مقاله کامل جامعه شناسي – فمينيسم – سووشون

مقاله کامل جامعه شناسي – فمينيسم – سووشون

آفرينندگان راستين آثار فرهنگي، گروه‌هاي اجتماعي هستند و نه اشخاص منفرد»
گلدمن
فصل اول
معرفي رويكرد جامعه‌شناسي
پيوندهاي جامعه و ادبيات در نگاه نخستين
نخستين تصوري كه از شنيدن تركيب جامعه‌شناسي ادبيات در ذهن نقش مي‌بندد، احتمالاً بررسي تأثير مستقيم رخدادهاي اجتماعي مشخصي بر ادبيات يك دوره و به ويژه نمودهاي معين آن در آثاري خاص است.
اما حتي پيش از آنكه به سراغ آنچه ناقدان كهنه و نو در اين باره گفته‌اند، برويم با تأمل در مجموعة نسبت‌هاي محتمل ميان ادبيات و جامعه مي‌توانيم آرام آرام دريابيم كه اين ماجرا بسيار پيچيده‌تر از آن چيزي است كه در آغاز مي‌پنداشتيم، ببينيم پيوندها و تأثير و تأثرات متقابل ميان دو مفهوم گستردة جامعه و ادبيات چه ابهاماتي در ذهن ما برمي‌انگيزند:
1ـ آيا مي‌توان از عكس اين نسبت يعني تأثير ادبيات بر جامعه نيز سخن گفت؟
2ـ آيا مي‌توان اين رابطه را تأثير و تأثري دوجانبه و ديالكتيكي دانست؟
3ـ آيا جامعه مستقيماً بر متن ادبي تأثير مي‌گذرد يا به واسطة تأثير بر نويسنده؟
4ـ آيا حوادث جامعه مستقيماً براثر ادبي تأثير مي‌نهند يا آنكه حوادث اجتماعي با تحولي كه در فضاي فرهنگي و ادبي ايجاد مي‌كنند، اثر را تحت تأثير قرار مي‌دهند؟
5ـ آيا نويسنده التزاماً بايد تحت تأثير فضاي اجتماعي قرار گيرد يا آنكه در مواردي بايد در برابر اين تأثير ايستادگي كند و حتي آن را خنثي و يا ديگرگون سازد؟
6ـ تأثير جامعه بر ادبيات در قلمرو خود آگاه نويسنده جاي دارد يا ناخودآگاه؟
7ـ تأثير جامعه بر ادبيات به جنبه هنري ـ ادبي متن باز مي‌گردد يا اثر از طريق تأثير بر فضاي فكري دوران و ذهنيت نويسنده از جامعه رنگ مي‌پذيرد؟
8ـ آيا تأثيرپذيري از جامعه صرفاً در آثار رئال تحقق‌پذير است؟
9ـ آيا تأثيرپذيري از جامعه محدود به انواع و قالب‌هاي خاصي است؟ آيا اثرپذيري شعر و داستان با اثر تغزلي و تعليمي به يك نسبت است؟
10ـ آيا مي‌توان از اثرپذيري اجتماعي نظريه‌هاي ادبي سخن گفت؟
11ـ آيا منظور از جامعه در اين تعابير صرفاً جنبه‌هاي سياسي را دربر مي‌گيرد؟ آيا تأثير جامعه به معناي تأثير حكومت و ايدئولوژي خاصي است؟
12ـ آيا ممكن است تأثيرات اجتماعي در مورد دو نويسنده، يا دو متن متفاوت و يا حتي متضاد باشد؟ آيا ممكن است اثري به گونة منفي و واكنشي تحت تأثير جامعه قرار گيرد؟
13ـ واقعيت‌هاي اجتماعي براثر تأثير مي‌نهند يا آرمانهايي كه هنوز تحقق نيافته‌اند؟
14ـ آيا نشانه‌هاي اثرپذيري اجتماعي اثر ادبي به طور پراكنده در متن منتشر است يا آنكه ساخت كلي متن از جامعه اثر مي‌پذيرد؟
15ـ آيا اثر تحت تأثير و نمايشگر بخش و طبقة خاصي از جامعه است يا مي‌كوشد تصويري از همة جوانب اجتماع به دست دهد؟
16ـ آيا اثر با مقطع معيني از جامعه نسبت دارد يا با گستره‌اي تاريخي از اجتماع در ارتباط است؟
17ـ آيا روابط اثر و جامعه به گونه‌اي آشكار مطرح شده است يا به صورتي پنهان و نامستقيم؟
18ـ آيا اثر همواره صرفاً به روايت بي‌كم و كاست فضاي جامعه دست مي‌زند يا در آن تصرف و اغراق مي‌كند و احياناً با ديدگاهي ناقدانه به آن مي‌نگرد؟
19ـ آيا آثار نويسندگاني كه ظاهراً به جامعه توجهي نشان نمي‌دهند، بركنار از هرگونه تأثير اجتماعي است؟
20ـ آيا نگاه اجتماعي به ادبيات الزاماً به معناي داوري ارزشي و نگاه تعهدآميز است؟
بي‌ترديد با تأمل بيشتر مي‌توان بر اين پرسش‌ها افزود و يا بسياري از آنها را به شكلي دقيق‌تر و فني‌تر مطرح كرد.
مسأله پيوند جامعه و ادبيات بسيار پيچيده و داراي جوانبي گوناگون است و همواره در مباحث نقد ادبي حضور داشته است. در حقيقت گرايش‌هاي گوناگون جامعه‌شناسي ادبيات يا مكاتب ديگري كه به نحوي با اين قلمرو ارتباط يافته‌اند، هركدام به بخش‌هايي از اين زمينة پهناور توجه كرده‌اند و در پي پاسخ تنها تعدادي از پرسش‌هاي بيست گانة پيش گفته، برآمده‌اند.
چشم‌انداز تاريخي جامعه‌شناسي ادبيات
گزارش تمام تأملات پيرامون مسائلي كه به گونه‌اي به نسبت جامعه و ادبيات پيوند دارد، به صورتي دقيق، سزاوار و منسجم و در عين حال موجز بسيار دشوار است. تقريباً همة شاخه‌هاي خرد و كلان نقد ادبي بعدي جامعه‌شناسي نيز دارند. جامعه‌شناسي ادبيات برخلاف بسياري مكاتب ديگر در يك مقطع معين تاريخي و يك محدودة مشخص جغرافيايي و فرهنگي، داراي سير تكوين، اوج و افول آشكاري نيست و پيوسته در حال اُفت و خيز و بازگشت به جريان‌هاي پيشين بوده است. از اينها گذشته مناسبات جامعه و ادبيات چندان عام و گستر است كه مي‌توان ادعا كرد هيچ دورة تاريخي‌اي خالي از ذهنيت هر چند مبهم و كلي و نظريه‌اي هرچند خام و نارسا در اين باره نبوده است.
به هر روي ميكوشيم در اين مجال اندك پس از اشاره‌اي گذرا به ريشه‌هاي تاريخي جامعه‌شناسي ادبيات در مفهوم فني امروزي آن، جريان‌هاي عمده، چهره‌هاي ممتاز و مفاهيم كليدي اين قلمرو پهنا را معرفي كنيم و با اشاراتي كوتاه به واپسين جريان‌ها كه در زماني نزديك به ما متولد شده‌اند، به مسير تحولات در پيش رونگاهي بيندازيم.
هنر و جامعه: همزادان ديروز
ارتباط هنر و جامعه از اساسي‌ترين مسائلي است كه توجه تاريخ‌نگاران هنر و زيبايي‌شناسي را به خود جلب كرده است.
بي‌گمان يكي از نامدارترين و گسترده‌ترين پروهش‌ها در اين زمينه، كتاب تاريخ اجتماعي هنر نگاشتة آرنولدهاورز است، كه تاريخ هنر را از
منظري كاملاً اجتماعي بررسي كرده است و پيوند تحولات هنري و ايجاد سبك‌هاي جديد و از ميان رفتن سبك‌هاي پيشين را با تحولات مختلف اجتماعي آشكار ساخته است و تولد يا زوال جريانات را با وقوع حوادث معين اجتماعي گره مي‌زند.
ارنست فيشر در ريشه‌يابي ارتباط هنر و جامعه به اصل «تصورناپذيري ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار» توجه مي‌دهد. فيشر مي‌پندارد انسان از آغاز همان گونه كه ابزار و سلاح مي‌ساخت و در جست و جوي خوراك و پناهگاه بر مي‌آمد، به كارهاي هنري نيز دست مي‌يازيد، نقاشي و پيكرتراشي مي‌كرد و به هنگام كارهاي دسته‌جمعي، ترانه مي‌خواند.2
دكتر آريان‌پور ـ از پيشگامان جامعه‌شناسي و جامعه‌شناسي هنر در ميهمن ما ـ نيز پس از بررسي ديدگاههاي گوناگون دربارة منشأ هنر، نگرشهايي را كه به شيوه‌اي هنر را با فرديت هنرمند پيوند مي‌دهد، به يك سو مي‌نهد و به اين نتيجه مي‌رسد كه اجتماع، مهم‌ترين منشأ پرورش شكوفايي هنر ابتدايي است.3
در زندگي ابتدايي، جمع انساني اهميت بسيار داشت. زندگي معناي خويش را از جمع و روابط انساني به دست مي‌آورد ـ ذهنيتي كه تا امروز همچنان تداوم يافته است. اشكال گوناگون هنري ـ زبان، آوازهاي موزون و مراسم جادويي ـ كوششي جمعي بود كه همة انسان‌ها در آن مساهمت داشتند. هنر وسيله‌اي براي تسخير طبيعت و حيوانات توسط جامعه انساني به شمار مي‌رفت. هنر فردي اساساً مفهومي متأخر و حتي امرزين است پيشرفت زندگي اجتماعي انسان‌ها،
يك جانشيني و روي‌آوري آدمي به كشاورزي مفهوم را ديگرگون ساختند.
تقسيم كار و تخصصي كه پيامدهاي مستقيم و ضروري شكل‌گيري تمدن بود، رفته رفته هنر را پديده‌اي ويژه و هنرمندان را گروه‌هاي ممتاز ساخت. در اين جامعة تازه شكل گرفته ديگر نه هنرمند، هنر خويش را به منزله ابزار مي‌نگريست و از آن تنها براي بهره‌برداري از طبيعت سود مي‌جست و نه هنر و جامعه مي‌توانستند يگانگي آغازين خود را پاس دارند. پنداري «من» هنرمند و بسياري مسائل غيراجتماعي ديگر اين دو را از هم جدا مي‌كرد.
با آنكه از آن سال‌هاي ديرينه و جادويي هم نهادي و همائي هنر و جامعه دور افتاده‌ايم اما آثار پديده آمده هنوز هم اين ارتباط دوسويه را مي نمايانند.
(پيشينة گره خوردگي مطالعات ادبي با مسائل اجتماعي)
به سهولت و قطعيت نمي‌توان نقطة آغاز معيني براي آميزش مطالعات ادبي با مسائل اجتماعي سراغ كرد. در اين زمينه اجماعي ميان پژوهندگان وجود ندارد و شايد بهتر باشد اندكي دورتر رويم و زمينه‌هاي اجتماعي پديداري اين رويكرد را تا اندازه‌اي شناسايي كنيم ـ رويكردي اجتماعي به رويكرد جامعه شناختي ادبيات!
از حدود سال 1830 رمانتيسيسم در بيشتر كشورهاي اروپايي جاي خود را به واقع‌گرايي داد. از نويسندگاني كه چندان واقع‌گرا نبودند، چون ديكنز، گوگول و بالزاك به گروهي واقع‌گراتر رسيديم؛ مانند جرج اليوت، تولستوي و فلوبر. جنبشن رمان‌نويسان واقع‌گرا را مي‌توان
واكنشي در مقابل كل‌گرايي رمانتيك‌ها دانست. واقع‌گرايي رمان سدة نوزدهم ريشه در شيفتگي به «چنين استي» زندگي بود و برخلاف رمانتيسم توجه خود را نه به آينده و نه به گذشته، بلكه به زمان حال معطوف مي‌كرد.
رمان در ميانة سدة نوزدهم «منظري گسترده بر بخش‌هاي متعدد جامعه و شمار بزرگي از گونه‌هاي شخصيت مي‌گشايد و البته اين گونه‌هاي شخصيت برحسب كنش‌ها و رابطه هاي اجتماعي‌اشان به تصوير كشيده مي‌شوند. انتقال محوري ميان رومانتيك‌ها و نسل نخستين واقع‌گرايان، بيش از هر چيز انتقال از تخيل است به ديدي اجتماعي و همين انتقال در نظريه ادبي خود را نشان داد.5»
روان بنيادي و جامعه بنيادي از ديگر جريان هاي فكري بودند كه متاقضاتشان در تولد نقد جامعه‌شناسي تأثير قطعي داشت، مباحثات و مجادله‌هاي فراواني در اين زمينه به طور همزمان در فرانسه (سورل لانسون، گرامري، پوسينه، اَرِآ، موفيه، گاستينه و لامو)، آلمان (بوركهارت و هوسن اشتاين و شمارلو) و انگلستان (ايرجوهيرن) به وجود آمد. مناقشاتي كه سرانجام باعث بيشتر منتقدان ادبي به مسأله اجتماع شد اما ناقدان همچنان روان‌شناسي فردي را در آفرينش هنر مؤثرتر مي‌دانستند. از اين رو م.لالو در كتاب «طرح يك زيبايي‌شناسي موسيقي علمي» براي توصيف هنر سه جنبه را برمي‌شمارد: «جنبة فيزيولوژيك، جنبة رواني و جنبة جامعه‌شناسانه.» و نيز از همين روست كه اي هيون برآن است كه «انگيزه‌ها يا محرك‌هاي دروني Impulsions هنر، محرك‌هاي فردي هستند و ماهيت آنها احساسي است و در نتيجه فقط از وضع رواني فرد ريشه مي‌گيرند ولي نمي‌توانند
منشي هنري به خود بگيرند. مگر وقتي كه هنرمند از تصويرهاي ذهني و وسيله‌هاي بياني‌اي استفاده كند كه محيط اجتماعي براي او فراهم مي‌آورد. آنچه در زندگي هنري و سير و تكامل آن توجه ناقدان را هميشه به خود جلب كرده است، تحولاتي است كه در آن روي مي‌دهد. دسته‌اي آن را نشانه‌اي از يك انحطاط كلي مي‌دانستند و آن را با «زوال آرمان هاي سياسي و اجتماعي خود» نزديك مي‌ديدند. از همين رو منتقد و مورخ فرانسوي فردينان برونيتر در تبيين و توجيه جهش‌ها و انقلابات بزرگ در تحول ادبيات بسيار كوشيد. برونيتر هنر را به نوع‌هاي زنده تقسيم كرد و كوشيد تا اصول «گزينش انواع» داروين را در مقياسي وسيع، در قلمرو هنر و ادبيات به كار گيرد.7
هرچند نظرية برونيتر ناكام ماند، راه را براي طبيعت‌گرايان گشود. ناقداني برسركار آمدند كه براي عامل طبيعي نقش بسياري قائل بودند و مي‌كوشيدند تا هنر را با توجه به محيط طبيعي آن بررسي و تبيين كنند. اينان مي‌پنداشتند كه هنر عبارت است از تركيب، تلفيق و بازپردازي Transposition عوامل طبيعي از همين رو «الي‌فور» هنر نقاشي را كه از ديد او نسبت به ساير هنرها همبستگي بيشتري دارد، مي‌نمايد.
ناقدان بعدي عوامل محيطي را به دو گروه عوامل طبيعي و عوامل اجتماعي تقسيم كردند. اكثر آنها همچون سوروكين و به‌كر و بارنس تاكيد مي‌كردند كه عوامل اجتماعي در مقايسه با عوامل طبيعي تأثير افزون‌تري برهنر و ادبيات دارند و رها كردن زمينة اجتماعي فرآيند هنري را خطايي سخت نابخشودني خواندند.
برخي مورخان نقد ادبي مانند ادموند ويلسن، سابقة نقد ادبي برمبناي جامعه‌شناسي را به پژوهشي دربارة حماسة هومر اثر «ويكو» در قرن 18 مي‌رسانند. ويكو در اين پژوهش به شرايط اجتماعي دوران زندگي شاعر يوناني توجه مي‌كند. اما نقطه آغاز اين مكتب به صورت يك جريان گسترده و ممتد را در سده نوزدهم بايد جست و جو كرد. در آثار منتقداني چونان مادام دواستان (1817-1766) و هيپوليت تن (1893-1828) و فيلسوفاني مانند هگل و ماركس كه اصولي را پي‌ريزي كردند كه بسط و پرورش‌هاي بعدي، آگاهانه يا ناآگاهانه با آنها پيوند مي‌يابد.
هرچند نمي‌توانيم تن را بنيانگذار يكه و تنهاي نقد جامعه‌شناسي و پدر جامعه‌شناسي ادبيات معرفي كنيم، اما بي‌گمان او يكي از طلايه‌داران اين مكتب به شمار مي‌آيد. تن در مواجهه با منتقداني كه طبيعت را يگانه عنصر تأثيرگذار در ادبيات مي‌دانستند، زيست‌شناسي، جغرافيا و تاريخ را در كنار يكديگر جاي داد و عوامل مؤثر در ظهور آثار ادبي را نژاد، محيط و زمان معرفي كرد.10
محيط از نظر تن يك ذهنيت اجتماعي يك دست و اثيري است كه از پيچيدگي ساختارهاي قدرت تاريخي فاصلة بسيار دارد. تأثير محيط اجتماعي جزيي است از زمان ـ برداشت‌هاي فراگير عصر ـ يا جزيي از محيط ـ شرايط خاصي كه بر توليد ادبي تأثير مي‌گذارد.
«محيط يعني حال و هواي كلي اجتماعي و فكري كه گونه‌ي اثر ادبي را تعيين مي‌كند. محيط گونه‌هايي را مجاز مي‌داند كه با آن همسان و همخوان باشند و گونه‌هاي ديگر را با موانعي كه ايجاد مي‌كند و حملاتي كه در هرگام از تكاملشان تجديد مي‌كند، نابود مي‌سازد.»11

فایل : 472 صفحه

فرمت : Word

28900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط