مقاله در مورد اخلاق پيــامبر (ص) و ازدواج

مقاله در مورد اخلاق پيــامبر (ص) و ازدواج

 

دانشگاه آزاد اسلامي واحد بجنورد
عنوان مقاله:
اخلاق پيــامبر (ص) و ازدواج
(همسران پيامبر(ص))
استاد محترم:
جناب آقاي رجبعلي وثوقي
دانشجو:
بهزاد ذاكري
پاييز 85
پيشكش عشق
خديجه بيوه 40 ساله ثروتمند صاحب جاه و جلال و شوكت كه قبلا «دو شوهر بنام «عيسي بن عابد» و «ابوهاله» داشت و سازمان زندگي هر كدام بوسيله مرگ پاشيده شده بود.» تمام وقايع دوران تجارت از سايه باني ابر آسماني تا بازگشت حيله سعيد بن قمطور را به اضافه پيام فليق راهب نصراني را از غلامش ميسره شنيده بود تصميم مي گيرد تمام موضوع خصوصي خودش را بوسيله اي با ماه و ش بني هاشم در ميان گذاشته، شايد بدين وسيله عرضه عشق نموده باشد.
بعد از اين تصميم بود كه به خواهر يا به نقل اكثر مصادر با دوستش «نفيسه» دختر «منيه» گفتگو نموده، خلاصه نفيسه را نزد محمد بن عبدالله روانه ساخت از او پرسيد: چه چيز تو را از ازدواج باز مي دارد؟ حضرتش فرمودند: «من چيزي ندارم كه با آن ازدواج كنم» نفيسه عرض كرد: « اگر من ترا كمك كنم و به جمال و مال و شرف و لياقت فرا بخوانم آيا باز هم پاسخي نخواهي گفت؟»
حضرت پرسيدند: «او كيست؟» نفيسه عرض كرد: «خديجه»
حضرت پرسيدند: «چگونه؟ » نفيسه پاسخ داد اين را به من واگذار. كاربه اين جا كه رسيد پيامبر موعود به نفيسه پاسخ مثبت داد.
«پيشنهاد حضرت خديجه (س) به پيامبر بعد از مراجعت پپامبر (ص) از شام صورت گرفت.»
وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد
از لحظه اي كه نفيسه دوست بسيار نزديك و صميمي خديجه براي پيشكش عشق او بنزد محمد بن عبدالله رفته‌بود او در اضطرابي غير قابل توصيف بسر برده، لحظه شماري مي كرد تا از انچه نفيسه در پاسخ عرضه عشقش شنيده است مطلع شود. اين انتظار چنان هول و وحشتي را فراهم آورده بود كه به اندك ايامي تمام طول تالار پذيرائيش را چندين بار به انتها رسانيده دوباره از سر مي گرفت كه ناگهان خبر ورود محمد امين را دادند.
شايد هنوزمذاكره نفيسه با خديجه به اتمام نرسيده بود يا اصلاً فرصتي جهت انتقال خبر فراهم نيامده بود، كه خديجه، ميزبان آرزويش شده با جلوس پيامبر موعود بركرسي آبنوسي كه قبلاً براي حضرتش فراهم آمده بود دچار شتاب زدگي شد.
بدون كوچكترين مكثي از شدت اضطراب عرض كرد: «مولاي من! هر چه خواسته باشي بگو تاتقديم كنم. » پيامبر موعو كه ذاتاً بزرگواري و كرم وجوديش بالاتر از آن بود كه نسبت به حق خود اظهاري كند سر را پائين انداخت و چيزي نفرمود. خديجه متوجه شد طرز سخن را عوض كرد عرضه داشتك «آقا قصد داريد اين پولي را كه بعنوان پاداش از من بگيريد در چه موردي صرف بفرمائيد؟»
آن حضرت با كمال متانت و در عين حال آميخته با حجب و حيا فرمودند: «عمويم به من قول داده كه با اين پول براي من همسري تهيه كند و آن دو شتري را براي سفرهاي بعدي خود بكار بيندازم».
خديجه عرض كرد: «آيا راضي مي شوي كه من براي شما زني انتخاب كنم؟»
فرمود: «اشكالي ندارد.»
خديجه عرض كرد: «آن همسري را كه براي شما انتخاب كرده ام، از اقوام و خويشان خود شماست و از جمال و كمال در عرب نظير ندارد و در امور زندگي يارو ياور شما خواهد بود، فقط دو عيب دارد اول اين كه سن او از شما بيشتر است ديگر اين كه تاكنون دو شوهر نموده»
حضرت متوجه شدند كه خديجه خودش را به آن جناب پيشنهاد مي كند، رنگ صورتش برافروخت سر را به زير افكند، عرق شرم برپيشاني نازنيش ظاهر شد و هيچ نگفت. ولي خديجه دوباره همان سخنان را تكرار كرد و گفت: تو در نهاد دل و در كمون قلبم جاي داري تو را بخدا سوگند مي دهم كه خواسته مرا بپذيري» اين گفت و اشكش جاري شد.
امين مكه با شنيدن كلمات صادقانه ملتمسانه خديجه به نزد عموهايش باز گشت.
«بعد از گذشت 2 ماه و اتفاقات بسياري كه د راين مدت رخ داد. خطبه عقد حضرت محمد(ص) و حضرت خديجه (س) خوانده شد. »
هيئت حضرت هنگام خطبه عقد
وجود مقدس محمد بن عبدالله با فاخرترين لباسهاي زيبا و بهترين هيئت خوش، در حالي كه عمامه سياه بر سر مباركش بود و نور پيشاني انورش در زير ان تلولو مي نمود، «پيراهن» جناب «عبدالمطلب» در تن و «رداي» الياس پيغمبر بردوش و «نعلين» قيمتي جدش در پا و «عصاي» ابراهيم خليل در دست و «انگشتر» عقيق سرخ انگشت شريفش بود.
مهريه خديجه
با در نظر داشتن اختلافي كه در روايات ديده مي شود دوازده وقيه طلا يا بقولي دوازده و نيم كه هر وقيه معادل چهل درهم و در نتيجه پانصد درهم شرعي بوده است و اقوال ديگر كه در تاريخ ثبت و ضبط مي باشد در بعضي از متون وارد شده كه ورقه بن نوفل در جواب گفت: « ما براي مهريه نقد آن مخدره غير از آنچه نسيه و بر عهده او مي‌ماند چند چيز مي خواهيم.
1- چهار هزار دينار (اشرفي) طلا
2- هزار شتر مو زرد چشم سياه
3- ده قطعه لباسهاي فاخر قيمتي ابريشمي
4- بيست و هشت غلام و كنيز ( در معنا خدمتكار و نديمه) .
و اين مقدار مهريه براي دختر ما زياد نيست.
جناب ابوطالب راضي شده فرمود: « ما هم قبول داريم » خويلد گفت: «من هم راضي شده و قبول دارم كه دخترم خديجه را به اين مقدار مهر عقد كردم به محمد»
سپس محمد بن عبدالله فرمود: «من هم قبول كردم» پس از آن صيغه عقد جاري شده، جناب حمزه و بقيه بني‌هاشم آنچه نقره و پول به همراه داشتند بر سر حاضرين نثار كردند. كه پرده و حجاب خديجه بالا رفته كنيزانش به مجلس وارد شده مبلغ بسياري نقره و گل و رياحين بر سرهاي حاضرين ريختند.
جشن عروسي
پيوند شگرف
با طلوع سپيده روز بعد از عقدكنان در خديجه جنبش ديگري آغاز شد دستور دادتمام زرگرها طائف به مكه آمدند تا براي او انواع زينت هاي طلايي درست كنند. پس از شش ماه شب عروسي فرا رسيد، خديجه دستور داده بود شمع هايي به اندازه درخت تهيه كردند و يكراست از دم كاخ تا تالار تشريفات، هر چند قدمي يك شمع نصب نمودند و در كنار هر شمعي، غلامي يا كنيزي با لباسهاي حرير ايستاده بود و ميهمانان را خوش آمد مي گفت، بر روي آن و ساده اي از خز و ديباج انداخته شده بود.
از آن طرف پيغمبر با لباسهاي زيبا در حالي كه نور جمالش شب تاريك را روشن نموده و شمع هايي كه در دست جوانان بني هاشم
بود در مقابل روشني چهره ماه وش بني هاشم رنگ روشنايي چراغ را در برابر آفتاب گرفته بود وارد خانه خديجه شد.
در طول مسير آل بني هاشم و مردم مكه در دو طرف راه اجتماع كرده بودند، خديجه هم در حالي كه جامه حرير زيبايي در بر كرده، تاجي جواهرنشان از طلاي سرخ بر سرگذارده، خلخالهاي فيروزه نشان در دست و پاها نموده و گردن بندي از زمرد و ياقوت در گردن داشت با پيغمبر روبرو گرديد از آن ساعت زندگي آميخته با عشق اين دو بزرگوار آغاز شد.
بعد از مرگ خديجه كسي نمي توانست قدم پيش نهاده رسول خدا را به انتخاب همسري وادار سازد و لذا همه و همه آنهائي كه مي توانستند درباره ازداواج نبي اكرم صحبتي كنند به جهاتي سكوت كرده بودند تا بالاخره «خوله» اين سكوت را در همان روزهاي تنهايي رسول خدا در مكه شكست و به ان حضرت عرض كرد: «چرا ازدواج نمي كنيد و اين خاموشي پرحزن را از خانه خود بر نمي اندازيد؟» رسول خدا فرمودند: «با چه كسي ازدواج كنم؟ شما زنان بهتر از مردان در اين زمينه اگاه هستيد.»
خوله عرض كرد:« اگر براي همسري خودت، خواهان دختر جوان هستي، عايشه فتانه دختر ابوبكر در مقابل شماست و اگر زن پخته و زندگي كرده مي خواهي «سوده» زيبا دختر «زمعه» كه اسلام هم آورده و از شما پيروي دارد در انتظار شماست».
نبي اكرم پيشنهاد «خوله» را پذيرفت و او نيز با مادر «عايشه» مطلب را در ميان گذاشت، او نيز موكول به اجازه شوهرش كرد، وقتي مطلب را به ابوبكر گفتند خيلي خوشحال شد ولي چند دشواري به نظرش رسيد و معتقد بود تا رفع ان مشكلات مي بايد طرح موضوع را به تاخير انداخت.
در همين ايام رسول خدا عايشه و سوده دختر زمعه را خواستگاري كردند. لكن زفاف سوده در ماه رمضان سال دهم رخ داد ولي عايشه تا بعد از هجرت به تاخير انجاميد. تا اين كه در ماه شوال سال اول هجري در ان موقع حساس كه مشكلات شديد اقتصادي جامعه مسلمين را تحت فشار قرار داده بود به حدي كه مراسم عروسي عايشه بنا به گفته«بنت عميس» با قدحي از شير برگزار شد به اين ترتيب بنا بر اصرار و پافشاري ابوبكر عايشه در سن نه سالگي به خانه پيامبر اكرم برده شد.
عايشه در كنار پيامبر
عايشه با خصوصيتهاي مزاجي عصبي و سخت تند و سركش، حدت طبع و سرعت درك موقعيت و تصميم گيري، تيزهوشي توام با رشك و حسادت شديد در كنار رسول خدا زندگي مشتركانه خود را آغاز كرد. از همان لحظه كه وارد يكي از خانه هاي ساخته شده حريم مسجدالنبي كه در مجاورت خانه سوده بود وارد گرديد و سكونت يافت، با دو خصوصيت در كنار پيشواي عظيم الشان اسلام زندگي زناشويي خويش را شكل مي داد.
خصوصيت اول: برشوهر بزرگوارش سخت حسود بود آن هم به حدي كه حاضر نمي شد جز خودش همسر ديگري در دل شوهرش جائي پيدا كند و ذره اي از محبت او به ديگري اختصاص يابد. در صورتي كه اگر عايشه با خصوصيت نبوت آشنا شده بود يعني در خانه اي رشد كرده بود كه نبي اكرم با همان خصوصيتهاي آسماني مطرح مي‌شد بدون ترديد آموخته داشت كه نزد رسول خدا هر كس با هر قرابتي كه حضور يابد جائي مخصوص به خود داشته به اين معنا حق و حقوقي از كسي ضايع نخواهد شد زيرا از كريمه اي كه حضرتش را «اسوه حسنه» يا با خصوصيت «رحمه للعالمين» مطرح مي كند چنين استفاده اي مي شود. ولي متاسفانه «عايشه» تربيت شده همان تشكيك ها و تشويش
هايي است كه نظيرش را از ابوبكر در سفر هجرت خوانديم و خوشبختانه تاريخ اسلام گواه چنين موضوعي است. اگر آن روز در غار ثور و طي مسافت بين مكه و مدينه ان همه رخدادهاي قابل توجه از ابوبكر سر زد متقابلا در طول زندگي عايشه با رسول خدا حتي پس از پيوستن به رفيق اعلي حضرتش، شديدتر از آن را كه نشانه تربيت در خانه ابوبكر مي باشد در تاريخ اسلام مي خوانيم.
عايشه نه تنها به جهت حسادت بلكه كمبود ايمان به رسول خدا دچار وسوسه هاي نفساني زشت مي شد مثلا حضرتش را در دل شبها تعقيب مي كرد كه مبادا به خانه همسري ديگر برود و همين صحنه هاي زشت كه از بي‌ايماني و بي اعتقادي عايشه نسبت به حدود و حريم مقام نبوت سرچشمه مي گرفت زمينه بدبيني هاي ازدواج هاي رسول خدا را فراهم آورده و آن عده از محققان و نويسندگان كه مانند «عايشه» مرتبت و منزلت پيامبري را نشناخته‌اند دچار بدفهمي نموده با بدبيني تحقيق كرده و نوشته اند.
احمدبن حنبل شخصيت سرشناس و مورد اعتماد اهل سنت و جماعت مي نويسد: «عايشه مي گويد شبي متوجه شدم كه پيغمبر خدا در رختخواب خود نيست، وسوسه و خيالات ناراحت كننده مرا بر آن داشت تا گمان بردم حتما نزد يكي ديگر از زنانش رفته است! روي اين حساب از جاي برخاستم و به جستجويش پرداختم كه ناگاه او را در مسجد يافتم كه به سجده افتاده بود و مي گفت: رب اغفرلي» بار خدايا! مرا ببخشاي شبي ديدم پيغمبر در رختخواب خود نيست. با خود گفتم كه حتما پيش يكي از زنانش رفته است! گوش فرا داشتم و اين سوي و آن سوي به جستجو و يافتنش پرداختم كه ديدم در پيشگاه خدا به ركوع رفته است باز شبي ديگر به يافتنش از جاي برخواستم و در دل شب در آن تاريكي بي اختيار به هر طرف دست مي گردانيدم كه ناگاه دستم به كف پايش خورد او در مسجد و در پيشگاه خدا به سجده افتاده بود و مي گفت … باز عايشه مي گويد: «شبي رسول خدا از نزد من خارج شد، غيرت و حسادتم به جوش آمد، سخت منقلب و ناراحت شدم، چون آن حضرت باز آمد و حال مرا ديد علت را دريافت و فرمود: عايشه تو را چه مي شود، باز همه حسادت كرده ناراحت شدي؟! عرض كرد: آخر چرا همچون مني بر چون توئي حسادت نورزد!
حضرت فرمودند: باز هم كه گرفتار شيطانت شده اي در شبي ديگر وقتي رسول خدا از خانه بيرون مي روند و مي گويد: گمان بردم كه پيش يكي از همسرانش مي رود، پس برخاستم و آهسته و آرام به تعقيبش پرداختم تا به گورستان رسيدند، آنجا ايستادند و خطاب به مومناني كه به خواب ابدي فرورفته بودند فرمودند: «درود بر شما مومنان باد1» ناگهان برگشتند و مرا در پي خود ديدند و فرمودند: «واي اگر از دستش مي آمد چه ها كه مي كرد»
بازتاب اين گونه حسادتهاي عايشه قسمتي از متون تاريخي اسلامي را به خود اختصاص داده كه مي تواند تنها عامل بدبيني و بدفهمي عده اي از نويسندگان نسبت به ساحت مقدس نبي اكرم باشد. در حالي كه آنچه از اين دوران بازمانده است گوياي كمبودهاي معنوي عايشه مي باشد و مهمتر اين كه چطور آن همه صفا و صميميت، عاطفه و محبت را نپذيرفته است اين زن در كنار عظمت و حقيقت پيامبر اكرم كه در جاهاي گوناگوني به ان اشاره داشته است، چنان با حالات پائين انساني زندگي مي كرد كه آدمي باورش نمي شود از شدت حسادت ظرف غذاهايي را كه همسران پيامبر براي حضرتش مي فرستادند را بشكند عايشه خود مي گويد: «غذايي براي رسول خدا تهيه ديده بودم كه خبر شدم حفصه (دختر عمر) نيز چنين كاري كرده است به كنيزك خود دستور دادم كه آماده باشد و اگر
ديد حفصه پيش از من براي پيغمبر غذا آورد آن را بگيرد و به دور بريزد كنيرك فرمان برد، چنين كردو در نتيجه ظرف غذاي حفصه شكست و محتويات آن بر سفره چرمين ريخته شد رسول خدا خود غذاي ريخته شده را جمع كرد و به من امر فرمودك ظرفي از خود بياور و به جاي ظرف شكسته حفصه بده يا در مورد ام سلمه نوشته اند روزي كه غذاي دلخواه پيامبر را براي حضرتش تهيه كرده فرستاده بود عايشه در حالي كه خود را به عباي خويش پيچيده بود سنگي در دست داشت سررسيد، سنگ را بر ظرف غذا كوبيد و آن را شكست رسول خدا كه ناظر اين كار عايشه بودند ظرفي از آن او را به جاي ظرف شكسته براي ام سلمه فرستادند عايشه درباره غذا فرستادن صفيه مي گويد رچون كنيزك حامل غذا را ديدم لرزه براندامم افتاد تا انجا كه از خود بيخود شده ظرف غذا را گرفته به دور افكندم! چشمهاي پيغمبر را ديدم كه به من خيره شده است و آثار خشم و نفرت را از رفتار خود در سيمايش به خوبي خواندم، پس بيدرنگ گفتم از خشم رسول خدا به حضرتش پناه مي برم و اميد ان دارم كه مرا نفرين نكنند. حضرت فرمودند: توبه كن.
عرض مي كند: چگونه عمل خود را تلافي كنم؟
فرمودند: غذايي مانند غذايش و ظرفي چون ظرفش تهيه كن و برايش بفرست گاهي بازتابهاي اين چنان هم او را آرام نمي كرد و حتي خشم هاي رسول اكرم نيز كارساز نمي افتاد، كار دشمني و حسادت او با زنان نبي اكرم به ناسزاگويي و شماتت و سركوفت زدن مي كشيد ماجراي برخورد تند او با صفيه چنان او را ناراحت و منقلب كرده كه رسول خدا به صفيه فرمودند: «تو چرا به او نگفتي كه من پدرم هارون و عمويم موسي است». عايشه به ايذاء و اذيت در حق صفيه سخني گفتي كه شكايتش را به نزد پيامبر خدا برده حضرت فرمودند: «درباره صفيه سخني گفتي كه پليديش دريائي را آلوده مي كند» گاهي هم پا را فراتر نهاده برخوردهاي لفظي او را آرام نكرده دست به گريبان همسران مظلومي مانند سوده مي شد و با آنان كتك كاري مي كرد. نوشته اند يك روز سوده زير لب اشعاري زمزمه مي‌كرد «كه دو قبيله عدي و تيم در پي آن هستند تا هم پيماناني براي خود دست و پا كنند» چون عايشه از قبيله «تيم» بود به حفصه دختر عمر كه از قبيله «عدي» به شمار مي رفت گفت: منظور از اين شعر گوشه زدن او به من و تو مي باشد. وقتي ديدي من با او گلاويز شدم تو هم به كمك من بيا.
سپس برمي خيزد، خود را با سوده رسانيده گريبانش را گرفته او را به زير باران مشت و لگد خود مي گيرد و حفصه هم به ياري او مي آيد.
تاريخ گواه اين است كه عايشه به اين اكتفا نمي كرد زناني را كه بدون مهر به نكاح رسول خدا در مي آمدند به باد ملامت و سرزنش مي گرفت بعضا به اين سرزنش ها هم اكتفا نكرده آنان را فريب مي داد تا از رسول خدا تقاضاي طلاق كنند چنان كه پس از ازدواج «مليكه» دختر كعب او را فريب داده از پيامبر دوري جست كه منجر به طلاق گرديد. سپس نزديكان او نزد پيغمبر امدند و عرض كردند او فريب خورده و در اين بازتاب كه از خود نشان داده است از خود رايي نداشته او را ببخشاي و بازگردان اما رسول خدا نپذيرفتند.
يا در مورد «اسماء» دختر «نعمان» وقتي عايشه (دختر ابوبكر) و حفصه(دختر عمر) با يكديگر قرار مي گذارند يكي او را خضاب كند و ديگري سرش را شانه بزند او را فريب داده مي گويند: تو هم اگر مي خواهي نزد او عزيز تاشي اين را بگو، اسماء از همه جا بي خبر فريب اين دو را خورده همان مي كند كه يادش داده
بودند، رسول خدا با شنيدن سخن اسماء آستينش را در مقابل صورت گرفته، به وسيله ابواسيد او را به خانواده اش بازگردانيدند، از آن پس اسماء مي گفت:« مرا اسماء نخوانيد بلكه نام مرا بدبخت بگذاريد» سرانجام اسماء از اين غصه دق كرد.
عايشه هر وقت از تمام اين كارها نااميد مي شد نمي توانست زني را در جوار خود تحمل كند نقشه اي ديگر طراحي مي كرد مثلا وقتي «ماريه» را مي بيند مي گويد «نسبت به هيچ زني به اندازه ماريه رشك و حسادتم تحريك نشد» با او سر ناسازگاري گذارده تا سرانجام ماريه به تنگ آمده شكايت به پيامبر كرد، حضرتش نيز او را به «عاليه» تغيير مكان دادند و وقتي خداوند پسري به او داد و چون عايشه و حفصه از داشتن فرزند محروم بودند حسادتشان بيشتر شده، سوره تحريم نازل گرديد.
البته ماجراي برخوردهاي تند او با حضرت صديقه طاهره مطهره فاطمه زهرا سلام الله عليها به جرم اينكه دختر حضرت خديجه است و رسول خدا بي نهايت يعني غير قابل وصف او و فرزندان و شوهرش را دوست دارد. بايد مطرح شود كه در جاي خودش نقل خواهيم كرد.
خصوصيت دوم:علاوه بر حسادتي كه بازتابهايش را خوانديد به بلاي ديگري هم مبتلا بود كه منشاء حوادثي در تاريخ اسلام گرديد. او شيفته و ديوانه خويشان و بستگان خود بود و نسبت به آنان تعصبي شديد داشت به طوري كه اگر منافعشان به خطر مي افتاد خود راسخت مي باخت و موقعيت خويش را كه همسر پيامبر خداست فراموش كرده از جانبداري در راه منافع انها به هيچ روي خودداري نمي نمود.
انس بن مالك مي گويد: «كبك برياني با نان و خورشتي مركب از كشمش و خردل براي رسول خدا هديه اوردند، پيغمبر اكرم فرمودند: «اللهم ائتني خلقك اليك ياكل معي من هذا الطعام بار الها محبوبترين خلق تو را بفرست تا با من اين غذا را بخورد عايشه گفت بار خدايا آن كس پدر من قرار ده و حفصه گفت: بار خدايا آن كس را پدر من گردان انس بن مالك گفت: بار خدايا آن كس سعد بن عباده باشد. انس بن مالك مي گويد: صداي در شنيدم و بيرون رفتم علي را در كنار در ديدم گفتم پيغمبر خدا به حاجتي مشغول است علي برگشت … تا شايد يكي از آن سه نفر به جاي علي بن ابيطالب سلام الله عليهما وارد شود كه عاقبت آن طعام نصيب علي مرتضي گرديد.
و از جمله كارهايي كه مي توان در اين زمينه نقل كرد ماجراي دستور اكيد ختمي مرتبت است كه همه مسلمين در لشكر اسامه شركت نمايند البته ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و سعد بن ابي وقاص به فرماندهي اسامه بن زيد تحت عنوان «با وجود سران مهاجرين و انصار اين پسرك را فرماندهي مي دهند» اعتراض كردند.
در همين موقع كه لشكر عازم رفتن شد مقداري هم دور شدند عايشه براي پدرش پيغام فرستاد و او را از نزديكي مرگ رسول خدا خبر داده او بازگشت، زماني كه پيامبر نمي توانست مسجد برود عايشه به بلال غلام پدرش دستور داد كه ابوبكر را بگويد تا بامردم نماز بخواند . و نظائر اينگونه اقدامات تعصب آميزي كه عايشه در طول تاريخ اسلام از خود نشان داده است و ما در جايگاه تاريخي اش به انها اشاره مي نمائيم.
ازدواج يا حفصه
پس ازخنثي كردن هجوم هاي بدويان كه رسول خدا نسبت به آنها حساسيت شديد پيداكرده بودند، زيرا مي‌دانستند اگر بدويان به آنچه كه در سر مي پرورانند دست يابند و بتوانند به مدينه مركز حكومت اسلام هجوم آورند و حتي موفق هم نشوند، قصه تهاجم
ناجوانمردانه ناموفق خود را به صورت قصه موفقيت آميزي از مرزهاي مدينه مي‌گذرانند به هر كجا كه برسد منشأ قوت قلب و جسارت قبائل ديگر بدوي مي شود. در همان ماه ها كه زمينه را از نظر خارجي براي مقابله با خطر حمله انتقامي قريش آماده مي كردند و بدويان را سركوب مي نمودند تا دورنماي اين اقدامات وحشت و رعب در دل اهل مكه فراهم آورد. در دااخل با پيوندهاي زناشويي نويني كه استوارترين پيوندهاي اجتماعي آن روزگار بودروابط خويش را با ياراني كه امكان هر گونه شيطنت و سازش با دوستان بت پرستشان برايشان فراهم بود، مستحكم تر ساخت.
در شعبان سال سوم با حفصه دختر عمر كه قبلاً همسر «خنيس بن خدامه سهمي» بود ازدواج كردند و ما استنباط خودمان را قبل از اين صفحات به قيد تحرير درآورده ايم و اينجا به جاي تكرار همان موضوعات به مسئله حائز اهميت اشاره مي كنيم كه چگونه رسول خدا با اين ازدواج مهم به دو مسئله بسيار حساس كه اگر بروز مي كرد توام با مشكلات شديد مي بود خاتمه دادند.
اول: گفتيم وقتي حفصه دختر عمربن خطاب با شهادت شوهرش ئر جنگ «بدر» بيوه شد، عمربن خطاب به نزد ابوبكر و عثمان دو دوست قديمي اش رفته، خواست يكي از آن دو دختر بيوه اش را به همسري درآورند و آنها نپذيرفتند. عمربن خطاب به رسم گله گذاري شرفياب حضور رسول خدا شده با عصبيت و دل گرفتگي شديد از اين دو دوست بسيار صميمي خود كه تا آن روز در همه جا با او بودند، خصوصاً در ساختن مسجدالنبي در حالي كه رسول خدا و علي مرتضي و صحابه اي امثال عمار به ساختمان مشغول بودند اين سه تن در زير سايه بان هاي خوش آب و هوا به تعبير خودشان براي اينكه غبار اذيتشان نكند استراحت مي كردند.
پيامبر از نحوه برخورد عمر متوجه شدند كه اين رفاقت صميمانه عنقريباً به لحاظ همين توقع همر به هم خواهد خورد و منشأ و مبدأ زحمات بسياري مي شود چه بسا هر كدام از اين ها براي لطمه زدن به ديگري در استخدام نيروي دشمن درآمده كار را سخت تر و ناگوارتر كنند. لذا پيامبر فوراً در جواب عمر فرمودند:« براي عثمان همسر بهتر از حفصه» هست منظورشان ام كلثوم دخترشان بود و براي حفصه همسري بهتر از عثمان هست و آنگاه شخصاً از حصفه خواستگاري كردند.
به جاست در اين وقت دميدن سپيده صبح روز يكشنبه اول خرداد 1379 مطابق 16 صفر 1421 به موضوعي لطيف و حساس و قابل توجه كه از كلام نبوي استشمام مي شود م به عنايت حضرتش در اين لحظات كه پنجاه و سه بهار را ديده و ملهم گرديده ام اشاره اي بكنم پيامبر اكرم چقدر لطيف فرموده اند:« براي عثمان همسري بهتر از حفصه وجود دارد» يعني دختر من ام كلثوم از حفصه دختر تو بهتر است و براي حفصه شوهري بهتر از عثمان. يعني خودم كه نمي بايد هيچكش هيچ انساني را با من برابر كند.
دوم: رسول خدا با خواستگاري از حفصه دختر عمر فوراً بروز هر گونه اختلاف بين ابوبكر و عمر و عثمان را كه مي‌توانست در آن لحظات حساس بسيار زيان آور و لطمه آفرين باشد گرفته و توجه آنهايي را كه بر اثر روابط افراد موقعيت اسلام را شناسايي مي كردند و نقشه هاي ضد اسلام را براساس همان استنباط ها طرح مي كردند، مثلاً جاسوس تعيين نمودند و يا شخصي را براي توليد فتنه به هنگامي كه هر فتنه اي مانند سم كشنده است به استخدام درمي آوردند، به خود جلب كند. با ازدواج حفصه دوستي كه مي رفت به دشمني تبديل شود و زيان ها با آورد از هر گونه خطري حفظ كرد و توجه دشمن را به صميميت افراد سرشناس جلب نموده تا از به
استخدام درآوردن افراد سست ايمان و پيمان شكن منصرف شوند چنانكه بعضي از نويسندگان معاصر ما نبز همين استنباط را دارند.
ازدواج با ام سلمه
هند دختر ابي اميه بن مغيره مخزومي 28 سال قبل از هجرت از مادرش عاتكه دختر جناب عبدالمطلب به دنيا آمد در حقيقت دختر عمه رسول خدا مي بود كه به نكاح ابوسلمه عبدالمطلب بن عبدالاسد درآمده از وي چهار فرزند به نام هاي «سلمه» و «عمر» و «زينب» و «دره» داشت. ام سلمه از حمله كساني است كه پس از بعثت به اتفاق همسرش به حبشه مهاجرت نمودند. اين خانواده با هم زندگي مي كردند تا اينكه ابو سلمه در جنگ احد مجروح گرديد و پس از هشت ماه جراحت از دنيا رفت. ام سلمه هنگام مرگ شوهر بي تابي مي نمود كه با داشتن فرزندان با آن همه مصائبي كه تا كنون در اسلام ديده و علاقه اي كه به شوهر دارد پس از مرگ او چه كند و چگونه اين مصيبت را هموار سازد.
او مي گويد پيوسته فكر مي كردم بهتر از ابوسلمه كجا نصيبم خواهدشد تا اينكه ابوبكر و عمر از من خواستگاري كردند نپذيرفتم، پيغمبر اسلام عمر را براي خواستگاري من فرستادند، در جواب گفتم: « به رسول خدا عرض كنيد اولاً من زني بچه دارم، اگر شوهر كنم بچه هايم بي سرپرست خواهندشد، ثانياً از بستگان من كسي حاضر نيست، ثالثاً زني غسور و بي انداره حسودم مي ترسم نتوانم از عهده وظايف بيرون آيم.»
وقتي پيغام به رسول خدا عرش مي شود مي فرمايند: « اما فرزندانت را تو خود سرپرستي خواهي نمود و فاميل وبستگانت چه حاضر باشند يا غائب با پيشنهاد من مخالفت نخواهند كرد، در موضوع حسادت شما، دعا مي كنم تا خدا را از دلتان ريشه نمايد.»
زماني كه پيغام رسول خدا به ام سلمه رسيد به پسر بزرگش «عمر» كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود گفت«‌برخيز و مرا به ازدواج پيغمبر درآور» و اين ازدواج در سال چهارم هجري ماه شوال واقع شد نقش اين شخصيت قابل ستايش و تعظيم درجا به جاي زندگي پيامبر اكرم و پس ار كودتاي سقيفه بني ساعده تا پس از كربلا و شهادت حسين بن علي سلام الله عليهما در تاريخ اسلام چنان روشن و بي عيب و نقص است كه الحق بعد از خديجه كبري سزاوار مي باشد او را «ام المؤمنين» دانست و خدا را شاكرم كه محبت اين مجلله مدافع ولايت و وصايت و خلافت علي بن ابيطالب را در دل دارم و بر اين نعمت شاكرم عرضه مي دارم: « بارالهالحظه به لحظه محبت آنهايي را كه در پي غدير با تمام ستم‌هاي كارگزاران سفيقه از كيان تشييع دفاع كردند در من افزون بفرما.»
مرگ همسر و نوه
بعد از رحلت حضرت خديجه كبري ام المؤمنين علي الاطلاق سلام الله عليها «زينب» بنت « خزيمه بن حارث عمروبن مناف بن هلال بن عامر بن صعصعه، خواهر ميمونه بنت حارث كه به لحاظ اطعام مساكين و تيمارداري مستمندان او را در جاهليت «ام المساكين» مي خواندند از جمله همسران رسول خداست كه قبل از ازدواج با پيامبر دو ازدواج نموده، شوهر اولش «طفيل بن حارث مطلبي» (عبدالمطلب) است كه در بدر شهيد شد و شوهر دوم او «عبدالله بن حجش» كه در احد شهيد گرديد روسل خدا اين بانو را در ماه مبارك رمضان سال سوم كه 31 ماه از هجرت گذشته بود با صداق چهارصد درهم به نكاح خود درآوردند و پس از هشت ماه همسري پيامبر اكرم عاقبت در زمان حيات رسول خدا درسي سالگي به ماه جمادي الاول كه
اشتباهاً ربيع الاول و ربيع الاخر و جمادي الاخر به ثبت رسيده است در سال چهارم هجري وفات كرد.
در همين سال عبدالله بن عثمان بن عفان فرزند رقيه دختر رسول خدا در سن 6 سالگي جهان را بدرود گفت. پيامبر اكرم براو نمز خواندند به خاك سپرده شد.
مشاجره همسران پيامبر
ماجراي مشاجره همسران رسول خدا با آن حضرت را عده اي در پي غزوه خيبر نوشته اند لكن همانطور كه بعضي از محققان و مفسران و سيره نويسان به آن اشاره كرده اند. پس از اتمام ماجراي سركوبي يهودان بني قريظه و غنائم چشم گيري كه به جاي مانده، تصويب شد براساس سرمايه گذاري در جهاد تقسيم شود و به لحاظ همين قانون مي بايست رسول خدا طبق سرمايه گذاري كه نموده اند براي سه اسبي كه درجنگ داشته اند شش سهم به خود اختصاص مي دادند لكن براي هيچ كدام اسب هاسهمي معين نكردند و مانند افراد پياده نظام از غنيمت جنگ بني‌قريظه تصرف كردند. اين ماجرا براي خانواده اي كه بر اثر تنگدستي و نبودن امكانات نه تنها در مضيقه بودند بل مصارفش مورد مراقبت شديد رسول خدا قرار مي گرفت، زمينه ساز بروز اعتراض هاي شديد رسول خدا قرار مي گرفت، زمينه ساز بروز اعتراض هاي شديد برخي از زنان پيامبر اكرم شد. مخصوصاً آن عده كه خواستار زندگي درحد برخي از صحابه ثروتمند بودند.
كمبودهاي چشم گير و مراقبت هاي ويژه نبي اكرم، حضرتش را تحت فشارهاي شديد قرار داده بود و حضرتش براثر فشارهاي مالي براي او حلقه اي از نقره خريداري كرده بودند، او نپذيرفت، اصرار ورزيد كه بايد برايش حلقه اي طلا تهيه شود يا ديگران كه برد يماني و چادر مصري و …. مي خواستند شنيدن قانون جديد تقسيم غنائم و ماجراي سهم برداري پيامبراكرم از آن زنان رسول خدا را شديداً عصباني نموده خواستار شدند. حال كه حضرتش با اين سخت‌گيري و مراقبت هاي شديد اقتصادي زندگي خود را تحت فشار قرار مي دهد. لااقل براي آنان از غنيمت سهمي قائل شوند كه مورد پذيرش واقع نشد و با پاسخ منفي پيامبر اكرم مواجه شدند برآشفته گرديده، زياد طلبي دنيا و نفقه رفاه و عيش آنها را تحريك كرده عرض نمودند:« شما زندگي را چنان بر ما سخت گرفته اي كه اگر ما را طلاق دهي به لحاظ فقر و تهيدستي كه داراي همسري هم شأن و همتاي ما پيدا نخواهي كرد.»
مشاجره چنان بالا مي گيرد كه حفصه بر اثر گستاخي از پدرش عمربن خطاب كتك مي خورد خلاصه چنان حضرتش را آزردند كه 29 روز از زنان كناره گيري كردند كه فرمان « يا أيهَا النَّبِيٌ لِأزوَاجِكَ أن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَوهَ الدُّنيَا وَ زينَتَهَا فَتَعالَينَ» نازل شد و پيامبر دستور يافت به زنان خود بگويد:« اگر زندگاني اين دنيا و زيور آن را مي‌خواهند پس بيايند» چيزي دريافت كنند و بروند و«اگر خدا و پيامبرش را مي خواهيد و سراي آخرت را (مي‌جوييد) پس (بدانيد) خداي براي نيكوكاران شما پاداشي بزرگ آماده كرده است.»
رسول خدا، همسران خويش را احضار نموده، حكم الهي را ابلاغ فرمودند كهاگر آنها اين جهان و آرايش مي‌خواهند تصميم بگيرند، اينجا بود كه زنان ستيزه جوي زياده طلب بين دنيا و آخرت، حنت و نار قرار گرفتند و پيامبر فرمودند:« شتاب مكنيد، با پدران و خويشان خود هم مشورت كنيد» حضرت ام سلمه سلام الله عليهما نخستين كسي بود كه صريحاً اعلام داشت من خدا و رسول او را انتخاب مي كنم و ديگران به او تاسي جسته همان عرض ام سلمه را عرض داشتند
و تمامي همسران نهايتاً شرف همسري در خانه خالي از تجمل و رفاه پيامبر اكرم را بر زندگي پر رفاه و آسايش خانه هاي قصر فرستادند كه چون ايشان تو را اختيار مي كنند تو نيز رايشان اختيار مكن.
ازدواج با ريحانه
ماجراي بني قريظه به حكم سعد بن معاذ به اتمام رسيد، غنائم جنگ براي اولين بار پس از پرداخت خمس آن به سبك جديدي تقسيم گرديد، اسيران جنگي را به حضور پيامبر آوردند. رسول خدا با ديدن ريحانه دختر عمروبن جنافه يا حنافه همسر حكم يا حكيم مردي از يهود دستور دادند ريحانه را از ميان اسراء به خانه« ام منذر» دختر قيس بفرستند و بعد از رسيدگي به امور اسيران به خانه« ام منذر» نزول اجلال نموده، ريحانه را به حضور طلبيدند، مقابل خود نشاندند، او را به اسلام دعوت كردند. ريحانه ابتدا نپذيرفت تقاضا كرد كه به عنوان كنيز افتخار حضور رسول خدا را داشته باشد. لكن وقتي رسول اكرم فرمودند:« اگر خدا و رسولش را اختيار كني، رسول خدا هم تو را براي خود اختيار خواهد نمود» ريحانه عرض كرد:« خدا و رسولش را اختيار مي كنم» مسلمان شد.
پيامبراكرم او را آزاد ساخت و پس از آزادي او را با دوازده اقيه و نيم كه معادل پانصد درهم بود مانند همه زن ها به نكاح خود درآورد و چنان مورد توجه نبوي قرار گرفت كه مي گفتند اگر آزادي بني قريظه را تقاضا مي كرد پذيرفته مي شد، ولي وقت اين كار گذاشته بود.
البته با اين استنباط خواسته اند شدت قرب ريحانه را نسبت به رسول خدا برسانند و الا درباره تصميمات حضرت پيامبر اكرم چون اراده الهي سهيم بوده و بنابر مصلحت خداي تعالي تصميم گرفته مي شده است، اگر ريحانه قبل از حكم سعدبن معاذ حضورمي داشت، شفاعت بني قريظه را مي نمود پذيرفته نمي شد، زيرا مي دانستند اين يهودان اگر پراكنده شوند مانند قبلي ها به تحريك برعليه اسلام مي پردازند و چه بسا نظير جنگ احزاب در هر زمان فراهم آورند.
جنجال ازدواج
با بيوه زيدبن حارثه
زيدبن حارثه كه همراه مادرش سعديه دختر ثعلبيه بن عبدعامر به ديدن بستگان مادري رفته بود، در حمله طايفه« بني قين» به اسارت افتاد و به صورت برده در بازار مكه به فروش گذاشته شد، حكيم بن حزامه او را براي خديجه خريداري نموده، او نيز پس از ازدواج با ختمي مرتبت به آن حضرت بخشيد.
پدر و عموي زيد كه از محل او مطلع شده بودند به نزد حضرت ابو طالب عليه السلام آمده، عرض كردند:« فرزند ما با برادرزاده شما محمد است، به او بگوييد يا زيد را بفروشد و يا آزادش كند.» رسول خدا در قبال اين خواسته فرمودند:« او مختار است، اگر مايل بود با شما بيايد آزاد مي باشد.»
در حالي كه حارثه و بردارش از برخورد محبت آميز و منصفانه پيامبر اسلام خوشحال بودند، زيد را به حضور رسول خدا آوردند، حضرت از او پرسيدند:« ايشان را مي شناسي؟» عرض كرد:« آري پدر و عموي من هستند.» حضرت فرمودند:« مرا هم مي شناسي، اگر خواهي با ايشان برو و اگر راضي هستي نزد من بمان.» زيد بدون كوچك ترين تاملي عرض كرد:« با ايشان نمي روم و هيچكس را بر شما ترجيح نمي دهم، شما به جاي پدر و عموي من هستيد.»
حارثه پدر زيد گفت:« واي بر تو بندگي و بردگي رابر آزادي و آقائي، بر پدر و خاندان خود ترجيح مي دهي!» زيد پاسخ داد:«
آري من از اين مرد ديده ام او بر همه كس ترجيح دارد و كسي را بر او مقدم نمي دانم.» كار به اينجا كه رسيد حارثه روي به حاضرين نموده و گفت:« مردم شاهد باشيد زيد فزرند من نيست» رسول خدا كه ماجرا را ديدند زيد را به كنار حجره اسماعيل كنار خانه كعبه آورده فرمودند:« مردم گواه باشيد زيد پسر من است، از من ارث مي برد و من هم از او ارث مي برم» حارثه و برادرش وقتي علاقه شديد رسول الله را نسبت به زيد ديدندخوشحال شدند و برگشتند.
اين تقرب و نزديكي فرزند خوانده به جايي رسيد كه زيد را به «زيد بن محمد» مي شناختند و مانند پسر رسول خدا مورد محبت قرار مي دادند. زيد زمان را با منصب هاي حساس و نشان دادن صداقت توام با لياقت در اسلام پشت سر گذاشت تا زمان ازدواج او از راه رسيد، در همين اوقات«بره» معروف به «زينب» دختر حجش كه مادرش« اميمه» دختر جناب عبدالمطلب بود وارد مدينه شده با گذشت اندك زماني زينب خواهرش را براي تقاضاي ازدواج به نزد رسول خدا فرستاد و حضرت ازدواج با زيدبن حارثه پسرخوانده خويش را به او پيشنهاد كردندكه نواده عبدالمطلب در جواب عرض كرد: من دختر عمه شما هستم آن هم از خاندان قريش، زيد شايسته همسري من نيست. برادرش عبدالله بن حجش اعتراض خواهر را تاييد كرد كه فرمان «وَما كَانَ لِمؤمِنِ وَلا مُؤمِنَهٍ إذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً أن يَكُونَ لَهُمُ الخَيَرهُ مِن أمرِهِم» نازل شد و دانستند براي هيچ مؤمن و مؤمنه يي اختياري در كارشان نباشد( هر گاه خدا و پيامبرش در كاري حكم كنند) و هر كس خدا و پيامبر او را نافرماني كند به يقين گمراه شده.
پس از نزول آيه« زينب» حضور پيامبر اكرم فرستاد و اعلام كرد شما صاحب اختيار من هستيد و مرا به نكاح هر كس درآوريد راضي هستم. پيامبر دختر عمه جميله خويش را با آن همه خواستگاران سرشناس وبرجسته به عقذژد زيد درآورد و ده دينار و شصت درهم به عنوان صداق و يك عدد روسري و يك چادر و يك پيراهن و يك شلوار و دوازده من ونيم گندم يا آرد، سي من خرما براي ايشان فرستاد. ولي ديري نپاييد كه ناسازگاري بين زيد و همسرش آغاز شده، زندگي آرام و شيرين آنها را تلخ و ناآرام نمود، تا حدي كه زيد از همسرش دختر عمه رسول الله نزد حضرتش شكايت كرد و حضرت با نصايح زياد او را به ادامه زندگي آرام سفارش كردند ولي نه تنها ناسازگاري ها برطرف نشد بلكه با گذشت زمان چنان پيشرفت كرد كه زيد تصميم گرفت دختر عمه رسول خدا را طلاق دهد. ولي به لحاظ نصايح پيامبر اكرم به تعويق افتاد تا اينكه يك روز برآشفته شدند و فرمودند:«أمِك عَلَيْكَ زَوجَكَ وَ اتَّقِ الله» همسر خود را نگاه دار از خشم خداوند بپرهيز ولي بالاخره زيد همسرش را طلاق داد.
عده طلاق به سر آمد كه خداوند پيامبر را رسماً مأمور ازدواج با زينب كرده خطاب آمد:»فََلَمَّا قَضَي مِنْهَا وَطَرَا زَوَّجتكَهَا…» هنگامي كه زيد( همسرش) زينب را طلاق داد اورا به ازدواج تو درآوريم تا براي مؤمنان درباره همسران پسر خوانده خود هنگامي كه آنها را طلاق مي دهند محدوديتي نباشد. ولي اين اقدام شجاعانه آن هم به دستور خداي تعالي چنان موجي از اعتراض و انتقاد به راه انداخت و خوراك تبليغاتي منافقانه گرديده هر كجا كوتاه فكري را مي‌ديدند برعليه رسول خدا شورانده، با قريش هم صدايش مي كردند. ولي نه تنها كوچكترين تشويشي در پيامبر اكرم و تزلزلي در ايمان مؤمنان حقيقي وارد نساخت بلكه چون اين ازدواج براساس امر الهي بود زينب بيوه زيد بر ساير زنان رسول
خدا افتخار مي كرد كه شما را اوليائتان به تزويج پيامبر درآورد ولي من را خدا در عرش به رسولش تزويج نموده است.
ازدواج با جويريه
سياستي هوشيارانه براي آزاد اسيران
قبل از رسيدن به مدينه وقتي غنائم بني مصطلق بين سپاهيان اسلام تقسيم گرديد. اسيران نيز به قانوني بين افراد سپاه تقسيم شدند، جوريه دختر حارث رئيس قبيله تقسيم شده، سهم ثابت بن قيس به شمار آمد جويريه براساس زيركي كه داشت با ثابت بن قيس توافق كرد او را در قبال پرداخت مبلغي آزاد كند و چون چنين فديه اي را آماده نداشت حضو رسول خدا شرفياب شده، ماجراي خويش را به عرض مبارك حضرتش رسانده تقاضاي قرض كرد زيرا مي دانست به طور حتم پدرش براي آزادي او اقدام خواهد كرد. رسول اكرم در جواب فرمودند:« ميل داري كاري بهتر از اين انجام دهم؟» عرض كرد چه كاري؟! فرمودند:» پولي را كه بدهكاري مي پردازم و آنگاه با تو ازدواج مي‌كنم.» عرض كرد:«بسيار خوب» اينجا بود كه جويريه از خيال آزداي خالي شد و در انديشه قولي كه رسول خدا از او گرفته بود روزگار مي گذرانيد.
با انتشار خبر مسرت آميز وعده ازدواج رسول خدا به جويريه دختر حارث مصطلقي، مسلماناني كه سهمي از اسيران بني مصطلق داشتند گفتند:« پيامبر داماد قبيله مصطلق است و سزاوار نيست از اين قبيله مردمي به عنوان بنده و برده زيردست ما باشند.» و لذا با شوق و رغبت اسيران نصطلقي را آزاد كردند خبر كه به پيامبر اكرم رسيد بسيار خوشحال و شادمان شدند.
بدين ترتيب هنوز سپاه به« ذات الجيش» نرسيده بود كه تمام صد خانواده از اسراي بني مصطلق آزاد شدند و هيچ زني اسير باقي نماند پس ازدواج با جويريه مطلوب ترين شرايط را براي استراتژي آزادي اسيران فراهم آورد. حارث بن أبي ضرار وقتي اطلاع يافت دخترش به اسارت درآمده، تعدادي از شتران خويش را برداشته به قصد آزادي او عازم مدينه شد. در وادي«عقيق» دو شتر توجه اش را جلب كرده آنها را عقال زد در يكي از دره ها پنهان ساخت تا در مراجعت با خود بازگرداند. هنگامي كه خدمت پيامبر اكرم رسيد و هنوز از سرنوشت دخترش خبري نداشت عرض كرد:« يا محمد دخترم را اسير گرفته ايد، اين شتران را عوض بستانيد و دخترم را به من واگذاريد.» رسول خدا فرمودند:« آن دو شتري كه در وادي عقيق در فلان دره پنهان كردي چه شد!» حارث با شنيدن اين جمله برق ايمان در قلبش جستن كرد به وحدانيت خدا و رسالت محمدبن عبدالله گواهي داد و عده اي ازاقوامش هم مسلمان شدند. دختر خود را تحويل گرفت و رسول خدا او را خواستگاري كرد با چهارصد درهم به كابين رسول خدا درآمد.
ازدواج با ماريه قبطيه
ماريه دختر شمعون قبطيه مصري الاصل در قريه «حفن» از توابع «انصنا» از مادري روميه قدم به عرصه وجود نهاده بود، دوران اوليه بعد از كودكي را به فراگيري علم همت گماشته از جمله فاضله هاي عصر خويش به شمار مي‌رفت داراي جمالي زيبا با گيسواني مجعد و پيچيده بود كه «مقوقس» پادشاه مصر براي رسول خدا هديه فرستاده تا بدين وسياژلع مقدم سفيرش را گرامي داشته باشد.
حاطب بن ابي بلتعه سفير كبير مدينه كه از روز مسلمان شدنش هرگز در دين خدا شك و شبهه اي نكرده بود، در مسير بازگشت از مأموريت اسلام را به« ماريه» و خواهرش عرضه كرد هر رو با كمال ميل و رغبت پذيرفتند و با رسيدن پيك شاه مصر به مدينه اگر جنگ
خيبر را در ماه ديحجه و محرم بدانيم بعد از جنگ و اگر در ماه جمادي الاول يا رمضان بپذيريم قبل از جنگ يعني در ماه ربيع الاول سال هفتم رسول خدا با او ازدواج كرده است زيرا تولد ابراهيم فرزند پيامبر اكرم را درماه ذيحجه نوشته اند.
بعد از ازدواج او را در منزل حارثه فرزند نعمان مسكن دادند و چون مورد علاقه و مهر رسول خدا بود و زنان از نزديك علاقه و محبت پيامبر را نسبت به او مي ديدند، بنا مخالفت و بد رفتاري با« ماريه» را گذاشتند. عايشه مي گويد آنقدر او را اذيت كرديم تا سر انجام از دست ما به تنگ آمده، شكايت به رسول خدا برد، آن حضرت هم او را به «عاليه» تغيير مكان داد و همان جا به نزدش رفت و آمد مي كردند كه اين هم بر آنان گران مي آمد آنقدر حسد ورزيدند كه در نكوهش آنان سوره تحرم نازل شد.
اما آنچه قابل توجه است و ماجراي بي مهري بلكه دشمني امثال« عايشه» و «حفصه» را مرهم مي گذاشته، علاقه و محبت فاطمه و علي سلام الله عليهما نسبت به ماريه بوده است. علي مرتضي در ايام بارداري و به دنيا آمدن ابرايهم با ميل و رغبت به كمك و مساعدت ماريه مي شتافته و حتي وقتي فرزندش از دانيا رفت، علي و فاطمه خواستار آن بودند كه ماريه به داشتن فرزند از ديگر بانوان پيغمبر به ئيژه از عايشه برتر و ممتازباشد. درباره خصوصيات اين ام‌المؤمنين ميتوانيد به مسانيد اسلامي رجوع كنيد.
اما كه موضوعي كه تذكر آن در اين جايگاه ضروري به نظر مي رسد، ماجراي« افك» آن بهتان بزرگ شوم آور به همسر رسول خداست كه برخي از مفاخر تشيع آن را در حق«ماريه قطبيه» مي دانند نه عايشه البته ريشه اين استنباط را مي توان به دو جهت دانست اول مستندات تاريخي كه بر اثر دشمني زنان پيامبر نسبت به «ماريه» فراهم آمده و به او نسبت زشت داده اند. دوم براساس شدت بغض و عداوتي كه نسبت به عايشه داشته اند، نخواسته اند تا همين اندازه هم مورد لطف و مرحمت الهي قرار بگيرد. در صورتي كه هيچ كدام از همسران پيامبراكرم حتي عايشه و حفصه را كه از جمله زمينه سازان حكومت كودتايي سقيفه بوده اند و در ايام خلافت علي مرتضي چون عايشه زير لواي منصف ام المؤمنين بودن چه ها كه نكردند، نمي توان با بهتان هاي آن چنان دشمناني مانند عبدالله بن ابي مورد غضب قراردارد. از طرفي آن روزگار كه ماجراي «افك»رخ داد « ماريه قبطيه» هنوز افتخار همسري رسول خدا را نداشت.
ازدواج با صفيه
از اسيران غزوه خيبر يكي «صفيه» دختر حيي بن اخطب يهودي بن شعبه بن ثعلبه بن عبيد بن كعب بن الخزرج بن ابي بن النصير بن الفحام بن تخوم بن بني اسرائيل سبط هارون بن عمران برادر حضرت موسي بن عمران دختر بره بنت شموال قرضيه مي باشد كه به عقيله بني نضير شهرت داشته زني حليمه عاقله فاضله بوده است.
او تا قبل از هفده سالگي دو شوهر نموده اول به همسري« سلام بن مشكم قرظي» درآمده و سپس در ايام غزوه خيبر در نكاح «كنانه بن ربيع بن ابي الحقيق» بوده است.
پس از قتل شوهرش به جرم اينكه جاي دفن گنج بني نضير را نشان نمي داد، از اسراي بدون شوهر به شمار مي‌رفت و چون رسول خدا به «دحيه كلبي» و عده جاريه اي از سباياي خيبر را داده بودند پس از اتمام جنگ، دحيه به حضور رسول اكرم رسيده تا حضرتش به وعده اي كه فرموده بودند وفا كنند.
حضرت درپاسخ او فرمودند:« هر كدام خواهي اختيار كن» او نيز صفيه را برگزيد» جماعتي از صحابه كه ناظر اين انتخاب بودند، به عرض رسول خدا رساندند: كه صفيه «سيده» قوم نضير و قبيله
قريظه است نسبت به هارون برادر حضرت موسي مي برد، جز رسول خداي را سزاوار نيست.
رسول خدا(ص) در پي تذكر ياران تيز هوش«صفيه» را از دحيه بن خليفه كلبي خريد پس از آن عده نگه داشت و مسلمان شد و آزاد كرد. و در مقابلش دو دختر عم صفيه و هفت كنيز به جاي صفيه به «دحيه» بخشيد و او را پس از عده وفات با مهريه اي كه قيمتش را براي آزاديش پرداخت كرده بود در سن 17 سالگي به عقد خويش درآوردند و با حضرتش عازم مدينه شدند.
درباره زمان زفاف اين ازدواج نوشته اند موقع خروج از خيبر در دو فرسخي شب فرا رسيد پيامبر اكرم تصميم گرفتند آن شب را ليله زفاف قرار دهند كه صفيه نپذيرفت تا به چهار فرسخي كه رسيدند در جايگاهي بين وادي القري و مدينه به نام« صهبا» ام سنان اسلميه، صفيه را آرايش كرد، آن شب را ليله زفاف قرار دارند.
رسول خدا از او پرسيدند : چرا شب گذشته مخالفت نمودي؟ عرض كرد:« چون نزديك خيبر بوديم، از يهود بر شما ترسيدم كه اگر بشنوند با ملكه آنان ازدواج كرده ايد، در مقام برآيند و آسيبي به شما برسانند» پيامبر از پاسخ صفيه خوشش آمد، او را گرامي داشت. چنانكه ابوايوب انصاري هم به چنين جهتي سلاح به دست تا صبح در حريم قبه اقمتگاه رسول خدا گشت مي زد. صبح رسول خدا فرمودند: چرا خواب نكردي؟ عرض كرد: اين است كه پدر و شوهر وي كشته شده اند و هنوز حديث العهد به كفر، ترسيدم از وي، نبايد كه با شما غدري كند، از اين سبب مرا خواب در چشم نيامد و همه شب مي گرديدم وپاس همي داشتم، رسول خدا از اين حميت دلشاد شدند و او را دعا كردند و وقتي به مدينه رسيدند، زينت آلات جواهر نشان خود را كه در شأن رئيس قبيله و ملكه قوم بود، همراه داشت و با آنها زينت كرده بود، ميان فاطمه زهرا و همراهانش قسمت كرد از جمله گوشواره اي به حضرت زهراي مرضيه سلام الله عليها تقديم نمود»
در طول زندگي با رسول خدا مورد حسادت عايشه و حفصه قرار مي گرفت، به او زخم زبان مي زدند كه تو يهوديه اي، وقتي با اين ناراحتي پيامبر اكرم را زيارت كرد، حضرت علت ناراحتي او را جويا شدند، ماجراي عايشه و حفصه را به عرض مباركشان رساند. حضرت به آن دو فرمودند:«صفيه دختر نبي و برادرزاده نبي است»
يا وقتي در سفر حج كه تمامي همسران رسول خدا ملتزم ركاب بودند، شتر « صفيه» در راه مريض شد و از راه باز ماند. صفيه ناراخت و گريان گرديد. رسول خدا به زينب دختر حجش كه از جمله همسران ملتزم ركاب بود فرمودند:« چطور است يكي از شتران اضافي خود را كه همراه داري به صفيه واگذار كني.»
زينب بنت حجش عرض كرد:« شتر خود را به زن يهوديه ات بدهم؟! پيامبر اكرم ناراحت شدند و ديگر در طول سفر با او حرف نزدند و در مراجعت به مدينه نيز در ماه محرم وصفر با او صحبت نكرده بعژه اطاقش تشريف نبردند تا در ماه ربيع الاول به اطاق او نزول اجلال كردند. زينب عرضه داشت:« يا رسول الله در مقابل اين عمل ناروا چه كنم؟» براي جبران آن كنيزم را به شما بخشيدم تاخدا از من راضي گردد.
ازدواج با ام حبيبه
رمله دختر ابوسفيان خواهر معاويه از جمله زنان مسلماني است كه به اتفاق همسرش «عبيدالله بن حجش» بر اثر ايذاء و اذيت مشركان مكه به حبشه هجرت كرد. ولي مدت اقامت در حبشه شوهرش به كيش نصرانيت در آمده، مرتد شد. ام حبيبه بر اسلام باقي ماند تا او
از دنيا رفت. رسول خدا بعد از درگذشت عبيدالله مرتد وقتي از پاره اي موضوعات زندگي رمله 35 يا 39 ساله دختر ابوسفيان مطلع شد و پايداري و استقامتش را مورد دقت و توجه قرار داد قاصد و نامه اي به نزد پادشاه حبشه اعزام داشت تا از دختر ابوسفيان، فرعون مكه، بيوه عبيدالله را براي حضرتش خواستگاري كنند زيرا بعد از مرگ شوهر با داشتن پدري مانند ابوسفيان و برادري مثل معاويه غريب ترين و پر دشمن‌ترين مسلمانان بود.
بعد از اينكه نامه رسول خدا به نجاشي پادشاه حبشه رسيد پرسيد چه كسي به او نزديك تر است گفتند: «خالدبن سعيدبن عاص» نجاشي ام حبيبه را از او براي رسول خدا خواستگاري كرد بعد از موافقت مهرش 400 دينار يا به قولي 1400 درهم مشخص و معين مي گردد، كه پادشاه نجاشي از مال خود پرداخت مي كند. دستور داد سفره گشودند و همه جمعيت طعام عروسي رسول خدا را صرف كردند و متفرق شدند.
ام حبيبه نسبت به رسول خدا حساسيت معنوي زيادي داشت چنان كه وقتي پدرش ابوسفيان براي تجديد پيمان «حديبيه» به مدينه مي آيد و به ديدن دخترش مي رود و مي خواهد روي مسندي كه مخصوص حضرت بود بنشيند ام‌حبيبه فوراً آن را برمي چيند. ابوسفيان ناراحت شده مي پرسد. «دخترم دريغ داشتي كه روي تشك بنشينم؟» ام‌حبيبه در جواب پدر مي گويد: «آري اين تشك محل نشستن رسول خداست و تو مشرك و نجس هستي چگونه رضا دهم كه مشركي جاي پاكترين افراد بنشيند»
ازدواج با ميمونه
ميمونه دختر «حارث بن حزن» و «هند» دختر «عوف بن زهير بن حارث» مادر همسر رجال عالي رتبه و شخصيت هاي برجسته و نامي عالم اسلام بود كه وقتي اسم دخترشان حضور رسول خدا برده شد فرمودند : «تمام خواهران زنان مومنه اند»
ميمونه با نام اصلي «بره» خاله «ابن عباس»و «خالد بن وليد»و بچه هاي جعفربن ابوطالبكه در جاهليت همسري «مسعود بن عمرو بن عمير ثقفي» را اختيار كرده بود از او جدا شده سپس با «ابورهم بن عبد الغري»ازدواج كرد، پس از مرگ او وقتي رسول خدا را در طواف بيت سوار بر شتر ديد خود را به حضرتش پذيرفتند خواستند در ايام اقامت مكه مراسم ازداواج را برگزار نمايند كه با مخالفت قريش مواجه شدند لكن در جايگاهي به نام «سرف»بيست كيلومتري مكه، عروسي با وليمه زائران خانه خدا برگزار شد . و از آن پس به خواسته پيامبر اكرم «ميمونه» نام گرفت.
در پايان و براي اطلاع بيشتر لازم به ذكر است كه پيامبر بيست و يك و بقولي بيست و سه زن گرفت كه با بعضي از ايشان همبستر شد، و بعضي را طلاق داد، و با بعضي همبستر نشد، اما انها كه با ايشان همبستر شد، اولشان «خديجه» دختر خوليد بن اسدبن عبدالعزي بن قضي بود و همه فرزاندانش جز ابراهيم از وي تولد يافتند، و بر سر او زني نياورد تا مرد.
سپس«سوده» دختر زمعه بن قيس[بن عبد شمس] بن عبدود بن نصر بن مالك ابن حسل بن عامر بن لوي كه او را در مكه بهمسري گرفت.
سپس «عاشيه» دختر ابي بكر بن ابي قحافه كه او را در مكه عقد كرد و در مدينه با او همبستر شد .
سپس «غزيه»دختر دودان بن عوف بن جابر بن ضباب از بني عامر بن لوي ، و اوهمان «ام شريك» است كه خود را بپيامبر بخشيد.
سپس «حفصه» دختر عمر بن خطاب بن نفيل بن عبدالعزي عدوي.
سپس «زينب» دختر خزيمه بن حارث از بني عامر بن صعصعه و او «ام المساكين» است و زنان پيمبر در حياطش جزء او و خديجه نمردند.
سپس «ام حبيبه» دختر ابوسفيان بن حرب بن اميه بن عبد شمس بن عبد مناف.
سپس «زينب» دختر جحش بن رئاب بن قيس بن يعمر بن صبره از بني اسد ابن خزيمه.
سپس «ام سلمه» دختر ابواميه بن مغيره بن عبدالله بن عمر و بن مخزوم.
سپس «جويريه» مصطلقي از خزاعه كه نامش «بره» بود، دختر حارث بن ابي ضرار.
سپس «صفيه» دختر حيي بن اخطب از بني النجار از سبط هارون پيامبر.
سپس «ميمونه» دختر حارث بن حزن بن بجير هلالي
سپس «ماريه» مادر ابراهيم.
اينان زناني هستند كه با آنان همبستر گرديد، از اينان «ام شريك» را طلاق داد و سوده و صفيه و جويريه و ام‌حبيبه و ميمونه را از نوبت كنار زد، و عايشه و حفصه و زينب و ام سلمه را نزد خويش جاي داد.
اما زناني كه با آنها همبستر نگشت:
«خوله» دختر هذيل بن هبيره ثعلبي كه پيش از رسيدن نزد او در راه درگذشت. و «شراف» دختر دحيه بن‌ خليفه كلبي كه نزد او فرستاده شد و پيش از ورود درگذشت.
و «سنا» دختر صلت بن حبيب بن حارثه سلمي كه پيش از رسيدن باو مرد .
و «ريحانه» دختر شمعون قريظيكه پيامبر اسلام را بر او عرضه داشت و از كيش يهودي دست بر نداشت پس او را براند ، سپس اسلام آورد و پيامبر همسري را باو پيشنهاد كرد و پذيرفت و حجاب براو زد . پس گفت : اي رسول خدا بلكه مرا بگذار تا كنيزت باشم ، و پيوسته كنيزش بود تا وفات كرد .
و «اسماء» دختر نعمان كندي از فرزندان «آكل المرار» كه از زيباترين و آراسته ترين زنانش بود ، پس زنانش باو گفتند : اگر بخواهي نزد او كامياب باشي ، هرگاه بر او درآمدي بخدا پناه بر . پس چون پيامبر درآمد و پرده را انداخت گفت : از تو بخدا پناه مي برم . پس روي خويش از او بگرداندو [سپس] گفت: [امن] عائذ الله، الحقي باهلك ، «پناه برنده بخدا در امان است ، بخاندانت ملحق شو.» سپس اسماء دختر نعمان كندي را مهاجرين اميه گرفت ، و پس از مهاجر، بعقد قيس بن مكشوح مرادي درآمد .
و «قتيله» دختر قيس بن معدي كرب ، خواهر اشعث بن قيس بن فلان كه پيش از بيرون آمدنش از يمن بقصد مدينه، رسول خدا وفات كرد و عكرمه بن ابي جهل او را بزني گرفت .
و «عمره» دختر يزيد بن عبيد بن رواس كلابي ، برسول خدا خبر رسيد كه او به برص مبتلا است پس با وي همبستر نشده طلاقش داد.
و «عاليه» دختر ظبيان عمرو كلابي كه طلالقش داد . و «جونيه » زني از كنده غير از اسماء ، كه ابو اسيد ساعدي او را براو وارد كرد و عايشه و حفصه آرايش و ترتيب كارش را بعهده گرفتند . پس يكي از آندو باو گفت : راستي رسول خدا را از زني خوش آيد كه هرگاه بر او درآيد و دست خويش را بسوي او در از كند ، بگويد : از تو بخدا پناه مي‌برم، پس چنان كرد، و پيامبر دست خويش را بر روي خود نهاد و رو بدان پوشيده داشت و سه بار گفت : عذت فعاذت، «پناه بردي پس پناه برد .» سپس بيرون رفت و

فایل : 18 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...