مقاله در مورد عدالت و فضيلت آن

مقاله در مورد عدالت و فضيلت آن

عدالت و فضيلت آن
و مخفي نماند كه ضد ظلم به اين معني، عدالت به معني اخص است؛ و آن عبارت است از باز داشتن خود از ستم به مردمان، و دفع ظلم ديگران به قدر امكان از ايشان . و نگاه داشتن هر كسي را برحق خود.
و همچنان كه اشاره به آن شده، غالباً مراد از عدالتي كه در اخبار و آيات ذكر مي شود، اين معني است و شرافت اين صفت از حيز وصف بيرون ، و فضيلت آن از حد شرح و بيان افزون است. تاجي است و هاج ، كه تارك مبارك هر پادشاهي به آن مزين گشت، به منصب والاي ظل اللهي سرافراز مي گردد. و خلعتي است پر قيمت، كه قامت هر سلطاني به آن آراسته شد، از ميان همه خلايق به مرتبه جليله عالم پناهي ممتاز مي شود. و در ((دارالضرب)) عنايت پروردگار، اين سكه مباركه را به نام نامي هر نامداري زدند، تا قيام قيامت نام نيك او زينت بخش صفحه روزگار و در دفتر خانه ((مكرمت)) آفريدگار، اين ((توقيع وقيع)) را به اسم ((سامي)) هر كامكاري رقم كردند، ابدالدهر ، اسم همايون او ((دره التاج)) تارك سلاطين ذوي الاقتدار است.
و چگونه شرافت صفتي را بيان توان نمود كه انتظام نظام بني نوع انسان كه اشرف انواع ((اكوان)) است به آن منوط، و قوام سلسله هستي بني آدم كه افضل ابناي عالم است به آن مربوط. چه حضرت خداوند متعال، و پادشاه لم يزل و لايزال – عزشأنه و عظم سلطانه – چون به معماري
قدرت كامله ، و سركاري حكمت شامله، در ((مرز و بوم)) عالم امكان، شهرستان هستي را بنا نهاد، و به محصلي امر ((كن)) صحرانشينان باديه عدم را به آنجا كوچانيد، هر طايفه را در جهتي، و هر قومي را در محلي جاي داد. و در محله بالا، هفت گنبد لاجوردي ((سموات سبع)) را افراشته، خيل افلاكيان را در آنجا مقام فرمود. و در محله سفلي، خانه هفت طبقه ارضين را بنا كرده، فرقه خاكيان را در آنجا سكني داده؛ و به جهت بني نوع انسان كه با هر دو طايفه آشنا و مربوط و با هر دو فرقه منسوب و مخلوط است، محله وسطي را تعيين و در آنجا از ((عناصر اربع))، درهاي چهار باغ گذارد صحن و ساحت ربع مسكون. و چهار جوي درياچه ((سبعه ابحر)) را طرح ريخته، آدم ابوالبشر را با ايل و ((الوس)) به انجا فرستاد، و جمله ماديات را به خدمت ايشان امور ساخت. خورشيد درخشان را به رتبه خوان سالاري سرافراز ، و ماه تابان را به مصنب مشعلداري ممتاز. ابر آزادي را راويه سقايي بر دوش نهاد، و بادبهاري را جاروب فراشي به دست داد.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
و اين طايفه را چون جامه حياتشان تار و پود شهوات بافته، و تار حياتشان به رشته طول امل تافته است، و اين معني هر يكي را در تحصيل مراد به ارتكاب صد گونه فساد ((داعي)) و از تحريفشان از جاده مستقيم انصاف
((ساعي)) است، از اين جهت ناپاكان بي باك را بر مال (عجزه)، چشم طمع باز، و اقويا را به گريبان ضعفا دست تعدي دراز مي گردد. و به اين سبب امر معيشت تباه و دست از دامن مقصود كه تعمير خانه آخرت است كوتاه مي شود. لهذا ناچار است از سركرده مطاعي ، و فرمانده لازم الاتباعي، كه فقرا و زيردستان در كنف حمايتش از شر اشرار ايمن و محفوظ ، و سر سفره عدالتش از نعمت آسودگي بهره مند و محفوظ باشند.
و بنابراين، حضرت حكيم علي الاطلاق از غايت مرحمت و ((اشفاق)) بر خلق هر كشوري سروري ، و بر اهل هر دياري سالاري گماشته، و سر رشته نظام مهام هر جماعتي را در كف كفايت صاحب دولتي گذاشته، كه شب و روز با ديده محبت بيدار نگاهبان اوضاع روزگار بوده و نگذارد كه دست تعدي ((جوركيشان))، گونه احوال درويشان را به ناخن ستم خراشد ، و زور بازوي زيردستي دست تعدي اهل
فساد، به تيشه بيداد، نخل مراد زيردستان را در هم تراشد.
پس سلاطين عدالت شعار، و ((خواقين معدلت آثار)) از جانب حضرت مالك الملك براي رفع ستم و پاسباني عرض و مال اهل عالم معين گشته، از كافه خلايق ممتاز، و از اين جهت به شرف خطاب ((ظل اللهي)) سرافراز گرديده اند؛ تا امر
معاش و معاد زمره عباد در انتظام، و سلسله حياتشان را قوام بوده باشد.
و از اين جهت در آيات بسيار و اخبار بي شمار ، امر به عدل و داد و مدح و ترغيب بر آن شده؛ چنان كه حضرت پروردگار –جل شانه – مي فرمايد:
(ان الله يامر بالعدل و الاحسان))؛ يعني: ((به درستي كه پروردگار امر مي كند به عدالت و نيكويي يا يكديگر كردن)).
و ديگر مي فرمايد: ((ان الله يامركم ان تودوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحمكوا بالعدل))؛ يعني: (( به درستي كه خدا امر مي فرمايد شما را كه امانتهاي مردم را به صاحبشان رد نماييد، و چون در ميان مردم حكم كنيد، به عدل وراستي حكم نماييد)).
و از حضرت فخر كائنات، مروري است كه: عدالت كردن در يك ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال كه جميع روزهاي آن روزه بدار، و همه شبهاب آن را با عبادت و طاعت احيا نمايد. و نيز آن حضرت فرموده كه: (( هر صاحب تسلطي داخل صبح شود و قصد ظلم با احدي نداشته باشد، حق – تعالي – جميع گناهان او را مي آمرزد)).
و از حضرت اميرالمونين (ع) مروي است كه: ((هيچ ثوابي نزد خداي – تعالي – عظيم تر نيست از ثواب سلطاني كه به صفت عادل موصوف ، و مردي كه شيوه او نيكويي و معروف با
شد)).
و از حضرت امام جعفر صادق (ع) مروي است كه: ((عدالت در كام پادشاهي كه شيريني آن را يافته باشد از شهد و شكر شيرين تر، و در مشامش از مشك اذفر و عنبر خوشبوتر است)).
و نيز از آن سرور ماثور است كه: (( پادشاه عدل، بي حساب داخل بهشت گردد).
گويند: (( يكي از سلاطين را شوق طواف خانه خدا و گزاردن حج بر خاطر غلبه كرد، عازم سفر حجاز گرديد. چون اركان دولت بر اين داعيه مطلع گشته عرض كردند كه: اگر با حشم و سپاه عزيمت اين راه نماييد تهيه اسباب آن متعذر، و اگر مخفف توجه فرماييد خطر كلي متصور است. علاوه بر اينكه چون مملكت از جود پادشاه خالي گردد، انواع خلل در بنيان ملك حاصل گردد، و رعيت پايمال شوند.
سلطان گفت: چون اين سفر ميسر نمي شود چه كنم كه ثواب حج دريابم؟ گفتند: در اين ولايت عالمي هستند كه سالها مجاور حرم بوده و ادراك سعادت چندين حج نموده، شايد ثواب حجي از او توان خريد. سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فيض صحبت او را دريافته، اظهار مطلب نمود. عالم گفت: ثواب حجهاي خود را به تو مي فروشم. سلطان گفت: هر حجي به چند؟ گفت: ثواب هر قدمي كه در آن زده ام به تمام دنيا. سلطان گفت: من زياده از قدري اندك از دنيا ندارم و آن خود بهاي يك قدم نمي شود؛ پس اين سودا
چگونه ميسر مي شود؟ عالم گفت: آسان است؛ ساعتي كه در ديوان دادخواهي به عدالت پردازي، و كار بيچارگان سازي و در ديوان دادخواهي ثواب آن را به من ده تا من ثواب شسصت حج خود را به تو ارزاني دارم . و در اين معامله هنوز من صرفه برده خواهم بود)).
و اگر كسي ديده بصيرت بگشايد و به نظر حقيقت بنگرد مي بيند كه لذت سلطنت و حكمراني ، و شيريني شهرياري و فرماندهي، در عدل و دادخواهي و كرم و فريادرسي است.
عدل و كرم خسروي است ورنه گدايي بود بهر دو ويرانه ده، طبل و علم داشتن
گويند: وقتي كه اسكندر ذوالقرنين عزم جهانگيري نمود، آثار تفكر از ((ناصيه)) خاطرش پيدا، و غبار تكدار از آئينه ضميرش هويدا مي گرديد.
ارسطو كه وزير آن حضرت بود و ((ظهير)) آن دولت، در مقام استفسار برآمده عرض كرد: منت خداي را كه امور ملك و سلطنت منتظم است، و خزائن ((مرفور)) ، و ممالك معمور، سبب گرفتگي خاطر مبارك چيست؟
فرمود: هرچه به نظر تامل مي نگرم، اين عمر كوتاه و عرصه محقر دنيا را قابل آن نمي بينم كه سوار شوم و به تسخير آن توجه نمايم، و مرا شرم مي آيد كه سر همت به اين سراچه فاني فرود آورم.
ارسطو گفت: در اين چه شك كه اين محقر كالا، نه در خور همت والاست؛ سزاوار آن است كه وسعت ممالك عالم باقي را هم ضميمه ((ممالك محروسه)) گردانيد، و سلطنت بي زوال آن جهاني را نيز ((وجهت)) همت فرماييد. و چنانچه به ضرب تيغ جهانگشا، ملك دنيا را به قبضه اقتدار در مي آوري، به بركت عدل آرا، دارالملك جهان بقا را نيز مسخر گرداني.
خلاصه اينكه فوايد بسيار اخرويه و مثوبات جزيله صفت خجسته عدل و دادخواهي بالاترين فوايد و از ((فواضل)) با قيات صالحات است.
گر عدل كردي در اين ملك و مال به مال و به ملكي رسي بي زوال
خدا مهربان است و بس دادگر ببخشا و بخشايش حق نگر
اقسام عدالت
بدان كه عدالت بر سه قسم است:
اول: آنكه ميان بندگان و خالق ايشان است؛ و بيان آن اين است كه: دانستي عدالت عبارت است از عمل
به مساوات به قدر امكان. و چون دانستي كه حق – سبحانه و تعالي – بخشنده حيات و عطا كننده جميع كمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج ، از او آماده، و خوان نعمت و احسان و روزي از براي هر كسي نهاده ، آنچه از نعمتهاي بيكران او هر ساعتي مي رسد زبانها از تعداد آن عاجز، و از عطاهاي بي پايانش هر لحظه حاصل مي شود، ازحد وحصر و بيان متجاوز است و آنچه ازمراتب عاليه درجات متعاليه و سرور وبهجت و عيش وراحت ،كه درعالم آخرت مهيا نموده ،به مراتب غيرمتناهيه بالاتر وبهتر، نه چشمي مثل آن ديده و نه گوشي شنيده، و نه به خاطري خطور كرده .
پس، البته حقي واجب از براي خدا بر بندگان ثابت است، كه بايد به ازاي آن عدالت في الجمله حاصل شود، زيرا كه از هر كه فيضي و نعمتي به ديگري رسد ، و او درمقابل نوع مكافاتي به عمل نياورد، البته ظالم و جابر خواهد بود، و ليكن مكافات نسبت به اشخاص مختلف مي شود. و مكافات احسان پادشاه دعاي بقاي دولت، و نشر محامد و شكر نعمت اوست، و مكافات مخدوم اطاعت و سعي در خدمت او، و ديگر مكافات ، به دادن مال و قضاي حاجت اوست، و ساحت كبريايي حضرت آفريدگار از احتياج به اعانت وسعي ما منزه و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و افعال ، مقدس است. وليكن، بربندگان واجب است كسب معرفت و تحصيل محبت او، و سعي در به جا آوردن فرمان، و جدّ در اطاعت پيغمبران او، و انقياد احكام شريعت و امتثال آداب دين وملت، هر چند كه توفيق اينها نيز از جمله نعمتهاي اوست .
از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به درآيد
وليكن، چنانچه بنده آنچه رادر آن مدخليتي واختياري دارد از وظايف طاعات و دوري از معاصي وسيئات به جا آورد، از ((جور مطلق)) خارج مي شود، اگر چه اصل اختيار و قدرت هم نعمت او، بلكه وجود و حيات از فيض موهبت اوست .
دوم : عدالتي كه در ميان مردم است، واز بعضي نسبت به بعضي ديگر حاصل مي شود، از ادا كردن حقوق و رد امانات ، و انصاف دادن در معاملات و تعظيم بزرگان، واحترام پيران، و فريادرسي مظلومان و دستگيري ضعيفان.
و مقتضاي اين قسم از عدالت، آن است كه آدمي به حق خود راضي بوده و ظلم به احدي را روا نداشته باشد، و به قدر استطاعت و امكان، حقوق برادران ديني خود را به جا آورد، و هر كسي را از ابناي نوع خود به مرتبه اي كه لايق او باشد بشناسد و بداند كه هر كسي را از جانب پروردگار حقي لازم است، و به اداي آن بشتابد . و در حديث ((نبوي)) وارد است كه: از براي برادران مومن بر يكديگر سي حق است كه آدمي بري الذمه نمي شود مگر با به جا آوردن آنها، و يا آنكه از او عفو نمايد و از تقصير او در اداي حقش در گذرد.
اول: اگر گناهي درحق او از برادر مومن سرزند ، يا تقصيري از او صادر شود از او بگذرد .
دوم: اگر غريب باشد دلداري او كند و با او مهرباني نمايد .
سوم: چنانچه بر عيبي از او واقف باشد بپوشاند .
چهارم: اگر لغزشي از او به وجود آيد چشم از او بپوشاند .
پنجم: اگر عذر خواهي نمايد عذر او را بپذيرد .
ششم: اگر كسي غيبت برادر مومني را كنداو را منع نمايد .
هفتم: آنچه را خير او بداند به او برساندو پند ونصحيت از او باز نگيرد .
هشتم: دوستي او را محافظت كند و شرايط دوستي رابه جا آورد .
نهم: حقوق او را منظور داشته باشد .
دهم: اگر مريض باشد او را عيادت كند.
يازدهم: به جنازه او حاضر شود.
دوازدهم: هر وقت او را بخواند اجابت كند.
سيزدهم: اگر هديه اي از براي او فرستد قبول كند.
چهاردهم: اگر با او نيكي كند مكافات كند.
پانزدهم: اگر نعمتي از او برسد شكر آن را به جا آورد.
شانزدهم: ياري او را نمايد.
هفدهم: ناموس و عرض او را در اهلش محافظت كند.
هيجدهم: حاجت او را برآورد.
نوزدهم: آنچه از او سئوال نمايد رد ننمايد.
بيستم: اگر عطسه كند تحيت او نمايد.
بيست و يكم: گمشده او را راهنمايي كند.
بيست و دوم: سلام او را جواب گويد.
بيست و سوم: با او به گفتار نيك تكلم نمايد.
بيست و چهارم: نعمتهاي او را نيكو شمارد.
بيست و پنجم: قسمهاي او را تصديق كند.
بيست وششم: با او دوستي كند و از دشمني او احتراز كند.
بيست و هفتم: او را ياري كند، خواه ظالم باشد يا مظلوم ، و ياري او در وقت ظالم بودن اين است كه او
را از ظلم ممانعت كند و در وقت مظلوم بودن، آنكه او را اعانت كند.
بيست و هشتم: اورا تسليم دشمن نكند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش.
بيست و نهم: از براي او دوست داشته باشد آنچه را از براي خود دوست داشته باشد از نيكيها.
سي ام: و از براي او مكروه مي شمارد از بديها.
سيم: از اقسام عدالت، عدالتي است كه ميان زندگان و ذوي الحقوق ايشان است از اموات؛ مثل اينكه قرض مردگان خود را ادا كنند، و وصيتهاي ايشان را به جا آورند و ايشان را ياد كنند به تصدق و دعا.
اقسام و درجات عادل
و بدان كه علماي اخلاق، عدول را سه قسم گفته اند:
اول: عادل اكبر؛ و آن شريعت الهيه است كه از جانب حق – سبحانه و تعالي – صادر شده، كه محافظت مساوات ميان بندگان را نمايد.
دوم: عادل اواسط؛ و آن سلطان عادل است، كه تابع شريعت مصطفويه بوده است، و آن خليفه ملت و جانشين شريعت است.
سوم: عادل اصغر؛ و ان طلا و نقره است كه محافظت مساوات در معاملات را مي نمايد. و در كتاب الهي اشاره به اين سه عامل شده مي فرمايد:
((و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس))؛ يعني : ما فرستاديم قرآن را كه مشتمل است بر احكام شريعت، و ترازوي عدل را كه مردم به واسطه آنها بر حد وسط بايستند و از حد خود تجاوز نكنند، و فرستاديم آهن را كه در آن است عذاب شديد و منفعت
بسيار از براي مردمان.
پس قرآن عبارت است از: شريعت پرودگار، و ميزان اشاره به درهم و دينار، و آهن اشاره به شمشير سلطان عادل است كه مردم را به راه راست وا بدارد و از جور و تعدي در جميع امور محافظت نمايد.
و ضد عادل كه جابر باشد نيز به سه وجه است:
اول: جابر اعظم؛ و آن كسي است كه از حكم شريعت بيرون رود، و از حكم صاحب شرع سرباز زند و متابعت شرع را ننمايد، او را كافر دانند.
دوم: جابر اوسط؛ و آن شخصي است كه از اطاعت سلطان عادل و احكام او سرپيچد و آن را ياغي و طاغي خوانند.
سوم: جابر اصغر؛ و آن كسي است كه به حكم درهم و دينار نايستد و مساوات آن را ملاحظه نكند، بلكه زيادتر از آنچه حق او است بردارد و آنچه حق ديگران است كمتر بدهد، و او را دزد خائن گويند.
فوايد دنيوي عدالت
و اما فوايد دنيويه عدالت از آن بيشتر كه به دستياري خامه شرح آن توان داد، و در دفتر و نامه بيان آن را توان نمود. و چند فايده آن قلمزد خامه دو زبان مي گردد.
اول آنكه: به عقل و نقل و تجربه و عيان ظاهر و روشن است كه اين شيوه پسنديده مايه تحصيل دوستي نزديك و دور، و باعث رسوخ محبت پادشاه و فرمانفرما در دلهاي سپاهي و رعيت است.
شهر و سپه را چو شوي نيكخواه نيك تو خواهد همه شهر و سپاه
دوم آنكه: به اين صفت خجسته نام نيك پادشاه در اطراف و اكناف عالم مشهور، و تا صفحه قيامت به بلند نامي مذكور مي گردد، و هر لحظه دعاي خيري عايد روح بزرگوارش مي شود. نمي بيني كه زياده از هزار سال است كه ((انوشيروان)) عادل در بستر خاك نهفته
و زبان اهل عالم به نام ناميش مزيّن، و طناب
عمر چندين هزار سلطان به تيغ اجل گسسته هنوز آوازه زنجير عدلش در گنبد گردون پيچيده است.
سوم آنكه: شيوه عدالت و دادخواهي، باعث دوام و خلود سلطنت مي گردد، چون دولت سراي پادشاهان را پاسباني از اين هشيارتر، و كاخ رفيع البنيان سلاطين را نگهباني از اين بيدار تر نيست.
عدل باشد پاسبان نامها ني به شب چوبك زنان بر بامها
جناب مستطاب امير المومنين (ع) مي فرمايد: (( از ملوك و فرماندهان، هر كس كه به عدل و داد عمل كند ، خداي – تعالي – دولت او را در حصار امن خود نگاهدارد، و هر كه جور و ستم نمايد به زودي او را هلاك گرداند .))
و نيز از كلمات آن حضرت است: ((حسن السياسه يستديم الرياسه))؛ يعني: (( نگاهداري رعيّت بر وجه نيكو كردن ، باعث داوم رياست و بقاي آن مي گردد)).
چو سلطان به فرمان داور بود خدايش نگهبان و ياور بود
گزند كسانش نيايد پسند كه ترسد كه در ملكش آيد گزند
چهارم آنكه : (( شيمه )) كريمه دادگري و صفت خجسته رعيت پروري سبب خوشي احوال روزگار ، و باعث آبادي هر كشور و ديار است.
به قومي كه نيكي پسندد خداي دهد خسرو عادل نيكراي
چو خواهد كه ويران كند عالمي نهد ملك در پنجه ظالمي
حتي اينكه حسن نيت پادشاه را نيز در اين معني تاثيري عظيم ، و دخلي تمام است . چنان كه كلام صدق نظام امير المومنين (ع) بدان تصريح فرموده كه: (( اذا تغيرت نيه السطان تغير الزمان )) يعني : (( چون نيت پادشاه ، از نيكي منحرف گردد ، احوال زمانه فاسد ، و اوضاع روزگار تباه مي گردد )) .
چو نيت نيك باشد پادشه را گهر خيزد به جاي گل گيه را
فراخيها و تنگيهاي اطراف ز عدل پادشاه خود زند لاف
پنجم آنكه : پادشاه كشوري كه به عدالت مشهور گردد بسا باشد كه پادشاه ساير اقليم را ((عرق حميت)) به حركت آمده ايشان نيز طريقه دادگستري و رعيت پروري پيشنهاد خود ساخته و او نيز در ثواب همه اينها شريك خواهند بود . و باشد كه سپاهي و رعاياي ساير ممالك، به واسطه
عدالت اين پادشاه ، بلاد خود را به كاركنان او سپارند، و به واسطه عدالت، مملكت وسيع گردد.
ششم آنكه: پادشاهي كه به عدالت موصوف ، و به دادخواهي معروف گرديد ، او را در اطراف و اقطار عالم، شان و شوكتي ديگر ، و در نظرها عظم و وقعي بيشتر است . حرمت او در دلها متمكن ، و حشمت و بزرگي او در خاطرها رسوخ مي كند .
و به اين جهت ، شاه ولايت پناه فرمودند: (( تاج الملك عدله )) يعني: (( تاج پادشاه، كه به آن سرافراز، و از عالميان ممتاز است ، عدالت اوست )).
و هم ازآن جناب مروي است كه : (( زين الملك العدل )) : يعني : (( زينت پادشاه عدالت است)).
آري ، شهرياران ذوالاقتدار ، چه جامه دربر خواهندكرد كه فاخرتر از جامه نيكنامي باشد؟ و كدام كمر بر ميان خواهند بست كه قيمتي تر از كمر سعي و اهتمام در تمشيت (( مهام )) كافه انام بود ؟
پرتو كدام تاج و هاج به لمعان نور افسر عدل مي تواند بود ؟ و كدام سرير بلند با كاخ دلهاي معمور فقيران برابري تواند كرد ؟ (( كميتي )) خوش خرام تر از خوشرفتاري با خلق خدا نتوان رسيد ، و گوشي بلند آوازتر از بلند آوازگي فريادرسي داد خواهان نتوان شنيد. از مال دنيا چه به دست آيد كه بهتر از دلهاي دردمندان
باشد ؟ و از اسباب بزرگي چه جمع خواهد شد كه عزيزتر از خاطر مستمندان بود ؟
موكب شاهنشاهان را دور باشي چون راندن ظالمان از ساحت قرب خود نيست . و درگاه خسروان را
(( يساول )) و چوبداري چون راه ندادن جور پيشگان به حضرت خود ، ني .
هفتم آنكه : عدالت و رعيت پروري ، باعث تحصيل دعاي دوام دولت و خلود سلطنت مي گردد ، و همه رعايا و كافه (( برايا )) شب و روز به دعاي او اشتغال مي دارند، و به جهت از عمر و دولت برخوردار مي گردد .
آري، آنچه از دعاي رنگ زردان آيد از شمشير مردان نيايد ، و كاري كه از آه فقيران آيد از نيزه دليران نيايد .
دعاي ضعيفان اميدوار زبازوي مردي به آيد به كار
هر آن كاستعانت به درويش برد اگر بر فريدون زد از پيش برد
هشتم آنكه: چون پادشاه طريقه عدالت راپيشنهاد خود گردانيد ، همه اصناف عالم فراغ بال به مكاسب و مقاصد خود اشتغال نمايند، وبازار علم و عمل را رونقي تازه و گلستان شريعت را طراواتي بي اندازه حاصل گردد، و به اين جهت صاحب شريعت، حفظ و حراست او را نمايد، همچنان
كه مكرر مشاهده مي شود كه هر فرمانروايي كه سعي در حفظ ناموس شريعت نمايد، و آثار دين و ملت را رواج دهد ، دولت او دوام نمايد، بلكه روزگار دراز دولت در دودمان او بماند، و اولاد و اعقاب او ميوه درخت عدالت او را بچينند.
در تصلب علي (ع) در امور عدالت كه از نظر و تعبيري بايد گفت حقوق شب همين بس كه فلسفه پذيرفتن خلافت را بعد از عثمان بهم خوردن عدالت اجتماعي و منقسم شدن مردم به دو طبقه سيرسير و گرسنه گرسنه ذكر مي كند. مي فرمايد: اگر نبود كه عده اي به عنوان يار و ياور بدرخانه آمدند و بر من اتمام حجت شد و ديگر اينكه خداوند از دانايان و روشن ضميران عهد و پيمان گرفته كه هر وقت
اوضاعي پيش مي آيد كه گروهي آنقدر اموال و ثروتها و موهبتهاي الهي را به خودشان اختصاص بدهند وآنقدر بخورند كه از پرخوري بيمار شوند و عده اي آنقدر حقوقشان پايمال شود كه مايه سد جوعي هم ندارند در چنين اوضاع و احوالي دانايان و روشن ضميران ننشينند و صبر نكنند . اگر چنين وظيفه اي را در حال حاضر احساس نمي كردم كنار مي رفتم و افسار خلافت را دردست نمي گرفتم و مانند
روز اول پهلو تهي مي كردم. مضافاً اينكه در دوره خودش اجازه نداد حيف و ميلي بشود و حقوق مردم پايمال شود بلكه برنامه اش اين بود كه حقوق پامال شده گذشته را كه اجحاف گرها، مال خود و ملك خود مي دانستند برگرداند روي اين حساب و خودش مي دانست كه چه جنجالي به پا خواهد شد. لهذا با ترديد و نگراني زير بار خلافت رفت و به مردمي كه آمدند براي بيعت گفت: مرا رها كنيد سراغ كس ديگر برويد. آينده اي رنگارنگ و ناثابت در جلو است اطميناني به موفقيت در اجراي آنچه وظيفه اسلامي من به عهده ام گذاشته نيست. آشفتگيها در جلو است كه دلها ثابت نمي ماند و افكار متزلزل مي گردد و همين شماها كه امروز آمده ايد وقتيكه ديديد راه بسيار دشواري است از وسط راه ممكن است برگرديد.
((افق ها را ابر و مه گرفته و خورشيد در پشت ابرها مانده، كارهايي شده و تثبيت شده.))
اشخاصي در اين تاريخ كوتاه از عمر اسلام مي گذرد بصورت بت در آمده اند و برهم زدن روش آنها بسيار دشوار است. به خدا قسم اگر زمين هايي كه متعلق به عامه مسلمين است و عثمان به اين و آن داده پس خواهم گرفت هرچند آنها را مهر زنان قرار داده باشند يا با آنها نيز كنيز كافي خريده باشند.
مشكلات زيادي براي اميرالمومنين در خلافت پيش آمده بود علت اساسي مطلب اين بود كه عطف بما
سبق مي كرد و نمي گفت برگذشته ها صلوات مي گفت به گذشته ها هم كار دارم، گذشته است كه سازنده حال و استقبال است بر روي پايه خراب و منحرف و فرموده بنايي عالي و محكم نمي توان ساخت بعد فرمود: عدالت بيش از هر چيز ديگر گنجايش دارد كه همه را راضي كند يگانه ظرفيت وسيعي كه مي تواند رضايت عموم را جمع كند عدالت است اگر كسي در اثر انحراف طبيعت و در اثر حرص و از به حق خود و حد خود قانع نباشد و عدالت و قناعت به حق بر او فشار بياورد جور و ظلم به او بيشتر فشار خواهد آورد زيرا دو نوع فشار بر روح آدمي وارد مي شود.
يكي فشاري است كه عوامل محيط و اجتماع وارد مي آورند. تنه ايست كه ديگري به انسان مي زند، ضربه و شلاقي است كه ديگري مي زند حبس و زنداني است كه ديگري او را گرفتار كرده و يك نوع فشارهايي است كه از داخل روح بر آدمي فشار مي آورد مثل فشار حسد، فشار كينه، فشار انتقام جويي و فشار حرص و از و طمع.
اگر عدالت اجتماعي برقرار شد پس از لحاظ عوامل خارجي تامين وجود دارد كسي نمي تواند به حق ديگري تجاوز كند از اين جهت كسي نمي تواند روح او را در تنگي و فشار قرار بدهد و اما اگر عدالت برقرار نشد و ميدان زور و ظلم و غارت و چپاول شد. آنها كه تحت فشار و عوامل روحي
حرص و طمع هستند مطامع شان بيشتر تحريك مي شود و بيشتر تحت فشار قوي اين عاملها قرار مي گيرند و رنج مي برند از جمله سخنان علي (ع) است كه فرمود: ((هر آينه اگر بر خارهاي مغيلان شب را به روز آورم در حاليكه به خواب نروم و در غلهاي آهنين كشيده شوم در حاليكه به زنجيرها بسته شده باشم محبوبتر است نزد من از اينكه خدا و رسول خدا را در روز قيامت ملاقات كنم در حاليكه بر بعضي از بندگان ستم كرده باشم و يا چيزي از متاع دنيا از كسي به غصب برده باشم. و چگونه بركسي ستم كنم در حاليكه آدمي به زودي به پيري و كهنگي بر مي گردد)). تا آنجا كه فرمود به خدا سوگند اگر هفت اقليم با آنچه در زير افلاك قرار گرفته به من عطا مي شد براي اينكه نافرماني كنم خدا را در حق مورچه اي كه پوست جويي به دهان دارد كه به ستم و ظلم از او بستانم چنين نخواهم كرد.
همانا دنياي شما بر من پست تر از برگي است كه ملخي براي خوردن آن را در دهان خود گرفته و خرد كرده باشد. چه كار است علي را با نعمت فاني و نابود شونده و لذت و عيش كه دوام و بقايي ندارد. پناه مي برم به خداوند از خواب رفتن و غفلت عقل و لغزشهاي زشت و از او ياري مي جويم و سپس فرمان داد كه آنچه اسلحه در خانه عثمان يافت مي شود كه مسلمين بتوانند با او جهاد بنمايند همه را اخذ كند و شتران صدقه هم را بگيرد ولي اموالي را كه
از بيت المال به اصحاب خود داده فرمود آنها را هر كجا يافتيد بايستي به بيت المال به اصحاب خود داده فرمود آنها را هركجا كه يافتيد بايستي به بيت المال برگردد، و زره و شمشير عثمان را فرمود ان را هم تصرف بنمايد.
از اين جهت بود كه عمربن عاص براي معاويه نوشت كه هر كاري كه مي تواني بكن . علي بن ابيطالب ترا پوست كند مثل اينكه پوست درخت را باز مي كند يعني جمع اموالي كه تو مي خواستي تصرف كني علي تصرف كرد.
امام علي (ع) سوگند خورد اموالي كه بناحق از بيت المال گرفته اند اگر مهريه زنهايشان هم كرده باشند، اگر چند دست هم گشته باشد پس مي گيريم و به بيت المال بر مي گردانيم.
همين كار را هم كرد. بزرگترين طرفدارانش همان طلحه و زبير كه در حكومت قبل بسيار ثروت اندوخته بودند و تازه ناراضي هم بودند و گمان مي كردند در حكومت علي (ع) به خاطر نزديكي بيشتر و دفاع از حكومت صاحب منصب ها و مقام ها خواهند شد، كاملاً مايوس شدند تا جائي كه بر ضد حكومت او نيز قيام كردند
همه ديدند امام علي اصلاح را از مقام خلافت شروع كرد. نان جو خورد تا نان جو خورها از سادگي غذاي خود دلتنگ
نشوند، به لباسي كهنه قناعت ورزيد تا كهن جامه ها از زرق و برق لباس زمامدار ملول و افسرده خاطر نگردند.
او عقيده داشت كه تمام افراد مملكت بايستي در رفاه باشند و اكنون كه از بي عدالتي حكومت پيشين شكمهائي گرسنه و بدنهائي عريان مانده است تا جبران اين نقيصه مي بايست خود و رجال حكومتش با بي نواها عملاً همدردي كنند. از اين جهت به فرماندارش نوشت من تصور نمي كردم تو درآن مهماني شركت جوئي كه ثروتمندان دعوت شده اند ولي بينوايان محروم مانده و جفا كشيده اند.
خوب پيداست كه علت نارضايتي امام علي (ع) از شركت عثمان بن حنيف در مهماني اشراف به خاطر وجود غذاهاي لذيذ نبوده است بلكه او از جور كشيدن و جفا ديدن مستمندان رنج مي برد.
و اكنون بيان امام علي در مورد اقسام مردم :
در صحنه اجتماع حقي است و باطلي. هر دو نيز مشتري دارند و متاع هيچكدام بي خريدار نيست. جمعي اين و گروهي آنرا مي پسندند. بنابراين اگر باطل روي كار آمد و چندي فرمانروائي كرد، چيز تازه اي نيست، از قديم اينكار بسيار شده است. باطل حكمراني ها كرده و اگر حق ياورانش كم بودند باز هم شايد . . . شايد كه با كمي جمعيت بالاخره پيروز گردند.
يكدسته در راه انجام وظيفه مي كوشند، به سرعت هم مي كوشند، اينها نجات يافتگانند.
دسته ديگري از مردم خواستار حقّند. طالب نجاتند ولي كند مي روند، اينها هم اميد مي رود كه بالاخره نجات يابند.
دسته سوم آنها هستند كه كوتاهي مي كنند، مقصرند و انجام وظيفه نمي كنند، اينها نيز به سوي آتش مي روند.
هان اي مردم. راه راست روشن است. قرآن بسوي آن دعوت مي كند. سنت و روش پيغمبر (ص) مردم را به آن سو مي كشاند. دست راست و دست چپ گمراه كننده است و راه وسط جاده اصلي و شاهراه است. از چپ و راست نرويد كه به مقصود نمي رسيد، افراط ها را كنار بگذاريد و تفريط ها را دور اندازيد و بدانيد كه هر كس ادعائي بي جا كند در هلاك خويش مي كوشد و هر كه افترا بزند، نااميد مي گردد و هر كه در برابر حق عرض اندام كند و گردن كشي آغاز نمايد نابود مي شود و نادانترين مردم كسي است كه قدر خود را نشناسد (گويا بدو دسته از مردم طرفدار حكومت پيشين و انقلاب كنندگان اشاره دارد كه طرفداران حكومت سابق بدانند كه بيراهه رفتند و بيراهه رفتن دنباله اش نابودي است و عاقبت ندارد و انقلاب كنندگان نيز بدانند كه حق ندارند خود را در اين حكومت (ذيسهم) دانسته ادعاي بي جا كنند و يا در برابر حق عرض اندام نموده، گردنكشي نمايند.
اي مردم حقا كه در حكومت تقوي هيچ ريشه اي نمي سوزد و كشته هاي هيچ قومي تشنگي نمي كشد. هركسي كار كند ثمره رساند و نگذارد زحمات آنها بيهوده هدر رود، هر كسي از هر قوم كه باشد حاصل زحمات اصيل و ريشه دارش از بي توجهي اولياء امور از بين نمي رود. اگر در حكومت، خير و عدالت ديديد جز خدا را سپاس نگوئيد و اگر اوضاع را بر وفق آرزوهاي خود نديديد جز خود را ملامت نكنيد چه اين حكومت حق و عدالت را تعميم مي دهد و اين معني به ذائقه كساني كه براي خود سهم بيشتري مي خواهند و خود را از ديگران ممتاز مي دانند خوشايند نيست.
اين بود نخستين سخنراني كه امام علي پس از نيل به مقام خلافت در برابر جمعيت ايراد فرمود.
آن حضرت در ادامه فرمودند آيا جاي اين نيست كه من در حيرت و تعجب باشم؟ اي مردم كوفه شماها چون آن زني هستيد كه حامله باشد و سپس بچه او سقط شده و از طرف ديگر شوهرش نيز بميرد البته اين زن وارث نزديكي نداشته و پس از پايان زندگي او اقارب دور او وارث او خواهند بود.
اينست پايان زندگي اجتماعي شما و سوگند بپروردگاريكه دانه را شكافته و جانداران را آفريد از پشت سر شما شخصي بحكومت رسيده و بر شماها مسلط مي شود او مظهر
جهنم بوده و شماها در زمان حكومت او در نهايت زحمت و گرفتاري و عذاب و شدت زندگي مي كنيد و قهر و شدت و عذاب او همه شماها را فرا گرفته و كسيراً باقي نخواهد گذاشت (حجاج بن يوسف) و پس از در گذشت او مرد ديگري نيز بر شماها مسلط مي شود كه گزنده و ستمگر و خونخوار و جمع كننده اموال و بخيل باشد (هشام بن عبدالملك) و سپس جمعي ديگر نيز از بني اميه بر شماها حكومت مي كنند كه يكي از ديگري نسبت با افراد مردم مهربانتر و دلسوز تر نخواهد بود و حكمرانان بني اميه بجز يك مرد همه ستمگر و متجاوز بوده و حكومت آنان بلائيست از جانب پروردگار متعال كه شامل اين امت ميشود:
آري حكومت بني اميه بلاي آسماني است كه در اثر اين حكومت مردمان خوب و صالح شما كشته شده و اشخاص پست و فرومايه طوق بندگي و اطاعت آنان را بگردن مي گيرند و اموال و ذخاير شما از اندرون خانه ها و از اطاقهاي مخصوص و زينت شده شماها بيرون كشيده مي شود اين بلائيست كه خداي متعال درباره شماها مقدر نموده است بخاطر آنچه در اصلاح خودتان كوتاهي كرده و حقوق و امور خود را ضايع و در اجراي احكام دين مقدس كوتاهي و مسامحه مي نمائيد.
اي مردم كوفه من شما را از جريان آينده و از وقايع حادثه آگاهي دادم تا شايد بخود آمده و از خرابكاري و لغزش و سستي خودتان دست برداشته و هم ديگران را كه گوش
و هوش و عبرت دارند پند داده و بسوي حقيقت و صلاح و دقت دعوت نمائيد:
و گويا مي بينم كه برخي از شماها نسبت كذب و دروغ بمن ميدهيد چنانكه طائفه قريش درباره رسول خدا (ص) همچنين ميگفتند.
واي بر شما باد آيا من بخدا دروغ مي بندم در صورتيكه من نخستين فردي هستم كه اقرار به توحيد پروردگار متعال كرده و عبادت و بندگي او را بجا آوردم و يا برسول خدا دروغ مي گويم در حاليكه من در مرتبه اول دعوت او را پذيرفته و سخنان او را تصديق نموده و تا آخرين مرحله در ايمان و همراهي و ياري آنحضرت استقامت ورزيدم.
و حقيقت امر غير اينست زيرا در اين سخن رائحه تزوير و خدعه استشمام مي شود و شماها احتياجي به حيله و خدعه نداريد.
سوگند بپروردگاريكه دانه را شكافته و حيوان را جان داد هر آينه نتيجه گفتار خودتانرا در آنده نزديكي خواهيد ديد. و در آن هنگام گرفتار عواقب سوء جهالت خودتان شده و سودي از بيداري و توجه و علم خود نخواهيد برد.
ناگواري شما را باد اي مردميكه بصورت مرد و بسيرت از صفات مردانگي دور بوده هستيد.
آگاه باشيد اي مردميكه بظاهر حاضر و ناظر و در معني غائب و غافليد. اي آن كسانيكه در ظاهر برابر و متحد و در باطن رأيهاي مختلف و عقيده هاي پراكنده داريد.
قسم بخدا كه منصور و غالب نگشت آنكسيكه شماها را براي ياري و كمك خود طلبيد و آسايش و راحتي نديد قلب آن شخصيكه در راه شما متحمل شدائد و سختيها و رنجها شد. و روشن نشدچشم كسانيكه شماها در تحت نفوذ و در زير سايه خود مسكن و ماوي داد سخنان شما در مقام حرف و دعوي سنگهاي سخت و محكم را نرم ميكند ولي در مقام عمل بي اندازه سست و بي اراده و بهانه جو هستيد.
خلاصه كه همه حرفها بر سر مسئله عدالت اجتماعي بوده خصوصاً از اين نظر كه علي (ع) قانع نبود كه بگذشته كاري نداشته باشد و از آينده شروع كند عطف بما سبق مي كرد و مي گفت : ((ان الحق القديم لايبطله شيء.))
علي (ع) به هيچ وجه حاضر نبود نه خودش و نه كس ديگر از بستگان و يارانش از عنوان خلافت سوء استفاده كنند حتي گاهي سوء استفاده هم حساب نمي شد في الجمله اولويتي بشمار مي رفت آنهم اولويتي كه ديگران درباره او قائل مي شدند نه خودش . مثلاً اگر لباس مي خواست همينقدر هم حاضر نبود حتي اگر خودش براي خريد به بازار مي رفت كوشش مي كرد كسي را پيدا كند كه نداند او خليفه و اميرالمونين است براي آنكه مبادا ملاحظه او را بكند و
ميان او ديگران فرق بگذارد و تا اين اندازه هم حاضر نبود از عنوان خودش استفاده بكند.
در واقع مناصب اجتماعي از نظر كسي كه واقعاً وظيفه خود را انجام مي دهد و نخواهد از عنوان خودش استفاده كند نبايد گفت كه حق است بل اينكه بايد گفت تكليف است. فرق است بين حق و تكليف، حق يعني استفاده و بهره. تكليف يعني وظيفه . اگر ما سوء استفاده ها را از مناصب اجتماعي بگيريم آنوقت مي بينيم نمي توانيم عنوان حق به آنها بدهيم و عنوان آنها چيزي جز تكليف نيست. آنوقت است كه اگر بخواهيم درباره بعضي مناصب بحث كنيم كه آيا شامل فلان دسته و فلان صنف مي شود بايد بگوئيم آيا اين تكليف شامل آنها هم هست يا نه . و نه اينكه آيا اين حق به آنها مي رسد يا خير. در اصل صورت مسئله بكلي عوض مي شود.
اگر بنا شود از عناوين سوء استفاده نشود و خالص عمل شود معلوم مي شود همه اينها تكليف است نه
حق . شرايط تكليف هم غير از شرايط حق است.
براي علي (ع) كه هيچگونه سوء استفاده اي از خلافت نمي كرد، خلافت و حكومت هم تكليف بود نه حق. اگر بنا شود از تكليف استفاده هاي نامشروع بشود، هر تكليفي را مي شود به غلط نام حق رويش گذاشت.
ايشان در روزهاي گرم بيرون دارالاماره و در سايه مي نشست مبادا مراجعه كننده اي بيايد و در آن هواي گرم به او دسترسي پيدا نكند اين در واقع رياضت بود و پرمشقت ترين تكليف ها.
ابن ابي الحديد ميگويد بعد از قتل عثمان مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كار خلافت به كجا مي كشد و چون غير از علي (ع) كس ديگري نبود كه مردم به او توجه كنند و از طرفي هم عده اي بودند كه رسمآً خطابه مي خواندند و سخنراني مي كردند و در اطراف شخصيت علي (ع) و سوابق او در اسلام صحبت مي كردند مردم هجوم آوردند و با علي بيعت كردند و در واقع آن سخنان را كه فرمود مرا رها كنيد و ديگري را بگيريد زيرا اوضاع آينده چنين و چنان است و بعلاوه من كسي نيستم كه از آنچه خود مي دانم كوچكترين انحرافي پيدا كنم. در همين وقت بود كه آمده بودند بيعت كنند و به عنوان اتمام حجت در اول كار فرمود:
خداوند خودش مي داند كه من علاقه اي به امر خلافت از آن جهت كه رياستي و قدرتي است ندارم. از پيغمبر اكرم شنيدم كه فرمود هر كسي بعد از من زمام امور امت را بدست گيرد روز قيامت او را بر صراط نگه خواهند داشت و ملائكه الهي نامه عمل او را باز مي كنند اگر بعدالت رفتار كرده باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات خواهد داد وگرنه صراط تكان مي خورد و او به قعر جهنم
مي اندازد. سپس علي (ع) به سمت راست و چپ نگاهي كرد و اشخاصي را كه در گوشه و كنار بودند
از زير نظر گذراند و آنگاه فرمود آن عده اي كه دنيا آنها را در خود غرق كرده و املاك و نهرها و اسبان عالي براي خود تهيه كرده اند فردا كه همه اينها را از آنها مي گيرم و به بيت المال بر مي گردانم و به انها همانقدر خواهم داد كه حق دارند. بعدها نگويندكه علي ما را اغفال كرد. اول چيزي مي گفت حالا طور ديگري عمل مي كند، علي آمد و ما را از آنچه داشتيم محروم كرد. من از همين الان برنامه روشن خود را مي گويم:
سپس سخناني ايراد كرد و چون عده اي كه براي خود امتياز قائل بودند و مورد اتهام، دليلشان اين بود كه ما حق صحبت و مصاحبت پيغمبر را داريم و در راه اسلام چنين و چنان زحمت كشيده ايم . آنحضرت به انها فرمود من منكر فضيلت صحبت و سابقه خدمت افرادي نيستم اما اينها چيزهايي است كه خداوند اجر و پاداش آنها را خواهد داد، اين مجوز نمي شود كه امروز ملاك تبعيض واقع شود.
روز ديگر آنها كه ميدانستند مشمول حكم علي خواهند شد آمدند و بكناري نشستند و مدتي با هم مشورت كردند نماينده اي از طرف خود فرستادند آن نماينده وليد بن غقبه بن ابي معيط بود آمد و اظهار داشت يا ابالحسن اولاً خودت ميداني كه همه ماها كه اينجا نشسته ايم بواسطه
سوابقي كه با تو در جنگهاي اسلام داريم دل خوشي از تو نداريم و غالباً هر كدام از ما يكنفر داريم كه در آنوقت ها بدست تو كشته شده ولي خوب ما از اينجهت صرف نظر ميكنيم و با دو شرط حاضريم با تو بيعت كنيم يكي اينكه عطف بما سبق نكني و بگذشته هر چه شده كاري نداشته باشي بعد از اين هر طور ميخواهي عمل كن دوم آنكه قاتلان عثمان را كه الآن آزاد هستند بما تسليم كن كه قصاص كنيم و اگر هيچكدام را قبول نمي كني ما ناچاريم برويم، فرمود اما موضوع خونهائي كه در سابق ريخته شده خوني نبود كه بواسطه كينه شخصي ريخته شده باشد، اختلاف عقيده و مسلك بود ما براي حق جنگيديم و شما براي باطل حق
بر باطل پيروز شد شما اگر اعتراض داريد و خونبهائي ميخواهيد برويد از حق بگيريد كه چرا باطل را درهم شكست و نابود ساخت اما موضوع اينكه من بگذشته كاري نداشته باشم و عطف بما سبق نكنم در اختيار من نيست وظيفه ايست كه خدا بعهده من گذاشته . و اما موضوع قاتلين عثمان اگر من وظيفه خود ميدانستم كه آنها را قصاص كنم خودم همان ديروز قصاص ميكردم:
و اكنون نمونه اي از دستورات رسول اكرم (ص) در زمينه اجراي عدالت .
ايشان فرمودند در غنيمت خيانت نكنيد و مسئله ننمائيد و عذر و بي وفائي نكنيد و پيرمرد و بچه ها و زنان و رهبانان را بقتل نرسانيد و درختان را قطع ننمائيد مگر اينكه ناچار شويد و درختان خرما را نسوزانيد و درخت ميوه دار را نبريد و زراعت را آتش نزنيد شايد احتياج داشته باشيد و حيوانات را ذبح نكنيد مگر اينكه براي خوردن لازم باشد. حالا شما ملاحظه كنيد معاويه به چه عنواني حمله به مسلمانان بي پناه كرده و اين دستورات در جنگ با كفار كه لازم الاجرا بود معاويه با مسلمين هم هيچكدام اينها را مراعات نكرد.
نامه اميرالمونين به حبيب جهت اجراي عدالت
ترا وصيت مي كنم اي حبيب به عدالت در ميان رعيت خويش و احسان نمودن به مردم مملكت خود. اين را بدان هر كه برده نفر از مسلمانان ولايت و امارت كند ولي در ميان آنها عدالت نكند، خداوند در روز قيامت او را محشور فرمايد در حاليكه هر دو دست او در گردنش بسته شده كه آنرا جز عدالت او در دار دنيا باز نكند.
نامه اميرالمونين به عبدالله بن عباس:
بهترين مردم در نزد خدا كسي است كه به طاعت او، خواه در آنچه به سود اوست و خواه در آنچه كه به زيان اوست، عمل كننده تر باشد و به گفتار حق، اگر چه براي او ناگوار و تلخ باشد، گوياتر.

فایل : 35 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...