يعني «آشور» و «نينوا» كاملاً منهدم شدند، كشور پادشاهي بزرگ آشور بين «كلدانيان» و «مادها» تقسيم شد؛ «نبوپولاسر»، شاه جديد امپراتوري جديد بابل، جنوب و غرب آشور، بينالنهرين، سوريه و فلسطين را از آن خود كرد و مادها باقيماندة سرزمينهاي وسيع آشوريها را به خود اختصاص دادند.
چه كسي بابل را تبديل به يك قدرت جهاني پيشتاز كرد؟
هنگامي كه «نبوپولاسار» در سال 605 قبل از ميلاد درگذشت، پسر او «نبوخدنصر» برتخت نشست. او كشور خود را با جنگهاي بيشمار تبديل به
قدرت جهاني زمان خود كرد، و همزمان پايتخت كشورش «بابل» را تبديل به بزرگترين، جديدترين و پرشكوهترين شهر جهان آن روزگار كرد.
«نبوخدنصر» «اساگيلا» را، كه معبد مركزي و اصلي خداي امپراتوري بابل، مردوك (گوسالة خداي خورشيد) بود بازسازي كرد و دور تا دور معبد تأسيسات عظيم مجلل و باشكوهي به وجود آورد. او ساختمان برج مطبق 90 متري «اتمنانكي» را كه معبد ديگري براي «مردوك» بود دوباره آغاز كرده و به پايان رسانيد. اين معبد بعدها در تاريخ به «برج بابل» موسوم شد. «نبوخدنصر» دستور داد براي جشنهاي مجلل و باشكوه بيشماري كه تقريباً همه روزه در بابل برپا ميشد- و به اين شهر لقب «بابل گناهكار»
داده بود- يك خيابان عظيم مخصوص سان و رژه و مراسم جشن بسازند كه شكوه و جلال آن در جهان آن روز مثال و مانندي نداشت. او دو كاخ عظيم پادشاهي ساخت و دستور داد با بناي يك ديوار حلقوي دو جداره كه قبلاً از آن صحبت شد، حصاري به دور شهر بوجود آورند تا شهر و ساكنان آن از حفاظت كامل برخوردار باشند. خيابانهاي پهن و مجلل از طريق دروازههاي بزرگ كه در اين برج و بارو ايجاد شده بود، خارج شهر را به داخل شهر وصل ميكرد و در دو طرف اين خيابانها درون شهر كاخها و معابد زيادي كه تازه برپا شده بود، وجود داشت. دروازه و خياباني كه به نام «ايشتار» الهة جنگ و عشق، ناميده شده بود، با تصاوير برجستة جانوران بر روي سنگهاي مينا (سنگهاي لعابي) تزيين شده بود. بر طبق نوشتههاي به دست آمده از يك كتيبه به خط
ميخي، در شهر بابل 53 معبد خدايان بزرگ، 55 معبد كوچكتر مردوك، 300 مجتمع معبدي كوچكتر خدايان زميني،- و 600 مجتمع معبدي خدايان آسماني، 180 محراب ايشتار و 200 محراب ديگر براي ديگر خدايان وجود داشته است.
ميهمانان و بازديدكنندگان از سراسر سرزمينهاي بيگانه، به اين شهر ميآمدند، تا عظمت و شكوه آن را ديده و مورد تحسين و ستايش قرار دهند. در خيابانهاي شلوغ شهر علاوه بر اين ميهمانان، احتمالاً نخستين جهانگردان تاريخ، سربازان، جيببرها، غيبگوها و فالگيرها، نوازندگان دورهگرد و مهمتر از همه بازرگانان- كه با كاروانهاي خود آمده بودند، تا كالاهاي خود را از تمام سرزمينهاي غني و آباد، عرضه نمايند- يافت ميشدند. در بازارهاي
بابل، ارغوان از فنيقيه، كندر از عربستان، فرش و سنگهاي زينتي از ايران، قلع از انگلستان، نقره از اسپانيا، مس و طلا از مصر و ادويه و عاج فيل از هندوستان عرضه ميشد. علاوه بر بازرگانان تعداد بيشماري هنرمند و كارشناسان صنايع دستي به بابل ميآمدند. آنها ميدانستند، صابون چگونه ساخته ميشود و پارچه را چطور رنگ ميكنند. آنها ميتوانستند فلزكاري و ريختهگري كنند و جامهاي شيشهاي توليد نمايند. همچنين پزشكان زيادي در بابل حضور داشتند، كه سنت قديمي «هنر سالمسازي» را- پزشكي در آن زمان هنر محسوب ميشد- پيشه كرده و حتي عملهاي جراحي بسيار سختي را انجام ميدادند. چون اين پزشكان، مانند تمام
بابليهاي ديگر اين اعتقاد را داشتند كه هر چيزي كه براي انسان اتفاق ميافتد، خواست خدايان و در دست خدايان است، هرگونه معالجة پزشكي با مراسم دعا و اوراد خواني همراه بود.
مجرمين در بابل چگونه كيفر ميديدند؟
زندگي و كار و تلاش در شهر و روستا براساس قوانيني تنظيم ميشد، كه حدود 1200 سال قبل از آن توسط شاه قديمي بابل حمورابي (1728-1686 قبل از ميلاد) به وجود آمده بود. اين قوانين، كه قديميترين قانونهاي جهان محسوب ميشوند، بسيار سخت بودند: دستهاي دزدان را قطع ميكردند، مجرمان براي جرائمي ديگر كور ميشدند، يا قير مذاب بر روي آنها ريخته ميشد و يا بيني و گوشهاي آنها بريده ميشد. پزشكان براي عملهاي جراحي اشتباه جان خود را از دست ميدادند.
اگر زني به همسر خود خيانت ميكرد و يا از انجام وظايف زناشويي و خانهداري خود سرباز ميزد جان ميباخت. در مورد مردان قانون نرمش و انعطاف بيشتري داشت: البته آنها به طور رسمي حق داشتند فقط يك همسر اختيار كنند؛ ولياگر مردي يك يا چند معشوقه هم داشت، چشمپوشي ميشد. عصر بابل دوران خوبي براي زنان نبود. در دوراني كه بابل تنها در طول چند دهه تبديل به شهر پيشتاز زمان خود گرديد، بختالنصر دوم، قسمت اعظم دوران پادشاهي 43 سالة خود را در جنگها و لشگركشيهاي متعدد به سر آورد. او با آشوريان طغيانگر در شمال و سوريها در غرب و مهمتر از همه با يهوديان در فلسطين- كه با مصريان متحد شده بودند-، به جنگ پرداخت. او در سال 587 قبل از ميلاد شهر اورشليم را تا پي ساختمانها نابود كرد. ساكنان اين شهر، آنهايي
كه از جنگ جان سالم به در برده بودند به اسارت بابليها درآمده و به بابل برده شدند. بسياري از تاريخنگاران ادعا ميكنند كه بختالنصر براي پيشبرد كارهاي ساختماني بابل به اين اسيران نياز داشته است.
چرا باغهاي معلق بابل ساخته شد؟
در اين زمان بود كه باغهاي معلق، دومين اثر از عجايب هفتگانه، به وجود آمد. اين بنا احتمالاً هديهاي از طرف بختالنصر به همسرش، يك شاهزاده خانم ايراني، بوده- كه همانطور كه قبلاً اشاره شد- معلوم نيست كه اين شاهزاده خانم واقعاً همنام ملكة افسانهاي آسوري «سميراميس» بوده است يا خير؟ بنا به گزارشهاي تاريخي موجود، بختالنصر دستور داد باغهاي معلق را بسازند، تا غيبتهاي طولاني خود را نزد ملكه جبران كند، و همچنين براي همسرش در جلگة
يكنواخت فرات خاطرة كوچكي از كوهستانهاي پوشيده از جنگل وطنش ايران را فراهم آورد.
ايجاد باغهاي سلطنتي در زمينهايي كه اصولاً مختص كشاورزي نبودند، مسئله جديدي نبود. قبل از آن پادشاه ظاهراً مجنون آشوري «سان حريب» (705-681 قبل از ميلاد) دستور داده بود به دور معبد خداي سرزمينش «آشور» در نينوا سوراخهايي در كف صخرهاي آن حفر كنند. اين سوراخها از طريق كانالهاي زيرزميني كه آب در آنها جاري بود به يكديگر متصل بودند، آنها اين سوراخها با خاك پر شد و به اين ترتيب پي مناسب براي باغ فراهم آمد.
البته اين باغ آشوري قابل مقايسه با «باغهاي سميراميس» نبود. برابر نوشتههاي متفقالقول و مشابه نويسندگان يوناني و رومي زمان احداث باغهاي معلق و نيز نويسندگان يوناني و رومي زمان احداث باغهاي معلق و نيز نويسندگان يوناني و رومي زمانهاي بعدي- باغهاي معلق سميراميس چه از نظر زيبايي و جلال و شكوه و تأسيسات و چه از نظر گوناگوني و تعدد نوع گياهان و گلها، در جهان آن روزگار بيمثال و بيهمتا بود. بختالنصر به تمام سربازان خود دستور داده بود كه هنگام لشگركشيهاي خود به سرزمينهاي دور، هر آنچه را كه از گياهان ناشناخته ميديدند، از ريشه درآورده و با تندروترين وسيله آنها را به بابل ارسال دارند. به ندرت كارواني پيدا ميشد كه گياهي جديد از سرزمين خود نياورده باشد و
به ندرت كشتيهايي پيدا ميشدند كه يك روئيدني جديد را از سرزمينهاي دور دست نياورده باشند. به اين ترتيب در بابل يك باغ بزرگ رنگارنگ ايجاد شد، كه نخستين باغ گياهشناسي جهان به شمار ميآمد.
منظرة باغهاي معلق چگونه بود؟
احتمالاً هر يك از هفت تراس (طبقه-م)، باغي مخصوص به خود داشت، از اين رو به باغ بابل كلمة جمع «باغهاي معلق» اطلاق ميشده است. با اين وجود اين هفت تراس و تأسيسات مستقل با هم يك مجموعه كامل را ميساختند: در لبة خارجي هر تراس هزاران گياه پيچك و بالارونده و آويز روئيده بود، كه تا باغ تراس زيرين خود امتداد مييافتند و به اين ترتيب از هفت باغ مجزا يك مجموعة كل ميساختند، يك كوه بزرگ سبز با شيب تند با تعداد بيشماري از درختان، پرچينها،
بيشهها و گلها كه در مجموع آويزان و يا معلق به نظر ميآمدند- و از اين جهت به اين مجموعه صفت باغهاي «معلق» داده شده است.
بردهها بويژه در تابستان، كه درجة حرارت تا 50 درجه سانتيگراد بالا ميرفت، بدون وقفه از چاه آب ميكشيدند و آب را به داخل كانالهاي كوچك متعدد ميراندند. از طريق اين كانالها آب از بالاترين طبقة باغ به تمام شبكههاي پائينتر تأسيسات جاري ميشد. در تمام طبقات، جويبارها و آبشارهاي كوچك جريان داشت؛ درون حوضها و بركههاي كوچك اردكها و مرغابيها شنا ميكردند و قورباغهها ميخواندند؛ زنبورها، پروانهها و سنجاقكها از اين شكوفه به آن شكوفه ميپريدند- و در حالي كه شهر بابل زير تيغ آفتاب گرم تابستان بود، «باغهاي سميراميس» فارغ از محنت كمآبي و گرما، شكوفا و سبز و خرم بود. به طور
مسلم اين دوگانگي و تضاد در يك محيط بود، كه باغ بابل را در مقام پرافتخار دوم، در فهرست عجايب هفتگانة جهان قرار داد.
فصل سوم
پيكرة زئوس در المپيا
بازيهاي المپيك به افتخار كدام يك از خدايان برپا ميشد؟
در يونان باستان هر چهار تابستان يك بار واقعة شگفتانگيزي به وقوع ميپيوست: حال چه در همان زمان «آتنيها» در حال جنگ عليه «اسپارتها» بودند يا «ايونيها» در حال جنگ عليه «تبسيها»؛ چه در همان زمان دو ارتش آمادة جنگ در مقابل هم صفآرايي كرده بودند؛ چه شهرها در حال محاصره، تسخير و غارت بودند؛ درست مثل اينكه هيچ اتفاقي نيفتاده باشد،
جوانان آتني، اسپارتي و مردان جوان از سراسر يونان از كنار ارتشهاي در حال جنگ و شهرهاي محاصره شده عبور ميكردند و خود را به «المپيا»، يكي از عبادتگاههاي «زئوس»، در 260 كيلومتري شمال غربي آتن ميرساندند. زيرا در آنجا دوباره جشن بزرگ برقرار ميشد، و تا زماني كه اين جشن ادامه داشت، صلح در اطراف اين پرستشگاه برقرار بود. تمام شركتكنندگان در جشن براي رفت و آمد به «المپيا» آزادي مطلق داشتند؛ البته جنگ در سرزمينهاي دورتر ميتوانست ادامه يابد. زئوس خداي خدايان يوناني اينطور ميخواست و اين جشن همواره به افتخار او برپا ميشد. علاوه بر آن: «زئوس» خالق قدرتمند آذرخش، اينطور دستور داده بود.
«كرونوس» پدر زئوس، بنابر افسانهها، در قسمت بالاي المپيا بر تپهاي ميزيست. غيبگويي براي او پيشبيني كرده بود، كه يكي از پسرانش او را از تخت به زير خواهد كشيد. از آن پس كرونوس تمام فرزندان خود را بلافاصله پس از تولد ميبلعيد. به هر صورت هنگامي كه فرزند ششم، يعني زئوس، متولد شد، همسر كرونوس، «رها» به حيلهاي دست زد: او به جاي نوزاد قطعه سنگي را در قنداق پيچيد، و «كرونوس» كه بسيار خشمگين بود آن را بلعيد. زئوس در مكاني مخفي بزرگ شد. هنگامي كه او به سن بلوغ رسيد، تصميم گرفت از اعمال ستمگرانة پدرش انتقام بگيرد: زئوس ابتدا به پدرش داروي مخصوص قي و تهوع خورانيد، كه بر اثر آن «كرونوس» پنج پسر و دختري را كه پيش از زئوس متولد شده بودند و او بلعيده بود، زنده بالا آورد. آنگاه نوبت به
مبارزة بيرحمانة تن به تن ميان پدر و پسر رسيد. زئوس بر پدر پيروز شد و پدرش را به «تارتاروس»، جهنم عهد باستان افكند. از آن به بعد او پادشاه مطلق «المپ»، شاه خدايان و انسانها و خداي آب و هوا بود. او براي يادبود پيروزيش مسابقات ورزشي المپيا را ترتيب داد.
اولين بازيهاي المپيك چه زماني به اجرا درآمد؟
به اين ترتيب براي نخستين بار در سال 776 قبل از ميلاد و هر چهار سال يك بار جشن بزرگي برپا ميشد، كه طي آن اعمال و مراسم مذهبي جاي خود را به مبارزات نمايشي ورزشي سخت ميداد. اين جشنها «بازيهاي المپيك» نام گرفت و فاصله زماني ميان دو بازي به عنوان مقياس زماني اين سالها، «المپياد» ناميده شد. هر «المپياد» به نام يكي از بزرگان آخرين مسابقات المپيك
نامگذاري ميشد. اگر امروزه هم اين رسم برقرار بود، مثلاً فاصله زماني بين بازيهاي المپيك 1984 و 1988 به نام شناگر آلماني «المپياد مايكل گروس» خوانده ميشد.
نخستين بازيهاي المپيك در سطح كوچك و محدودي اجرا ميشد. فقط جوانان آباديهاي اطراف به پاي تپههاي «كرونوس» به بيشههاي مقدس ميآمدند، تا در مسابقات ورزشي قدرت خود را ارزيابي كنند. تنها ساختمانهايي كه اوائل وجود داشت «گنج خانه»، ساختمان مخصوص آتش المپيك، معبدي براي «زئوس» و همسرش «رها» و همچنين يك محراب كوچك بود.
300 سال پس از نخستين بازيهاي المپيك، شهر «المپيا» كاملاً متفاوت به نظر ميرسيد: مسابقات محلي كوچك، تبديل به مهمترين و با ارزشترين مسابقات ورزشي پانهلني (سراسر يوناني) شده
بود، كه هر بار بهترين ورزشكاران و هزاران تماشاگر از تمام يونان براي شركت در آن، به المپيا هجوم ميآوردند. چون در اين شهر بناهاي مسكوني وجود نداشت، آنها در چادر ميخوابيدند. بازرگانان بساط تجارت و خريد و فروش خود را پهن ميكردند، شاعران آثار خود را در برابر گروه بيشماري از مردم اهل هنر ميخواندند. و بيشة مقدس كوچك در اين مزان به جنگلي از پيكرهها، معابد و محرابهاي بزرگ و كوچك تبديل شده بود- المپيا اكنون والاترين مكان مقدس براي پرستش زئوس به حساب ميآمد.
مخارج ساخت معبد زئوس در المپيا چگونه تأمين شد؟
در حدود سال 470 قبل از ميلاد در سرتاسر يونان اعلاميهاي براي جمعآوري اعانة عمومي از فقير و غني انتشار يافت: «قرار است براي زئوس
در المپيا معبدي بزرگتر و باشكوهتر از هر معبد ديگر در يونان ساخته شود». صدقهها و اعانهها سرازير شد: طلا، گنجينههاي هنري، سلاح و تجهيزات، جواهر و هر چيزي كه ميتوانست به طريقي به كار آيد، تا براي زئوس خانهاي كه از نظر شكوه و جلال تا آن زمان كسي نديده بود، ساخته شود.
ساخت اين معبد در سال 457 قبل از ميلاد به پايان رسيد و معبد گشايش يافت. اين معبد بر يك تپة مصنوعي به ارتفاع يك متر بنا شده بود. پي ساختمان كه تقريباً صحيح و سالم باقي مانده است، به ابعاد 27×64 متر است. بر روي اين پي در مجموع 34 ستون هر يك به ارتفاع 53/10 متر از جنس سنگ آهك صدفي برپا شده بود، كه سقف سنگين معبد را كه از صفحههاي سنگ مرمر بود، نگاه ميداشت در مركز معبد، «سلا» يا به عبارت
ديگر پرستشگاه با پيكرة زئوس قرار داشت. اين پيكره را مجسمهساز معروف آن زمان «فيدياس» براي اين معبد ساخته بود. اين پيكرة زئوس سومين اثر از عجايب هفتگانة جهان و تنها اثري بود كه زير آسمان باز قرار نداشت، بلكه در يك فضاي مسقف مورد تحسين ديداركنندگان قرار ميگرفت.
«فيدياس» از اهالي آتن بود و بزرگترين هنرمند زمان باستان به شمار ميآمد. او در مأموريتي از جانب دوستش «پريكلس» به صورتي فراگير و همهجانبه در ساخت و نيز در خلق پيكرههاي سنگي «آكروپوليس» سهم داشت. او در سال 438 قبل از ميلاد، پيكرة «پالاس آتنه» را
كه يكي از باارزشترين آثار هنري زمان خود بود خلق كرد.
هنگامي كه «فيدياس» مأموريت ساخت پيكرة زئوس المپيا را دريافت كرد، بلافاصله دستور داد در 80 متري معبد يك كارگاه هنري برپا شود. كه فضاي داخل آن از نظر ابعاد دقيقاً اندازههاي پرستشگاه معبد يا «سلا» را داشت. او در اينجا با كمك دو نفر دستيار، زئوس را، با شكل و شمايلي كه امروزه فقط ميتوان بر روي سكههاي عتيقه و باستاني يوناني يافت، خلق نمود: زئوس بر يك صندلي دستهدار با پشتي بلند نشسته بود، در دست چپ، به نشانة قدرت و نيروي خود، عصايي سلطنتي كه بر سر آن يك فرستاد مقدس- يك شاهين- نشسته بود، به دست داشت. بر كف باز دست راست او الهة بالدار پيروزي «نايك» (كه در آثار هنري مسيحيان به عنوان
فرشته از آن برداشت شده است) ايستاده بود. سر زئوس با تاجي از شاخههاي زيتون- به مانند تاجي كه قهرمانان المپيك به عنوان جايزة برنده دريافت ميكردند- زينت شده است. پاهاي اين خداي خدايان بر روي يك چهار پايه كه بر گردة دو شير حمل ميشد، آرام داشت. بر روي كتيبهاي كه روي چهار پايه نصب بود نوشته شده بود: «فيدياس آتني، پسر خارميدس، مرا خلق كرده است».
فيدياس چگونه پيكرة زئوس را خلق كرد؟
فيدياس ابتدا در كارگاه هنري خود داربستي از آهن، چوب و گچ، به اندازة تقر يبيپيكرة زئوسي كه در نظر داشت خلق كند، بر پا كرد. آنگاه آن قسمتهايي از بدن كه پوشيده نبود، يعني صورت، بازوان، دستها و پاها با عاج فيل كه هنرمندانه و استادكارانه شكل يافته بود و
حالت داده شده بود، روكشي شد. اين افسانه در يونان زبانزد بود، كه زئوس فيلها را براي اين خلق كرده است، كه عاج لازم براي ساخت پيكرة خود را فراهم كند. موها، جامه و صندليهاي زئوس از طلا درست شده بود. محاسبات درباره ميزان طلاي به كار رفته شده در پيكرههاي مشابهي كه توسط فيدياس ساخته شده، اين حدس و گمان را به وجود ميآورد كه در مجسمة زئوس المپيا تقريباً تالنت، يعني حدود 200 كيلوگرم طلا مصرف شده بوده است. با قيمتهاي امروزه ميتوان گفت كه تنها براي طلاي پيكرة زئوس معادل 6 ميليون مارك (واحد پول آلمان-م) هزينه شده است. چشمان خدا احتمالاً از سنگهاي قيمتي به بزرگي يك مشت بوده است.
ارتفاع كلي پيكره 12 متر بود. قامت «نايك» الهه پيروزي به تنهايي به اندازة يك مرد كامل
و بالغ بود. بديهي است كه نقل مكان اين پيكرة عظيم به صورت يكپارچه از كارگاه به معبد كه در جوار كارگاه قرار داشت غيرممكن بود.
به احتمال زياد، فيدياس پس از پايان كار مجسمة زئوس، آن را به قطعات متعدد كوچكتري از هم جدا كرده است، آنگاه دستور داده اين قطعات را به داخل «سلا» يا پرستشگاه حمل كنند و سپس آنها را دوباره به شكل زئوس نيرومند و عظيم روي هم سوار كرده است.
در آن زمان در يونان ساختمانها و پيكرههاي بيشماري وجود داشت، كه از ديدگاه هنري با پيكرة زئوس ساختة فيدياس كاملاً برابري ميكرد. بنابراين چرا فقط همين مجسمة زئوس المپيا به عنوان يكي از «عجايب جهان» به حساب آمده و مثلاً مجسمة «آتنه» ساختة همين پيكرتراش
و يا آكروپوليس جزو «عجايب جهان» محسوب نشده است؟
چرا پيكرة زئوس در ليست عجايب جهان قرار گرفت؟
براي اين پرسش دو پاسخ كه يكديگر را كامل ميكنند وجود دارد. اول اينكه، همانطور كه قبلاً گفته شد، المپيا مركز عبادت و پرستش زئوس در تمام يونان، و پيكرة ساخت فيدياس بزرگترين و معروفترين تجسم والاترين خداي يونانيها بود. پاسخ و توضيح ديگر كه از نظر تاريخشناسان فرهنگي نيز بيشتر مورد قبول بوده و دليل محكمترين به شمار ميآيد اين است كه: فيدياس با خلق مجسمة خود، تصوير كاملاً جديدي از زئوس را به وجود آورده است. خدايان يونان تا آن زمان تنها به واسطة قدرت لايزال و بيپايان و نيز فناناپذيري خود از انسانها متفاوت بودند.
در ساير موارد خدايان و انسانها كاملاً شبيه يكديگر بودند: خدايان همانند انسانها انتقامجو و خودبين، كينهتوز و بيرحم بودند، و زئوس خود نيز از هيچ نوع دسيسه و توطئهاي، براي جلب نظر و محبت زنان گوناگون ابا نداشت.
اما زئوس المپيا برخلاف آن، اثر ديگري داشت: در آنجا يك مرد پير و دانا با خطوط چهرة متين بر تخت نشسته بود. خدايي كه ترس ايجاد نميكرد، بلكه اعتماد و آرامش ميداد. خدايي كه نيرومند، ولي پدري مهربان و پرمهر و محبت بود- به عبارت ديگر خدايي كه نخست 450 سال بعد از آن آئين مسيحيت بايد براي مردم به ارمغان ميآورد. كاملاً قابل درك است، كه اين زئوس علاقه و تمايل ويژة تمام فناپذيرها را به خود جلب ميكرد.
ورزشكاران به اين مجسمه به عنوان خداي حافظ و داور بازيها مينگريستند. آنها در روز آغاز مسابقات، در محراب او گرد ميآمدند، قرباني ميكردند، براي پيروزي خود نيايش ميكردند و سوگند ميخوردند مردانه و صادقانه مبارزه كنند. آنگاه جشنهاي پنج روزه شروع ميشد، كه در آن مردان جوان نيمه برهنه در انواع گوناگون رشتههاي ورزشي با يكديگر براي پيروزي در المپيك به رقابت و مبارزه ميپرداختند.
برندة المپيك چگونه پاداش داده ميشد؟
برندگان مسابقات به عنوان پاداش پيروزي فقط تاجي از شاخههاي زيتون- كه بر سر آنها قرار ميگرفت- دريافت ميكردند. شاخه را يك نوجوان محلي با يك قيچي طلايي از يك درخت
زيتون- كه پنداشته ميشد «هركول» پسر زئوس آن را كاشته است- ميچيد. به اين وسيله اين معنا بيان ميشد، كه اين جايزه نه از سوي انسان، بلكه از سوي زئوس خود اعطا ميگردد.
بازيهاي المپيك به ترتيب كه گفته شد براي مدت 1100 سال تقريباً بدون تغيير اجرا شد. تنها تغيير در آن بود، كه از حدود اواسط سده چهارم قبل از ميلاد مسيح علاوه بر شاخههاي زيتون جوايز نقدي بزرگي نيز به برندگان پرداخت ميشد- دوستداران هنر ورزش يا
«آماتور»ها، كه به افتخار خداي خدايان زئوس به مبارزه با يكديگر ميپرداختند، تبديل به ورزشكاراني كه شغلشان ورزش بود، يا به عبارت ديگر «حرفهاي»ها شده بودند. آنگاه مسيحيت به جهان يوناني راه گشود؛ انديشه دربارة زئوس ضعيف شد و به تاريكي گراييد. در سال 393 ميلادي امپراتور مسيحي «تئودوسيوس اول» بازيهاي المپيك را به عنوان عبادتهاي كافرانه ممنوع كرد.
از مجموعة ساختمانهاي المپيك تاكنون فقط پي معبد و تعدادي مجسمههاي كوچك و كندهكاريهاي كنگرة معبد كشف شده است. دربارة محل مجسمة زئوس فقط حدس و گمانهايي وجود دارد. آنچه مسلم اين است كه پيكرة زئوس در زلزلهاي در سدة دوم ميلادي به سختي آسيب ديد. اينكه آيا اين پيكره بعد از آن- به طوري كه
برخي ميگويند- در سال 350 ميلادي توسط غارتگران منهدم شده است يا اينكه – به طوري كه برخي ديگر ميگويند- در سال 475 ميلادي به قسطنطنيه حمل شده و در آنجا طعمة آتشسوزي شده است- نامعلوم است.
سرنوشت «فيدياس» مجسمهساز نيز در تاريكي قرار دارد. البته در سدة نوزده ميلادي كارگاه او در حفاريهاي باستانشناسي كشف شده است و در اين حفاريها آلات و ابزار متعددي كه به اين هنرمند تعلق داشته پيدا شده است. اما اينكه آيا فيدياس در آرامش و افتخار بدرود زندگي گفته، يا اينكه اينطور كه بعضيها ادعا ميكنند به اتهام اختلاس طلا و عاج از زندان آتن سردرآورده و زندگي را در آنجا به پايان آورده است- هرگز آگاه نخواهيم شد.
فصل چهارم
معبد آرتميس
معبد معروف چگونه منهدم شد؟
در يك شب گرم تابستاني سال 356 قبل از ميلاد مردي به آهستگي و بدون سر و صدا در خيابانهاي شهر «افسوس» در تركية امروزي حركت ميكرد. او در دست راست خود يك مشعل كوچك خاموش داشت، كه از بيم ساير كساني كه در حال گردش شبانگاهي بودند، آن را زير روپوش گشاد خود پنهان كرده بود. او در حالي كه با احتياط و ترس به اطراف خود مينگريست و از تمام خيابانهاي اصلي شهر اجتناب ميكرد، بالاخره به يك معبد بزرگ سفيدرنگ رسيد، كه در كنارة شهر قد برافراشته بود. نگهبانان معبد در خواب بودند، در نتيجه او توانست بدون هيچ مانعي به داخل عبادتگاه نفوذ كند. در آنجا او كاري را
انجام داد كه خشم و نفرت تمام مردم متمدن آن زمان را برانگيخت: او با مشعل تعدادي از اشياء چوبي مورد پرستش و مقدس را به آتش كشيد، شعلههاي آتش خيلي سريع به بالاتر سرايت كرد، دربهاي چوبي روغن جلا داده شده و پردهاي كه روي پيكرة خدايان را ميپوشانيد طعمة آتش شدند، و از فراز آن بزودي سقف معبد دستخوش حريق شد- در زمان كوتاهي از عبادتگاه فقط خرابهاي پر دود باقي مانده بود، كه از آن ستونهاي مرمرين، كه بعضي از شدت حرارت تركيده بودند و برخي افتاده بودند، با شكوه و شكايت در آسمان تاريك قد برافراشته بودند.
اين مرد، در برابر دادگاه كه او را محكوم به شكنجه كرد، اعتراف نمود كه معبد را به آتش كشيده است، تا با اين عمل نامش را براي جهان بعد از خود فراموش ناشدني كند. اگرچه
افسوسيها به اتفاق تصميم گرفتند، كه هيچگاه نام اين ديوانة تشنة اشتهار را نبرند، تا حداقل او را در رسيدن به هدفش ناكام كنند- ولي شايد درست به همين دليل نام او امروزه هنوز هم معروف است: ارستراتوس. و آن معبد، كه او آن را به خرابه و خاكستر مبدل ساخت، «زيباترين، بزرگترين و محترمترين پرستشگاه روي زمين» به قول تاريخنگار يوناني «آمپليوس»، و يك «يادبود واقعاً تحسينبرانگيز از جلال و شكوه يوناني» به گفتة دوست و همكار او «پلينيوس» بود. و آن، معبد مرمرين آرتميس در افسوس، چهارمين اثر از عجايب هفتگانة جهان بود.
اين پرستشگاه در زمان آتشسوزي هزار سال از عمرش ميگذشت. هنگامي كه ايونيها در جستجوي امكانات زيست و زندگي در اواخر هزارة دوم قبل از ميلاد از سرزمين اصلي يونان به آسياي صغير مهاجرت كردند، آنها بندر بزرگ جزيره گونة «ساموس» را روبروي شهر افسوس بنا نهادند. شهر و بندر خيلي سريع به يك مكان بازرگاني و تجارتي شلوغ و پرهياهو با خانههاي بزرگ زيبا و كلبههاي كوچك، با خيابانهاي تميز و پهن، با آگورهاي (ميدانهاي تجارتي بازار مانند) شلوغ تبديل شد. تجارت و جنبش و گردش مانند آنچه كه در سرزمين سابق يونان رواج داشت، شكوفا شد. افسوس بزودي يكي از مهمترين شهرهاي جهان قديم شد.
آرتميس كه بود؟
مهاجران در مكاني دورافتاده در دهانة رودخانة «كايستروس» يك منطقة محصور را يافتند كه در آن يك درخت مقدس قرار داشت. ساكنان بومي و اولية اين منطقه يك خداوندگار طبيعت آسياي قديم را- كه يك زن با پستانهاي متعدد بود- عبادت ميكردند. يونانيها اين سنت عبادي را پذيرفتند- فقط، تنها تغييري كه در اين روش عبادي به وجود آوردند اين بود كه، بلافاصله آن الهه طبيعت زنان را با آرتميس خودشان يعني الهة باكرة ماه، شكارچي نيرومند، حافظ شهرها، زنان، و جانوران جوان جايگزين كردند.
بديهي است كه اين عبادتگاه كوچك در نظر يونانيان براي الههشان كه به هر حال يكي از دختران زئوس و خواهر توأمان «آپولون» بود،
كفايت نميكرد. بنابراين آنها شروع به ساختن معبد جديدي براي آرتميس كردند؛ اين معبد بايد بزرگتر، زيباتر و پرشكوهتر ميبود. خوشبختي با بدبختي همراه شد، كه شهر افسوس در سال 560 قبل از ميلاد توسط «كرزوس» شاه ليديه تسخير شد. او نه تنها ثروت بيحد و حسابي داشت (چنانچه امروزه هم ثروتمندان را در اروپا كرزوس ميخوانند)، بلكه يكي از علاقهمندان و دوستداران هنر يوناني و از پرستندگان صميمي خدايان يوناني بود. با كمك اقتصادي او معبد
آرتميس، پرشكوهترين و مجللترين پرستشگاه يونانيها، كه «آرتميسيون» ناميده ميشد، برپا گرديد.
چون اغلب اوقات در آسياي صغير زلزله رخ ميداد از اين رو معبد را در يك منطقه مردابي ساختند، زيرا اين باور وجود داشت، كه زمين نرم زيربنا ميتواند حتي تكانهاي سخت و شديد را تحمل و خنثي كند. ابتدا گودبرداري عميق انجام شد. در كف گود تيرها و الوارهاي حمال از تنة درختان بلوط كه براي استحكام بيشتر دوداندود و خشك شده بودند جاسازي شد. اين الوارها، وزن يك پي ساختماني سنگين و عظيم از سنگهاي صخرهاي را، كه تا سطح زمين در گود ريخته شده بود، تحمل ميكردند. روي اين پي، ساختمان معبد بنيان شد؛ معبدي كه 51 متر عرض و 105 متر طول داشت. 127 ستون مرمريني كه سقف
معبد بر آنها قرار داشت هر يك 18 متر، به عبارت ديگر به اندازه تقريباً يك ساختمان 6 طبقه ارتفاع داشت. سقف و چوب بست شيرواني از چوب سدر بود. دربهاي بلند دولنگهاي محراب كه از چوب جلا داده شدة سرو ساخته شده بود به وفور با طلا و رنگهاي درخشان و پرفروغ تزيين شده بود. در محراب مجسمة ايستادة آرتميس با بيش از 2 متر ارتفاع، قرار داشت. اين مجسمه از چوب تاك ساخته شده و با طلا و نقره پوشيده شده بود.
افسوسيها زير خرابههاي معبد چه يافتند؟
اين ساختمان بيهمتا و محتويات ارزشمند داخل آن را «ارستراتوس» جاهطلب با عمل جنونآميز خود طي چند دقيقه نابود كرد- بهر حال نه تمام آن را: زير ستونهاي از هم شكافته شده و مجسمههاي مرمريني كه سوخته و به آهك
تبديل شده بودند، و در ميان ظرفها و كوزههاي ذوب شده و ديوارهاي ترك خورده، افسوسيها مجسمة آرتميس را، كه تقريباً بدون هيچگونه صدمهاي سالم مانده بود، يافتند. آنها گفتند اين يك معجزه است و پيدا شدن مجسمه را نشانهاي از يك مأموريت الهي تلقي كردند. مأموريت اين بود كه معبد را يك بار ديگر بسازند، ولي اين بار، باز هم بزرگتر، باز هم زيباتر و باز هم با شكوهتر.
در سرتاسر يونان و نيز فراتر از يونان موجي از آمادگي براي ايثار درگرفت. پول، جواهر و ساير نذرها و صدقهها، هديه شده از پير و جوان، دارا و ندار، به افسوس جاري شد و بلافاصله كار ساخت معبدي جديد آغاز شد.
معمار افسوسي «خئيروكراتس»، كه مأموريت يافته بود معبد جديد را بسازد، نخست دستور داد باقيمانده خرابههايي را كه هنوز سرپا بوده و از كوه خرابهها بيرون زده بود جدا كرده و از محل خارج كنند. آنگاه باقيمانده خرابهها را صاف و مسطح كرد. اين سطح صاف پي جديد معبد بود. اين پي با بلوكهاي مرمري ضخيم پوشيده شد، به طوري كه اكنون سطح زيربناي معبد 125×65 متر اندازه داشت. «خئيروكراتس» در ساخت بقيه قسمتهاي معبد دقيقاً همان شيوهها و معماري معبد قديم را در نظر گرفت: درست روي محل ستونهاي از هم پاشيده شده، 127 ستون جديد برافراشته شد. باز هم پايين 36 ستون از اين ستونها نقشهاي برجسته به بلنداي بيش از قامت يك مرد وجود داشت. اين نقشها كارهاي خدايان و
قهرمانان يوناني را نشان ميداد. به اين ترتيب طي چندين دهه معبد قديم از نو برپا شد، ولي ارتفاع معبد 2 متر بيشتر از ارتفاع معبد سابق بود، زيرا برتل خرابهها كه اكنون پي جديد را تشكيل ميداد، باز يك كف ديگر كه دو متر ارتفاع داشت فرش شده بود. تفاوت ديگري نيز وجود داشت: براي اينكه باز ديوانهاي ديگر مثل «ارستراتوس» نتواند معبد را با آتشسوزي منهدم كند، سقف معبد اين بار نه از چوب، بلكه از سنگهاي عظيم بنا شده بود.
چرا اسكندر اجازه نداشت در ساخت آرتميسيون كمك كند؟
در سال 334 قبل از ميلاد اسكندر كبير در ادامة جنگهاي مشهور خود موسوم به «لشكركشي اسكندر» عمليات جنگي پيروزمندانه خود را از راه آسياي صغير به سمت افسوس ادامه داد. او
از معبد آرتميس كه در حال ساخت مجدد بود، ديدار كرد و پيشنهاد نمود در مشاورت و در عمل، و نيز قبل از هر چيز با پول در ساخت معبد كمك كند. او با اين پيشنهاد خود افسوسيها را در وضع نامساعدي قرار داد. از يك سو آنها نميخواستند پادشاه قدرتمند مقدوني را برنجانند، از سوي ديگر به هر حال اسكندر در نظر آنها يك «بربر» بود (در يونان هر كس كه يوناني نبود، بربر، به معني بيگانه، محسوب ميشد)؛ آنها نميخواستند از يك بربر كمك قبول كنند. بنابراين متوسل به حيلهاي شدند: آنها براي اين شاه بيگانه برهان آوردند كه حكمران قدرتمند و سردار جنگجويي چون اسكندر بدون شك يك خداست؛ و اينكه يك خدا براي الههاي يك معبد بسازد عملي ناشايست است. اسكندر خوشحال و راضي از پيشنهاد خود صرفنظر كرد.
ساخت جديد معبد، مانند ساخت آرتميس چندين دهه طول كشيد. و اين بار نيز معبد آرتميس مركز مذهبي نبود. در آنجا تجارتهاي كوچك و بزرگ صورت ميگرفت، خريد و فروش ميشد، و مانند سراسر يونان، معبد بزرگترين و مهمترين بانك در محل بود. هر كس پول نياز داشت به كاهي بزرگ، كه نوعي مدير بانك نيز بود مراجعه ميكرد. او پول قرض ميداد و بهره ميگرفت- كه البته بهره چندان كم هم نبود. مبناي عادي بهره شامل 10 درصد ميشد. بنابراين هر كس ميخواست 100 «تالنت» داشته باشد، ميبايست ساليانه براي آن 10 «تالنت» بهره ميپرداخت. شهرها و شهرداريها وضعشان البته بهتر بود: آنها اگر وام ميخواستند فقط 6 درصد بهره ميپرداختند، و اگر دولتي براي جنگ جديد به
پول نياز داشت، كاهن آرتميس حتي فقط 5/1 درصد بهره درخواست ميكرد. افسوس پس از شكست در جنگ با رم در سال 133 قبل از ميلاد به تسخير رم درآمد، و آنگاه اين شهر كه اكنون «افيسيوس» خوانده ميشد، پايتخت استان جديد رومي آسيا قرار داده شد. اين حادثه وقفهاي در نيروي جاذبة شهر و معبد ايجاد نكرد: الهة يوناني بدون معطلي تبديل به الهة شكار رومي «ديانا» شد، و افيسيوس باز دوباره دوران شكوفايي را به خود ديد.
آرتميسيون چگونه به خرابه تبديل شد؟
آرتميسيون براي مدت 3 قرن ديگر مركز ثقل فعاليتهاي مذهبي، روحاني و اقتصادي بود، تا اينكه در سال 262 ميلادي به دست مهاجرين مهاجم «گوتي» غارت و قسمتهايي از آن منهدم گرديد.
118 سال بعد از آن، اين معبد براي هميشه معنا و اهميت خود را از دست داد: پادشاه رومي «تئودوزيوس اول» مسيحيت را به عنوان دين رسمي كشور اعلام كرد و دستور داد تمام معابد كفر تعطيل شود. از اين رو در نهايت آرتميسيون به طور كلي زايد به نظر آمد. اكنون هركس مصالح ساختماني احتياج داشت- خواه مسيحيان براي ساختن كليساهاي جديد، خواه سلجوقيان و اعراب كه شهر افسوس را چندين بار اشغال كرده بودند و در آنجا براي خود خانهها ساختند- به هر حال هر كس كه هرگاه به مصالح ساختماني نياز داشت، آن را از معبد آرتميس براي خود تهيه ميكرد. «آرتميسيون» به يك معدن سنگ تبديل شد.
به اين ترتيب ساختماني كه زماني در تمام جهان معروف بود به طور كلي ناپديد شد، و به
همراه آن شهر قديمي افسوس نيز، كه به آهستگي در مرداب و باتلاقهاي رودخانة «كيستروس» فرو رفت، ناپديد شد. (اين شهر بعدها در قسمت بالايي باتلاقها از نو ساخته شد.) هنگامي كه در اواخر سدههاي ميانه عثمانيها (تركها) به آنجا آمدند، شهر قديمي افسوس و معبد بدون هيچ رد و اثري ناپديد شده بودند. هيچ كس ديگر نميدانست كه اين دو كجا قرار داشتند.
در اواسط سدة 19، باستانشناسان جستجو براي يافتن شهر افسوس و آرتميسيون را آغاز كردند. پس از سالهاي طولاني، كه در آغاز با تلاشهاي مأيوسكننده همراه بود، باستانشناس بريتانيايي «جان تورتل وود» در زير لايهاي به ارتفاع 6 متر از گل و لجن به پي ساختماني «آرتميسيون» برخورد كرد، و در سال 1903 همكار بريتانيايي،
او «ديويد هوگارث» گنج آرتميس را يافت: 3000 قطعه جواهر، گوشواره، سنجاق سر. گل سينه و سكههاي كوچك گرانبها. اين سكهها كه با آلياژي از طلا و نقره ساخته ميشدند، اكنون از قديميترين نشانههاي ارزشمند بودن سكهها به شمار ميآيند. در سال 1956 كارگاه «فيدياس» از زير خاك بيرون آورده شد، كه در آن 3 كپي از مجسمه آرتميس از نخستين آرتميسيون پيدا شد. تمام اين يافتههاي بينظير اكنون در موزههاي شهرهاي افسوس و سلجوق در تركية امروزي نگاهداري ميشوند.
فصل پنجم
آرامگاه موزولوس
شهر «هاليكارناس» را چه كسي شكوفا كرد؟
تنها با حدود 110 كيلومتر فاصله در جنوب افسوس كه محل چهارمين اثر از عجايب هفتگانة جهان بود، درست در گوشة جنوب غربي آسياي صغير، شهر كوچك «بودروم» در تكريه قرار دارد. بيش از دو هزار سال پيش اين شهر هنوز «هاليكارناس» نام داشت، و در اينجا پنجمين اثر از عجايب هفتگانه جهان يعني آرامگاه پادشاه «كارياييها» يعني موزولوس قد برافراشته بود.
همانطور كه قبلاً گفته شد، يونانيها در حدود اواخر هزارة دوم قبل از ميلاد مسيح در جستجوي سرزمينهاي جديد براي اسكان، به آسياي صغير آمده و در آنجا سكني گزيدند. از جمله شهرهايي كه در آن دوران ايجاد شدند، شهرهاي افسوس، هاليكارناس- و از آنجا كمي بيشتر به داخل خشكي- شهر ميلاسا بود.
در سال 546 قبل از ميلاد اين منطقه به تسخير پادشاه ايران، كوروش دوم درآمد. امپراتوري عظيم ايران اكنون از درياي مديترانه تا رودخانه سند و از درياي سياه تا
اقيانوس هند گسترش داشت. از اين رو اين سرزمين بسيار بزرگتر از آن بود كه بتوان از يك محل مركزي بر آن حكومت كرد. بنابراين امپراتوري جهاني پارسها تعداد زيادي مناطق كوچكتر با شاههاي خاص خود داشت كه البته زير امر شاه ايران بودند، اما در حوزة حكومت خود اختيار هر كاري را داشتند، مشروط بر اينكه با منافع شاه شاهان پارسي تضاد نداشته باشد. اين شاهها ساتراپ (فرماندار) خوانده ميشدند.
يكي از اين فرمانداريها- كه به منطقة تحت فرمان يك ساتراپ گفته ميشد- «كاريه» ناميده ميشد كه سرزميني ساحلي در جنوب غربي آسياي صغير بود. حدود سال 400 قبل از ميلاد، شاه
«هخاتومنوس»، يكي از رعاياي وفادار پادشاه پارسي خشايارشا در آنجا حكومت ميكرد. پايتخت «كاريه»، «ميلاسا» بود كه در قسمت بالايي شهر هاليكارناس در كوهها قرار داشت. هخاتومنوس از پايتخت خود راضي نبود. او ميخواست اقامتگاه خود را به هاليكارناس منتقل سازد. هرچند كه ميلاسا در مركز ارتباطات جادهاي (گره مواصلاتي- مترجم) واقع بود، ولي هاليكارناس يك بندر دوقلوي پراهميت داشت، كه اين بندر خود از طريق جزيرهاي كه در جلوي آن بود از حفاظت خوبي برخوردار بود و علاوه بر آن اين شهر از نظر ترافيك و تردد دريايي در آسياي صغير وضعيت بسيار مطلوبي داشت. «هخاتومنوس» كارهاي ساختماني گستردهاي را آغاز كرد تا از اين شهر بندري كوچك، اقامتگاهي درخور و سزاوار خويش بسازد، ليكن او نقل مكان به محل جديد را به
چشم نديد. وي در سال 377 قبل از ميلاد درگذشت، و پسر ارشد او «موزولوس» بر تخت نشست.
شاه «موزولوس» چگونه ميخواست نامش را جاوداني كند؟
ساتراپ جوان مجدانه به تلاشهاي پدر ادامه داد. تمام شهر كه مانند لژهاي يك آمفيتئاتر به دور بندر دوقلو در دامنههاي كوهها و تپهها واقع و به بندر مشرف بود، به وسيلة ديوار كمربندي مستحكمي در برگرفته شد. در وسط شهر يك ميدان براي اجتماعات بزرگ ايجاد شد، و كاملاً در بالاي ميدان، معبد خداي جنگ «آرس» برافراشته شد. و دقيقاً در نيمه راه بين ميدان اجتماعات و معبد، «موزولوس» آرامگاه خود را
برپا داشت. آرامگاهي كه ميبايد تا آيندههاي دور نام او و اهميت او را به خاطر جهانيان آورد.
«موزولوس» نيز مانند تمام شاهان و ساتراپهاي پارسي يكي از شيفتگان سينه چاك هنر و فرهنگ يوناني بود. لذا او اجازه نداد كه طرح آرامگاهش را معماران ايراني بريزند، بلكه تمام هنرمندان يوناني را طي يك آگهي به مسابقه فراخواند تا در طراحي زيباترين آرامگاه شركت جويند.
كمتر معمار معروفي پيدا ميشد، كه در اين مسابقه شركت نكرده باشد، زيرا از هنگامي كه سردار نظامي اسپارتي «ليزاندر» در سال 404
قبل از ميلاد آتن را تسخير كرده و به اين ترتيب صاحب اختيار تمام يونان شده بود، هنرمندان يوناني كار كافي نداشتند. شهرها و شهرداريها فقيرتر از آن بودند كه به معماران، پيكرهتراشان، زرگران و ساير متخصصان صنايع دستي، كار سفارش دهند، لذا آنها براي هر كاري كه به آنها واگذار ميشد سپاسگزار بودند، حتي اگر اين كار از خارج و از سوي بربرها» به آنها واگذار ميشد.
آرامگاه موزولوس چه شكلي بود؟
برندگان اين مسابقه دو معمار به نامهاي «ساتيروس» و «فيتئوس» بودند. طرح آنها به شرح زير بود: روي پي پنج طبقهاي به ابعاد 33×39 متر، تاس عظيمي با ابعاد تقريبي 27×33 متر برافراشته شده بود. پي و تاس در مجموع 22
متر ارتفاع داشت. روي اين تاس مقبره و معبد مقدس اصلي قرار داشت. اين آرامگاه اصلي را 39 ستون كه هر يك 11 متر ارتفاع داشت، دربرگرفته بود. برفراز اين سرسراي ستوني هرم 24 طبقهاي به عنوان سقف قرار گرفته بود، كه بر فراز آن به نوبة خود ارابة چهار اسبة مرمريني چون تاجي سفيد ميدرخشيد. آرامگاه در مجموع 49 متر ارتفاع داشت. به عبارت ديگر اين آرامگاه به بلندي يك بناي 16 طبقة امروز بود.
اين آرامگاه براي آن زمان، بسيار نادر و در واقع، طرحي كاملاً انقلابي داشت: گرايش متداول و مسلط در معماري يوناني، گرايش افقي و به عبارت ديگر توسعه ساختمان در سطح بود؛ و آرامگاه موزولوس برخلاف آن در ارتفاع توسعه يافته بود. و: سنت يونانيها اين بود كه حتي ارزشمندترين و عزيزترين درگذشتگان خود را نيز
به خاك ميسپردند يا به عبارت ديگر در زمين دفن ميكردند؛ موزولوس برخلاف آن دستور داد مانند آنچه كه مصريان قديم هزاران سال قبل از آن با اهرام خود، و معدودي از ايرانيان با آرامگاههاي مرتفع خود ميكردند، آرامگاه ابدي او را به فلك برافرازند. بنابراين آرامگاه موزولوس تركيبي از سبكهاي معماري يوناني، مصري و ايراني بود، كه بعدها تقريباً از سوي تمام تمدنها پذيرفته و تقليد شد. از آن زمان به بعد اغلب شخصيتهاي مهم در آرامگاههاي مشابهي به خاك سپرده ميشدند، كه اين آرامگاهها به نام نخستين بنيانگذار آن «موزوليوم» خوانده ميشوند.
در هر حال انتخاب نخستين «موزوليوم» جهان به عنوان پنجمين اثر از عجايب هفتگانة دنيا، تنها به خاطر سبك معماري نادر آن نبوده است.
سنگتراشان و پيكرهتراشان مشهور و ماهر در حاشيه كاريها و برجسته كاريهاي دور تا دور آرامگاه، آثار هنري، كتيبهها و برجستهكاريهاي بيهمتايي خلق كردند كه جهان را به تحسين واداشت. در آنجا نقشهاي برجسته از مسابقات ارابهراني و نبردهاي زنان جنگجوي بلندقامت وجود داشت. انسان ميتوانست پيكرههاي خدايان و ساير چهرههاي حماسي و افسانهاي را ببيند. مجسمههاي مرمرين آئينه تمام نمايي از عهد باستان بودند.
به هر حال «موزولوس» خود نتوانست اين آثار هنري استادكارانه را نظارهگر باشد. وي در سال 353 قبل از ميلاد، پيش از آنكه كار آرامگاه به پايان برسد، درگذشت. «آرتميسا» همسر «موزولوس» كه عشق و علاقهاي عميق به شوهر خود داشت، به كارهاي ساختماني آرامگاه ادامه
داد. او نه تنها همسر قانوني «موزولوس»، بلكه خواهر او نيز بود. او با بزرگترين برادر افسانهاي خود در سالهاي جواني ازدواج كرده بود.
آرتميسا در اين كار از فرعونهاي مصري الهام گرفته بود، كه اغلب با خواهر خود ازدواج ميكردند، زيرا در منطقة رود نيل ارثيه نه از طريق فرزندان پسر، بلكه از طريق مسنترين خواهر به نسل بعد منتقل ميشد.
آرتميسا با اين آرامگاه در عين حال از خود نيز يادبودي به جاي گذاشت: ارابة چهار اسبه بر فراز ساختمان آرامگاه را يك ارابهران هدايت نميكرد، بلكه دو تن يك مرد و يك زن يعني موزولوس و آرتميسا، افسار اسبها را به دست داشتند. نويسندگان و گزارشگران آن زمان بر اين باورند كه اين عمل ملكه كه به اين
طريق يادبودي هم از خود برجاي گذاشت، كار درست و منصفانهاي در حق شاه متوفي نبوده است.
پس از مرگ موزولوس چه كسي به كارها ادامه داد؟
آرتميسا هم پايان كار آرامگاه را نديد. او تنها دو سال پس از مرگ همسر و برادرش زندگي را ترك كرد. به اين ترتيب ادامة ساخت آرامگاه زير سؤال رفت.
در اين زمان بود كه پيكرهتراشان، معماران و ساير هنرمندان صنايع دستي، كه تا آن هنگام روي ساختمان كار كرده بودند، ابتكار عمل را به دست گرفتند. آنها دريافتند، كه چنين اثر هنري بيهمتايي نبايد ناتمام بماند. اين آرامگاه «براي تمام ابديت» در نظر گرفته شده بود و به اين خاطر بايد كار آرامگاه بدون كارفرما پايان ميپذيرفت. براي تمام ابديت-
ابتدا به نظر ميآمد كه اين موضوع جنبه حقيقت به خود گرفته است. اسكندر كبير در سال 334 قبل از ميلاد شهر هاليكارناس را تسخير و نابود كرد- آرامگاه موزولوس بدون صدمه و خسارت باقي ماند. موزليوم همچنين در ديگر موجهاي جنگي مقاوم و بدون صدمه باقي ماند. اين «ابديت» 1500 سال ادامه يافت: در سدة دوازدهم ميلادي قسمتهاي بزرگ از اين اثر ساختماني در اثر زلزله در هم فرو ريخت. 300 سال بعد از آن جنگجويان صليبي از خرابهها به عنوان معدن سنگ استفاده كردند، تا از سنگها قلعه و برج و بارو در برابر تركهاي مهاجم بسازند. به اين طريق تمام مصالح موزوليوم به جز آنهايي كه به زمين چسبيده بودند به نقاط ديگر حمل شد.
در سال 1523 ميلادي (902 هجري شمسي- م) نيروهاي سلطان ترك، سليمان كبير هاليكارناس را فتح كردند. جايي كه زماني آرامگاه برپا بود، اكنون خانههاي مسكوني براي فاتحان ساخته شد. در سال 1857 باستانشناسان بريتانيايي دوازده باب از اين خانهها را خريده و با حفاري آنچه را كه در زير اين خانهها از
آرامگاه باقي مانده بود از دل خاك بيرون آوردند.
اين گواهان «آن حادثة خير ارزشمند»، لقبي كه يك شاعر رومي زماني به «موزوليوم» داده بود، امروزه جزو ارزشمندترين قطعات نمايشي موزة بريتانيا در لندن به حساب ميآيند.
فصل ششم
مجسمة غولپيكر رودوس
چرا شاه «ديمتريوس» شهر «رودوس» را محاصره كرد؟
شاه «ديمتريوس» در چادر سلطنتي خود نشسته و بسيار خشمناك بود. او، يعني كسي كه «پولياروكتس»، يا «فاتح شهرها» ناميده ميشد، از هفتهها قبل در تلاش بود تا شهر «رودوس» را كه در جزيرهاي به همين نام در درياي مديترانه واقع بود، به تصرف خود درآورد، ولي حتي شجاعترين سربازان او نيز از گذشتن از حصاري كه شهر و بندر را محافظت ميكرد، عاجز بودند.
سال 305 قبل از ميلاد بود و «ديمتريوس» شاه فريگيه و «ليكيه» در آسياي صغير، از
رودسيها خواسته بود كه در جنگش عليه حكمران مصر «پتولمويس زوتر» با او متحد شوند. ولي رودسيها اين درخواست را رد كردند زيرا آنها نميخواستند با مهمترين شريك تجارتي خود در جنگ باشند. بنابراين ديمتريوس تلاش كرد، قبل از آن كه به اسكندريه هجوم آورد، نخست «رودوس» را تحت سلطة خود درآورد.
البته او توانسته بود با ناوگان رزمي دريايي قدرتمند خود در جزيره پايگاهي به دست آورده و نيرو، جنگ افزار و تجهيزات و آذوقه را به جزيره حمل كند، ولي حتي شديدترين حملهها به حصار شهر و بندر كه تا سر حد مرگ از آن دفاع ميشد، مرتب با ناكامي روبهرو ميشد.
كدام جنگ افزار بزرگترين افزار جنگي تمام زمانها بود؟
«ديمتريوس براي اينكه بالاخره رودوس را به تسليم وادار سازد، دستور داد برج و بارويي متحرك و حصارشكن بسازند، كه يك دستگاه واقعاً غولآسا بود و بزرگترين دستگاه جنگي به شمار ميرفت كه جهان تا آن زمان به خود ديده بود: اين دستگاه كه «هله پوليس» (بانوي ويران كننده شهرها) ناميده ميشد، حدود 30 متر ارتفاع داشت و به صورت برجي 9 طبقه از چوب بلوط بود كه بر روي چرخهايي حركت ميكرد. اين برج داراي تيرهاي ديوارشكن و دستگاههاي فلاخني (سنگانداز- مترجم) بود كه سنگهاي 50 كيلوگرمي را ميتوانست صدها متر به جلو پرتاب كند. چنين پنداشته ميشود كه 3400 مرد جنگي لازم بود تا اين برج غولآسا را به حركت درآورند، علاوه بر اين تعدادي از سربازان كمانانداز ورزيده در طبقات بالايي برج در پشت حفاظهايي مينشستند و
دشمن را زير باران نيزه و قلوه سنگ ميگرفتند. در اين طبقات همچنين پلهاي نردباني وجود داشت كه ميتوانستند آنها را بر روي لبههاي ديوار حصار شهر بيندازند تا حصار را به تسخير درآوردند. براي اينكه برج متحرك از آتش نيزهها آتشين مدافعان شهر در امان بماند و دچار آتشسوزي نشود، روي بدنة برج را با پوششي سراسري از پوست جانوران پوشانيده بودند كه به طور دائم آن را با آب خيس و مرطوب نگاه ميداشتند تا آتش در آن اثر نكند.
اين دستگاه غولآسا در همان كاربرد اول خود، موفقيت به همراه داشت: دستگاه با سرعت به طرف حصار شهر رانده شد و تير حصارشكن سوراخ عميقي در ديوار حصار در محل برخورد ايجاد كرد. محاصرهكنندگان شهر به جاي آنكه بلافاصله به حملة خود ادامه دهند. تصميم
گرفتند صبح روز بعد حمله به داخل شهر را آغاز كنند.
هنگامي كه رودسيها ديدند، كه برج غولآسا چگونه لحظه به لحظه به ديوار حصار شهر نزديكتر ميشد، آنها به زمين زانو زده و دست به دعا به درگاه هليوس (خداي خورشيد- م) خدا و حافظ شهرشان برداشتند. آنها سوگند ياد كردند، اگر او در اين وضعيت اضطراري به آنها كمك كند، پيكرة ايستادهاي از او بسازند كه حتي بزرگتر از «هله پوليس» باشد.
و هليوس كمك كرد: او به آنها اين ايده و فكر را داد، كه بلافاصله در پشت ديوار شهر، در مقابل برج متحرك حصار شكن، يك گودال عميق حفر كنند و روي آن را با شاخ و برگ استتار نمايند.
آنچه كه رودوسيها اميد داشتند، اتفاق افتاد: روز بعد، هنگامي كه «هله پوليس» يك متر ديگر به جلو رانده شد، برج با چرخهاي جلوي خود به داخل گودال فرو رفت و ديگر قابليت حركت خود را از دست داد. شكافي كه برج متحرك در ديوار به وجود آورده بود، اكنون به وسيلة خود برج گرفته شده بود.
پس از اين ناكامي ديمتريوس از محاصره شهر دست برداشت. او با رودوس پيمان صلح امضاء كرد و نيروهايش را از آن جزيره خارج كرد. و رودوسيها، به پيروي از سوگندي كه خورده بودند، برپا ساختن پيكرة ايستادة «هليوس» را آغاز كردند. اين پيكره به عنوان ششمين اثر از عجايب هفتگانه جهان در تاريخ جاي گرفت.
چرا «هليوس» خداي نگهبان رودوسيها بود؟
دليل اينكه رودوسيها در ميان خدايان بيشمار يوناني دست به دامن هليوس براي كمك به شهرشان شدند را بايد در داستانهاي حماسي و افسانهاي يونانيها جستجو كرد: صبح روزي كه «زئوس»، پدر خدايان، زمين را ميان خدايان تقسيم كرد، هليوس، خداي خورشيد، در جمع خدايان حاضر نبود. در آن زمان او در ارابة چهار اسبه طلايي خود كه با اسبهاي سفيد خورشيدي كشيده ميشد، مشغول گشت روزانة خود برفراز چادر آسمان بود. در عوض، او از زئوس خواست، جزيرهاي را كه او در زير آب در حال برآمدن از آب ديده بود- رودوس را- به او واگذار كند. زئوس با اين امر موافقت كرد، و از آن زمان «هليوس» در ميان تمام خدايان در اين جزيره آفتابي موقعيت و مقام ويژهاي داشت. به اين دليل بود كه رودوسيها براي اينكه قول
خود را به عمل درآورند با شتاب و عجله دست به كار شدند.
آنها در انجام اين كار نشان دادند، كه بازرگانان خبرهاي هستند: آنها به مجسمهساز معروف «چارس ليندوسي» يك مجسمه به ارتفاع 18 متر سفارش دادند و با اين هنرمند بر سر مزدكار و قيمت مصالح روي قيمت مقطوعي توافق كردند. بعداً آنها از هنرمند خواستند كه مجسمهاي به ارتفاع دو برابر آنچه كه توافق شده بود بسازد، و «چارس» كه ظاهراً حسابش چندان قوي نبود به سادگي فقط قيمت توافق شده قبلي را دو برابر كرد. بعدها او متوجه شد كه رودوسيها با اين حيله سر او كلاه گذاشتهاند. زيرا در واقع هزينههاي اجرت ساخت و ارزش مصالح بديعي است كه هشت برابر ميشد- «چارس» با اجراي اين پيمان ورشكست شد، و پس از آنكه
كار ساخت مجسمة عظيم هليوس را پس از دوازده سال به پايان رسانيد، به زندگي خود خاتمه داد.
كار ساختمان مجسمه در سال 302 قبل از ميلاد شروع شد. ابتدا «چارس» يك اسكلت فلزي به عنوان پاية حمال دروني مجسمه برپا نمود، و آن را با پوششي از گل رس پوشانيد. اين نمونة خام ايجاد شده تقريباً داراي اندازههاي نهايي بود. دور تا دور اين فرم خام، يك ديوار خاكي برپا گرديد، كه به صورت مارپيچ به دور پيكره پيچيده بود. از روي اين سكوي مارپيچ ايجاد شده، مجسمه با قطعات بزرگ برنزي در برگرفته شد. اين مسئله كه آيا هر يك از قطعات برنزي را با چكش كاري فرم دادند يا اينكه با روشهاي ذوب فلز و ريختهگري قالب گرفتند، مشخص نيست. در مجموع براي ساخت مجسمه ميبايست بيش از 12
تن برنز به كار رفته باشد، كه اين مقدار برنز ضخامت ديوارهاي به طور متوسط 6/1 ميليمتر را در برميگيرد.
براي آنكه مجسمه ثابت و استوار بايستد، داخل آن تا سر مجسمه با پاره سنگهاي بزرگ و كوچك پر شد. درون مجسمه فقط فضاي باريكي در نظر گرفته شد كه در آن يك نردبان چوبي از پائين تا سر مجسمه امتداد داشت، تا بتوانند در آينده تعميرات مجسمه را انجام دهند.
پيكرة هليوس چه اندازه بود؟
مجسمهاي به اين عظمت حتي در زمان حاضر نيز غيرعادي به شمار ميرود. براي مقايسه: مجسمة بيسمارك در هامبورگ 15 متر و مجسمة «باواريا» در مونيخ 16 متر ارتفاع دارد، بناي يادبود «هرمان» در جنگل «توي توبورگ» بدون پايه تا سرنيزه 26 متر ارتفاع دارد، ليكن به
هر حال ارتفاع آن تا كلاه خود هرمان فقط 5/16 متر است، و مجسمه آزادي در ورودي بندر نيويورك (در آمريكا- م) فقط حدود 10 متر از مجسمة هليوس رودوس بلندتر است. هر انگشت مجسمة هليوس بلندتر از يك مرد كامل و بقدري كلفت بود كه انسان نميتوانست با هر دو دست آن را كاملاً دربرگيرد و دستهايش را به دور آن حلقه كند.
چون از مجسمة هليوي حتي سكههايي كه روي آن نقش مجسمه ضريب شده باشد هم بقي نمانده است، فقط ميتوان از روي نوشتههاي باقي ماندة آن زمان حدس زد كه اين مجسمه چه شكل و ظاهري داشته است. اين مجسمه احتمالاً به صورت برهنه بر روي پايهاي قرار داشته است. دست راست او يا به علامت تفكر بر پيشاني بوده و يا اينكه مشعلي را بالا نگاه داشته بوده است. روي ساق
دست چپ او پوشش شال مانندش آويزان بوده است يا بنا به توصيفهاي ديگري او در دست چپ نيزهاي را براي كماني كه بر روي شانهاش قرار داشته نگاه داشته بوده است. فقط مسلم است كه، چهرة خداي خورشيد و تاج هليوس كه داراي هفت اشعه بود و بر فرق سر مجسمه قرار داشت داراي پوششي از طلا بوده است.
همچنين محل استقرار اين مجسمة غول پيكر نيز مشخص نيست. اين پندار قديمي- كه مجسمه با پاهاي باز در محل ورودي بندر استقرار داشته است، برابر جديدترين معلومات باستانشناسي غيرقابل تصور بوده و محتمل به نظر نميرسد. امروزه اين باور وجود دارد، كه محل استقرار مجسمه داخل شهر، با چهرهاي به سمت شرق، يعني جهتي كه هليوس همواره سفر روزانة خود را
برفراز گنبد آسمان آغاز ميكرده، قرار داشته است.
مجسمة هليوس فقط به مدت 66 سال پابرجا بود. اين مجسمه در سال 224 قبل از ميلاد در يك زلزله از زانوان شكست و سقوط كرد. در اين سقوط احتمالاً چند خانه كه در نزديكي مجسمه قرار داشت منهدم شد.
چون غيبگويي پيشبيني كرده بود كه اگر مجسمه دوباره برپا شود، شهر رودوس در بدبختي عظيمي غوطهور خواهد شد و سقوط خواهد كرد، اين مجسمه تقريباً به مدت 900 سال درست به همان حالتي كه در زلزله سقوط كرده بود، روي زمين باقي ماند. نخست اعراب كه در سال 653 ميلادي (سال 32 هجري شمسي- م) جزيره رودوس را فتح كردند، براي خداي افتادة يوناني احترام اندكي قائل شدند. آنها ورقههاي برنزي را از روي
مجسمه جدا كردند و آنها را با 900 بار شتر به «ادس»- شهري باستاني در شمال بينالنهرين- حمل كردند. در آنجا برنزها را ذوب كردند.
به اين ترتيب از ششمين و كوتاه عمرترين عجايب هفتگانة جهان فقط كلمة «كولوس» (غول پيكر- م) باقي مانده است. واژة يوناني «Colossos» در ابتدا فقط به معناي پيكره يا مجسمه به كار ميرفت. نخست پس از ايجاد پيكرة عظيم هليوس در رودوس بود، كه اين واژه معنايي را پيدا كرد كه اما امروزه هنوز آن را ميشناسيم: يك «كولوس» يك پيكره ايستادة غول آسا يا خيلي ساده «هيولا» معني ميدهد.
فصل هفتم
فانوس دريايي اسكندريه
اسكندريه را چه كسي بنا نهاد؟
هفتمين اثر از عجايب هفتگانه جهان، فانون دريايي اسكندريه، در واقع هشتمين اثر عجيب است. قبل از آنكه اين اثر ساخته شود، ديوارهاي شهر بابل به عنوان دومين اثر عجيب جهان به شمار ميآمد. به هر حال برج روشنايي دهانة رود نيل كه 130 متر ارتفاع داشت در نظر مردم عهد باستان چنان كار فني استادانه و ماهرانهاي جلوه نمود، كه مردم بدون معطلي ديوارهاي بابل را از فهرست هفتگانه حذف و برج را به عنوان آخرين و جوانترين عجايب هفتگانة دنيا وارد فهرست مذكور كردند. اين برج تا امروز بلندترين برج روشنايي ساخته شده در جهان باقي مانده است.
يك سال پس از آنكه اسكندر كبير مصر را تسخير كرد و در پايتخت قديمي مصر به نام
«ممفيس» به عنوان فرعون مصر تاج بر سر نهاد، و اگر دقيقتر بگوييم، در 16 آوريل سال 331 قبل از ميلاد، اين فرمانرواي جوان جهان، كه آن هنگام تازه 25 سال سن داشت، طي مراسم جشن و سروري، چهار گوشي به ابعاد 7×30 استاديوم (1253×5370 متر) را با قدم اندازهگيري كرد. پشت سر او يك روحاني در جاي قدمهاي او آرد جو ميپاشيد. غيبگويي گفته بود كه آرد جو، التفات و كرامت خدايان را برخواهد انگيخت و نيات و مقاصد شاه را با موفقيت و كامروايي مواجه خواهد كرد. زيرا در اينجا، درست در غربيترين نقطة دلتاي نيل، قرار بود «اسكندريه»، اولين بنيان شهري به نام اسكندر (كه بعدها بايد شهرهاي متعددي در خاور نزديك در تعاقب آن ساخته ميشدند) تأسيس شود. شاه مقدوني ميخواست با تأسيس اسكندريه فرهنگ و اقتصاد يونان را
در مصر رواج دهد. اين شهر بايد يك مركز تجارتي و بندر عمده و مهم ميشد.
شهر اسكندريه را چه كسي طرحريزي كرد؟
نقشههاي شهر جديد را، اسكندر خود طرحريزي كرده بود. او مكان ميدان اجتماعات و مركز تجارت را خود انتخاب كرد. او حتي تعداد و محل معبدها را معين كرد، و مشخص نمود كه هر معبد بايد مخصوص كدام خدا باشد. و بالاخره هم او دستور داده بود، بر فراز يك صخرة دريايي در كنار جزيرة «فاروس» كه در جلوي شهر اسكندريه قرار گرفته بود، يك برج روشنايي بسازند، كه بزرگتر و بلندتر از تمام برجهاي دريايي باشد كه تا آن زمان ساخته شده بود.
اسكندريه آن شد، كه شاه به هنگام تأسيس آن با خود عهد كرده بود:طي مدت كوتاهي اسكندريه تبديل به شهري شكوفا و پررونق با
600000 تن جمعيت شد، كه اكثر آنها از مهاجران يوناني، مصريها و يهوديان بودند؛ اسكندريه مهمترين شهر در درياي مديترانه شد. اسكندر خود به ديدار «فانوس دريايي» نائل نشد. او در سال 323 قبل از ميلاد درگذشت، و 23 سال بعد ساختمان برج آغاز شد.
ايجاد برج، كار ساختماني عظيمي بود: بر زيربنايي به طول و عرض 30×30 متر ساختمان چهار گوشهاي با زاويههاي قائم به ارتفاع 71 متر، كه به سمت بالا، قطر آن كمي كاهش مييافت، برافراشته شد. بر روي سكوي فوقاني دومين بخش برج قرار داشت، كه ساختماني هشتگوشه به ارتفاع 34 متر بود، بر روي اين قسمت باز ساختماني استوانهاي قرار داشت، كه در آن تأسيسات روشنايي استقرار يافته بود. بر فراز اين قسمت استوانهاي روي ستونهايي، سقفي گنبدي
شكل قرار داشت، و در قسمت انتهايي برج بر بالاي گنبد مجسمة زئوس از ارتفاع 130 متري به دريا مينگريست.
قسمت زيرين برج به 14 طاق منحني كه همديگر را ميپوشانيد، تقسيم ميشد. به دور ديوارهاي داخلي سطح شيبداري به طرف بالاي برج امتداد داشت. اين سطح داراي پهنايي بود، كه روي آن دو حيوان باركش به راحتي ميتوانستند پهلوي هم بالا روند. در ميان برج تونلي وجود داشت، كه از زيرزمين تا اطاق تأسيسات روشنايي امتداد داشت. يك بالابر طنابي ميتوانست موواد و تجهيزات را تا بالاترين طبقة برج حمل كند. نماي خارجي برج از سنگ مرمر سفيد بود. براي ساختمان برج حدود 800 تالنت (معادل 20800 كيلوگرم نقره كه امروزه حدود 10 ميليون مارك قيمت دارد) هزينه شده بود.
اولين برج فانوس دريايي جهان در كجا قرار داشت؟
برج اسكندريه، احتمالاً مانند تمام نشانههاي دريانوردي آن زمان در ابتدا به عنوان يك برج دريانوردي براي استفاده در «روز» ساخته شده بوده است. كشتيها در آن دوران، عصرها قبل از غروب آفتاب همه روزه بندري را مييافتند و در آن پهلو ميگرفتند تا شبها بر روي آب نباشند. به هر حال بندر اسكندريه خارج از انتظار و خيلي سريع شكوفا و پر رفت و آمد شد. در بندر داخلي كه در دهانه رود نيل واقع ميشد غلات و انواع سبزي از درة پربار نيل تخليه ميشد، در بندر رو به دريا كشتيهاي بزرگ با انواع نوشيدني از يونان، ادويه از شرق، فلز از اسپانيا و بسياري اجناس بازرگاني ديگر از تمام دنيا پهلو ميگرفتند و
بارهاي خود را تخليه ميكردند. آنها مسافر هم با خود ميآوردند: دانشجوياني كه در دانشگاه پيشرفته و جديدالتأسيس اسكندريه ميخواستند به تحصيل نجوم و فلسفه بپردازند؛ بيماراني كه سلامتي خود را از پزشكان معروف اهل اسكندريه طلب ميكردند؛ سياستمداران و بازرگانان و نيز جهانگرداني كه ميخواستند شهر جديد كنار رود نيل را ببينند و آن را تحسين كنند، نيز به آنجا ميآمدند. از اسكندريه در آن زمان بيش از هر چيز ديگر، شيشه، پاپيروس (نوعي الياف گياهي كه براي نوشتن در قديم از آن كاغذ ميساختند- مترجم) و كتان صادر ميشد.
چون ترافيك و تردد كشتيها در بندر اسكندريه پرحجم و پرتراكم شد، كشتيها ميبايست در شب نيز وارد بندر ميشدند و پهلو ميگرفتند و يا اينكه از بندر خارج و بادبان ميكشيدند.
براي اين منظور يك تأسيسات روشنايي قوي در برج ايجاد شد، كه در آن صمغ درخت و روغن سوزانيده ميشد. چوب، گران بود و بايد وارد ميشد و فقط براي ساخت خانه و كشتي از آن استفاده ميشد. اين تأسيسات روشنايي، نخستين تأسيسات هدايت نوري در تاريخ كشترياني و دريانوردي بود؛ برج اسكندريه بنابراين به معناي واقعي نخستين «برج روشنايي» بود كه ايجاد شد.
نور ايجاد شده را آينة مقعري باز ميتاباند. گفته ميشود اين نور آنقدر قوي بوده است، كه انسان ميتوانست آن را مثلاً «تا انتهاي جهان» ببيند. اين نورافكن قوي نيز به همراه ساختمان عظيم برج، يكي از دلايلي بوده است، كه فانوس دريائي را بلافاصله پس از اتمام ساختمان
آن رد سال 279 قبل از ميلاد جزو عجايب هفتگانه جهان قرار داده است.
فانوس دريايي اسكندريه حدود 1000 سال در تمام كشاكش جنگها سالم و دست نخورده باقي ماند، آنگاه اين ساختمان هم به سرنوشت برخي از عجايب هفتگانة ديگر دچار شد: در سال 796 ميلادي اين برج در اثر زلزله در هم فرو ريخت؛ تلاشهاي اعراب براي بازسازي و نوسازي برج، بيحاصل ماند. در سال 1477 ميلادي «كيتبي» يكي از سلاطين سلسلة مماليك مصر بر روي زيربناي برج قلعهاي ساخت كه امروز هنوز هم پابرجاست و نام سازندة خود را دارد.