مقاله کامل فلسفه سياسى افلاطون و ارسطو

مقاله کامل فلسفه سياسى افلاطون و ارسطو

فلسفه سياسى افلاطون و ارسطو
سيدمهدى سيديان
برگرفته از شماره 68 نشریه معرفت از نشریات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
مقدّمه
افلاطون و ارسطو را مى توان به عنوان پدران فلسفه سياسى غرب باستان قلمداد كرد. حتى اگر بگوييم كه فلسفه سياسى معاصر هم متأثر از آن ها بوده، ادعاى گزافى ابراز نكرده ايم. با توجه به اهميت اين دو متفكر در عرصه فلسفه، بخصوص فلسفه سياسى، به جاست تا نظرى كلى و اجمالى به فلسفه سياسى آن ها بيندازيم. حكومت مطلوب، لزوم حكومت فيلسوف، منشأ قانون، جايگاه علم سياست و رابطه شهروند با قانون محورهايى هستند كه در فلسفه سياسى اين دو شخصيت بزرگ يونان مورد بررسى قرار خواهند گرفت. ابتدايى ترين كتاب هاى فلسفه سياسى را بايد كتاب جمهور و قوانين افلاطون و سياست و اخلاق نيكوماخوس ارسطو معرفى
كرد. از اين رو، در اين چند كتاب، محورهاى ياده شده پى گرفته خواهند شد.
كتاب «جمهور»
الف. شكل گيرى شهر
افلاطون انسان ها را زاده زمين مى داند و معتقد است هر آنچه لازم بوده به انسان داده شود، توسط زمين اعطا شده است. از اين رو، برخى انسان ها داراى سرشت برتر هستند و برخى فروتر. چون زمين، كه آن ها را در درون خود پرورش مى داد، به برخى استعداد و خاصيت طلا اعطا كرد و به برخى ديگر، نقره و به دسته سوم آهن و برنج; و انسان ها چون زاده خاكند، بايد از آن مراقبت كنند و از تجاوز دشمنان مصون دارند و به ديگر هموطنان خويش هم به دليل آن كه آنان نيز از خاك متولد شده اند، به چشم برادرى نگاه كنند.
افلاطون دروغ مصلحت آميز را روا مى داند و براى تربيت زمامداران و نگهبانان هم متوسّل به آن مى شود. بنابراين، به آن ها چنين وانمود مى كند كه حقيقتاً آنان زاده زمين هستند. افلاطون در كتاب جمهور به افسانه «پيدايش شهر» پرداخته، مى گويد: «حقيقت امر اين است كه آنان (زمامداران و سربازان و ساير مردم) همه در اين مدت، در شكم زمين پرورش مى يافته اند و هم خود و هم اسلحه آن ها و هم آنچه دارند، در آن جا آماده و مهيّا شده و زمين،
كه مادر آنان است، آنان را به محض آن كه آماده شدند، به اين دنيا آورده است. پس اكنون بر آن هاست كه اين سرزمين و مسكن خود را در حكم مادر و دايه بدانند و آن را از حملات دشمن حفظ كنند و ساير مردم شهر را مانند برادر تلقّى نمايند; زيرا آنان نيز از شكم همين زمين بيرون آمده اند. … شما كه اهالى اين شهر هستيد، همه برادريد; اما از ميان شما، آنان كه لياقت حكومت بر ديگران را دارند خداوند، نهاد آنان را به طلا سرشته است و بنابراين، آن ها پر بهاترين افرادند و اما خداوند در سرشت نگهبانان نقره به كار برده و در سرشت برزگران و ساير پيشهوران آهن و برنج. و چون اصل و مبدأ همه شما يكى است، معمولا فرزندان شما هم مانند خودتان خواهند بود.»1
اساساً كتاب جمهور افلاطون با بحث «عدالت» آغاز مى شود. سپس چند تعريف براى آن ارائه مى گردد. اما بحث ادامه پيدا مى كند تا اين كه در كتاب دوم، افلاطون تشبيهى را پيش مى كشد:
«اگر كسانى كه قوّه باصره آن ها ضعيف است، مأمور شوند كه حروفِ ريزى را از مسافت دورى بخوانند و يكى از آنان متوجه شود كه همان خط در جاى ديگرى به حروف درشت تر و روى لوح بزرگ ترى نوشته شده است، گمان مى كنم اين فرصت را مغتنم
شمرده، نخست حروف درشت تر را خواهد خواند و سپس ملاحظه خواهد كرد كه آيا حروف كوچك تر هم، همان است يا نه.»2
پس از ديدگاه افلاطون، بايد ابتدا «عدالت» را در سطح شهر، كه لوح بزرگ ترى است، جستوجو كرد تا عدالت در افراد هم واضح و آشكار گردد. همه صفات و مفاهيم ديگر نيز از اين قبيل هستند.
اولين گام در پيدايش شهر، اين است كه انسان ها «به خود بسنده»3 نيستند. هيچ فردى براى خود كافى نيست، بلكه به چيزهاى بسيارى نيازمند است. احتياج، انسان ها را با يكديگر شريك مى كند و پيوند مى دهد; كثرت حوايج موجب مى گردد تا انسان هاى زيادى در يك مركز گرد آمده، با هم معاشر شوند و به يكديگر كمك كنند. اين محل تجمع را «شهر» مى نامند. پس پايه و اساس شهر، احتياجات انسان ها به يكديگر است و بزرگ ترين و نخستين نيازمندى ما فراهم كردن خوراك است. تهيه مسكن و تهيه لباس در رتبه بعد قرار دارند. عده اى بايد بنّا و عده اى ديگر برزگر و گروه سومى پارچه باف، ديگران كفش دوز و پيشهور و جز آن باشند تا مايحتاج بدن فراهم گردد. استعدادهاى افراد متفاوت است; چون «طبيعت در همه ما استعدادهاى مشابه خلق نكرده، برخى براى يك كار شايسته اند، در حالى كه ديگران براى كارهاى ديگر.»4
پس هر فردى تنها در يك فن مهارت دارد. بنابراين، در شهر خيالى افلاطون ـ به قول معروف ـ هيچ كس «همه فن حريف» نخواهد بود. افزايش توليدات موجب پيدايش گروهى به نام تجّار و بازرگانان مى شود تا با شهرهاى ديگر ارتباط برقرار كنند و كالا صادر نمايند; چنان كه در داخل شهر، بازار براى مبادله كالاهاى مردم پديد مى آيد. در اثر گسترش شهر و ناكافى بودن منابع، رقابت و تجاوز به سرزمين هاى ديگر آغاز خواهد شد. پس گروهى به نام «نگهبانان» هم براى شهر نياز است. براى اين كه نگهبانان با حميّت و شور از شهر دفاع كنند، بايد آنان را تربيت كرد. پس زمامداران بايد به تربيت روحى و بدنى آنان بپردازند.
تا اين جا معلوم شد كه شهر، ساخته احتياج انسان است. در شهر ساده، هر كس به شغلى مشغول است و امور به مسالمت مى گذرد و «مردم چون از خطر فقر و جنگ مى ترسند، فقط آن قدر فرزند مى آورند كه بتوانند از عهده نگه دارى آنان بر آيند.»5 در شهر ساده، مردم بدين طرز زندگانى آرام و سالمى دارند و وقتى به روزگار سال خوردگى رسيدند، هنگام مرگ، فرزندانى از خود باقى مى گذارند كه مانند خود ايشان زيست خواهند كرد.
ب. علل انحراف شهر
اما هرگاه شهر به سوى تجمّل حركت كند و از شهر ساده فاصله بگيرد، به شهر متورّم شده تبديل مى گردد; شهرى كه در آن انواع خوراكى ها وجود دارد، بيش از حد اعتدال مى خورند و مى نوشند، از تخت و ميز و ساير اسباب خانه و خوراك هاى چاشنى دار و روغن هاى خوش بو و شيرينى ها استفاده مى كنند. در اين صورت، شهر به شهر تجّملى و متورّم تبديل شده است; شهر خوك نشين، كه هدف آن فربه سازى است. ديگر، احتياجات صرفاً خانه، لباس، و خوراك نيستند، بلكه نقاشى، رنگ كارى، تهيه طلا و عاج و ساير اشياى گران بها نيز جزو احتياجات مى شود. شهر، ديگر سالم نيست. پس بايد جمعيت آن افزايش يابد. شاعر، نغمه سرا، بازيگر و ديگران موردنيازند. با اين طرز زندگى، احتياج انسان ها به طبيب، به مراتب بيش از آن خواهد بود كه در شهر ساده داشتند. مساحت شهر هم بايد گسترش يابد و براى چراى گوسفندان بايد به سرزمين هاى ديگر تجاوز كرد. پس جنگ رخ مى دهد و سپاهى عظيم بايد پديد آيد تا امر جنگ را متكفّل شود. «پس منشأ جنگ حس طمع به سرزمين ديگران است كه وقتى بروز كند، هم براى جامعه و هم براى افراد، بزرگ ترين بليّه است.»6
بدين سان، شهر از روال عادى خود، كه برآوردن نيازهاى اوليه انسان بود، خارج مى شود و به شهر متورّم و رفاه زده تبديل مى
شود كه به دليل گستردگى احتياجات و ناكافى بودن منابع موجود، تجاوز و تعدّى و جنگ رخ مى دهد.
ج. ضرورت حكومت فيلسوف
افلاطون پس از پى ريزى شهر آرمانى خود، به مسأله حاكم و زمامدار در اين شهر مى پردازد و معتقد است: شهر خيالى كه او توصيف كرد، جز با حاكميت حاكم فيلسوف يا فيلسوف حاكم تحقق نمى پذيرد. از اين رو، حكيم در فلسفه سياسى افلاطون، جايگاه رفيعى دارد; زيرا بايد زعامت و اداره جامعه و سياست گذارى آن به دست او باشد. شهر آرمانى افلاطون داراى سربازانى بود كه حق مالكيت نداشتند; همه دارايى ها از آنِ همه مردم بود، اشتراك زن و فرزند وجود داشت و تنها نژاد برتر ـ يعنى كسانى كه طلاسرشت بودند ـ اجازه ازدواج و توليد نسل داشتند تا همه در جهت يك هدف ـ كه هدف همه جامعه است ـ حركت كنند، همگان خود را برادر يكديگر بدانند، غم و شادى يك نفر از آن همگان باشد و شريك در غم و شادى يكديگر باشند. حاكم در اين شهر به عنوان همشهرى، ناجى، پشتيبان مردم، حاكم و چوپان گله خوانده مى شود; چون مردم دو گروه هستند: عده اى حكمران و فرمانروا، و عده اى فرمانبر. افلاطون معتقد است: براى تحقق شهر آرمانى، فيلسوف بايد حاكم باشد:

فایل : 39 صفحه

فرمت : Word

27900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط