مقاله کامل شرحي بر دوزخ كمدي الهي اثر دانته

مقاله کامل شرحي بر دوزخ كمدي الهي اثر دانته

شرحي بر دوزخ كمدي الهي اثر دانته
تأليف : علي اطيابي
به نام خدا
مقدمه :‌
اگر پيشتر از اين كه فرصت بيشتري داشتم با كمدي الهي آشنا شده بودم، بي شك براي آنكه بتوانم آنرا به زبان اصلي بخوانم، مبادرت به آموختن زبان ايتاليائي مي‌كردم و همين انگيزه براي سعي و تلاش زياد در اين زمينه از حد كفايت نيز فراتر بود، بهرحال متاسفانه اين توفيق نصيب نشد و ناچار نسخه ترجمه فارسي آقاي شجاع الدين شفا مورد مطالعه قرار گرفت و شرح حاضر از اين نسخه بعمل آمده است.
در اين شرح سعي بر آن بوده است كه تمامي اشعاري كه ممكن است از آنها مفاهيم متفاوتي استنباط گردد مورد اظهار نظر قرار گيرد، ليكن چون اغلب اين اشعار قبلاً توسط بسياري از دانته شناسان مورد بررسي و اظهار نظر قرار گرفته وزبده ترين آنها در توضيحات ذيل صفحات كتاب منبع آمده لذا هر جا كه با توضيحات اعلام شده در ذيل صفحه همنظر بوده‌ام از تكرار آن خودداري شده است. بنابراين شرح حاضر شامل آن بخش از اشعاري است كه مفاهيم متفاوتي از آنها استنباط مي‌شود و مورد تفسير قرار نگرفته (يا اگر تفسيري در مورد آنها موجود است در ترجمه‌اي كه در دسترس من بوده نيامده) و نيز آن بخش از اشعار كه با نظرات اعلام شده درباره آنها همنظر نبوده‌ام.
اميد است اين شرح قابليت استفاده براي صاحبنظران و علاقمندان را داشته باشد.
علي اطيابي
سرود يكم
در نيمه راه زندگاني ما
اساساً اين توجيه كه با توجه به مزمور 90 زبور داود تورات كه عمر انسان را هفتاد سال ذكر كرده، پس منظور دانته اين بوده كه وي اين سفر خيالي را در 35 سالگي، يعني در سال 1300 انجام داده صحيح به نظر نمي‌رسد زيرا:
1- چه ضرورتي دارد در كتابي با اين عظمت فكر و وسعت انديشه و مفاهيم عميق فلسفي و انساني كه با اساس تمامي مذاهب توحيدي ملازمت دارد و بعنوان يك معلم برگزيده اخلاق، در تمامي سالهاي بعد از تاليف مورد مراجعه قرار گرفته و بعد از اين نيز مورد مراجعه خواهد بود، در ابتداي كتاب كه معمولاً زير شناخت تمامي كتاب است، بذكر تاريخي بپردازد كه در تمامي طول كتاب به هيچ كار نمي‌آيد (و حتي در بعضي موارد با واقعيتهاي تاريخي قابل تطبيق نيست).
2- نظر به اين كه در اين بيان، ضمير جمع بكار برده شده است «زندگاني ما» ليكن در هر دو مصرع بعدي سه بار از ضمير مفرد استفاده شده («خويشتن» را در جنگلي «يافتم» زيرا راه راست را گم كرده «بودم»)، ميتوان گفت كه منظور از «ما» در مصرع «در نيمه راه زندگاني ما»، مطلقاً «من» نيست، بلكه بشريت است. كه اين برداشت با جهان شمولي اين كتاب نيز
ملازمت دارد، البته نبايد در اين مصرع، كلمه «نيمه» را همان رياضي بحساب آورد، بلكه بايد آنرا گذران «بخشي» از تاريخ بشريت محسوب داشت.
خويشتن را در جنگلي تاريك يافتم
مفهوم صريح و روشن اين مصرع اين است كه، به اشتباهات دوران زندگي خويش، پي بردم وجود كلمه «تاريك» متضمن و بيانگر اين معني است كه ابعاد و نتايج كارهاي اشتباه آميز، معمولاً غير قابل ارزيابي است، همانگونه كه در يك مكان تاريك، اطراف و آنچه در آن است، غير قابل تشخيص مي‌باشد، مضافاً اين كه نور نماينده ذات خداوندي و نشانه رستگاري است و در مقابل، تاريكي نشانه اهريمن و گمراهي است.
و چه دشوار است وصف اين جنگل وحشي و سخت و انبوه كه يادش ترس را در دل بيدار مي‌كند
اين دشواري از چند جهت است.
اولاً دشوار است بلحاظ اينكه وصف چيزي كه كاملاً قابل ديدن نيست، دشوار است و اين جنگل نيز بلحاظ تاريكي، قابل ديدن نبوده.
ثانياً دشوار است زيرا كه اساساً يادآوري اشتباهات زندگي، براي هر كس ملال آور است و رنج اين يادآوري است كه كار را دشوار مي‌كند.
ثالثاً دشوار است، زيرا كه وي از نتيجه اين اشتباهات بلحاظ تعاليم و اعتقادات مذهبي، آگاه است و از چنان نتيجه‌اي مي‌ترسد و اين ترس مايه دشواري كار است.
چنان تلخ است كه مرگ جز اندكي از آن تلخ تر نيست.
در اينجا شاعر سعي دارد براي تفهيم ميزان اين تلخي، معياري كه براي هر كس قابل سنجش است بدست بدهد و نظر باينكه تلخي مرگ براي هر فرد، با توجه به اعمال دنيائي وي، نسبت به فرد ديگر متفاوت است، لذا شاعر بسيار هنرمندانه و با درايت، براي يك مفهوم بسيار متغير، يك معيار ثابت را تعريف كرده است.
اما من براي وصف صفائي كه در اين جنگل يافتم
اين «صفا» نتيجه شناخت است، شناخت نتيجه اعمال بد و خلاف دنيائي و چون شناخت و آگاهي نسبت به هر مسئله، انسان عاقل را در مورد شيوه حل مسئله راهنمائي مي‌كند، لذا شاعر از اينكه راه حل مسئله را دريافته در خود احساس انبساط و نشاط مي‌كند و حاصل اين نشاط، رسيدن به صفا است.
… از دگر چيزهائي كه در آن جستم، سخن خواهم گفت
اين اشاره، منحصراً مربوط به سه حيواني كه بعداً از آنها سخن بميان خواهد آمد نيست، بلكه منظور وسيعتر از آنست و شامل تمام مواردي مي‌شود كه در طول سفر دوزخ از آنها سخن بميان ميآيد. بويژه آنكه يكي از زمينه‌هاي
شناخت، تضاد است. تا غم نباشد شادي مفهوم نمي‌يابد و تا بيماري نباشد ارزش سلامتي مشخص نيست و «حضور» وقتي معنا و ارزش دارد كه در پي «هجران» باشد.
بطور كلي شاعر در ابتداي كار، با تكيه بر نظريه «تضاد» به بيان مطلب مي‌پردازد.
درست نمي‌توانم گفت كه چگونه پاي بدان نهادم، زيرا هنگامي كه شاهراه را ترك گفتم، سخت خواب آلوده بودم
اين شعر نيز نشان مي‌دهد كه در بسياري از موارد، لغزيدن به سمت گناه در بيخبري انجام مي‌شود، اين بيخبري مي‌تواند نتيجه چشم بستن بر روي واقعيات باشد و يا بي توجهي به آنها. ضمناً قيد «سخت» در اينجا مبين اين معناست كه غفلت كامل، موجب گمراهي بدين عظمت مي‌شود و لذا چون «خواب آلودگي» موجب عدم توجه و يا كاهش توجه به اطراف مي‌شود، وقتي اين خواب آلودگي با قيد سخت وسعت يابد، عدم توجه (به اطراف و خود و واقعيات) آنقدر شديد مي‌شود كه موجب گمراهي خواهد شد.
روي ببالا كردم و دامنه تپه را ديدم كه جامه‌اي از انوار آن سياره كه در همه كوره راهها، راهنماي كسانست، بر تن كرده بود
منظور از سياره در اينجا، خورشيد نيست، بلكه ماه است، زيرا اولاً انوار روشنائي وقتي ارزش دارد كه به مقابله تاريكيها بيايد و راه را بنماياند و ماه كه در شب (مظهر تاريكي) طلوع ميكند داراي چنين ويژگي ميباشد.
ثانياً فرض ميكنيم كه منظور از سياره، خورشيد باشد و لذا چون اول بامداد بوده «نخستين ساعات بامداد بود»، پس خورشيد از مشرق برآمده و چون مسافر ما ميگويد «روي به بالا كردم و دامنه‌هاي تپه را ديدم … كه» پس لازم مي‌شود كه جهت حركت اين مسافر از شرق به غرب بوده باشد كه اين نتيجه درست نيست زيرا مسافر ما در چند بند بعد ميگويد «من نيز در برابر آن حيوان آرامش ناپذير كه به ديدارم آمده بود و قدم بقدم بدان جانب كه خورشيد روي فرو مي‌كشد، عقب ميراند چنين شدم» يعني آن حيوان كه در مقابلش ظاهر شده بود، او را به عقب، به سمتي كه خورشيد روي فرو مي‌كشد (غروب مي‌كند) رانده است، يعني سمت حركت مسافر از غرب به شرق بوده است در صورتيكه در فرض، جهت حركت مسافر از شرق به غرب بود و لذا چون كسي كه از سمت غرب به سمت شرق و از پائين تپه به بالاي آن حركت ميكند نمي‌تواند انوار خورشيد را بر «دامنه‌»هاي تپه كه در اول بامداد در سايه قرار ميگيرد، ديده باشد پس فرض اوليه (اينكه منظور از سياره، خورشيد باشد) نيز
صحيح نيست. ضمناً حركت از سمت غرب به سمت شرق، از تاريكي به سمت روشنائي، يكي از اشارات بسيار زيبا در مورد هدايت شدن و طلب هدايت است.
اينك كه مشخص شد منظور از سياره، همان ماه است كه در تاريكي شبها راهنماست، ظرافت و استادي بكار رفته در شعر نمايانتر ميشود.
آنوقت هراس من كه در تمام مدت شب، درياچه دلمرا دستخوش چنين تلاطمي كرده بود، اندكي تسكين يافت
يعني آنكه، چون عليرغم گناه و اشتباه، همچنان نور هدايت را تابنده و برقرار ديدم، امكان اصلاح خطا و اميد رستگاري را پيدا كردم، اندكي تسكين يافتم. وجود كلمه «اندكي» نشان دهنده اين مطلب است كه هنوز رستگاري را براي خود مسلم نميداند و درست هم همين است، زيرا تنها وجود هادي و راهنما براي نجات و رستگاري كافي نيست، پرهيز از خطا و عمل صالح نيز بايد باشد تا رستگاري حاصل شود.
روح من نيز كه هنوز اسير سستي و پريشاني بود، به پشت سر خود نگريست تا گذرگاهي را كه هرگز كسي زنده از آن بدر نرفت باز بيند
در اينجا شاعر با هوشياري بسيار از ايجاد يك تضاد در بيان و مفهوم، جلوگيري كرده است، يعني كه روح اوست كه در سفر است نه تن زنده او، چرا كه در غير اين صورت با جمله «هرگز كسي از آن زنده بدر نرفت» در تضاد قرار مي‌گرفت، از پوسته ظاهري شعر كه بگذريم، از بطن شعر اين مفهوم كه
اگر كسي در مسير گناه بيفتد از نظر انسانيت دگر زنده نيست و مرده بحساب مي‌آيد، بروشني قابل درك است و بر ارزش شعر مي‌افزايد و البته اين مطلب با برخي از بندهاي ساير سرود‌ها كه مشخصاً نشان مي‌دهد اين مسافر دوزخ با ديگران (از جمله همراه وي، ويرژيل) تفاوت دارد، (هوا را جابجا مي‌كند- وزن دارد و …) در تضاد نيست چرا كه بهرحال وي زنده است و بايد با ارواح مردگان تفاوت داشته باشد.
چون تن خسته را اندكي آرامش بخشيدم، راه خويش را در سر بالائي بيحاصل باز گرفتم، چنانكه پيوسته آن پا كه بر زمين استوارتر بود در سراشيبي بيشتري جاي داشت.
اين بند يكي از بندهاي بسيار زيبا و در عين حال بيان يكي از خصلتهاي اصلي انسان است، چرا كه كلمه «بيحاصل» در اينجا مبين اين مطلب است كه انسان در حركت بسوي درستكاري، وقتيكه از آن نتيجه فوري نمي‌گيرد، آنرا بيحاصل ميشمارد و بسيار كسان با همين پندار و نتيجه گيري غلط بورطه فنا افتاده‌اند. سپس ميگويد «پيوسته آن پا كه بر زمين استوارتر بود در سراشيبي بيشتري جاي داشت».
اين بخش شعر، اشاره روشني باين مطلب دارد كه حركت بسوي رستگاري و درستكاري، در ابتدا بسيار مشكل است و همت والا ميطلبد و بويژه براي كسي كه گناه آلود است، برداشتن هر قدم وي كه مستلزم دوري از گناه و
حركت در جهت صلاح است بلحاظ طبع خوگرفته با گناه بسيار مشكلتر از قدم بعدي (در سراشيبي بيشتري) است تا جائيكه به مسير صاف و هموار برسد و اين ملازم با طبع انساني است كه ابتداي حركت بسوي كمال برايش مشكل است و بتدريج كه در اين راه پيش برود، اينگونه حركت جزء ذات وي ميشود و ديگر سختي ندارد.
پلنگ از فراسوي من رد نميشد و چنان راه را بر من بسته بود كه چندين بار بعقب برگشتم تا از همان راه كه آمده بودم بازگردم
يعني فشار هوا و هوس آنچنان بر من زياد بود و غلبه داشت كه نزديك بود از تصميم خود مبني بر حركت بسوي رستگاري منصرف شوم و بسمت گناه بازگردم.
اين مطلب نيز بيان يكي ديگر از خصوصيات ذات آدمي است كه اگر در ترك گناه و راه خطا، انگيزه و اراده قوي نداشته باشد، در مقابل كوچكترين مانع، پا پس ميكشد.
بدين جهت بخود اميد مي‌توانستم داد كه اين حيوان خوش خط و خال نشان فرا رسيدن روز و فصل دلپذير است.
نظر باينكه لازمه مقابله مناسب با هر مشكل، در گام اول شناخت مشكل است، لذا شاعر مي‌خواهد بگويد اينك كه اين حيوان (يعني تمايلات و شهوات نفساني) را شناختم، پس راه مقابله و پيروزي بر آن را مي‌توانم تشخيص بدهم

فایل : 63 صفحه

فرمت : Word

29900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط