مقاله کامل ابومسلم خراساني

مقاله کامل ابومسلم خراساني

تحقير و فشار نسبت به موالي ، عرب را با ماجراي شعوبيه مواجه كرد. اين شعوبيه كساني بودند كه در مقابل غرور نژادي بيش از حدي كه اعراب داشتند نه فقط منكر تفوق و سيادت فطري آنها ـ چيزي كه خود اعراب ادعا مي كردند ـ بودند ، بلكه تمام اقوام عالم را مساوي مي شمردند و تفاخر و تعصب عرب را مخالف اسلام و قرآن مي دانستند و رد مي ركدند. دعوي اين قوم كه « اهل تسويه » خوانده مي شدند دستاويز طبقات ناراضي و پرجوش و خروش موالي گشت كه نه تنها سيادت فطري عرب را انكار مي كردند بلكه عرب را از اقوام ديگر هم پست تر مي شمردند و در ذكر مطاعن آن قوم به افراط و مبالغه مي گراييدند. چنانكه در مقابل اعراب كه ايرانيها را علوج و عجم و اسراء و موالي مي خواندند اينان خويشتن را فرزندان جم و خسرو و ابناء احرار نام مي نهادند و چنان هر ايراني گمنام دعوي انتساب به خاندي كسري و قباد مي كرد كه به قول يك شاعر عرب گيويي نبطيها هرگز در جهان نبوده اند. اين جماعت كه به نام شعوبيه اختصاص يافته اند مدعي شدند كه عرب را نه همان هيچ مزيت بر اقوام ديگر نيست بلكه خود از هر مزيتي نيز عاري است. هرگز نه دولتي داشته است نه قدرتي. نه صنعت و هنري به جهان هديه كرده است نه دانش و حكمتي. جز غارتگري و مردمكشي هنري نداشته است و از فقر و بدبختي اولاد خود را مي كشته است. اما قرآن و آيين اسام كه عربها
بدان مي نازند و بر ديگر مسلمانان فخر مي فروشند خود هيچ اختصاص به عرب ندارد و آنگاه قرآن و آيين مسلماني خود ازين دعويهاي ناروا و تعصب آميز بيزارند و آنرا زشت و ناروا مي شمارند. شعوبيه اينگونه سخنان را با گستاخي و بيپروايي در اشعار خويش مي گفتند و در كتابهاي خود مي نوشتند و اعراب نيز بدانها پاسخ مي دادند و بدينگونه از اواخر عهد اموي معركه شعوبيه گرم شد. شعوبيه رسوم و آداب خاص عرب را كه ارتباطي به اسلام نمي داشت و بازمانده عهد جاهلي مي نمود مكرر مسخره مي كردند. شيوه آنها را در جنگ و در صلح و آيين آنها را در خطابه و شعر تخطئه مي كردند. حتي بلاغت آنها را كه اعراب آنهمه بدان مي نازيدند ناچيز و كم مايه مي شمردند و نشانه همنشيني و خوگري با شتر را در خشونت آواز آنها سراغ مي دادند. در اشعار اين قوم اعراب مورد طعنه و مسخره واقع مي شدند. در باب انساب آنها ، در باب آداب آنها ، و حتي در باب اخلاص و ايمان آنها حرف به ميان مي آمد. زبان فارسي با ذخاير عظيم ادب كهنه آن كه كليله و دمنه ، كتاب تاج ، كتاب آئين نامه ، كتاب خداينامه ، كتاب كاروندو جاودان و ويس و رامين و هزارافسان و فلويات و ترانه هاي خسرواني از آن باز مانده بود مايه يي بود كه مي توانست شعوبيه را درين معركه تفاخر پيش اندازد. بسياري از اينگونه كتب عجم را شعوبيه به عربي نقل كردند و در نقل كتابهايي
مثل خداينامه و امثال آن به عربي ظاهراً روح شعوبي بيش از ذوق معفت جويي تأثير داشت. چنانكه آداب نوروز و مهرگان نيز كه هرچند شايد به بوي هداياي نوروزي نزد امويان مقبول واقع شده بود از اسباب احياء دعاوي و اقوال شعوبيه بود. در هر حال بعضي از شاعران شعوبي كه همه بعربي شعر مي سرودند در سخنان خويش مفاخر گذشته كسري و سابور را فراياد مي آوردند و حتي آشكارا در پيش خليفه اموي نيز به نياكان خويش افتخار مي كردند. اسماعيل بن يسار شاعر كه تفاخر او به نژاد ايراني خشم خليفه هشام را برانگيخت اگر چند خود از مروانيان صله شعر مي خواست در دل با آنها دشمن بود و رزوز و شب آنها را لعن مي كرد. بشاربن برد نيز كه در عهد مهدي عباسي به زندقه متهم شد از پيشروان فكر شعوبي بود و اعراب را هجوهاي تند مي كرد و در اشعار خويش شتر چراني و موش خواري آنها را مكرر گوشزدشان مي كرد. ديك الجن شاعر مشهور نيز مثل بشار بر اعراب آشكارا طعنه مي زد. فضيلت عرب را انكار مي كرد و بهيچ روي عرب را از ديگر مردم برتر نمي شمرد. چنانكه خريمي نام شاعري ديگر كه از سغد ماوراءالنهر بود به كسري خاقان كه هر دو را از نياكان خويش مي پنداشت نازش ميكرد و آشكارا ميگ فت كه اجداد وي در روزگار شرك بر جهان سروري داشته اند و در عهد اسلام نيز از پيروي رسول بازنمانده اند.
درينصورت چرا بايد از عرب كمتر شمرده آيند؟ يك شاعر ديگر ، نامش متوكلي ، كه نديم متوكل خليفه عباسي بود در برابر بيدادي اعراب به شورشگري – اما فقط در عرصه شعر و سخن ، علم طغيان برداشت. وي در يك قصيده مشهور علم كاويان خويش برافراشت و ميراث نياكان خود را از بني هاشم خواست. حتي به آنها توصيه كرد كه تا مهلت دارند از ملك كناري گيرند ،‌به سرزمين ديرين خويش بازگردند ، و در حجاز مثل سابق به خوردن سوسمار و چرانيدن شتر بپردازند. اين نيش و طعنه شاعرانه اگر در عهد حجاج گفته مي آمد شايد خون شاعر و بسياري ديگر را برخاك مي ريخت اما در اين دوره متوكل از قدرت و نفوذ فار و ترك كس را پرواي عرب نبود. در واقع نهضت شعوبيه در روزگار عباسيان بسط و توسعه يي يافت و شايد سبب آن بود كه عباسيان بر خلاف امويان چندان تعصب عربي نشان نمي دادند و دولت آنها عربي نبود و خراساني بشمار مي آمد چنانكه اگر با زنادقه مبارزه كردند از جهت تحقير اين طايفه نسبت به عرب نبود بسبب تهديدي بود كه از عقايد زنادقه متوجه دين و قرآن مي شد. اما شعوبيه در زمان آنها تا به زندقه نمي افتادند مي توانستند همه جا در بغداد و بصره و هرجاي ديگر در شعر و سخن خويش بر اعراب بتازند و آنان را به باد ريشخند بگيرند. باري در بين احزاب و قرق اسلامي ، آنها كه مخصوصاً با امويان و سياست نژادي
آنها روي موافق نشان نمي دادند مورد توجه شعوبيه واقع شدند. نه فقط شيعه در بين شعوبيه طرفداران يافت بلكه در تعاليم فرق خوارج و كساني مثل ضراربن عمرو از معتزله نيز گاه سخناني بود كه با مقالات شعوبيه سازگار مي نمود.
چنانكه اين جماعت نه فقط خلافت را مخصوص قريش نمي شناختند حتي نبطيها را كه خلع و عزل آنها سهلتر مي نمود براي خلافت از قريش مناسب تر مي ديدند گذشته از اينها اكثر پارسايان و پرهيزگاران عامه نيز كه به قرآن و حديث مشغول بودند از فرك « اهل تسويه » جانبداري مي كردند و تحقير و استخفاف نارواي اعراب را نسبت به موالي كه نهضت شعوبيه در واقع عكس العمل آن بود مي نكوهيدند. بسياري از شعوبيه چنانكه از ابن قتيبه نقل است از فرومايگان نبطي يا روستاييان و بزرگان ايراني بوده اند و بي شك سبب خشم و شور اين جماعت جور و بيداد اعراب مغرور بوده است كه در روز گار بني اميه اين طبقه را چون بندگان آزاد كرده خويش مي شمرده اند. با اينهمه ، چنانكه از اخبار و آثار باقي مانده شعوبيه بر مي ايد در بين طبقات بالا نيز نشانه شعوبيت هست و وجود اينگونه فكر را حتي در بين آن طبقه از مردم كه همواره در همه جا با فاتحان بيگانه مي آميزند و در مي سازند نيز مي توان يافت. آثار شعوبيه و كتابهايي كه اين قوم در ذكر مثالب عرب و در
طعن بر انسان آنها تأليف كرده اند از ميان رفته است. ذكر نام بعضي از اينگونه كتابها مثل آنچه سعيدبن حميد بختگان و هيثم بن عدي و علان شعوبي و ابوعبيده در مثالب عرب نوشته اند در الفهرست ابن النديم آمده است و پيداست كه شعوبيه در اين كار افراط و مبالغه يي داشته اند. چنانكه در تأييد فضايل عجم گاه دست به جعل حديث هم زده اند: كاري كه اعراب نيز براي معارضه با آنها از آن خودداري نكرده اند. گذشته از اين ، شعوبيه كتابهايي نيز در بيان مفاخر عجم داشته اد كه آنها نيز مثل آنچه در مطاعن عرب نوشته بوده اند از بين رفته است و پيداست كه تعصب عربي و شايد نيز بيم آنكه راج اينگونه آثار موجب شيوع زندقه و الحاد در بين عامه شود اين كتابها را بعمد نابود كرده است. با اين همه ، اين حس شعوبي از بين نرفت و چندي بعد در سرگشيهاي امراء ديلم و طبرستان جلوه آن آشكار شد.
اين حس نفرت از عرب كه نارضايي اموالي و اهل ذمه نيز آتشي تند آن را دامن مي زد در اواخر عهد اموي خراسان را براي نشر عدوت سري شيعه كانون مناسبي كرد. وجود اختلافات و عصبيتها بين قبايل و طوايف عرب نيز از اسبابي بود كه نشر اينگونه دعوتهاي سري را در آن سامان آسان مي ركد. اين دعوت شيعه ، مخصوصاً در بين پيشه وران و بزرگان كه آسايش دهقانان ونجبا را نداشتند و دايم عرضه جور و استحخفاف بودند توسعه مي
يافت. دعاه شيعه كه از عراق مي آمدند غالباً با جامعه بازرگانان و سودگران در شهرها و ديه هاي خراسان مي گشتند و مردم را پنهاني دعوت به پيروي از آل محمد مي كردند: پيري از آل محمد كه پيشوايي و رهبري حق واقعي آنهاست. بسياري از داعيان و ياران « آل محمد » كه پنهاني براي خاندان « عباس » فعاليت و دعوت مي كردند ، از طبقه پيشه وران و صنعتگران كم مايه بودند. زن سازان .‌كوزه گران ، آهنگران ، انار فروشان ،‌موزه دوزان ، بقالان ،‌سركه فروشان ، باقلا فروشان ، برزگران و روستاييان و اينگونه طبقات ازين نهضت مخفي استقبالي تمام مي ركدند. نهضيتهاي شيعه سبائيه ،‌توابين ،‌زيديه ، كيسانيه ، هاشميه و غير آنها كه همه جا غالباً موالي هواخواه آن بودند در عراق پيشرفتي زياده نيافت و بني ايمه آن را فروماليدند. اما دنباله دعوت كيسانيه و هاشميه كه تمايات باطني و اعتقاد به حلول و تناسخ آن را رنگي تازه داده بود ، با شوق و همت ابراهيم اما فرزند محمد بن علي بن عبدالله كه پدر و پسر خود را وصي و وارث حق ابوهاشم پسر محمد حنيفه نيز مي دانستند در خراسان پيشرفتي يافت. و اين دعوت را كساني مثل بكيربن ماهان و خداش و سليمان بن كثير و امثال آنها در آن سرزمين كه بسبب حصول اسباب مخصوصاً از آنوي كه از شام و از اختلاف آن درو بود و اهل آن دلهايي از نقش هر غرض خالي داشند ،‌براي نشر اين گونه دعوت مساعد مي
نمود به ثمر رسانيدند. موالي خراسان و مردم ساكن قرائ و روستاها كه مبادي شيعه درباب امامت با عقايد موروث آنها: فره ايزدي ،‌بيشتر سازش داشت ،‌به اين دعوت روي خوش نشان دادند. اين دعوت پنهاني بود و داعيان مردم را به امامت آل محمد بي آنكه نام خاصي را ذكر كنند مي خواندند و اين را دعوت به « الرضا » الرضا من آل محمد مي ناميدند و ظاهراً نام امام خصاي از « آل محمد » را ذكر نمي كردند تانام او پيش از وقت فاش نشود و ازتعرض عمال خلفا در امان بماند بدينگونه داعيان عباسي كه محمد علي آنها را به خراسان فرستاده بود در آن سرزمين كار خود را با شور شوقي تمام شروع كردند. از آنجمله يك چند داعلي پرشوري از موالي نامش خداش در آنجا پديد آمد. اما تندرويها كرد و ظاهراً سرديگر داشت به تمايلات باطني و اباحي تسليم شد و ازين رو به مذهب خرمدينان متهم گشت. اسدبن عبدالله قسري كه والي خراسان بود او را بگرفت و به شكنجه سخت كشت. اما عباسي محمد بن علي نيز كه او را گسيل كرده بود از وي و پيروانش بيزاري جست. با اينهمه ، داعيان ديگر خاصه ابن ماهان و سليمان بن كثير و ياران آنها همچنان دعوت سري عباسيان را در خراسان مي پراكندند. در واقع عباسيان كه در دل جواياي خلافت بودند در ظاهر خود را مشتاق آن نشان نمي دادند. چنان فرا مي نمودند كه هدف آنها فقط برانداختن مروانيان است.
براي نيل بدين مراد نيز دست هرفرقه يي را كه بسوي آنها دراز مي شد مي فشردند. نه از غلاه و اهل تناسخ صرف نظر مي كردند و نه حتي ازفرقه هاي اباحي و مزدكي كه در آن زمانها هنوز بقايايي از آنها درخراسان وجود داشت. ازين رو بود كه راونديه و هشاميه دو فرقه مشهور از هواداران آنها ازعقايد و تمايلات تناسخيه و اباحيه خالي نبودند. براي اين مدعيان خلافت ،‌فقط جلب و جمع هواداران پرحرارت مهم بود. اين كه اين هواداران تا چه حد به آيين عامه مسلمانان نزديك باشند در نظر آنها چندان اهميت نداشت. ازين رو درخراسان كه تمايلات شعوبي و عقايد شيعي قوتي داشت ازين هر دو عامل براي نشر دعوت خويش استفاده كردند. دربين شيعه خود را خونخواه شهيدان آل علي نشان مي دادند و نزد ناراضيان شعوبي خويشتن را دشمن عرب فرا مي نمودند. اما وقتي ملتفت شدند كه خداش و هاشميه او هدفهاي ديگر داشته اند خداش را ملعون شمردند و از ياران وي يزاري جستند. پيش از آن از تمايلات اباحي هاشميه و راونديه اظهار نگراني نمي كردند. با اينهمه بعدها كه پاي بر مسند خلافت نهادند سعي كردند از انتسب به اينگونه فرقه هاي بركنار بمانند. از اين رو بود كه در خلافقت خويش شيعه را كنار زدند ،‌راونديه را ريشه كن كردند و با آل علي بناي خصومت نهادند. بهرحال در دعوت سري آنها همه گونه مردم ناراضي جلب و جمع شدند. بيشترشان
شيعه و موالي بودند اما ازاعراب نيز ، هرچند زياده مورد اعتماد نبودند ،‌كساني در راه نشر دعوت آنها جانفشاني كردند.
درين ميان جنگهاي حارث بن سريج تميمي كه بر هشام بن عبدالملك خليفه اموي عاصي شده وبد ( 116 هـ .ق ) خراسان و ماوراء النهر را باز بر امويان شورانيد. اين حارث كه در منابع چيني قديم او را حارث مروي نام بده اند. ظاهراً بر مبادي مرجئه تكيه داشت و « اهل تسويه » بود. مردم را به كتاب خدا و سنت رسول دعوت مي كرد. وعده مي داد كه با اهل ذمه بروفق عهد و شرط ذمه رفتار كند و از كساني كه اسلام آورند خراج بخجور نستاند. و اين وعده ها هم موالي را مجذوب او مي كرد هم اهل ذمه را به او علاقه مند مي ساخت. حارث براي خروج بر مروانيان علم سياه كرد و يكچند حكام اموي خراسان اسدبن عدالله و بعد از او نصربن سيار را فرو پيچيد. اما اختلافات و عصبيتهاي داخلي اعراب براي او دشواريها پيش آورد و كارش از پيش نرفت و كشته شد ( 128 هـ . ق ).
با اينهمه كروفري كه او در خراسان و ماوراء النهر كرد راه را براي قيام شيعه خراسان كه از مدتها پيش بوسيله دعاه عباسيان آماده مي شدند ،‌گشود. خاصه كه مقارن آن روزگاران از تأثير اخبار ملاحم . ظهور مهدي موعود و

فایل : 39 صفحه

فرمت : Word

29900 تومان – خرید
محصول مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.

مقالات مرتبط