مقاله در مورد مراكز میلین دو روبسپیر رهبر انقلاب کبیر فرانسه
ماكزیمیلین دو روبسپیر رهبر انقلاب کبیر فرانسه
مقدمه
«ربسپیر، به سبب قیافه عجیب و لهجه دهاتی و پشتکار خارق العاده ای که داشت، تا مدتی مورد استهزاء و تحقیر نمایندگان قرار داشت. این متفکر انقلابی دارای مرام واضح و مشخصی بود و به خودش اجازه نمی داد که ذره ای از آن منحرف شود و بدین جهت، نطق های او عمیق و دقیق بود، ولی چون فاقد حرارت بیان بود، نمی توانست مثل میرابو و بارانف شنوندگان را تحت تأثیر قرار درآورد، با اینکه تفکر عمیق و ژرف بینی او را نداشتند. نطق های لوشابلیه و لامیت و بیتیون و سییس، همه وقت نطق های او را تحت الشعاع می گرفتند، زیرا ربسپیر از ظاهرسازی و اغفال و بازی با احساسات نمایندگان و شنوندگان متنفر بود و حتی برای یک مرتبه هم سعی نکرد تا شنوندگان خود را، با ذکر لطیفه ای بخنداند.»اینطور که در این کتاب و در یکی، دو متن دیگر آمده است، برخی اوقات، فرانسوی ها، او را «فساد ناپذیر» می نامند. سابقه این لقب، به یکی از سخنرانی های «مارا» (یکی از شخصیت های انقلاب فرانسه) بر می گردد که در آن ربسپیر را «فساد ناپذیر» خوانده بود و با استقبال اغلب فرانسویان روبرو شد. تا جایی که به گفته رومن رولان، «لابیل گویار»، تک چهره ای که در سال 1791 از ربسپیر نقاشی کرده بود را با عنوان «فساد ناپذیر» نامگذاری کرد.
اغلب مبارزات سیاسی ربسپیر، در کسوت یک حقوقدان و یا نماینده پارلمانی انجام گرفته است. انگار او می خواسته با استفاده از قوانین حقوقی، زندگی فرانسویان را بهبود ببخشد. او ایده های خود را در غالب لوایح قانونی به مجلس نمایندگان می برد، بیشتر مخالفانش را با محاکمه حقوقی مغلوب می کرد، برای تحت فشار گذاشتن نجبا و فئودال ها، لوایح قانونی
متعددی پیشنهاد می داد و حتی در دوره هایی که در میان سیاستمداران فرانسوی، منزوی بود، به پشتوانه قوانین، هفته ها موقعیت سیاسی خود را حفظ می کرد.
ربسپیر در زمانه ای زندگی می کرد که نظام سیاسی فرانسه از یک وضعیت سلطه سلطنتی به یک وضعیت حقوقی-بوروکراتیک تغییر می کرد. هدف اصلی سیاستمداران انقلابی فرانسه، در این دوره، اصلاح قوانین موجود و یا وضع قوانین جدید به منظور بهبود زندگی فرانسویان بود. آنها حتی برای برخی از مفاهیم انتزاعی (مانند آزادی) قوانین مشخص و مدونی تصویب کردند.
اما ویژگی بارز ربسپیر در این است که او برخلاف مرام و مسلک بیشتر چهره های انقلابی دنیا، کمتر در کارناوال های خیابانی شرکت می کرد. رومن رولان این ویژگی او را اینطور توصیف می کند: «[ربسپیر] حتی الامکان از خیابان دوری می جست و کمتر برای ملاقات خلق انبوهی که به افتخار او هورا می کشیدند، عرض اندام می کرد… ربسپیر فقط یک مرتبه به خیابان رفت و آن هم روز نهم ترمیدور بود، برای جان سپردن» (ترمیدور یکی از ماههای تقویم سنتی فرانسه است که به گمانم از شانزدهم ژولای آغازمی شود و در نیمه ژوئن تمام می شود)
روبسپیر و انقلاب
انتشارات ورسو، سری جدیدی را با عنوان «انقلابات» راه انداخته است. این سری جدید، آثار کلاسیک شخصیتهای کلیدی را ارائه میدهد که هریك در دوره قیامهای كبیر، عرصه اصلی را اشغال کردند. هریک از این کتابها را یک نویسنده رادیکال معاصر معرفی میکند و نشان میدهد که چگونه این کلمات آشوبگرانه، هنوز توانایی آن را دارند که الهامبخش و برانگیزنده باشند. تاکنون دو کتاب از این سری اسلاوی ژیژک، آماده کرده است. «روبسپیر: فضیلت و ترور» و «مائو: درباره پراتیک و تضاد». در واقع، میتوان گفت که این سری با اثر دیگر ژیژک، «و.ا.لنین: انقلاب پشت دروازهها»، شروع شد که در سال 2002 منتشر شده بود. مقدمه ژیژك بر این كتاب را امید مهرگان در كتاب اول رخداد (مجموعه مقالات ژیژك) ترجمه كرده است. در اینجا اشارهای خواهیم داشت به آرای ژیژك درباره روبسپیر از رهبران تندرو انقلاب فرانسه.
نام روبسپیر با تلاش برای تعمیق انقلاب بورژوادموکراتیک 1789 فرانسه عجین است، آن هم با قهر انقلابی. «تحلیل انقلاب فرانسه» از آغاز، عرصه مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک بوده است. ژیژک ابتدا به برخورد محافظهکاران میپردازد که این انقلاب را با قاطعیت رد کردهاند و فاجعهای بزرگ به حساباش میآوردند. اما فرمول تحلیل لیبرالها این است: «1789 بدون 1793». خلاصه آنچه لیبرالهای حساس میخواهند، انقلابی بدون کافئین است. انقلابی که از آن بوی انقلاب برنمیخیزد. به این ترتیب، آنها میخواهند انقلاب فرانسه را از مقام رخداد برسازنده دموکراسی مدرن محروم کنند و آن را بینظمیای تاریخی جا بزنند: این یك ضرورت تاریخی بود که اصول مدرن آزادی تامین شود، اما همانطور که مثال انگلستان نشان میدهد، همینها را میشد، بسیار موثرتر و مسالمتآمیزیزتر بهدست آورد. برعکس، رادیکالها معتقدند، اگر «الف»، یعنی برابری، حقوق بشر و آزادی را وسط میکشی از پیامدهای آن نباید روی برگردانی. باید شجاعتاش را داشته باشی که «ب» را هم به میان بکشی، یعنی بگویی: تروری که برای تامین واقعی «الف» ضروری است، واجب است. اما گفتن اینکه چپ امروز باید این راه را دنبال کند، راحت نیست.
در 1990 شكاف خاصی شكل گرفت؛ همه، از جمله «چپ رادیکال»، به نحوی از میراث ترور انقلابی ژاكوبنی با تمرکز دولتی آن شرمسارند، بهطوریکه این شعار عموما پذیرفته شد که «چپ، اگر قرار است، تاثیرگذاری سیاسیاش را بازیابد، باید کاملا خود را بپیراید، و بالاخره، باید پارادایم ژاكوبنی را کنار بگذارد». اما قهر انقلابی ژاكوبنها، از همان آغاز، تحلیلهای گوناگونی را طرح کرده است. ژیژک به نقد نظرات مخالف ژاكوبنها میپردازد. از جمله به تحلیل والتر بنیامین، که قهر انقلابی آنها را «خشونت بنیانگذار دولت» نامیده است.
ژیژک، برخلاف بنیامین، میگوید، قهر انقلابی ژاكوبنها «خشونت بنیانگذار دولت» یا «جنایت بنیانگذار» نظام بورژوایی نیست بلکه نوعی «خشونت الهی» است.
ژیژک میگوید، برای درک خشونت الهی باید حرفهای انگلس درباره اینهمانی دیكتاتوری پرولتاریا و كمون پاریس را، با تغییرات لازم، تکرار کرد: «بسیار خوب، حضراتِ مکتبِ تئوری انتقادی، میخواهید بدانید که این خشونت الهی چگونه است؟ به ترور انقلابی 1792-1794 نگاه کنید. این خشونت الهی بود. (و میتوان اضافه کرد: ترور سرخ 1919…)». بهتعبیر ژیژك، باید خشونت الهی را با یک پدیده تاریخی که بهطور مثبت وجود دارد، ربط دهیم و از هر نوع گیجكردن تاریکاندیشانه دوری کنیم. «خشونت الهی» مدام روی میدهد: «آنان که از خارج از نظام ساختارمند اجتماعی کورکورانه ضربه میزنند و عدالت میطلبند یا انتقام میگیرند؛ برای مثال 10 سال پیش هنگامی که جمعیت فقرزده ریودوژانیرو به منطقه ثروتمندنشین شهر سرازیر شدند و به غارت و آتشزدن سوپرمارکتها پرداختند، خشونت الهی بود. این خشونت، مانند حمله ملخهای انجیل که مجازاتی الهی بود برای رفتار گنهبار انسان، معلوم نیست از کجا شروع میشود، وسیلهای است که هدف ندارد. این عدالت است، نقطه نامتمایز بین عدالت و انتقام، که در طی آن «مردم» ترور خود را اعمال میکنند و دیگران را مجبور میکنند که بهایاش را بپردازند. یعنی روز محشر برای تاریخ طولانی ستم». یا آنطور که روبسپیر میگوید: «شما که آرزو میکنید حقیقت روی لبان نمایندگان مردم فرانسه بیقدرت باشد، چه میخواهید؟ بدون شک، حقیقت، قدرت خود، خشم خود و استبداد خود را دارد». ژیژک میگوید، براساس همین درک است که روبسپیر میانهروها را متهم میکند که آنچه واقعا دنبالاش هستند، انقلاب بدون انقلاب است؛ آنها انقلابی میخواهند که از افراطی که دموکراسی و ترور را به هم برساند، دور باشد.
آنها انقلابی میخواهند که به قوانین اجتماعی قبلی احترام بگذارد. ژیژک اشاره میکند که در پایان قرن بیستم،گذاری از «اومانیسم و ترور» به «اومانیسم یا ترور». امروز، نظریه لیبرالی رایج، «یا» را به جای «و» میگذارد اما ترکیب اومانیسم و ترور را، «میتوان در انقلاب فرانسه مشاهده کرد، در قالب پیوستگی فضیلت و ترور…». ژاكوبنها برای تامین عدالت، اعمال خشونت را جایز میدانستند. ژیژک ضمن توضیح چهار نظر مختلف درباره رابطه اومانیسم و ترور به این نتیجه میرسد که امروز چارهای نیست جز انتخاب «اومانیسم یا ترور»؛ البته به این معنا که ترور مفهوم مثبت باشد نه اومانیسم. او تاکید میکند، «این موضعی رادیکال است که دفاع از آن مشکل است، هرچند شاید تنها امید ما باشد. این اما با دیوانگی وقیحانه تعقیب «سیاست تروریستی و ضدبشری» آشکار مترادف نیست، بلکه چیزی
است که دریافتن آن به مراتب مشکلتر است». بالاخره ژیژک هشدار میدهد که سیاست امروز، زیستسیاست پساسیاسیای که سیاست غالب غربی است، چیزی جز سیاست ترس نیست. سیاستی است که خودش عنصر تشکیلدهنده سیاست را محکوم میکند، زیرا ترس، مهمترین اصل بسیجکنندهاش است: ترس از مهاجران، ترس از جرم، ترس از فاجعه محیطزیستی.
ژیژک سوال میکند: «چگونه میتوان از این پساسیاست ترس درآییم؟ ادارهکردن زیستسیاست، محتوای واقعی دموکراسی لیبرالی بهشمار میرود و به تنش میان فرم دموکراسی و محتوای اداریاش منجر میشود. پس بدیلاش چیست؟ چه میشود اگر ما ریسک بکنیم و «دیکتاتوری پرولتاریای» خوب و قدیمی را بهعنوان تنها راه كنارزدن زیستسیاست احیا کنیم؟ امروزه این نظر مسخره مینماید؛ اما، تنها انتخاب واقعی امروز است.»
ژیژک در توضیح دیکتاتوری پرولتاریا میگوید: «دیکتاتوری نقطه متقابل دموکراسی نیست بلکه شیوه اعمال آن است. از همان آغاز، تز دیکتاتوری پرولتاریا این فرض را دربرمیگرفت که در تقابل با سایر فرمهای دیکتاتوری (دیکتاتوری فئودالی، بورژوایی…) قرار میگیرد، زیرا سراسر عرصه قدرت دولتی، دیکتاتوری است. هنگامی که لنین، دموکراسی لیبرال را شکلی از دیکتاتوری بورژوایی به حساب آورد، منظورش این مفهوم سادهانگارانه نبود که دموکراسی ظاهرسازی است، از آن سوءاستفاده نمیشود، توسط دارودستهای، مخفیانه کنترل میشود كه در مواقع خطر، چهره واقعی خود را نشان میدهد. بلكه منظور لنین این بود که همانا فرم دولت بورژوادموکراتیک، حاکمیت بنابر مفروضات ایدئولوژیک- سیاسیاش، متضمن یک «منطق بورژایی» است… اصطلاح دیکتاتوری را باید به معنی دقیق آن به کار برد- به این معنی که دموکراسی همیشه شکلی از دیکتاتوری است. اگر دموکراسی میخواهد خشونت را از بین برد، خودش باید به خشونت متوسل شود».
ژیژک در پایان این کتاب میگوید: «سرمایهداری جهانی به عنوان سرنوشتی به ما عرضه میشود که نمیتوان علیه آن مبارزه کرد؛ یا باید خود را با آن وفق داد یا از مسیر تاریخ كژ شد و درهم شکست. تنها کاری که مجازیم، انجام دهیم این است که سرمایهداری جهانی را تا جایی که ممکن است انسانی کنیم و برای «سرمایهداری با چهرهای انسانی» مبارزه کنیم. در اینجا، باید دیوار صوتی شکست؛ باید ریسک کرد و تصمیمهای دستهجمعی در سطح بزرگ را دوباره پیش گرفت – این، شاید، میراث اصلی روبسپیر برای ما در شرایط امروزی است».
محاکمه لويي شانزدهم،پادشاه فرانسه
216 سال پيش در روز 11 دسامبر سال 1792 ميلادي محاکمه لويي شانزدهم ، پادشاه فرانسه که پس از خلع شدن از سلطنت توسط انقلابيون فرانسه لويي کاپه (نام جد اعلاي سلسله بوربون) ناميده مي شد در مجلس کنوانسيون که به دادگاه تبديل شده بود ، آغاز شد.
مجلس کنوانسيون که در سال هاي اول انقلاب فرانسه ميانه روها و آزادي طلبان در آن اکثريت داشتند ، در آن زمان جولانگاه ديکتاتوري وحشتناک جناح چپ ژاکوبن ها و مونتاياردها شده بود.
ماکزيميليان روبسپير روبسپير در روز 3 دسامبر سال 1792 ميلادي در يک سخنراني در کنوانسيون پيشنهادي محاکمه لويي شانزدهم را داد.هنگامي که محاکمه آغاز شد و لويي شانزدهم جو حاکم بر مجلس کنوانسيون را ديد ، علي رغم دلگرمي دادن هاي مالزرب ، ترونشه و دوسز وکلاي مدافعش متوجه شد نمي تواند جان سالم به دربرد.
لويي شانزدهم در اين محاکمه که تا روز 15 ژانويه سال 1793 ميلادي به طول انجاميد متهم به انواع خيانت ها از جمله خيانت به کشور و خيانت به بشريت شده بود. اتهام خيانت به بشريت را روبسپير عنوان کرده بود.
از روز 15 تا 19 ژانويه کنوانسيون براي صدور حکم به مشورت مي نشيند ، سرانجام فقط با اکثريت يک راي حکم مرگ لويي شانزدهم به وسيله گيوتين تصويب مي شود.
به اين ترتيب ، در روز 11 دسامبر سال 1792 ميلادي ، محاکمه لويي شانزدهم ، پادشاه مخلوع فرانسه در مجلس کنوانسيون آغاز مي شود.
مجلس کنوانسيون فقط با اکثريت يک راي حکم مجازات مرگ او را تصويب مي کند.حکمي که بعدها تاريخ درباره آن قضاوت خود را اعلام کرد.
اعدام روبسپير در جريان انقلاب فرانسه
پنج سال پس از انقلاب کبير فرانسه و بعد از يک دوره وحشت «روبسپير» از فرماندهان بزرگ اين انقلاب به دست دوستانش اعدام شد. 28 جولاي روز اعدام وي به نام روز ترميدور خوانده شد. اکنون نيز در فرهنگ سياسي جهان دوران ترميدور به دوراني گفته مي شود که در پي هر انقلاب بزرگ پديد مي آيد و در طي آن انقلابيون به حذف يکديگر از راه هاي مختلف مي پردازند ولي چگونه مبارزاني که در کنار يکديگر مي جنگند پس از پيروزي دست به کشتن هم خواهند زد؟
فرانسه قرن 18 با 26 ميليون نفر جمعيت از سه طبقه مجزا تشکيل شده بود: اشراف، کليسا و مردم عادي.
طبقه اشراف حدود 300 هزار نفر جمعيت داشتند و صاحب مشاغل و عناوين عالي بودند. البته اشراف اصيل که به خانواده هاي قديمي نسب مي بردند بيش از چند هزار نفر جمعيت نداشتند که اغلب ساکن پاريس يا دربار ورساي بودند. اينان توسط دانش روز آن زمان «شجره شناسي» و از طرف پادشاه تاييد شده و بالاترين درآمد را در اختيار داشتند که قسمتي از آن به صورت مستمري از خزانه پرداخت مي شد. ديگر اشراف که مي توان از آنها به نام «نجبا» ياد کرد القاب خود را به روش هاي مختلف از نظام سلطنتي خريداري کرده و با درآمدي از املاک اجدادي، خدمت در درجات بالاي ارتش و تجارت عمده زندگي را مي گذراندند. رسوم فئودالي در اين طبق استمرار داشت. آنان قصرهايي در املاک خود ساخته و صاحب دارايي رعايا، سهمي از محصول ساليانه، مجوز شکار و بهره برداري از منابع طبيعي و حق قضاوت در محدوده خود بودند. اشراف به دليل تحصيلات و آشنايي با علوم روز، قرار گرفتن در جريان اقدامات استعماري فرانسه قرن 18 که به سراسر جهان دست اندازي مي کرد و همين طور تفاوت هايي در سطح درآمد از طبقات بسيار پرتحرک آن روز به شمار مي آمد.
مردم عادي 98 درصد جمعيت را تشکيل مي دادند. اين طبقه خود از دو سطح ساخته شده بودند. شهرنشينان که شامل بازرگانان، بانکداران اوليه، صاحبان صنايع خرد و مشاغل مشابه مي شود و سطح آخر شامل کشاورزان، کارگران و کساني که در عمق فقر نه به فکر انقلاب بودند و نه حضوري در آن داشتند.
از سال 1788 مشکلات اقتصادي و کمبود مواد غذايي آغاز شد. قيمت گندم 50 درصد افزايش يافت. مدتي قبل دولت فرانسه بودجه خود را براي کمک به استقلال طلبان امريکا و در جنگ با رقيب قديمي خود دولت انگليس از دست داده بود. اين هزينه بدون اينکه سود قابل توجهي داشته باشد خزانه را خالي کرد. لويي شانزدهم تلاش کرد که مخارج را از طريق افزايش ماليات اشراف جبران کند. ولي اشراف که صاحب گروه ها و انجمن هاي بسيار بودند حاضر به ترک منافع خود نشدند. با افزايش سطح کشمکش ها تصميم گرفته شد که اين مشکل از راه ايجاد مجلس طبقاتي حل شود. اين مجلس تاريخچه يي در قرن 14 داشت و از نمايندگان سه طبقه اجتماع تشکيل مي شد که هر گروه از نمايندگان مجموعاً يک حق راي در آن داشتند. لويي با انگيزه تضعيف طبقات بالابه نمايندگان مردمي دو حق راي عطا کرد و مجلس در سال 1789 تشکيل شد. از 1139 نماينده آن 291 نفر از کليسا، 270 نفر از اشراف و 578 نفر از مردم عادي بودند. علاوه بر اينکه تعدادي از نمايندگان کليسا از جمله کشيشان عادي و برخي
از نمايندگان اشراف صاحب افکاري متفاوت با روحيه سنتي طبقه خود بودند. مجلس تشکيل شد ولي به علت نداشتن تجربيات قبلي مرتباً به مشکل برخورد مي کرد. بي اعتنايي طبقات بالابه نمايندگان مردم تا جايي پيش رفت که از ورود آنها به ساختمان اصلي ممانعت کردند. نمايندگان مردم که اغلب از سطوح بالاي طبقه خود بودند و با روحيه اشرافي آشنايي داشتند به مقاومت در برابر اين برخورد ادامه دادند و مساله از موضوع بودجه و ماليات به نوعي مخاصمه منحرف شد. به دستور لويي چند هنگ نظامي در پاريس موضع گرفتند و فضاي حکومت نظامي ايجاد شد. اين امر باعث افزايش تشنج عمومي شد زيرا برخي از اين سربازان آلماني يا سوئيسي بودند که احتمال مي رفت به مردم حمله کنند. شايعه تيراندازي سربازان آلماني به سوي فرانسويان کافي بود که مردم براي دفاع از خود به اسلحه خانه يي حمله کرده و تفنگ هاي بدون باروت به دست آورند. قلعه «باستيل» با 7 زنداني و 110 نگهبان انبار باروت بود. جمعيت به سوي قلعه حرکت کرد و انقلاب با فتح باستيل جرقه خورد.
بررسي ابعاد انقلاب فرانسه از حجم کتاب ها و کتابخانه ها بيشتر است. گروه هاي متعددي در طول سال هاي اوليه آن نقش داشتند مانند طرفداران سلطنت مشروط طيف ميرابو از اشراف و طيف لافايت فرمانده نيروهاي مسلح. گروه ژاکوبن ها شامل نيروهايي چون پتي بون و روبسپير بودند. گروه چپ کوردليه با اعضايي مانند دانتون و دمولن. اگرچه از اختيارات پادشاه اندکي کاسته شد ولي روش مرزي براي اداره کشور به دست نيامد. القاب اشرافي لغو شد. املاک کلسيا به مزايده گذاشته شد و روحانيون در شمار کارمندان دولتي درآمدند. پاپ تشکيلات جديد را محکوم کرد. لويي تصميم به فرار گرفت ولي شناخته، بازگردانده و زنداني شد. هر گروه انقلابي براي خود داراي گارد مسلح بود که زد و خوردهايي را باعث مي شد. لافايت با افرادش به تجمع گروه جمهوريخواه کوردليه حمله کرد. دانتون گريخت و بقيه پنهان شدند. مدتي به تنظيم قانون اساسي گذشت. در قانون جديد پادشاه قدرت خود را از اراده فرانسويان دريافت کرده بود. لويي به رغم ميل خود قانون اساسي را تاييد کرد. در مرزهاي اتريش ناآرامي هايي اتفاق مي افتاد و ملکه ماري آنتوانت که نسب اتريشي داشت اميدوار بود با جنگ وضعيت به شکل قبلي خود برگردد. در سال 1792 به اتريش اعلان جنگ داده شد. سربازان فرانسه در اولين جنگ شکست خورده و فرار کردند. لويي با انحلال گارد شخصي خود موافقت نکرد و دست به وتو تعدادي از مصوبات مجلس زد. فرمانده کل ارتش اتريش – پروس در 25 ژوئيه اعلاميه يي منتشر کرد که اگر به خانواده سلطنتي اهانتي شود مردم پاريس را قتل عام خواهند کرد. در 10 اوت مردم به قصر لويي حمله کردند که هزار نفر کشته داشت. نيروهاي اتريش و پروس وارد آلمان شدند. لافايت اولين انقلابي بدعاقبت بود که
به دست اتريشي ها زنداني و از طرف فرانسويان، خائن ناميده شد. براي حل مشکلات کشور از 2 سپتامبر گيوتين ها شروع به کار کردند. از حدود 1400 نفر اعدامي در چهار روز سه چهارم زندانيان عادي و بقيه اشراف و اهالي کليسا بودند. پس از قتل عام انتخابات عمومي برگزار شد و روبسپير در آن از همه جلو افتاد. گروه او در مجلس تمايل به اعدام لويي داشتند. در جريان بحث ها مدارکي از گاوصندوق مخفي قصر به دست آمد که نشانه ارتباط دربار با ضدانقلابيون و پادشاهان اروپايي بود. سرانجام حکم اعدام پادشاه در دادگاهي با حضور وکلاي مدافع تعيين شد. 21 ژانويه 1793 لويي شانزدهم با گيوتين گردن زده شد. در حالي که مخارج جنگ و بحران مالي باعث شورش مردم گرسنه شده بود.
در برابر اين وضعيت آشوب زده روبسپير يک راه حل ساده ارائه داد: او اعتقاد داشت نسبت به خائنان بيش از حد گذشت نشان داده شده است. او بر اساس قانون 17 سپتامبر 1793 هر کسي که وفاداري خود را کاملاً به اثبات نرسانده بود، مستحق مرگ معرفي کرد.
اعدام ها دوباره آغاز شدند و گروه بسياري از انقلابيون سابق در حالي که سرود انقلابي «مارسيز» را مي خواندند کشته شدند. اهانت به اشياي مقدس و حمله به کليساها اين آشوب را همراهي مي کرد. انقلابيون حتي تقويم را تغيير داده و تقويم جمهوري با ماه هاي متفاوتي را جايگزين آن کردند. فهرست اعداميان سرانجام به دانتون رسيد و او در هنگام رفتن به سوي گيوتين در مقابل خانه روبسپير فرياد زد:«تو هم به دنبال من خواهي آمد».
در ژوئن 1794 تنها روبسپير باقي مانده بود که جشن هايي را در ستايش نظم نوين خود برگزار مي کرد. او از 10 ژوئن سلسله اعدام هاي ديگري را آغاز کرد که دوستانش را هم وحشت زده و منزجر ساخت. اين اقدامات باعث اختلافاتي بين افراد باقي مانده شد. سرانجام روبسپير در 26 ژوئيه در مجلس حاضر شد تا درباره موج آدم کشي ها توضيح بدهد.
مجلس در همان جلسه به بازداشت او و چند تن از اطرافيانش راي داد. روبسپير در شهرداري پاريس سنگر گرفت و در جريان يک درگيري مجروح و دستگير شد. 22 نفر در فهرست اعدام قرار گرفتند. در غروب 28 ژوئيه 1794 برابر روز نهم ماه «ترميدور» سال دوم جمهوري از تقويم جديد فرانسه سر روبسپير توسط گيوتين از بدن جدا شد. او که در هنگام مرگ مسن ترين فرد از گروه اعداميان بود 36 سال داشت.
بعضي از مردم وقتي از ظلم يا محروميتي سرخورده مي شوند آرزو مي کنند به قدرتي دست يابند تا عاملان اين بي عدالتي ها را اعدام کنند. تاريخ يکي از اين نمونه آرزوها و نتايج آن را در جريان انقلاب فرانسه ثبت کرده است. فرانسه از سال 1789 تا 1914 درگير کشمکش هاي مختلف بود که حکومت کشور را دائماً از پادشاهي به جمهوري و برعکس تغيير مي داد. پس
فایل : 10 صفحه
فرمت : Word