info@articlefarsi.ir پشتیبانی 10 صبح تا 2 شب ادرس

مقاله فارسی ايده آليسم

مقاله فارسی ايده آليسم

ايده آليسم
اين مقاله درباره نظريه فلسفي ايده آليسم است. ايده آليسم همچنين واژه اي در تئوري روابط بين المللي و در مبحث معاد مسيحي است.
ايده آليسم، مكتبي است كه ايده ها، يا تفكر تمام يا بخشي ضروري هر واقعيت كاملي را تشكيل مي دهد به طوريكه يك دنيا اشياء مادي در بردارنده هيچ تفكري نمي تواند وجود داشته باشد زيرا تجربه شده است يا اينكه يك “واقعيت” كامل نيست. ايده آليسم اغلب در مقابل ماترياليسم قرار دارد كه هر دو به گروهي متعلق است كه مخالف مباحث وجود ثنويت يا كثرت گرايي است. (توجه داشته باشيد كه اين تضاد بين ايده آليسم و ماترياليسم با پرسش از ماهيت چنين واقعيتي بر طرف مي شود كه هيچ ارتباطي با حمايت از استانداردهاي اخلاقي يا دوست داشتن ندارند).
ايده آليست ها و پديداري ذهني، تفكرات و تجربيات آنها را با وجود مرتبط مي سازد. ايده اليست هاي فلسفه متعاليه از ماهيت دانش تا ماهيت اهداف دانش صحبت مي كنند بدون بيان آندسته از اهدافي كه ايده ها را تشكيل مي دهند يا در ذهن فرد وجود دارد.
ايده آليستهاي عيني فكر مي كنند يا تنها يك دريافت كننده وجود دارد كه مشابه آن چيزي كه دريافت مي كند يا اينكه تفكر بالاترين درجه آزادي اراده و در نتيجه بالاترين درجه واقعيت را ممكن مي سازد. روانشناساني (چون leibmz) تصور مي كنند كه تمام عينيت هاي تجربه ذهني نيز هستند. يعني گياهان و مواد معدني تجربياتي ذهني هستند. اگر چه از هوشياري بشر بسيار متفاوت هستند.
ايده آليسم بطور كلي مكتبي متافيزيكي است كه در پاراگراف قبلي اجمالاً شرح داده شد. يك مكتب مجزا ايده آليسم شناخت شناسي (همچنين “روش ايده ها” ناميده مي شود). بر اين مطلب تأكيد دارد كه ذهنها فقط از ايده هاي خودشان آگاهند و آنها را درك مي كنند لي از اشياء خارجي. اين تفكر از طريق John locke ارائه شد كه قطعاً يك ايده آليست متا فيزيكي نبود. سخن Berkeley در مورد ايده آليسم متافيزيكي او در واقع درباره مشكلات جايگاه شناخت شناسي locke بود. اما ديگر ايده آليسمهاي متافيزيكي مؤثر از جمله ايده آليسم Leibniz, poltinus و Hegel اصولاً بر اساس ملاحظات شناخت شناسي نيستند.بنابراين “ايده آليسم” در كل يعني ايده آليسم متافيزيكي نبايد به روشي تعريف شود كه آن را وابسته به ملاحظات شناخت شناسي بداند.
روش فيلسوفانه غربي براي ايده آليسم از متفكران شرقي متفاوت است. در اغلب تفكرات غربي( اگر چه نه در متفكران مشهور غربي همچون پلاتو و هگل) ايده آل با دانش مستقيم ايده ها يا تصاوير ذهني مرتبط است. سپس معمولاً در معرض رئاليسم قرار مي گيرد كه گفته مي شود واقعيت در آن تجربه قبلي مقدم و مستقل از دانش ماست. ايده آليستهاي شناخت شناسي (از جمله كنت) بر اين مطلب اصرار مي ورزند كه تنها چيزي كه مي تواند مستقيماً براي چيزهاي قطعي شناخته شود، ايده ها هستند. در تفكر غربي به همانگونه كه در ايده آليسم ؟؟؟؟ و نشان داده شده است، مفهوم ايده آليسم مبني بر معني آگاهي بيشتر در اصل آگاهي زنده از يك خداي موجود در همه جا، بعنوان اساس تمام پديده ها است.
يك نوع ايده آليسم آسيايي، ايده آليسم Buddhist است.
تاريخچه: ايده آليسم تعدادي موقعيت فلسفي را با گرايشها و معاني كاملاً متفاوا نام مي برد.
ايده آليسم در غرب: Antiphon در اثر معروف او “حقيقت” انتيسفون مي نويسد: ” زمان تفكر يا معيار است نه ماده”. اين گفته، زمان را به عنوان عملكردي آرماني، دروني و ذهني نشان ميدهد تا اينكه يك شيء بيروني و واقعي. Plato اغلب در مباحث روزمره اش به يك(” ايده آليست”) اشاره مي كند به دليل اينكه مكتب او در مورد “اشكال”كه قطعاً” ايده آليست “در مفهومي وسيع صحبت مي كند اما پلاتو اشكال را بعنوان موضوعي در همه اذهان تشريح نمي كند در عوض او مرتباً آنها را بعنوان داشتن وجود خود و مستقل تعريف مي كند بنابراين واضح است كه پلاتو به هر حال به يك ايده آليست “ذهني” مانند Belkeley نيست.
تمثيل پلاتو ازغار برخي اوقات بعنوان جلب توجه به مشكل شناخت “اشياء بيروني ” تقسيم مي شود مشكلي كه descortest ، Berekely, Locke و ديگر فيلسوفان جديد به آن پرداختند اما اشكالي كه غار نشينان از آنها بعنوان شيء “خارجي” به روش صرفنظر مي كنند كه اشياء مادي براي متفكران جديد است. اشكال واقعيتهاي حقيقي هستند، اما به لحاظ مكاني خارج از ما نيستند، بعنوان اشياء مادي هستند. بنابراين اين مقوله كه تمثيل پلاتو به آن اشاره دارد كه چگونگي شناخت ما از واقعيت حقيقي (و در واقع خوب) است؟ كاملاً از مقوله جديد دانش اما از دنياي بيرون متفاوت است با اين وجود حتي اگر پلاتو علاقه خاصي به فلسفه جديد و بويژه فلسفه جرج Berkerly ندارد، پلاتو هنوز مي تواند يك ايده آليست غير ذهني باشد او معتقد است كه موضوع هيچ ربطي بوجود مستقل ندارد يا اينكه “واقعيت” كامل
تنها از طريق افكار بدست مي آيد . برنارد ويليامزو ميلي برنيت بيان داشتند كه فيلسوفان يوناني هرگز ايده آليسم را بعنوان يك روش درك نكردند زيرا آنها مفهوم Descartes را از يك ذهن موجود بطور مستقل از دست دادند اما ويليامزو برنيت اين احتمال را در نظر نگرفتند كه پلاتو مي تواند ايده آليسمي چون كنت كه از ماهيت دانش تا ماهيت اشياء دانش صحبت مي كند يا همچون هگر كه انكار مي كند كه ماده “واقعيتي ” كامل است. بدون كاستن اشياء مواد به ايده هايي در ذهن يا اذهان علاوه بر اين تئوري پلاتو از جداسازي روح و بدن را مي توان بعنوان شكل جديدتري از دوگانگي صحيحي دانست.
دانشمند آلماني نئوكنتاين پائول ناتورپ در تئوري پلاتو از ايده ها به بحث پرداختند “مقدمه اي بر ايده آليسم ” كه پلاتو يك ايده آليست غير ذهني “غير مادي” بود حدودي كه تئوري كنت و متروپ از طرف برخي دانشمندان معاصر مورد هدايت قرار گرفت.
Schopeohaur درباره اين فيلسوف نو افلاطوني نوشت باپلوتينوس حتي به نظر مي رسد احتمالاً براي او اين باور در فلسفه غرب بود. ايده آليسم براي مدت طولاني در غربي حتي در آن زمان جديد بود.
به خاطر اينكه آموخت كه روح جهان را با مراحلي از ابديت به زمان با اين تعريف بوجود آورد: بدليل اينكه براي اين دنيا ديگر مفهومي وجود ندارد تا اينكه براي روح و ذهن در واقع آرمان گرايي زمان در دنياهايي بيان مي شود كه “ما نبايد زمان را خارج از روح يا ذهن بپذيريم” همچنين پروفسور Ludwig noire نوشت (براي اولين بار درفلسفه غربي ما ايده آليست را مناسب در پلوتينوس يافتيم ) كه او بيان مي دارد
“تنها مكان يا فضاي جهان روح است” “زمان نبايد بعنوان وجودي خارج از روح تلقي شود” با اين وجود لازم به ذكر است كه مانند پلاتو اما بر خلاف Schopenhauer و ديگر فيلسوفان جديد پلاتينوس نگران اين نيست كه آيا يا چگونه ما مي توانيم به منظور شناخت اشياء خارجي فراتر از ايده هايمان برويم.؟؟؟؟ با نوشته هاي درباره دكارتز ؟؟؟؟ ادعا كرد:….. او اولين نفري بود كه به ما آگاهي داد مشكلاتي كه در آن تمام فيلسوفان اصولاً از آن زمان برگشته اند به ظاهراً مشكلات ايده ال و واقعي است اين سؤالي است درباره اينكه در دانش ما چه چيزي عيني است و چه چيزي ذهني و از اين رو ؟؟؟ چه چيزي قرار است توسط ما به چيزهاي متفاوت از ما نسبت داده شود و چه چيزهايي به خودمان نسبت داده مي شود بر طبق گفته دكارتز ما تنها چيزي را كه در هوشياري ماست مي دانيم ما به سرعت و مستقيماً تنها از حالات ذهني خودمان آگاه هستيم تمام دنياي بيروني بندرت ايده يا تصويري از ذهن ماست بنابراين احتمال دارد كه به واقعيت دنياي بيروني بعنوان تشكيل دهنده اشياي واقعي شك كنيم “من فكر مي كنم در نتيجه من هستم” تنها تأكيدي است كه مي تواند مورد شك واقع شود اين امر بدين دليل است كه خود آگاهي و تفكر تنها چيزهايي هستند كه در واقعيت بعنوان واقعي بودن تجربه مي شوند.
در اين روش دكارتز مقوله ي ايده آليسم شناختي را مطرح كرد كه آگاهي از تفاوت بين دنيا بعنوان يك تصوير ذهني و آرماني و دنيا بعنوان يك سيتم از اشياء بيروني است ؟؟؟ مال برانچه دانشجويي از مدرسه؟؟؟؟ منطق گرايي مخالفت كرد كه اگر تنها چيزهايي كه قطعاً مي شناسيم ايده هايي در ذهن ما
هستند پس وجود دنياي خارجي مشكوك خواهد بود تنها به طور غير مستقيم شناخته مي شود او در عوض بيان كرد كه دنياي واقعي بيرون در واقع خداست. تمام فعاليتها تنها به نظر مي رسد در دنياي خارج رخ مي دهند در واقع فعاليت خداست ما مستقيماً مي دانيم كه براي مال برانچه ايده ها در ذهن ما هستند به لحاظ خارجي ما مستقيماً فعاليتهاي خدا را مي دانيم اين نوع ايده آليسم منجر به وحدت وجود اسپينوزا مي شود ؟؟؟؟ ليبنيز شكلي از ايده آليسم را بيان كرد كه بعنوان ؟؟؟؟ در تئوري أ؟؟؟ او شناخته مي شود كه در معرض؟؟؟ او قرار دارد او بيان كرد ؟؟؟؟؟ اتمهاي واقعي از جهان هستند و همچنين موجودهايي هستند كه داراي حس مي باشند؟؟؟”اشكال اساسي وجود هستند” آنها در قانون خود آنها غير قابل تجزيه ، فردي، ذهني، غيرقابل ارتباط هستند و هركدام كل جهان را نشان مي دهند؟؟؟ مركز فشار هستند. ماده فشار است در حاليكه فضا ماده و حركت پديده اي هستند براي ليبينز يك اتحاد از پيش تعيين شده دقيق يا موازي بين دنيا در اذهان ؟؟؟؟ آگاه و دنياي بيروني اشياء وجود دارد خدا كه ؟؟؟؟ مركزي است اين اتحاد را برقرار ساخت و دنياي بوجود آمده ايده اي است از درك ؟؟؟ هاست در اين روش به دنياي خارجي ايده آليست كه در آن پديده اي روحي است كه حركت آن نتيجه يك نيروي پوياست. فضا و زمان ايده ها يا پديده اي هستند و شكل و وجود آنها وابسته به ؟؟ هاي ساده و غير مادي است كيهان شناسي ليبنيز با ؟؟؟؟ اصلي اش يك وحدانيت مسيحي را در بر مي گيرد و بيشتر شخصي كرامت وحدت وجود ذات گرايي اسپينوزا ؟؟؟ آرتور كولير مقاله هاي مشابهي منتشر كرد كه توسط
بركلي انجام شده بود با اين وجود به نظر مي رسد هيچ تفاوتي بين دو نويسنده معاصر وجود ندارد.
كولير ادعا كرد كه تصوير ارائه شده از يك شيء خارجي تنها واقعيت قابل شناخت است ماده بعنوان علت تصوير ارائه شده غير قابل تفكر است و در نتيجه براي ما هيچ است. يك دنياي خارجي بعنوان ماده قطعي كه به مشاهده گر نامربوط است براي گيرنده هاي بشري وجود ندارد. بعنوان تصويري در ذهن دنيا نمي تواند به گونه اي كه ظاهر مي شود وجود داشته باشد اگر هيچ ذهن گيرايي وجود نداشته باشد.
كولير تحت تأثير “يك مقاله به سوي تئوري ايده آل يا دنياي قابل فهم ، جان نوريس قرار گرفت”. اظهارات ايده آليستها بطور كلي توسط خوانندگاني فراموش شده اند كه قادر به نشان دادن فاصله بين ايده يا تصوير ذهني نيستند و شيء كه آنرا نشان مي دهد ؟؟؟؟؟ ايما نوئل كانت تصور مي كرد كه ذهن به دنيا را همانگونه كه دريافت مي كنيم براي شكل گرفتن مكان و زمان شكل مي دهد كانت بر ايده گرفته شده از تجربه گرايي انگليسي تأكيد داشت كه تمام ما مي دانيم تأثيرات ذهني يا پديده اي است كه يك دنياي خارجي كه ممكن است مستقل وجود داشته باشد يا نه در ذهن ما ايجاد مي كند.
اذهان ما هرگز نمي تواند دنياي خارجي را مستقيماً دريابد كانت بر تفاوت بين چيزها همانگونه كه به نظر مشاهده گر مي رسد و خود چيزها تأكيد دارد “يعني چيزها بدون توجه به اينكه آيا به ما داده مي شوند وچگونه، در نظر گرفته مي شوند.” اگر من چيز مورد تفكر را حذف كنم تمام دنياي مادي بايد به يكباره از ميان برود زيرا هيچ چيزي نيست اما يك چيز پديده اي
در حساسيت خودمان بعنوان يك شيء و يك روش يا انواع ارائه آن است. مطلب تازه كانت به اين موضوع افزوده شد كه ذهن يك روح خاصي نيست اما تا حدودي با مقولاتي براي سازماندهي تأثيرات جسمي ما مجهز شده است اين نوع ايده آليسم كانتي دنيايي انتزاعي را به روي ما مي گشايد. يعني مقولات ذهني جهاني براي درك پديده ها بكار مي روند كه بدلايلي كشف مي شوند اما در تقابل با نظريه پلاتو قرار دارد كه عدم قطعيت را درباره يك دنيايي غير قابل شناخت خارج از اذهان ما تعريف مي كند ما نمي توانيم به ؟؟؟ نزديك شويم “خود چيز ” خارج از دنياي ذهني ماست.
كانت ايده آليسم غيرمادي يا بحراني اش را از انواع قبلي مجزا مي سازد اظهار نظر تمام ايده اليستهاي حقيقي از مدرسه أ؟؟؟ به ؟؟؟؟ شامل اين فرمول است “تمام دانش از طريق مفاهيم و تجربه چيزي نيست جز يك توهم محظ و تنها در ايده هاي در ك و دليل خالص واقعيت وجود دارد” اصلي كه در سرتاسر آن ايده آليسم مرا مشخص مي كند در مقابل “تمام دانش از چيزهايي است كه صرفاً از درك يا دليل واقعي چيزي نيست جز توهمي محض و تنها در تحربه واقعيت وجود دارد” ؟؟؟ هگل فيلسوف ديگري كه روش او ايده آليسم ناميده شد در علم منطق او مورد بحث قرار گرفت به كيفيت هاي قطعي “واقعيت” محض نيستند، زيرا آنها بستگي به كيفيتهاي قطعي ديگر براي تعيين آنها دارند.
قطعيت كيفي چيزي بيشتر از آزادي اراده است و از اين وادي بهتري براي فراخواندن واقعيت كامل دارد.
همچنين چيزهاي طبيعي قطعي كمتر “واقعي” هستند- زيرا انها كمتر آزادي اراده دارند- به نسبت چيزهاي روحي مانند مردم به لحاظ اخلاقي مسئول جوامع اخلاقي و خدا.

فایل : 9 صفحه

فرمت : Word

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...