مقاله در مورد اثبات لزوم امامت
اثبات لزوم امامت
ختم نبوت بدون نصب امام معصوم , خلاف حكمت الهى است و كامل بودن دين جهانى و جاودانى اسلام , منوط به اين است كه بعد از پيامبر اكرم ( ص ) جانشينان شايسته اى براى او تعيين گردند بگونه اى كه بجز مقام نبوت و رسالت , داراى همه مناصب الهى وى باشند
اين مطلب را مى توان از آيات كريمه قرآن و روايات فراوانى كه شيعه و سنى در تفسير آنها نقل كرده اند استفاده كرد :
از جمله در آيه سوم از سوره مائده مى فرمايد : (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً ))
اين آيه كه به اتفاق مفسرين در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) نازل شد بعد از اشاره به نا اميدى كفار از آسيب پذيرى اسلام (( اليوم يئس الذين كفر وامن دينكم …)) تائكيد مى كند كه امروز دين شما را كامل , و نعمتم را بر شما تمام كرده .
و با توجه به روايات فراوانى كه در شائن نزول اين آيه ها وارد شده كاملاً روشن مى شود كه اين (( اكمال و اتمام )) كه توائم با نوميد شدن كفار از آسيب پذيرى اسلام بوده با نصب جانشين براى پيامبر اكرم ( ص ) از طرف خداى متعال , تحقق يافته است . زيرا دشمنان اسلام , انتظار داشتند كه بعد از وفات رسول خدا ( ص ) ـ مخصوصاً با توجه به اينكه فرزند ذكورى نداشتند ـ اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گيرد , ولى با نصب جانشين براى وى دين اسلام به نصاب كمال , و نعمت الهى به سرحد تمام رسيد و اميد كافران بر باد رفت . ( 1 )
و كيفيت آن , چنين بود كه پيامبر اكرم ( ص ) هنگام بازگشت از حجة الوداع همه حجاج را در محل (( غدير خم )) جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلى از ايشان سوئال كردند : (( الست اولى بكم من انفسكم؟ )) ( 2 ) آيا من از طرف خدا متعال بر شما ولايت ندارم؟ همگى يكصدا جواب مثبت دادند , آنگاه زير بغل على ( ع ) را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند : (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) و بدين ترتيب , ولايت الهى را براى آن حضرت , اعلام فرمودند .
سپس همه حضار با آن حضرت بيعت كردند و از جمله , خليفه دوم ضمن بيعت با امير موئمنان على ( ع ) بعنوان تهنيت گفت : (( بخ بخ لك يا على , اصحبت مولاى و مولى كل موئمن و موئمنة)) ( 3 )
و در اين روز بود كه اين آيه شريفه , نازل شد : (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً )) و پيامبر اكرم ( ص ) تكبير گفتند و فرمودند : (( تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى ))
و در روايتى كه بعضى از بزرگان اهل سنت ( حموينى ) نيز نقل كرده اند آمده است كه ابوبكر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا ( ص ) پرسيدند كه آيا اين ولايت , مخصوص على است؟ حضرت فرمود :
مخصوص على و اوصيائ من تا روز قيامت است . پرسيدند : اوصيائ شما چه كسانى هستند؟ فرمودند :
(( على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل موئمن من بعدى , ثم ابنى الحسن , ثم النى الحسين , ثم تسعة من ولد ابنى الحسين واحداً بعد واحد , القرآن معهم و هم مع القرآن , لايفارقونه و لا يفارفهم حتى يردوا على الحوض )) (4)
بر حسب آنچه از روايات متعدد , استفاده مى شود پيامبر اكرم ( ص ) قبلاً مائمور شده بودند كه امامت امير موئمنان ( ع ) را رسماً اعلام كنند ولى بيم داشتند كه مبادا مردم , اين كار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن , سرباز زنند . از اينروى , در پى فرصت مناسبى بودند كه زمينه اين كار فراهم شود تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد :
(( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس )) ( 5 ) و ضمن تائكيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهى ـ كه همسنگ با همه پيامهاى ديگر است و نرساندن آن بمنزله ترك تبليغ كل رسالت الهى مى باشد ـ به آن حضرت مژده داد كه خداى متعال تو را از پيامدهاى آن , مصون خواهد داشت . با نزول اين آيه , پيامبر اكرم ( ص ) دريافتند كه زمان مناسب , فرا رسيده و تائخير بيش از اين , روا نيست . از اين روى , در غدير خم به انجام اين وظيفه , مبادرت ورزيدند . ( 6 ) البته آنچه اختصاص به اين روز داشت اعلام رسمى و گرفتن بيعت از مردم بود وگرنه رسول خدا ( ص ) در طول دوران رسالتشان بارها و به صورتهاى گوناگون , جانشينى اميرموئمنان على ( ع ) را گوشزد كرده بودند و در همان سالهاى آغاز ين بعثت , هنگامى كه آيه (( و انذر عشيرتك الاقربين )) ( 7 ) نازل شد در حضور همه خويشاوندان فرمودند : نخستين كسى كه دعوت مرا بپذيرد جانشين من
خواهد بود و به اتفاق فريقين , نخستين كسى كه پاسخ مثبت داد على بن ابى طالب ( ع ) بود .( 8 )
و نيز هنگامى كه آيه (( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم )) ( 9 ) نازل شد و اطاعت كسانى كه بعنوان (( اولواالامر )) بطور مطلق , واجب كرد و اطاعت ايشان را همسنگ اطاعت پيغمبر اكرم ( ص ) قرار داد جابربن عبدالله انصارى از آن حضرت پرسيد :
اين (( اولواالامر )) كه اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه كسانى هستند؟ فرمود :
(( هم خلفائى يا جابر و ائئمة المسلمين من بعدى . اولهم على بن ائبى طالب , ثم الحسن , ثم الحسين , ثم على بن الحسين , ثم محمد بن على المعروف فى التوارة بالباقر ـ ستدر كه يا جابر , فاذا القيته فاقراه منى السلام ـ ثم الصادق جعفر بن محمد , ثم موسى بن جعفر , ثم على بن موسى , ثم محمد بن على , ثم على بن محمد , ثم الحسن بن على , ثم سميى و كنيى حجة الله فى ارضه و بقيته فى عباده ابن الحسن بن على …)) ( 10 ) و طبق پيشگويى پيامبر اكرم ( ص ) جابر تا زمان امامت حضرت باقر ( ع ) زنده ماند و سلام رسول خدا ( ص ) را به ايشان ابلاغ كرد .
در حديث ديگرى از ابوبصير نقل شده كه گفت : درباره آيه اولواالامر از امام صادق ( ع ) سوئال كردم . فرمود :
در شائن على بن ابى طالب و حسن و حسين نازل شده است . عرض كردم : مردم مى گويند چرا قرآن كريم , على و اهل بيتش ( ع ) را بنام , معرفى نكرده است؟ فرمود :
به ايشان بگوى : آيه نماز كه نازل شد اسمى ازسه ركعت و چهار ركعت نبرد , و اين رسول خدا ( ص ) بود كه آن را براى مردم تفسير كردآ همچنين آيات زكات و حج و … اين آيه را هم مى بايست پيامبر اكرم ( ص ) براى مردم تفسير كند و او چنين فرمود : (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) و نيز فرمود :
(( اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى , فانى سالت الله عزوجل ائن يفرق بينهما حتى يورد هما على الحوض فاعطانى ذلك )) ( يعنى شما را سفارش مى كنم به (( ملازمت )) كتاب خدا و اهل بيتم , همانا از خداى عزوجل درخواست كردم كه ميان قرآن و اهل بيتم , جدايى نيندازد تا در حوض كوثر ايشان را بر من وارد سازد
, و خداى متعال درخواست مرا اجابت كرد .) و نيز فرمود : (( لا تعلموهم فانهم ائعلم منكم . انهم لن يخرجوكمو من باب هدى و لن يدخلوكم فى باب ضلالة)) (11)
( ( يعنى : در مقام تعليم ايشان برنياييد كه ايشان از شما داناترند . همانا هرگز شما را از باب هدايت , خارج نمى كنند و درباب ضلالت , وارد نمى سازند ) و همچنين بارها ـ و از جمله در آخرين روزهاى حياتش ـ فرمود :
(( انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى انهمالن يفترقا حتى يردا على الحوض )) (12) و نيز فرمود : (( ائلا ان مثل ائهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق )) (13) و نيز بارها خطاب به على بن ابى طالب ( ع ) فرمود : (( انت ولى كل موئمن بعدى )) (14) و نيز دهها حديث ديگرى كه مجال اشاره به آنها نيست . (15)
امامت وبرهان لطف
تبيين فلسفه صفات امام (ع)
الف- عينيت مقام امامت و صفات امام:
چنان كه گفتيم امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودى برترين مقامرا دارد و امامت و صفات امام از اين درجه برتر وجود سرچشمهمىگيرند و چون كمالات وجودى يك امر خارجى و عينى است، انتخاب وانتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشى نخواهد داشت. اين نكته راحضرت رضا (ع) در ضمن روايتشماره 518 مطرح مىكند و در همين حديثمقام امامت را بالاتر از آن مىداند كه مردم بتوانند با نصب انتخابخود تحقق بخشند بلكه تنها وظيفه مردم، معرفت اوليا مىباشد.
چند نكته:
1- امام را بايد خداوند معرفى و منصوب كند نه مردم، چون در سيرصعود وجود مقامات بالا مىتوانند مقامات پايين را بشناسند امامقامات پايين قدرت احاطه بر مقامات بالا را ندارند پس بايد امام ازطرف خداى تعالى معرفى و منصوب گردد نه از طرف مردم. و گر نهمردم يا دچار اشتباه شده، و غير امام را بجاى امام برمى گزينند;در حالى كه مقام امامت، جز در شان و شايستگى آن فرد برترى كهداراى درجه وجودى امام است نبوده، و ديگران كه مراتب ناقصتر وپايينترى از نظر كمالات
وجودى قرار دارند، دستشان از آن مقام كوتاهاست كه: «لا ينال عهدى الظالمين».
چنان كه حضرت رضا (ع) نيز بر اين موضوع كه ديگران نمىتوانند در جاىامام قرار گيرند، تاكيد فرمودهاند. و يا اصولا به انكار اصلامامت مىپردازند.
زيرا امام نيز همانند پيامبر ظاهرا انسان است ومردم دليلى ندارند كه وجود حقيقتبرترى در فرد بخصوصى را باوركنندو لذا بايد امام را نبى اكرم يا امام قبلى معرفى كند، تا مردمدچار اشتباه و انكار نشوند.
2- مقام امامتيك مقام اعطائى است، نه كسبى انسان كه «كون جامع»است. و همه درجات وجود، در قلمرو هستى او، بالقوه قابل تحقق است،به برخى از اين درجات، نا خواسته و به صورت غير ارادى نايل مىشودهمانند عبور از مراحل نبات و حيوان.
اما نيل به برخى درجات بالاتردر گرو رياضت و تلاش و خودسازى است، كه بدون تلاش و مجاهده «ولادتثانوى» و تحول از مراحل جهان مادى به مقامات جهان مجرداتامكانپذير نيست. جز در مورد «محبوبان» و «مجذوبان سالك» كهسير آنان نه بر اساس رياضت و مجاهده، بلكه نتيجه عنايت و جذبهالهى است.
و انبيا و اوليا از محبوباناند. امام رضا عليه السلام براين نكته تاكيد داشته و ائمه را به خاطر همين تفضل الهى، محسودمردم جاهل مىدانند.
3- در بر اساس همين تفسير و تبيين مقام امامت، همچون نبوت، مرهونسن و سال افراد نيست، زيرا مبناى رشد امام امداد غيبى و عنايت وجذبه الهى، است، نه رشد ظاهرى و داشتن سن و سال. اين نكته را نيزحضرت رضا (ع) بيان فرمودهاند.
و روايات متعددى داريم كه روح وقلب و بدن ائمه با ديگران فرق داشته 44 و حمل و تولد آنان نيزغير عادى است.
ب- امام پيوسته مورد امداد و الهام غيبى است
اين امداد و الهامنيز نتيجه تعالى وجودى امام است. چه امام نيز همانند نبى ازدرجه وجودى خاصى برخوردار است كه آن درجه نسبتبه ديگران غير عادىو در حد اعجاز است، و لذا آثار آن نيز چنان كه گذشت در حد اعجازاست كه يكى از
آثار آن همين علم خارق العاده امام است. اينك به عنوان نتايج اين اصل، به چند نكته مهم اشاره مىكنيم كهدر احاديث و اخبار نيز برآنها تاكيد شدهاست:
1- امامتباطن نبوت است و با نبوت از يك سرچشمه آب مىخورند. چنان كه حضرت رضا (ع) اين نكته را بيان داشته و تنها فرق نبى و امامرا در آن مىداند كه نبى ملك را ديده و سخن او را مىشنود اما امامكلام ملك را مىشنود ولى او را نمىبيند. و بر اساس اين تفاوت،ائمه را «محدث» و «مفهم» ناميدهاند.
2- از آنجا كه امام، از نظر كمالات وجودى، تالى مرتبه نبى نبوده وامامت، با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث به حقعلوم و كتب انبيا است چنان كه حضرت رضا (ع)، ائمه را برگزيدگانالهى و وارثان كتاب حق معرفى مىكند; و امام از همه كتبآسمانى به هر زبانى كه نازل شده باشند، آگاه است. چنان كه حضرتموسى بن جعفر بر اين نكته تصريح فرمودهاند.
3- از اين وراثت، در لسان احاديث و اخبار تعبيرهاى گوناگونى داريماز قبيل اينكه: -ائمه، راسخان در علم و عالمان به تاويل آيات قرآناند.
و اصولمبناى بطنهاى متعدد قرآن همين تفاوت درجات وجودى انسانهاست كه هركسى بر اساس درجه كمال و تجردش، به درك حقايق قرآنى نايلمىشود. خازن علم الهى و مترجمان وحىاند.
ائمه شريك نبى اكرماند، عليهم الصلوة و السلام. علايم و آيات انبياى سلف، نزد ائمهاند، از قبيل الواح و عصاىموسى، خاتم سليمان، پيراهن يوسف، سلاح نبى اكرم (ص) ، و نامههاى مهرشده و صحيفه و جامعه و غيره كه رمزى از وراثت علم و اقتدارانبيا عليهم السلام. – انتقال روح قدسى «روح القدس» از نبى به امام، چنان كه امامصادق (ع) مىفرمايد: «روحى كه به پيامبر اسلام نازل مىشد، به آسمان باز نگشته، بلكه باما امامان باقى مانده است.»
4- چون علم امام، علمى لدنى و نتيجه الهام است، داراى خصوصياتزير مىباشد: – امام برترين عالم عصر خويش است، زيرا علم وى از آثار وجود اوستكه آن وجود، برترين درجه وجود، در آن عصر است. علم ائمه،علمى مستمر است، كه هر لحظه از منبع نامتناهى يعنى الهام الهى قوتگرفته و افزايش مىيابد. حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتممىفرمايند: علم امام سه جهت دارد: گذشته، آينده، حادث، ومىفرمايند كه نوع سوم يعنى «حادث» محصول الهام بر دل امام وابلاغ بر گوش او حاصل مىشود كه برترين نوع علم ائمه، همين
است امايادآور مىشوند كه پيامبرى پس از نبى اكرم اسلام (ص) نخواهد آمديعنى، امام را نبايد پيغمبر دانست.
امام هرگاه بخواهد چيزىرا بداند، خداوند تعليمش مىدهد. امامان اگر افراد صالح ورازدار و در واقع افرادى متناسب با درجه وجودى خودشان مىيافتند،از همه چيز خبر مىدادند.
1 -علم ائمه، يگانه علم مبرا از خطا وخلاف است.
ج- امام حاكم و ناظر بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست.
بنابراين وحدت وجود و مراتب تشكيكى آن، چنان كه گذشت، امام بهدليل بهرهمندى از بالاترين درجه هستى، در راس هرم امكان قرار داردكه نتيجه آن مسائل زير است: 1- حاكميت تكوينى امام بر جهانممكنات.
2- اشراف و نظارت بر جريان حوادث، از جمله بر رفتارانسانها; چنان كه در روايات آمده كه تمامى اعمال انسانها برنبىاكرم (ص) و ائمه (ع) عرضه مىشود.
د- امام داراى صفت عصمتبوده و در عاليترين درجه از فضيلت و تقوى است.
ائمه به دليل درجه متعالى وجودى، از آثار متعالى آن درجهبرخوردارند از جمله اين آثار، دورى از خطا و گناه است.
زيرا گناهو خطا معلول جهل و نقصان است و امام از جهل و نقصان برى است. كسى كه نه جاهل است و نه دچار نقص و ضعف، چگونه دچار خطا و لغزشمىگردد. از طرف ديگر، مهمترين عامل خطا در انسان، هوى وهوس و شهوتو غضب است اما، از آنجا كه مراتب عالى وجود، اسير و مقيد مراتبپائينتر از خود واقع نمىشوند، پس امام كه در قله هرم هستىقراردارد، هرگز توجهى به جاه و مال و زر و زيور دنيوى نخواهدداشت.
نبى اكرم (ص) نيز عينا به همين دليل، توجهى به دنيا نداشت.زيرا آنان به دنبال مطلوب و محبوبى هستند كه در زمين و آسماننمىگنجد، و دنيا و آخرت در برابر او جوى نيرزد; از اين تحليل بهاين نتايج مىتوان دستيافت:
1- امام از خطا و گناه معصوم است.
2 – رهبريت مصون از خطا وانحراف و در انحصار امام بوده، و پيروى، از غيرمعصوم، با وجودمعصوم، خلاف عقل و منطق مىباشد و لذا حضرت رضا (ع) ائمه را نجوم وعلامات هدايت مطرح شده در قرآن مىداند.
3- اطاعت رهبر معصوم ازديدگاه عقل و شرع واجب و ضرورى است، چنان كه حضرت موسىبنجعفر وحضرت رضا (ع) تصريح فرمودهاند.
4- با احتمال وجود رهبريتمعصوم، به حكم عقل و شرع، تحقيق جستجو براى درك و شناخت او واجب ولازم است.
5- با قصور در معرفت امام و تفويض و تسليم به اماممعصوم، اعمال انسان به دليل اهمال در يك وظيفه بنيادى، ارزشنداشته و مقبول نخواهد بود.
6- پايدارى و استقامت در ولايتواجب و لازم است و انسان هرگز از ولايتبىنياز نيست.
هـ – امام مىتواند مصدر اعجاز و كرامتباشد
چنان كه در بحث مربوط به مبانىصفات ائمه بيان شد، فاعليت الهى يعنى قدرت بر ايجاد ماهيات معدوم،و اعدام ماهيات موجود و تصرف در جهان هستى و ماده عالم، در شاندرجات پائين وجود، همانند جماد و نبات و حيوان يستبلكه درانحصار موجودات فوق ماده، يعنى موجودات مفارق و مجرد است.
انسان نيز بر اساس مسئله «كون جامع» وقتى در تعالى وجودى بهمقام تجرد دستيابد در واقع، به مقام «كن» نايل آمده استعداد وشايستگى فاعليت الهى را بدست مىآورد و از آنجا كه امام درعاليترين مرحله وجود قراردارد، طبعا فاعليت الهى در شان اوست، وچنان كه علمش درحد اعجاز بود، قدرتش نيز در حد اعجاز است و ايناست فلسفه اعجاز و كرامت علمى و عملى و حسى و معنوى امام. نتيجه آن كه:
1- امام به عنوان يك انسان كامل، خليفه خدا در زمين، و مظهر اسمجامع «الله» است كه مستجمع جميع صفات جماليه و جلاليه حق است.
از اين حقيقت در لسان احاديث و اخبار بدينگونه تعبير شده كه ائمهبيشترين بهره از «اسم اعظم» يا اينكه ائمه حامل آياتو سلاح انبيايند، كه رمزيست از قدرت و علم الهى آنان.
2- ظهور انواع اعجاز و كرامت از امام كاملا مطابق با عقل و منطقاست. چنانكه به امر امام هفتم حضرت موسىبن جعفر (ع) درختبه حركتآمد، و عصا در دست امام محمد تقى (ع) سخن گفت; چنان كه ازحضرت رضا (ع) اعجاز يد بيضا، و شفاى بيمار و تصرف در مادهجهان، و پاسخ به مسائل علمى و غيبگوئى ثبت و نقل شدهاست. در اين جا، جهت مزيد فايده، سه نكته را بررسى و در باره آن بحثمىكنيم:
نكته اول- پيوند و رابطه علم و قدرت
چنان كه در تحليل فلسفىصفات ائمه بيان گرديد، علم و قدرت خارق العاده، هر دو، از يك اصلسرچشمه مىگيرند، كه همان برترى درجه وجود است.
اما نكته جالبى كه در لسان احاديث و اخبار بر آن تاكيد شده، آناست كه علم بر قدرت تقدم دارد يعنى، پايه واساس قدرت، علم و آگاهىاست چنان كه در ضمن روايتى حضرت امام موسىبن جعفر عليهماالسلاممىفرمايند نبى اكرم صلوات الله عليه و آله از انبياى گذشته (ع) اعلمبود و ما وارث علومى هستيم كه ما را بر كارهايى توانايى بخشيده كهانبياى سلف بر آن كارها قدرت نداشتند.
ما وارث كتابى هستيم كهتبيان و بيانگر همه چيز است و ما را بر همه چيز چنان كه در قرآن مجيد نيز باين نكته اشاره شده است. به نظر نگارنده، از ديدگاه اصول فلسفه اسلامى، اين نكته ظريف، بدينگونهقابل تحليل و تبيين است كه چنان كه در بحث صفات حقتعالى مطرح شدهاست، علم حق تعالى، علم فعلى است نه انفعالى; يعنى برخلاف علم ما كهاز موجودات جهان بدست مىآيد، علم خداوند انعكاس و تصويرى حاصل ازپديدههاى جهان نيست، بلكه علم او مبداء و منشا پديدههاى جهاناست. به عبارت ديگر، علم ما، انفعال و تاثرى از پديدههاى عالماست، در صورتى كه علم حق تعالى مبدا و مؤثر در پيدايش پديدههامىباشد.
در نتيجه علم ما مطابق با پديدهها است اما پيدايشپديدههاى عالم، برابر علم خداست. جهان از علم خدا سرچشمه گرفته وموجودات عالم بر اساس معلومات الهى پديدار مىشوند و به اصطلاح او،فاعل بالعنايه است.
بنابراين، چون امام، از نظر درجه وجودى،نزديكترين وجود عصر خود به حق تعالى است و لذا وجود و آثار وجودشجنبه الهى دارد و از اينجاست كه علمش نيز همانند علم خدا، يك علمفعلى است، نه انفعالى و عين قدرت و اراده است;
چنان كه در حضرت حقچنين است. و اين است مبنا و رمز ارتباط قدرت به علم كتاب درلسان احاديث و اخبار.
نكته دوم- علم و قدرت خارق العاده ائمه و مظلوميت آنان
جاى سئوالاست كه ائمه با اين همه علم و قدرت، كه حتى زمان مرگ خويش رامىدانند و اصولا مرگشان به انتخاب خودشان است، چرا دستبه كارىمىزنند كه به شكست و احيانا مرگ خودشان مىانجامد؟
در پاسخ اينسئوال بايد گفت، چنانكه بيان شد، علم امام نزديكترين علم به علمحق تعالى است و علم حق اساس و پايه قضا و قدر است، پس علم ائمه،علم به قضا و قدر الهى است و اقدامشان، حركت در جهت و مطابق اينقضا و قدر است. تا تكليف شرع انجام پذيرد و فتنه و آزمون انسانهاتحقق يابد.وگرنه هر امامى اگر بخواهد مىتواند نظام جور را برانداخته و بهدست نابودى سپارد.
نكته سوم- استثنا در علم و قدرت امام
ممكن است در ضمن احاديث و اخبار به مواردى برخورد كنيم كه امام ازچيزى خبر نداشته باشد يا بر چيزى توانا نباشد، يا خودشان ازنداشتن علم و ناتوانى خود سخن گويند، مانند روايت 659; اين مواردرا با مبانى زير مىتوان تفسير كرد:
1 – حركت و جريان، در جهت و مطابقت قضا و قدر الهى
2- استناد به جنبه بشريت و تقيد وجودى آن بزرگواران، چنان كهقيصرى موارد عدم اجابت دعاى نبى اكرم (ص) و خليفه حق را با اينمبنا تفسير مىكند;
3- تقيه و رعايت ظرفيت مخاطبان و حاضران مجلس.
و- امام واحد دهر است و يگانه زمان
چون امام در راءس مخروط عالمهستى است و بالاترين درجه وجود در عصر خويش و واسطه بلافصل فيضحقتعالى است، بايد از صفات كماليهاى كه در شان اين مرتبه استبهرهمند باشد. از جمله اين صفات، «وحدت» و يگانگى است. يعنى،امام هر عصرى يگانه آن دهر است و جز او امام ديگرى امكانوجود ندارد. نتيجه آنكه:
1 – در هر عصر و دورانى بيش از يك امام وجود نخواهد داشت. چنان كهحضرت رضا (ع) نيز بر اين نكته تاكيد فرمودهاند.
2- امام بعدى،در آخرين لحظات زندگى امام قبلى به اوصاف و علم او متصفمىگردد.
3- چنان كه حضرت رضا (ع) بيان داشتهاند، هر امامى بايدامام بعد از خود را معرفى نموده و با انتقال امامت، به اداى امانتبپردازد.
4- هر امامى هر چند كه در كنار امام قبلى نباشد، ازلحظه مرگ امام قبلى آگاه شده، و انتقال امامت را به خود، باالهام الهى، و با پيدايش و احساس حالت جديدى در وجود خود، دركمىكند.
ز- جهان هستى هرگز بىامام نخواهد بود
اين موضوع كهروى زمين، از حجتحق خالى نخواهد ماند، بر اين اساس استوار است كهوجود امام از طرفى واسطه ضرورى فيض حق در جهان هستى است و لذامادامى كه جهان هستى وجود داشته باشد، وجود امام ضرورى و حتمىخواهد بود.
از طرف ديگر، بر اساس نياز انسانها به هدايت آسمانى،امام مشعل فروزان هدايت و امين و حافظ وحى الهى و مرجع تفسير وتاويل كتاب آسمانى است از اين روى تا انسان وجود داشته باشد،امام نيز وجود خواهد داشت; و لذا در معارف ما آمده است كه آخرينفرد در جهان هستى امام خواهد بود و اگر در دنيا جز دو نفر باقىنمانند، يكى از آن دو و حضرت رضا (ع)مىفرمايند:
زمين بىحجتخدا ويران مىشود. زيرا كه عالم هستىبىامداد و فيض الهى، جز عدم، سرنوشتى ندارد علاوه بر مبناى مذكور،ضرورت وجود امام را با مبانى زير نيز مىتوان تبيين نمود.
1 – حقيقت وحى الهى، معانى كلى و بسيطى است كه اذهان معمولى، ظرفيتدرك و تحمل آن را ندارد، و چون قرآن كتاب هميشه وجود داشته باشد;و اين مخاطب حقيقى كه قلب و روحش بستر و جايگاه وحى است، بعد ازپيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله، جز ائمه نمىتواند باشد.چنانكه امام صادق (ع) نيز اين نكته را بيان فرمودهاند.
2- فيض و الهام الهى هميشگى است. پس در هر عصرى بايد فردى كهشايسته اين فيض و الهام و لايق نزول ملائكه و روح باشد، وجود داشتهباشد; چنانكه ائمه با موضوع دوام و ادامه وجود شب قدر، پس ازنبى اكرم (ص) به دوام و استمرار امامت استدلال كردهاند.
3- با امام حجتخداوند بر خلق اقامه مىگردد. چنانكه حضرت موسىبنجعفر و حضرت رضا عليهم السلام تصريح فرمودهاند.
4- ائمه شهداى حقند بر خلق; از لحاظ الگو وسرمشق بودن. نظارت بر اعمال و شهادت در قيامت.
ح- اطاعت امام سعادت و مخالفتبا وى مايه بدبختى است
با اوصافى كه براى امامبيان شد، بديهى است كه پيروى از چنين شخصيتى سعادت دنيوى و اخروىانسان را تضمين نموده، مخالفتبا او مايه گمراهى و بدبختى خواهدشد. ائمه اركان عالم هستى و يگانه عامل نجات بشرند.
و لذا مدعيات دروغين امامت را خلافت الهى و منكران اين منصب خدائى و هركسى كه اين مدعيان و منكران را مسلمان بداند، همگى اهلعذابند. – و بگفته رسول اكرم (ص) مرگ، بىمعرفت امام، مرگجاهليت و گمراهى است.
ط- شناخت و پيروى امام، لازمه استعداد و شايستگى ويژهاى است.
در لسان اخبار آمده است كه! حديث آل محمد (ص) صعب و مستصعب (دشوارو ديرياب) است كه آن را جز پيامبر مرسل يا ملك مقرب، يا مؤمنى كهدلش آزمون ايمان داده باشد، نمىتواند باور و تحمل كند. و ايننكته ناشى از آن اصل است كه شناخت مقام امامت، مستلزم تعالى وكمال وجودى متناسب با اين مقام ارجمند است; و لذا هر كسى را نرسدكه سر بر آستان جانان سايد.
كه آينه و كاسه محدود انسانهاىمعمولى تاب و گنجايش خورشيد درخشان و بحر بىپايان امامت را ندارد. از اين جاست كه امامان معصوم ما (ع) اقرار به ولايت را نيز. همچوناقرار به توحيد، به عالم ذره ارتباط مىدهند 100 و نيز ارواحشيعيان و پيروان ولايت را با خودشان، از يك مايه و طينتمىدانند 101 كه همگى نشانه آن است كه براى معرفت آنان، صفاىباطن و ظرفيت و استعداد ويژهاى لازم است كه آن پاكان جان جهان وجان جاناند; اگرچه بظاهر همچون دگران، يك انسانند.
اهل بيت و امامت
گرامىترين مردم نزد خدا پرهيزكارترين آنهاست،منافاتى ندارد.توضيح اين كه برترى دادن خداوند به اين خاندان كاشف از فضيلت آنان و شايستگى ايشان براى چنين برتر شمردن است و هم اين كه آنان در بالاترين درجات تقوايند.و بحق اعمالشان با اين نتيجه گيرى هماهنگى دارد،و شها د تهاى پيامبر در مورد آنان اين شايستگى را آشكار مىكند. در تاريخ نبوت وجود بندگان عاليقدر در ميان خاندان پيامبر مطلب تازهاى نبوده است.قرآن ما را آگاه مىسازد كه نبوتهاى پيشين در همين راستا حركت كردهاند،آن جا كه خداوند،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برگزيد و آنان را بر جهانيان برترى بخشيد،و آنگاه كه خداوند،هارون را در رسالت برادرش موسى شريك ساخت و خداوند دعاى زكريا را مستجاب كرد و به او،جانشينى مرحمت فرمود تا وارث او و وارث خاندان يعقوب باشد.
على بن ابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و فرزندانش حسن و حسين (ع) اعضاى اين خاندان گرامى هستند.
آنچه در اين مورد،شايسته اعتماد است،همان احاديثى است كه از پيامبر خدا روايت شده است و در آنها ذكر«آل محمد»يا«اهل بيت او»و يا«عترت او»آمده است.در اين جا مقصود از همه اين عبارات يك چيز است.روايتهاى صريحى را كه از پيامبر (ص) در اين باره نقل شده است مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
(1) احاديثى كه در بردارنده اوصاف اين خانواده گرامى است،و ما به وسيله آن اوصاف مىتوانيم از كلمه«آل محمد»خروج افرادى را كه داراى آن اوصاف نيستند،و هم ورود كسانى را كه متصف به آن اوصافند،در آن مفهوم بشناسيم.
(2) احاديثى كه متضمن گواهيى است كه بروشنى دلالت دارند بر اين كه اشخاص معينى در زمره«آل محمد»يا«اهل بيت محمد»و يا«عترت او»يند.
احاديث بيانگر اوصاف[اهل البيت]
از جمله روايتهاى صريح نبوى كه بيانگر اوصاف است،احاديث ذيل است:
از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا فرمود:«اى مردم!من در ميان شما،چيزهايى را بر جاى گذاشتم،اگر آنها را بپذيريد،هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا،و عترتم،خاندانم» (1) .
و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا فرمود:«براستى كه در ميان شما چيزهايى بر جاى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ زنيد،هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد:كتاب خداـرشته كشيده شده ميان آسمان و زمينـو عترتم،خاندانم؛و آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض[كوثر]به سوى من باز گردند.پس مواظب باشيد،بعد از منچگونه درباره آن دو جاى مرا خواهيد گرفت» (2) .
و از زيد بن ثابت است كه پيامبر خدا گفت:«من پس از خود در ميان شما دو جانشين مىگذارم :كتاب خداـرشته امتداد يافته بين آسمان و زمين (يا ما بين آسمان تا زمين) ـو عترتم،اهل بيتم و آن دو هرگز جدا نگردند تا كنار حوض[كوثر]به سوى من باز گردند» (3) .
و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا در روز غدير خم فرمود:«گويا من[به لقاء الله]دعوت شدم و اجابت كردم[كنايه از اين كه:پس از رحلتم از دنيا]در ميان شما دو شئ گرانقدر گذاشتهامـيكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى بزرگ و عترتم.پس مواظب باشيد كه چگونه نسبت به آنها جاى مرا پر خواهيد كرد،چه آنها هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض[كوثر]بر من باز گردند.»و بعد فرمود:«براستى كه خداى بزرگ صاحب اختيار من است،و من صاحب اختيار هر مؤمنى هستم.»آن گاه دست على را گرفت و گفت:«هر كه را من صاحب اختيارم،اين[على]صاحب اختيار اوست.پروردگارا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر آن كس را كه با او دشمنى كند» (4) .
البته اين احاديث و بسيارى از احاديث مشابه آنها دلالت دارند بر اين كه اهل بيت پيامبر منحصر به كسانى هستند كه به فراوانى از صفات زير برخوردارند:
(1) آنان عترت پيامبرند،و عترت مرد،نزديكترين خويشاوندان او از گذشتگان و باقى ماندگان خاندان و نسل اوست.و به اين ترتيب از محدوده اهل بيت پيامبر،زنان و ياران پيامبر و اصحاب غير هاشمى خارج مىشوند (5) .
(2) آنان در بالاترين درجات تقوا و شايستگىاند،زيرا كه ايشان از قرآن جدايى ناپذيرند،در صورتى كه ناپرهيزكاران در جهت خلاف قرآنند.و از آن رو هاشميان گناهكار كه از خدا نافرمانى مىكنند و هم به طريق اولى گناهكاران غير هاشمى از شمار اينان خارج مىشوند.
(3) آنان در بالاترين درجات از بينش دينى و داناترين مردم به زبان قرآنىاند هاشميانى كه نادانند و از بينش دينى محدودى برخوردارندـهر چند شرف
خويشاوندى پيامبر (ص) را دارندـاز فرزندان معنوى او نيستند،زيرا شخص نادان و آن كه بينش محدودى داردـدانسته يا ندانستهـدر معرض مخالفت با قرآن است.و هيچ گونه ضمانتى براى موافقت در گفتار و رفتار او با قرآن وجود ندارد.تبعيت مردم از مثل او و پيروى اوـگاهىـمنجر به مخالفت با كتاب خدا خواهد شد.
(4) موافقت بعضى از خاندان پيامبر با بعضى ضرورى است تا بتوانند با قرآن متفق شوند،چه،به يقين يك طرف از آن دو گروه كه آموزشهاى آنها با هم متناقض است،بر خطايند.زيرا كه دو گروه بر حق،با يكديگر تضادى ندارند.و چه بسا كه همگى بر خطايند،زيرا خطا همانطورى كه بار است،تناقض دارد،ممكن است با خطاى ديگر هم متناقض باشد.حال اگر تعليمات گروهى از دانشمندان با هم در تناقض باشند،امكان ندارد كه همه آنان موافق با قرآن باشند!
(5) معرفت دينى آنان يقينى است.و بدان جهت،همه مجتهدان هاشمى،اصحاب،تابعين و ديگرانـاز دايره اهل بيت پيامبر به لحاظ معنى و حقيقتـخارج مىشوند.سر مطلب اين است كه معرفت يك مجتهد در بيشتر موارد غير يقينى و بلكه ظنى است.
ما بر آنيم كه معرفت اهل بيت پيامبر (ص) بايد يقينى باشد،زيرا مجتهدى كه به گمان خود برترين احتمالها را مىپذيرد،گاهى ناخودآگاه نظر او با قرآن مخالفت دارد!
تا وقتى كه معرفت يك مجتهد بر اساس ظن باشد،نه پيش او ضمانتى براى موافقت با قرآن وجود دارد و نه نزد پيروانش.و از آن روست كه مىبينيم مجتهدان بايكديگر اختلاف نظر دارند و در آرايشان تناقض وجود دارد.
احاديثى كه گذشت بوضوح دلالت دارند بر اين كه معرفت دينى خاندان پيامبر،معرفتى است يقينى نه اجتهادى،و گرنه مىبايست در اكثر اوقات از قرآن جدا مىبودند.به همين دليل مجتهدى،چون ابن عباسـبا وجود علو مقام و اين كه پسر عموى پيامبر استـاز محدوده اهل بيت پيامبرـبه حسب معناـخارج است،تا چه رسد به ديگر اصحاب كه از بستگان پيامبر نبودهاند و به مقامى چون مقام ابن عباس نايل نشدهاند.پس هيچ يك از مجتهدانـهر چند براى اجتهاد خالصانه خودـچه به حق رسيده باشند و يا خطا كنند داراى پاداش و اجرند،از خاندان پيامبرـبر طبق روايات صريح قبلىـنيستند.
چگونه همه دانستنيهاى آنان يقينى است؟
گاهى اين پرسش براى خواننده پيش مىآيد كه؛چگونه ممكن است براى اعضاى خاندان پيامبر در تمام آيات قرآن و جميع احكام شرعى و سنتهاى نبوى،معرفت يقينى حاصل شود؟
پاسخ اين است كه،دستيابى آنان بر معرفت يقينى به طور قطع امكان دارد.البته براى پيامبر اين امكان بوده است كه به شاگرد زيرك و برجستهاى چون على بن ابىطالبـتمام مفاهيم آيات قرآن و تمامى آنچه را كه به بينش اسلامى مربوط است و همه قوانين اسلامى را كه تعدادشان از چند هزار تجاوز نمىكندـتعليم دهد.بديهى است كه على به دو پسرشـحسن و حسينـتمام آنچه را كه پيامبر به او آموخته است،تعليم مىدهد.بدين گونه،براى ما امكان اين تصور پيدا مىشود كه على و دو فرزندش بر معرفت يقينى كامل رسيدهاند.
البته اين فرضـبه طور قطعـبا واقع،مطابقت دارد،چه على از كودكى تا روز وفات پيامبر با او بود؛نيز او شاگردى امين و مراقب بود،پيوسته در جلسات عمومى پيامبر حاضر مىشد و در خلوتهاى ويژه او نيز با وى همراه بود.و او در آشكار و نهان در راه خدابيدار دل و صميمى بود.و فرزندانشـحسن و حسينـسالهاى دراز با وى زندگى كردند،و آن دو نيز،همانند نيا و پدر خود راستانى پاك بودند.آنچه را مىدانستند به برترين فرزندان پيامبر و على،تعليم دادند.
چگونه گروهى را مشخص كنيم؟
گاهى خواننده مىپرسد:با توجه به اين كه دو گروه از دانشمندان وجود دارند كه هر دو انتساب به پيامبر دارند و از طرفى اعضاى هر يك از دو گروه با خودشان متفقند و با اعضاى گروه ديگر اختلاف نظر دارند،چگونه براى ما امكان دارد كه تشخيص دهيم كدام يك از دو گروه،همان عترتى است كه پيامبر به پيروى از آن ارشاد كرده است؟
اما خواننده خودـدر صورت پيشامد چنين اشتباهىـمىتواند رفع شبهه كند،به اين ترتيب كه يك بار ديگر به حديث زيد بن ارقمـكه پيشتر گذشتـباز گردد و آن را بخواند.همان حديثى كه حاكم در جزء سوم از صحيح خود«المستدرك»آورده است،آن كه به نام يكى از اعضاى عترت تصريح مىفرمايد و او امام على است.
پس گروه حقى كه با اين فرد برجسته هماهنگ است،همان عترت است.و گروهى كه مخالف اوست از عترت نيست،هر چند كه همه افراد آن به پيامبر خدا انتساب داشته باشند.
صرف نظر از آنچه گفته شد اين شبهه يا شبهههاى همانند آنـموقعى كه به اين احاديث بيانگر اوصافـاحاديث تسميه را نيز بيفزاييم،به تمامى از بين مىروند.
احاديث تسميه
از جمله احاديثى كه از اعضاى خانواده پيامبر به نام،ياد كرده،احاديث ذيل است:مسلم در صحيح خود از سعد بن ابى وقاص روايت كرده است كه او گفت:«…و هنگامى كه اين آيه نازل شد:پس بگو:بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان،زنانمان و زنانتان…را بخوانيم…،پيامبر خدا،على،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،پس فرمود:بار خدايا اينان خاندان منند» (6) .
ترمذى در صحيح خود از عمر بن ابى سلمه روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه ام سلمه بر پيامبر (ص) نازل شد:«اراده خداوند تعلق گرفته است تا از شماـخاندان پيامبر (ص) ـناپاكى را دور كند،و شما را به طور كامل پاك دارد.».پس پيامبر،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،و آنان را با كسا پوشانيد و على را نيز كه پشت سرش بود با عبايى پوشاند،سپس فرمود:بار خدايا اينان اهل بيت منند پس،پليدى را از آنان بزداى و آنان را به طور كامل پاك بدار.ام سلمه گفت:يا رسول الله آيا من هم با آنان هستم؟فرمود:تو بر جايگاه خود هستى و روى به سوى خير و سعادت دارى.».ترمذى گويد:و در همين باب از ام سلمه،معقل بن يسار،ابى الحمراء و انس بن مالك،روايت شده است (7) .
امام احمد در مسند خود از ام سلمه همسر پيامبر (ص) روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه من نازل گرديد:خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را به طور كامل پاك دارد،و در آن خانه،فاطمه،على،حسن و حسين بودند،پس پيامبر آنان را با عبايى كه روى خود داشت پوشانيد،سپس گفت: (بار خدايا) اينان خاندان منند،پس از آنان پليدى را دور كن و آنان را كاملا پاك گردان.» (8) .
و مسلم از عايشه همسر پيامبر روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا بيرون آمد در حالى كه عبايى بافته از موى سياه بر دوش او بود،پس حسن آمد،او را داخل عبا كرد،بعد حسين آمد،او را نيز داخل كرد،و بعد فاطمه آمد،او را هم به زير
عبا جاى داد،سپس على آمد و او را هم با عبا پوشاند،آن گاه فرمود:«خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك گرداند» (9) .
در در المنثور سيوطى (در تفسير قرآن) به دو روايت زير برمىخوريم:
ابو الحمراء (از اصحاب پيامبر) مىگويد:مدت هشت ماه در مدينه مراقب پيامبر بودم هيچ گاه براى نماز بيرون نيامد،مگر اينكه اول به در خانه على مىآمد،دستش را دو طرف در قرار مىداد و مىگفت:«نماز!نماز!خداوند اراده كرده است فقط از شما خانواده پليدى را دور كند و شما را به تمام پاك دارد» (10) .
و از ابن عباس است كه گفت:نه ماه پيامبر خدا را مىديديم كه هر روز موقع نماز در خانه على بن ابى طالب مىآمد و مىگفت:«درود و رحمت خدا بر شما خانواده،خداوند اراده كرده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك دارد» (11) .
و انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر خدا شش ماه به طور مداوم آن جمله را مىگفت (12) .
البته اين احاديث بوضوح دلالت دارد كه هر يك از اين چهار تن فردى از افراد خاندان پيامبرند،همچنان كه عضويت هر شخص ديگرى راـاز كسانى كه در زمان پيامبر در قيد حيات بودند،چه از هاشميان و يا از زنان پيامبرـمنتفى مىداند.اين قول پيامبر (ص) :بار خدايا اينان خاندان منند،دلالت روشنى دارد بر اين كه عضويت خاندان پيامبر در دوران زندگانى آن بزرگوار منحصر بر آن چهار تن بوده است.بنابراين،همه افراد ديگرـحتى عمويش عباس،جعفر بن ابى طالب و ساير افراد حاضر در زمان بيان اين مطلبـاز دايره عترت مورد نظر خارجند،هر چند كه همگى از خويشان نزديك او بودند.
با اين همه،اين انحصار همه بنى هاشم را كه پس از وفات آن حضرت،به دنيا آمدهاندـاز جرگه اهل بيت خارج نمىكند.آنچه در احاديث نوع اول آمده است دلالت دارد بر اين كه اعضايى از خانواده و عترت اوـپس از حيات او در ضمن چند قرن به وجودخواهند آمد.پيامبر در آن احاديث به صراحت گفته است كه قرآن و اهل بيتش از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر او باز گردند.
اما چگونه عضويت افرادى را كه پس از پيامبر به دنيا مىآيند،بشناسيم،اين مطلبى است كه به اعضاى همعصر آن حضرت مربوط مىشود و اين كه كدام يك از اينان را مىتوان خلف آن حضرت ناميد و اگر خلف او بود از اعضاى عترت او نيز
هست.مردم خود گواه شايستگى و علو مقام او در تقوا و درستى و علم و حكمت اويند،و خلف آن حضرت در زمان او همان كسى است كه وى را خليفه خود مىنامد.
اكنون كه مقام اهل بيت را در اسلام و نيز اعضاى خاندان محترمى را كه در زمان پيامبر بودند،شناختيم سزاوار است كه در صفحههاى آينده از شاخصترين فرد اين خانواده سخن بگوييم .آن فرد،امام على (ع) پسر عموى پيامبر است كه پيامبر او را به بالاترين مراتب بزرگداشت،گرامى داشته است.
قرآن و محبت امام
مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر و خاندانش يكى ازاصول اسلام است كه قرآن وسنت بر آن تأكيد دارند. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «قل إن كان آباؤكم و ابناؤكم و إخوانكم و أزواجكم و عشيرتكم و أموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب إليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتى يأتى الله بأمره و الله لا يهدى القوم الفاسقين»(توبه/24): بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى كه بدست آوردهايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مسكنهاى مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند، و خداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمىكند.
و در آيه ديگر مىفرمايد: «الذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذي أنزل معه أولئك هم المفلحون» (اعراف/157): كسانى كه به او ايمان آوردهاند و او را تكريم كرده و كمك نمودهاند و از نورى كه بر وى فرود آمده پيروى كردهاند، رستگارانند.
خدا در اين آيه براى رستگاران چهار ويژگى مىشمارد:
1- ايمان به پيامبر: «آمنوا به».
2- تعزيز و تكريم او: «عزره».
3- يارى كردن او: «نصروه».
4- پيروى از نورى (قرآن) كه نازل شده است «و اتبعوا النور الذي أنزل معه».
با توجه به اينكه يارى كردن پيامبر در ويژگى سوم آمده است، قطعا مراد از «عزروه» در ويژگى دوم همان تكريم و تعظيم پيامبر است، و مسلما، تكريم پيامبر مخصوص دوران حيات او نيست، همچنانكه ايمان به وى كه در آيه وارد شده، چنين محدوديتى ندارد.
درباره محبت به خاندان رسالت كافى است كه قرآن آن را به صورت پاداش رسالت (البته به صورت پاداش نه پاداش واقعى) ذكر كرده و مىفرمايد: «قل لا أسألكم عليه اجرا إلا المودة فى القربى» (شورى/23):
بگو من براى اداى رسالت خدا از شما پاداشى نمىطلبم،جز محبت ورزيدن به بستگان ونزديكانم .
محبت و تكريم نسبت به پيامبر اكرم(ص) نه تنها در قرآن آمده، بلكه در احاديث اسلامى نيز بر آن تأكيد شده است، كه دو نمونه آن را يادآور مىشويم:
1- رسول اكرم فرمود: «لا يؤمن أحدكم حتى أكون أحب إليه من ولده و الناس اجمعين». (1) هرگز يك نفر از شما مؤمن واقعى نخواهد بود، مگر اينكه من براى او از فرزندانش و همه مردم محبوبتر باشم.
2- در حديث ديگر مىفرمايد: ثلاث من كن فيه ذاق طعم الإيمان: من كان لا شيء أحب إليه من الله و رسوله، و من كان لئن يحرق بالنار أحب إليه من أن يرتد عن دينه، و من كان يحب لله و يبغض لله» (2) : سه چيز است كه هر كس داراى آن باشد، مزه ايمان را چشيده است: 1- آن كس كه چيزى براى او از خدا و رسولش گرامىتر نباشد. 2- آن كس كه سوخته شدن در آتش براى او محبوبتر از خروج از دين باشد. 3- آن كس كه براى خدا، دوست يا داشمن بدارد.
محبت خاندان پيامبر(ص): نيز در احاديث اسلامى مورد تأكيد واقع شده است كه برخى را يادآور مىشويم:
1- پيامبر گرامى(ص) فرمود: «لا يؤمن عبد حتى أكون أحب إليه من نفسه و تكون عترتي أحب إليه من عترته، و يكون أهلي أحب إليه من أهله» (3) :مؤمن به شمار نمىرود بندهاى مگر اينكه مرا بيش از خود دوست بدارد، و فرزندان مرا بيش از فرزندانش، و خاندان مرا فزون از خاندان خود، دوست بدارد.
2- در حديث ديگر درباره عترت خود مىفرمايد: «من أحبهم أحبه الله و من أبغضهم أبغضه الله» (4) : هر كس آنها را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است.
تا اين جا با دلايل اين اصل (مهر ورزيدن به پيامبر و عترتش) آشنا شديم، اكنون سؤال مىشود :
1- سودى كه امت از مهر ورزيدن به پيامبر و عترت او مىبرد چيست؟!
2- شيوه مهر ورزى و تكريم نسبت به پيامبر و خاندان او چيست؟!
درباره مطلب نخست يادآور مىشويم: محبت به انسان با كمال و با فضيلت، خود نردبان صعود به سوى كمال است، هرگاه انسانى فردى را از صميم دل دوست بدارد، كوشش مىكند خود را با او همگون سازد و آنچه كه مايه خرسندى او است انجام داده، و آنچه او را آزار مىدهد ترك نمايد.
ناگفته پيداست وجود چنين روحيهاى در انسان مايه تحول بوده و سبب مىشود كه پيوسته راه اطاعت را در پيش گيرد و از گناه بپرهيزد. كسانى كه در زبان اظهار علاقه كرده ولى عملا با محبوب خود مخالفت مىورزند، فاقد محبت واقعى مىباشند، در دوبيتى كه به امام صادق (ع) نسبت داده شده است به اين نكته اشاره شده آنجا كه مىفرمايد:
تعصى الإله و أنت تظهر حبه*هذا لعمري فى الفعال بديعلو كان حبك صادقا لأطعته*إن المحب لمن يحب مطيع (5)
«خدا را نافرمانى مىكنى و اظهار دوستى مىنمايى، به جانم سوگند، اين كار شگفتى است.
اگر در ادعاى خود راستگو بودى او را اطاعت مىكردى، حقا كه مريد پيوسته مطيع محبوب خود مىباشد».
اكنون كه برخى از ثمرات مهرورزى به پيامبر و خاندان او روشن شد، بايد به شيوه ابراز آن بپردازيم: مسلما مقصود حب درونى بدون هيچگونه بازتاب عملى نيست، بلكه مقصود مهرى است كه در گفتار و رفتار انسان بازتاب مناسبى داشته باشد.
شكى نيست كه يكى از بازتابهاى محبت به پيامبر(ص) و خاندان او پيروى عملى از آنان است، چنانكه اشاره شد، ولى سخن در ديگر بازتابهاى اين حالت درونى
فایل : 22 صفحه
فرمت : Word