مقاله کامل مقايسه ادبي تأثيرپذيري ادبيات اسپانيا از زبان فارسي
مقاله کامل مقايسه ادبي تأثيرپذيري ادبيات اسپانيا از زبان فارسي
مقايسه ادبي تأثيرپذيري ادبيات اسپانيا از زبان فارسي
چكيده
ادبياتتطبيقي به عنوان شاخهاي از مطالعات ادبي به شمار ميرود كه هدف آن مقايسة آثار يكادبيات با ديگر آثار ادبي ميباشد. با توجه به گرايشهايي كه اخيراً اين شاخه ادبي پيدا كرده يعني قطب تاريخي و قطب نظري، بنابراين نياز به مطالعات جديد در زمينههاي ديگر روز به روزبي شتر احساسميشود كه يكي از اين زمينهها مطالعات ترجمه و زمينههاي وام گيري و وامدهي است ونيز بررسي تأثيرپذيري ادبيات از يكديگر ميباشد. قدمت ادبيات تطبيقي در اسپانيا به قرن 11 ميلادي و يا حتي پيش تر از آن يعني به زمان حملة اعراب به اسپانيا در قرن هفتم باز مي گردد. ولي قرن يازدهم از آنجهت حائز اهميت است كه از يك سو ادبيات نوشتاري اسپانيا بوجود آمد و از سوي ديگر اولين آثاربه زبان كاستيلا (زبان فعلي اسپانيا) توسط اولين شاعر اسپانيايي یعنی گونزالو دبرسئوبه رشتة تحرير درآمد و اولين مطالعات ادبيات تطبيقي در اسپانيا با آميخته شدن ادبيات عرب (و فارسي) با ادبیات اسپانيا بوجود آمد. در اين مقاله سعي شده ضمن گردآوري متون مختلف در زبان اسپانيايي که تحتتأثير ادبيات فارسي بوجود آمده اند با استفاده از روش تجزيه و تحليل و بار معنايي برخي ازصورتهايساختواژي در فارسي و اسپانيايي، به اثبات نظرية تأثير ووامگيري ادبيات اسپانيايي ازادبيات فارسی در اين زبانپرداخت، ضمن اين كه از زبان عربينيز به عنوان زبان عامل و واسطه نیز هرجا كه نياز بوده استفاده شده است.
واژههاي كليدي: جايگزيني، ادبيات تطبيقي، اندلس، اسپانياي اسلامي، ادبيات فارسي.
مقدمه
قرن 19 شاهد شكوفايي و رشد شاخهاي از مطالعات ادبي بود كه بعدها به نام تاريخ ادبي شناخته شد. اين شاخه با توجه به ماهيتي كه داشت، به طور كلي به مطالعة سير تاريخي ادبيات و به طور مختص به مطالعة تاريخ فرهنگ ادبي میپردازد كه در كنار آن گاهي نیز به مطالعة سبك مي پردازد كه منجر به ايجاد روش جديد مقايسه اي در سبك گرديد.
دربارة ادبيات تطبيقي، تعار يف بسياري وجود دارد و هر نظريه پرداز ويامكتبيبهفراخورديد و نگرش خود به موضوع، تعريف و ياتعبيري از اين مسئله ارائه داده است. وليشاخه اي از ادبيات است كه پس از سه شاخة اصلي مطالعات ادبي يعني نقد ادبي، نظريههايادبي و تاريخ ادبيات بوجود مي آيد به عبارتي مي توان گفت كه نتيجه سه شاخه قبلي علمادبيات است. به عنوان مثال بسنت ادبيات تطبيقي را اين طور تعريف نمود:
“ادبيات تطبيقي عبارت است از مطالعة متون بين فرهنگي [. . . ] مطالعهاي بين رشتهاي که به مقايسة ادبيات دو طرف با استفاده از الگوهاي ارتباطي در واحد زمان و فضا مي پردازد. . . (بسنت 45).
پوييدو تيرادوPulido Tiradoاذعان مي دارد كه در اسپانيا ادبيات تطبيقي تا اوايل دهة 80 چندان مطرح نبوده، گرچه كارها و مطالعاتي در اين زمینه انجام پذيرفته است، ولي تمايل ادبيات تطبيقي اسپانيابيشتر به سمت مطالعة سبك و تاريخ ادبي بوده. از نظراين پژوهشگرادبيات تطبيقي، اسپانيا كار خود را با مطالعة نظاممندويژگيهاي نظري شروع و سپس بهمطالعة ويژگيهاي فراملي متن پرداخت و در نهايت، به خط مشي اعضاي تشكيل دهندة حلقهزباني پراگ، مكتبTartuمسكو (نشانهشناسي فرهنگي كه تحت تأثير ساختارگرايان و فرماليستهاي روسي قرار دارد)،
منظورشناسي ادبي، نظريههاي انتزاعيادبي و نظريه چندساماني (polisistema) ملحق شد. از نقطه نظر كلوديو گيين Cludio Guillen، يكي از نظريه پردازانادبيات تطبيقي، اين رشته از ادبيات عبارت است از مطالعة ادبيات در سطح و مفهوم فراملي آن و نه در سطحبين المللي، چرا كه خاستگاه ادبيات تطبيقي نه ادبيات ملي است و نهرابطهاي که بين آنهامي تواند وجود داشته باشد. در ادبيات تطبيقي ما به بررسي روابط و تأثير ادبيات ملل مختلفبر يكديگر با توجه به ترجمهها و نگرشهاي آنها مي پردازيم (گيين 34).
تاريخچة مطالعات ادبيات تطبيقي اسپانيا بهقرن11 ميلادي باز میگردد، چرا که در اين قرن به موازات ادبيات كليسايي، ادبيات ديگري بوجود آمد، البته به نظم، که سر ايندةآنها راخارچاس میناميدند. تبحر خارچاسها در تلفيق اشعار حماسي- عاشقانه ولاتين با اشعار عربي و يا عبري بود وبدين ترتيب تصنيفهاي عاشقانه اي میساختند كه بهآنها موشحاتگفته میشد و در سر هر كوچه و برزن مي خواندند. بنابراين خارچاسها به عنوان اولينپديدآورندة آثار مكتوب ادبیات تطبيقي به زبان رومانس در اسپانيا بودند. بنا به گفتة تاري خنگاران عرب قرون وسطا، شاعران اندلسي (به ويژه مقدم بن مؤفا يا محمد ابن محمود و شاعران كوردوبايي اهل كابرا، كه در اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم زندگي میكردند)نقشي اساسي در بوجود آمدن سبك موشحات ايفا كردند، آنها نوعي از وزن و آهنگ رومانس را بهتبعيت از اشعار فارسي وضع كردند كه شامل چند مصرع با پنج يا شش بيت مي شد، که در چهار يا پنج بيت اول، هم قافيه بودند، ولي دو بيت آخر با مصراع اول شعر بعدي هم قافيهميشدند و بدين ترتيب يك وزن دوگانهبينبيتهاي شعر ايجاد مي كردند. در اشعارموشحات كه توسط خارچاها سروده مي شد، ضمن حفظ ارتباط موضوعي سعي میشدوزن آخر تمامی
بيتهاآهنگين باشد كه اين ويژگي، از صنايع ادبي خارچاها به شمار مي رود.
عليرغم آثار غني موجود در ادبيات اين كشور، ادبيات تطبيقيهيچگاه تا همين اواخر بهصورت يك رشته و يا ميان رشتهاي مطرح نشده. چرا كه در اسپانيا آموزش ادبيات، فقط بهزبانهاي ملي محدود شده بود. به عبارتي ميتوان گفت كه هميشه يك نارسيسم(خودشيفتگي) فرهنگي در ميان اسپانياييها وجود داشته است. به همين دليل مطالعاتاسپانياييها، بنا به نظر پژوهشگر آلماني اسپيتزر، اسپانيايي محوري يا خود محوري اسپانياييخوانده ميشود. اين خود محوري اسپانيايي در آثار نويسندگان اين كشور آنقدر بارز بود كهامكان انجام مطالعة تطبيقي بدون مطالعة ادبيات مدرن را نميداد، البته اين مهم طيسالهايكمي صورت گرفته است و اسپانياييها متوجه شدهاند كه بايستي به مطالعة ادبيات انگليسي، فرانسوي، ايتاليايي و غيره نيز جهت انجام مطالعات در زمينة ادبيات تطبيقي اقدام كنند.
بحث و بررسيشعر
شعر هميشه در ادبيات اسپانياي مسلمان جايي برتر داشت. ليكن از پايان قرن نهم، شعر”عرب- اندلسي” به دو شاخة مجزا تقسيم شدند : يكي در قالب كلاسيك- قصيدة سنتي بازتابيافت كه تركيبي فصيح، كوتاه و خشك باساختاريتك قافيه اي بود“كه عربهاي شتر سواروبيابانگردپيش از اسلام، زندگي باديه نشيني، عشق و رنجهايشان را در آن باز مي گفتند “. (آلوارو 89)
و ديگري شعر غنايي اسپانياي مسلمان muajaja – zéjelكه در زبان عرب، اما بابيان و شكل غير عرباند. زجل و موشحات دو صورت از يك شعر عاميانه اند که با موسيقي و رقص همراهند و به احتمال زياد ريشه در ترانههايي دارند كهlos
mozárabesاندلس بر اساس سنتهاي آواز و رقص دوران خلافت اندلس ساخته بودند. زجلنوعي آواز مردمي است كه با بانگ بلند و همراه با ساز به صورت دسته جمعي در كوچه وبازار خوانده مي شد و تركي بي ازموسيقي و شعر است كهشكل رباعي دارد، يعني سه مصرع آن قافيه اي هماهنگ و يك مصرعقافيهاي جداگانه دارد. موشحات نيز بمانند زجل است با اين تفاوت كه از صنايع ادبيبيشتري برخوردار است. اين نوع شعر در فارسي ترجيع بند گفته مي شود و منوچهري استاد بزرگ هنرترجيع، تأثير زيادي در اين نوع از ادبيات دارد و طبق مستندات موجود، شاعران اسپانيايي که به دستور آلفونسوي دهم پادشاه وقت اسپانيا در سرزمين شرق به جستجوي اشراق و حكمتبودهاند، به اين شاعر برميخورند و پس از آشنايي با آثار وي نسخه اي از نوشتههاي او را بهاندلس اسلامي میبرند و آنجا توسط مترجمان به زبان كاستيلا ترجمه مي شوند و دست بهدست بين شاعران آن دوره اندلس ميگردد. اين شاعردر قرن 5 هجريمي زيسته است (گارولو 1998).
نمونة بارز ديگر، “مقامات” بديع الزمان همداني (969- 1008) اديب ايراني است که در تاريخ نثر عرب يك نقطة عطف به شمار مي رود، زيرا در برابر كلاسيسيسمسنتي، يكسبك نويني ازمقاله نويسي را وارد نثر عربي مي كند كه اين نثر بعدها به اندلس مي رسد ووارد زباناسپانيايي میشود. مقامات بر ادبيات اسپانيا به ويژه ادبيات پهلواني (Picaresca)تأثيربسزايي داشته است و در آن قهرمانان مقامات اندلسي راpicaroيا قهرمانان ادبيات پهلواني قرنهاي 16 و 17 ميلادي اسپانيا داشته اند. لازاريو دتورمسEl Lazarillo de Tormesبه دفعات با مقامات حريري، و ابوزيد ولگرد با لازاريو شخصيت رمان اسپانيايي picaroمقايسه شده است.
لوسه لوپز بارالتLuce López Baraltدر اين باره مي گويد:
“ … بدين ترتيب گروه سخن سرايانتازهاي در اسپانيا به ميدان آمدند كه غزلهايزيباي آنها در قرن بيستم الهام بخش فدريكو گارس يا لوركا شاعر معروف اسپانيا قرار گرفت و اشعاربسيارزيباي سخنواران عرفانيايران چون مولوي و حافظ و “مقامات” بديع الزمان همداني وشاگردان او را در هم آميختند و سبك ادبي نويني به نام پيكارسكا Picarescaپديد آوردند که ضمن مقام خاصي كه در تاريخ ادبيات اسپانيا دارد، نقش خاص ادب پارسي را در آن نمي توان ناديده گرفت” (تأثير اسلام در ادبيات اسپانيا 74)
گلچين اشعار حماسيسنتي در اوايل قرن 15 از طريق استادان موسيقي كه تصنيفها رابه صورت چند صدايي در آثار خود استفاده میكنند و باعث گسترش و ترويجآنها در شبهجزيره میگردند و نيز موسيقي فلامينگو حفظ شده و تا به امروز رسيده است كه از اين دستهمي توان به “تصنيفهاي آهنگين قصر “ (اواخر قرن 15) كه در مجموعه تصنيفهاي “ارناندودل كاستيلو” (والنسيا 1511) از آنها به كرات استفاده شده اشاره كرد كه با استفاده از آنها درگروههاي كرخواني باعث جاودانه شدن حضور اين ترانهها در آثار تئاتري، موسيقي و حتي در مجموعة ضرب المثلها شده و ارتباط اين نوع از ادبيات با مردم را بدعت گذاشت.
در همين اثناء برخي از نويسندگان مسلمان و يهودي به توسعة شكوفايي ادبي شبه جزيره ادامه میدادند كه در بين مسلمانان ميتوان از ابن بسام نام برد كه به شدت تحت تأثير ادبیات پارسي بود و گزيدة ادبيات اندلسي را گردآوري كرد و يا ابن كوزمانمؤلف اثر برجستة كلكسيون اشعار زجل و يا ابن باجه ساراگوسايي شاعر وفيلسوفو به باور برخي خالقصورت شعري زجلي و يا ابن طفيل مؤلف كتاب خودآموز فلسفه اثري برجسته که اثرات وتأثير آن در كتاب رابينسون كروزوئه كاملاً مشهود است؛ و يا ابن عربي شاعر
عارف و مؤلفاشعار مؤخخه و يا ابن رشد (1198-1126) مترجم و مفسر آثار ارسطو. يهوديان نیز در اين دوران نويسندگان برجستهاي چون : موشه ابن عزرا (1135-1055) شاعر گرانادايي كه يكيازبرجسته ترين شاعران عصر طلايي ادبياتعربي- اسپانياييبه شمار ميرود، ولي در مجموعارتباط فرهنگي و ادبي عميقيبين سه فرهنگ موجود شبه جزيره (عرب، يهودي و مسيحي) وجود نداشته و بنا به گفتة محققان تأثيرات متقابل و الهامات از يكديگر نیز يكسان نبود. دركاستيلا و لئون هنوز اثر ادبي به زبان لاتين خلق نشده بود، اگرچه هر روز شواهد و آثاري مبني بر وجود يك سنت سينه به سينه خلق آثار ادبي غنايي و احتمالاً حماسي يافت مي شد.
خارچاها و اشعار غنايي سنتي
در كنار ادبيات كولتاcoltaكه مختص مؤلفاني بود كه در بطن كليسا وصومعهها تربيت شده و بزرگ شده بودند، ادبيات ديگري نيز وجود داشته است كه نسل به نسل منتقل شده بودكه اول ين آثار آن تصنيفهاي فلكلوريكاند. تلاش محققان براي يافتن سرآغاز و خاستگاه اين تصنيفها ره به جايي نبرده : همة مردم اين تصنيفها را زير لب زمزمه میكردند واين نوعبيان، سينه به سينه از پدر به پسر ميرسد و در جايي ثبت نميشود مگر در موارد خاصي. در رابطه با آنچه كه؛ غرب در سدههاي مياني با يكديگر مرتبط بودند ميتوان گفت که اشعار غنايي عام يانه (فلكلور) زماني در كاستيلاي اسپانيا به وجود آمدند كه اين زبان با زبان ديگري تلفيق شد و از ريتمها و وزن و قافيه تصنيفها چنين بر ميآيد که تأثير بسزايي از اشعارفارسي به زبان عربي و سپس به زبان اسپانيايي منتقل شده است. اينتأثير پذيري در حدي بودكه در قرن ششم سزار اسقف آرس (مرگ در سال 542) اين اشعار و تصنيفها را “ شيطاني” خواند وخواندن آنها را بين مردم
ممنوع اعلام كرده بود، قرن بعد انجمن مذهبي شالون(654-639) اين اشعار را مبتذل و زننده خواند و دست به سانسور آنها زد. ولي واضح استكه اصرار كليسا در ممنوع كردن تصنيفهاي عاميانه موفقيت آميز نبوده و حماسههاي عاميانهروز به روز قوت بيشتري مي گرفتند. شخص كارلومگنو پيمان نامه اي در سال 1789 منتشرساخت كه طي آن آزادي مادران روحاني را محدود مي كرد و در آن اعلام داشته بود كه: “ هيچ مادر روحاني و زيردستان آن حق خروج از صومعه بدون مجوز را ندارد، و تحت هيچ شرايطي حق نوشتن تصنيفهاي عاشقانه و فرستادن آنها به بيرون از صومعه را ندارند”.
تصنيفهاي حماسي عاميانه در تمام دورانها و در تمام مكانها توسط زنان خواندهميشد و شواهد برجا مانده، دال بر ايننكتهاند كه از قرن دهم به بعد شروع به گسترش درغرب كرده اند.
خارچاها، موشحات، زجلها
خارچاها بر طبق شواهد موجود اولين وقديميترين اشعارحماسي ميباشند که نيمي عربينيمي لاتين و با وزن و ريتمعربي- فارسی سروده ميشدند كه در آنها وجود واژگانفارسي بسياري به چشم ميخورد، ضمناين كه از نظر ريتم و وزن تابع اشعار شاعران ايراني آندورانند. خارچاها در واقع اشعار كوتاهياند كه در آخر برخي از آنها قافيهتكرار ميشودكه به اسم موشحات شناخته شدهاند و سرايندگان آنها – جز تعداد انگشتشماري – دراواسط قرن 11 و اواخر قرن 12 مي زيستند و معاصر شاعران لاتين بودند.
¡Ven, ya sahhara!
Alba k´est con bel vigore Kando vene pidi amore.
Si queres como bono mib,
Béyame ida l_nazma duk;
Bokella de habb al_muluk
…
¡Mamma, ayy habibi!
So l_yummella Saqrella
El collo albo
E bokella hamrella. (Angel del Rio:5, 1954)
نمونهاي از اين نوع اشعار است بنا به گفته تاريخ نگاران عرب قرون وسطا، شاعراناندلسي به ويژه مقدم بن مؤفا يا محمد ابن محمود، شاعران كوردوبايي اهل كابرا، كه در اواخرقرن نهم و اوايل قرن 10 زندگي میكردند و سفرهايي به ايران و بغداد داشتند و با شاعرانايراني و عربي آن دوران آشنايي داشتند و نقش اساسي در بوجود آمدن سبك موشحات ايفاكردند، آنهانوعي از وزن و آهنگ عاشقانهاي را وضع كردند كه شامل چند مصرع داراي پنجيا شش بيت میشد، در هر بيت، چهار يا پنجبيت اول، هم قافيه بودند، و بيت و يا دو بیت آخر با مصراع اول شعر بعدي هم قافيه میشدند و بدين ترتيب يك وزن دوگانه بينبيتهاي شعرايجاد میكردند، بدون شكاين از ويژگيهاي منحصر به فرد موشحاتها بود كه بههمين نام هم خوانده مي شدند، يعني “تزيين شده با نوعي كمربند دو رو”.
نامگذاري و استفادة استعاري از واژههايي كهچنينبيانگر عظمت و شكوه است و سبكشعر به تشبيه نمودن كمربند(كه با دو رشته مرواريد و سنگهاي گرانيت تزيين شده است) خود همين اشارات و ظرايفي است كه به واسطة آنها ويژگي نوع شعري موشحات را بيان مي كنند و نتيجة جامعهاي ست با ظرافت طبع و بسيار نزديكبه “روش” ادبي جاري در آن زمان. موشحات نتيجة برخي از تغييرات و انحرافاتي از سبك و روش معمول اشعار پارسي-عربي كلاسيك آن دوران است، كه بر اساس
قصيدههاي بلند تك هجايي و بلند يا كوتاه بودنسيلاب تقسيم میشدند. در برابر اين سبكرايج و مردمي، سبك موشحات ظهور میكند که به قافيههايي تقسيم مي شد با ابيات كوتاه و تغييرات آوايي كه امكان وجود يكsustrato(باويژگي و منشأ نامشخص) را محرز مي سازد كه منجر به تغيير و اصلاح سبك اشعار عربي- پارسي گرديد.
اشعار موشحات توسط خارچاها سروده ميشد: وزن آخر تماميبيتهاي آخر به وزنآهنگيني ختم ميشد كه از صنايع ادبي خارچاها به شمار ميرفت، ضمن اين که ارتباطموضوعي نيز با ديگر ابيات نداشت و در آنها حضور يك فعل “صرف شده” به چشممي خورد.
خارچاها بدينترتيب، پا يه و اساس اشعار خود را بر موشحات بنا كردند. اگر بينديشيم كه خارچاها قبل از موشحات بودند، ميبا يستي دربرابر نمونههاي حماسي سنتي از نوپهلوان گري در اين آثار باشيم؛ و چنانچه عكس اين قضيه را در نظر بگيريم واينگونه استدلالكنيم كه خارچاها نتيجة كار شاعران عرب، پارسي و يا عبري بودهاند که به سبك موشحاتشعرميسرودند بايد اذعاننمود که برخي از خارچاها به طور مستقل و فارغ از سبك موشحات به سرودن اشعار خود ميپرداختند، ضمن اين كه برخي دیگر، بدون شك، دنباله رو سبك موشحات بودند و به تقليد از آنها و متون قبل از خود پرداخته اند.
همزمان با ظهور موشحات در اندلس سبك ديگر شعر با ويژگي عاميانه بوجود آمد كه بهنام زجل نامگذاري شد، به طور كلي زجل به زبان عربي با تركيبي از واژگان پارسي، عربي ولاتين به زبان عاميانه نگارش شده كه خواندنآنها نظم وقافيه اشعار شاعران ايراني را در ذهنتداعيميكند و به نسبت موشحات داراي سبك روايتي تر و هجوآميزتر است و از نظرساختار بيتي بسيار شبيه به تركيب اشعار نوع سنتي
فایل : 23 صفحه
فرمت : Word
- کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.