مقاله فارسی اوحدالدين بن حسين مراغه ای

مقاله فارسی اوحدالدين بن حسين مراغه ای

اوحدالدين بن حسين مراغه اي
شاعر سده هفتم و هشتم ايران است. او در مراغه زاده شد و مدتي در اصفهان مقيم بود. معاصر ايلخان مغول سلطان ابوسعيد بود. آرامگاه او در مراغه است. هم اکنون يک موزه دائمي در مقبره اوحدي در مراغه داير ميباشد در 670 هجري در مراغه متولد شد او از جواني انساني عارف و وارسته کامل بود و در علوم ديني و عرفاني بدرجه کمال رسيد او تحت صافي تخلص مي کرد اوحدي مانند اغلب شاعران عصر خود پس از گذراندن جواني و پايان بردن تحصيلات معمولي زمان خود از مراغه به قصد سير و سياحت خارج شد و مدتها به سياحت گذراند. هم در اين سياحتها بوده است که گذارش به کرمان مي افتد و از محضر شيخ اوحدالدين کرماني بهره ور مي شودو به علت انتصاب به طريقت اوحدالدين کرماني لقب اوحدي گرفت اثر جاويداني وي ( جام جم )مثنوي شانل پنجهزار بيت است که در 733 آنرا به نظم کشيده است ساير آثار اوحدي ( ده نامه ) ( منطق العشاق ) است که همواره مورد توجه شاهان ايلخاني بوده است. وفات اوحدي در سال 738 قمري در مراغه اتفاق افتاد و آرامگاه او در باغي
زيبا زيارتگاه عاشقان عرفان است. اوحدي علاوه بر قصائد و غزليات داراي کتابي است به نام « جام جم » که مهمترين اثر اوست. اين کتاب، يک مثنوي است که اوحدي در سرودن آن به « حديقة » سنـــايي نظر داشته است. و اما غزل زير که سرودة اوحدي است علاوه بر برخورداري از زباني گرم و پويا ، مانند غزلهاي سعدي تمام زيباييهاي خود را به يکباره به خواننده مي بخشد
 
اوحدي اصفهاني از شاعران نسبتا تواناي قرن هفتم و هشتم هجري است که تاکنون تحقيق و تفحصي در خور در ديوان اشعار او صورت نگرفته است. رساله حاضر گامي است-هرچند کوچک-در جهت رفع اين نقيصه که در آن ابتدا با استفاده از ديوان شاعر ، تذکره ها و کتابهاي تاريخي نزديک به عصر وي، شرح حال ، آثار ، افکار و سبک شاعري او به طور دقيق مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. پس از آن کليه ديوان او-به استثناي مثنوي جام جم-مطالعه گرديده و نکات و اشارات مهم و برجسته اين ديوان به قرار زير شرح گرديده است:1-آيات قرآن، احاديث و سخنان مشايخ.2-تلمحيات و اشارات.3-اهم کنايات و امثال و
حکم.4-واژه ها و اصطلاحات عرفاني.5-واژه ها و ترکيبات دشوار..
مست امـــدم امشب کـــه ســر راه بگيـــرم                     يک بوسه بزور از لب آن مــاه بگيـــــــرم
دانـــم که دهــد عقل نکو خــــواه مرا پنـــد                     ليکن عجب از پنـــد نکو خـــــواه بگيـــرم
تا هيچ کسم راز دل ريــش نــــــدانــــــــــد                     اين اشک روان بر رخ چـــون کاه بگيرم
هــر چند بکوشد کــه ببيگــــاه بيايـــــــــــد                      مــــن نيــز بکوشم کــــه بنــاگاه بگيــــرم
گر زانکه ببالاي بلندش نـــرســـــد دسـت                      در دست کشم زلفش و کـــوتــاه بگيـــــرم
از چاه زنخ گـــر ندهــــد آب چــــــو دزدان                       بــــر قافله عشـــق سر چــــاه بگيــــــرم

فایل : 4 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...