مقاله کامل داستان ERASER(ترجمه شده)

مقاله کامل داستان ERASER(ترجمه شده)

دانشكدة شهيد بهشتي
عنوان :
ERASER
فصل 1 تا 6
استاد :‌
جناب آقاي شكاري
دانشجو :
امير آزادي
فصل1
ROYAL OAK ، ميشيگان ، شهري معمولي در وسط آمريكاست . مردم دوست دارند در آنجا زندگي كنند چون آنجا آرام و تميز و امن است . اما در آن شب تابستاني واقعه وحشتناكي در خانه راحت در ALDEN DRIVE در حال وقوع بود .
JOHNNY CASTELEONE به دو مردي كه همسر وي را پايين روي كف زمين نگه داشته بودند.نگاه مي كرد، سپس به دوست قديمي اش PAULY CUTRONE نگاه كرد و گفت « به DARLENE صدمه نزنيد او هيچ چيز نمي داند.»
PAULY گفت: « او تو را مي شناسد و اين به اندازه كافي بد است»
JOHNY سعي كرد از روي زمين بلند شود اما نتوانست . PAULY و مر ديگر كه او را نگه داشته بود بسيار قوي بودند.
JOHNY پرسيد: «چرا اينكار را مي كني PAULY ؟ ما دوست هستيم؟
PAULY به سختي به دهان او زد و گفت: «بله ، ما دوست بوديم ، و به اين دليل است كه MR.CANELLI عصباني است . تو حرف زدي تو شاهدي عليه ما بودي . تو پليس همه چيز را گفتي . تو قانون اين كار را مي داني .»
چاقويي در دست PAULY بود JOHNY قانون را مي دانست – اگر در مافيا بعدي و حرف زدي تو مردي .
JOHNY گفت: طسريعا كارت را تمام كن»
POULY با خنده بدي گفت: « باشه اما اول دهانت را باز كن زبانت را لازم دارم .MR CANELLI مي خواهد ببيند آيا بدون تو هم حرف خواهد زد. »
PAULY دندانهاي JIHNY را فشار داد و باز كرد و زبان او را با انگشتانش گرفت. او مرد سياهپوش را نديد كه پشت سروري وارد اطاق شد. او هرگز دستي را كه او را كشت نديد – او فقط مرده افتاد . گردنش شكسته شده بود . مجرمين ديگر با شكفتي به بالا كردند اما قبل از اينكه بتوانند كاري انجام دهند مرد سياهپوش روبروي آنها بود. او تفنگي در دست داشت اما از ان استفاده نكرد دستهايش اسلحه هاي او بودند چند ثانيه بعد آنها هم مرده بودند .
مرد سياهپوش به JOHNY و DARLENE نگاه كرد. او بلند و قوي بود اما چشمانش به سردي يخ بود . او گفت: « اينجا منتظر باش.» و از در بيرون رفت
. يك دقيقه بعد او بازگشت . روي هر شانه يك جسد را حمل مي كرد . – يكي مرد بود و ديگري يك زن بود .
DARLENE پرسيد: « آنها كي هستند؟»
مرد سياهپوش گفت:DARLENE ، JOHNNY CASTELEONE
مرده ايد.
حالا لباسهايتان را به آنها بپوشانيد. حلقه ها و ساعتهايتان را هم در آوريد و به بدنهاي آنها هم بپوشانيد . پليس فكر خواهد كرد كه شما با جانيان جنگيده ايد و اينكه در همان موقع همگي مرده ايد .»
JOHNNY و DARLENE در انجام آنچه او به آنها گفته بود حمله كردند.
مرد سياهپوش تلفني را از جيبش در آورد. او گفت:«سلام پليس»
در 2322 ROYAL OAK،ALDEN DRIVE قسمتي انجام شده است . عجله كنيد »
وقتي JOHNNY،DARLENE پوشاندن لباسهايشان به اجساد را تمام كردند مرد سياه پوش گفت :«بيرون بياييد برويم»
JOHNNY.DARLENE با عجله به سمت در رفتند . مرد سياهپوش چيزي را از جيبش در آورد و آنرا به گوشه اطاق انداخت . يك ماده مننفرجه بود و بعد خانه در حال سوختن بود.
آنها سوار ماشين شدند. مرد سياهپوش سرعت رانندگي مي كرد. او گفت :« JOHNNY شما اشتباه كرديد شما به رستوران در همسايگي قديمي تان رفتيد . اين احمقانه بود.»
« بله من به رستوران GENNARO رفتيم»
DARLENE گفت: « JOHNNY چي؟ تو به عنوان GENNARO برگشتي .
آن كار واقعا احمقانه بود.»
« باشه من احمق بودم متاسفم من غذاي آنجا را دوست دارم»
مرد سياهپوش گفت:« بله آقاي CANELLI شما را آنجا ديد. چشمانش با عصباني بود « صفحه بعد كه اشتباه كني مردي فهميدي؟
JAHNNY گفت :« بله، بله فهميدم»
مرد سياهپوش ماشين را كنار رودخانه نگه داشت.
او گفت: « بريد بيرون»
همگي پياده شدند و مرد سياهپوش ماشين را به داخل رودخانه هل داد . ماشين زير آب ناپديد شد.
ماشين ديگري ايستاده بود و سه مرد از آن پياده شدند و شروع به قدم زدن به طرف آنها كردند. JOHNNY پرسيد: « اين مردها كي هستند؟»
مرد سياهپوئش گفت :« اينها پليس هستند آنها براي محافظت از شاهد كار مي كنند ما به آنها مي گوييم WITSEC . آنها به شما و DARLENE نام هاي جديد و يك خانه جديد خواهند داد. فقط اشتباهات احمقانه بيشتري انجام ندهيد. باشه؟ او برگشت و رفت.
GOHNNY بعد از او فرياد زد و « هي !مي خوام ازت تشكر كنم . هر وقت چيزي لازم داشتي بيا و مراببين .»
مرد سياهپوش هرگز به عقب نگاه كرد . يكي از مردان WITSEC دستش را روي شانه JOHNNY بخند او فقط تو را پاك كرده است .»
فصل2
مرد سياهپوش وارد يك ساختمان اداري در واشنگتون دي مي شد. آن يك ساختمان با نماي معمولي بود اما درون آن دفاتر WITSEC قرار داشتند . نام مرد سياهپوش JOHNN KRUEGER بود اما بيشتر مردمي كه در WITSEC كار مي كردند او را ERASER مي ناميدند . مرد بزرگي كه نگاهي دوستانه داشت و پشت ميزي در حال كار كردذن بود به ERASER نگاه كرد و گفت:« شنيدم ديشب شب شلوغي داشتي»
ERASER خنديد. نام دوستش ROBERT DEGUERIN بود اما مردم او را SAMARTAN مي ناميدند . او پير تر از ERASERR بود و او يكبار فكر كرده بود چگونه ERASER عضو WITSEC مي باشد.
ERASER گفت : « بله شاهدي كار احمقانه اي انجام داد و من مجبور شدم او را پاك كنم
طشنيدم كه دو جسد را از بيمازرستان دزديدي فكر مي كني عاقلانه بود؟»
« اين چيزي است كه تو عين ياد داده اي يادت مياد؟»
SAMARITAN خنديد « بله من معلم خوبي بودم اوه BELLER مي خواهد ترا ببيند «درباره آن اجساد؟»
SAMATIN گفت:« نه درباره آن چيزي به او نگفتم.»
ERASER گفت: «متشكرم الان براي ديدن او خواهمرفت»
ARTHUR BELLER نمي دانست چگونه اسلحه را شليك كند هنوز او مهمترين مرد در WITSEC بود او رئيس بود. وقتي ERASER وارد دفتر او شد ،BELLER عكس يك زن جوان زيبا را به دست او داده
BELLER گفت: «به شاهد جديدت نگاه كن.»
ERASER گفت: « او كيست؟»
«نام او CULLEN LEE است او در شركت CYREX كار مي كند.»
ERASER پرسيد :« CYREX اسلحه مي سازند درسته؟»
ذثممثق گفت: «بله آنها سلاحهاي جديد و خطرناكي براي دولت ايالات متحده و فقط براي دولت ايالات متحده مي سازند . اما فردي در CYREX در حال فروشي اسلحه به افراد ديگر است. »‌
« به چه مردي؟ مردي در كشورهاي ديگر؟»
BELLER جواب داد:«نمي دانيم ، شايد كشور ديگر شايد مافيا ما مي دانيم كه خائن است.
خانم CULLER شاهد است . او مي خواهد بر عليه رئيسش و بر عليه مردان مهم در دولت شهادت بدهيد . مردم سعي خواهند كه او را متوقف كنند.
«الان كجاست؟»
«در ساختمان CYREX »
ERASER با تعجب نگاه كرد « در ساختمان CYREX ؟ آيا خطرناك نيست ؟»
بله اما FBI از او مي خواهد تا شهادت بيشتري بدهد قبل تاز اينكه او را از آنجا خارج كنيم .»
ERASER دوباره به عكس نگاه كرد . در پائين عكس گفته شده شاهد 415 پاك شود.
فصل 3
LEE CULLEN پشت ميزش در ساختمان CYREX نشسته بود و گلي را به بلوزش سنجاق مي زد. درون گل يك دوربين تلويزيوني كوچك وجود داشت .
بيرون ساختمان CYREX 2 نفر از FBI DUTTON ،CORMAN در يك ون نشسته بودند و به تلويزيون نگاه مي كردند . ناگهان عكسي ظاهر شد و آنها توانستند داخل دفتر را ببينند .
DUTTON گفت: « روشن شديم»
LEE كيف پولش را برداشت و از ميزش بلند شد و به بيرون دفترش رفت . او واردآسانسور شد و به مركز كامپيوتر CYREX رفت. نگهبان بيرون مركز ايستاده بود به او لبخند زد.
LEE گفت: « مي خواهم به ايستگاه بروم من فقط حدود 10 دقيقه آنجا خواهم بود.»
نگهبان جواب داد:« باشه خانم CULLEN:

فایل : 28 صفحه

فرمت : Word

29900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط