مقاله کامل درباره استرس و بهداشت رواني
مقاله کامل درباره استرس و بهداشت رواني
استرس و بهداشت رواني
تعريف استرس
پژوهشگراني كه استرس و رابطه آن با بهداشت رواني را مطالعه كردهاند، از استرس تعاريف زيادي ارائه دادهاند. در اينجا تعريف سليه (1994)، فيزيولوژيست كانادايي آورده ميشود. سليه، كه تحقيقات و نوشتههاي او درباره استرس، از اهميت ويژهاي برخوردار است، استرس را چنين تعريف ميكند: مجموعه واكنشهاي غيراختصاصي ارگانيسم در مقابل هر نوع تقاضاي سازگاري از آن. مثال زير مطلب را روشنتر ميكند. اگر در چله زمستان فوتبال بازي كنيم، بدن ما با سرعت بخشيدن به ضربان قلب و تنفس و با تحريك غدد مولد عرق، واكنش نشان خواهد داد. اگر ده دقيقه مانده به شروع كلاس، مطلع شويم كه بايد گزارش تحقيقي خود را همين امروز تحويل دهيم، تعداد ضربانهاي قلب و آهنگ تنفس افزايش خواهد يافت و عرق سرد سرتاپاي وجود ما را خواهد گرفت. بدين ترتيب، ميتوان گفت: استرس عبارت از يك واكنش جسمياست كه به دنبال يك تحريك دروني(شناختي) يا بيروني (محيطي) بوجود ميآيد. محركي كه استرس بوجود ميآورد، عامل استرسزا ناميده ميشود.
براي آن كه استرس و عوامل استرسزا روشنتر تعريف شود، باز هم مثال ميآوريم. فرض كنيد درس سمينار داريد و از شما خواستهاند تا درباره موضوعي مطلب جمعآوري كنيد و آن را در كلاس به صورت سخنران (كاري كه در تخصص شما نيست) ارائه دهيد. واكنشهاي جسمي، مثل افزايش تعداد ضربانهاي قلب و آهنگ تنفس، بالا رفتن فشار خون، درد معده، خشك شدن دهان، عرق كردن دستها و. . . . نشانههاي استرس خواهد بود. عوامل استرسزا، كه اين واكنشها را راه مياندازد، عبارتند از: انتقاد دروني از خود، دلهره ناشي از نگاههاي كنجكاوانه برخي دانشجويان، لب و لوچه آويزان كردن برخي ديگر، تفسيرها و واكنشهاي استاد. بنابراين، عامل استرسزا، يعني هر محركي كه استرس بوجود آورد.
استرس مثبت و استرس منفي
نبايد از مثال بالا چنين نتيجه گرفت كه استرس هميشه منفي است و بايد از آن اجتناب كرد. اگر خوب توجه كنيم، خواهيم ديد كه تعريف سليه، هرنوع تقاضاي سازگاري از ارگانيسم را استرسآور ميداند. بنابراين، ميتوان گفت كه تقريباً همه محركهاي بيروني ميتوانند استرس ايجاد كنند، چون همه آنها از ارگانيسم ميخواهند كه سازگار شود، مثلاً وقتي صدايي ميشنويم، به طرف آن برميگرديم و وقتي غذايي در دهان ميگذاريم، بزاق ترشح ميشود و همه اين اعمال براي سازگاري با موقعيت است.
بدين ترتيب ميتوان گفت كه در موارد زيادي، استرس خوشايند و مفيد خواهد بود، مثلاً ورزش، عامل استرسزاي خوشايند و مفيدي است، زيرا اثربخشي دستگاه قلبي ـ عروقي را افزايش ميدهد. سليه (1974) بين استرس خوشايند يا مثبت، مثلاً ورزش ملايم و استرس ناخوشايند يا منفي، مثل بيماري بلندمدت، تفاوت قائل ميشود. ميتوان گفت كه ارگانيسم هميشه در حال استرس است، خواه اين استرس خوشايند باشد يا ناخوشايند، خواه ملايم باشد يا ناملايم. نبود كامل استرس هرگز امكانپذير نخواهد بود، مگر اينكه تحريك بيروني وجود نداشته باشد و آن زماني است كه فرد در زير خروارها خاك خوابيده است. بنابراين، وجود استرس براي بقاء ضرورت دارد.
روانشناساني كه در زمينهي بهداشت رواني كار ميكنند، اصولاً علاقه دارند پيامدهاي منفي استرس را مطالعه كنند و به همين دليل، آنها اصطلاح استرس را در معناي استرس منفي يا زيانآور بكار ميبرند، حال آنكه استرس ميتواند جنبه مثبت نيز داشته باشد.
علتهاي استرس، دگرگونيها و گرفتاريهاي زندگي
استرس در همه زمينههاي زندگي و در همه جا با درجات مختلف، حضور دائميدارد. علتهاي اصلي استرس عبارتند از: دگرگونيهاي زندگي، استرس بلندمدت، گرفتاريهاي زندگي، ناكاميو تعارضها.
دگرگونيهاي زندگي
رويدادهاي مهميكه زندگي را تحت تاثير قرار ميدهند، مثل ازدواج، فوت يكي از اعضاي خانواده يا تغيير محل سكونت، ميتوانند استرس به همراه آورند. طبق نظر هولمز و راهه (1967)، مواجه شدن با تعداد زيادي از موقعيتهاي استرسزا، در يك زمان كوتاه، ميتواند براي بهداشت رواني پيامدهاي نامساعد داشته باشد. همه تغييرات زندگي، از جمله ازدواج، مرگ يكي از اعضاي خانواده، تغيير در ساعات كار روزانه و حتي تغيير در ساعات حركت وسايل نقليه استرسزاست و اگر ميزان استرس از توانايي سازگاري ارگانيسم قراتر رود، ميتواند بهداشت رواني او را بخطر اندازد و حتي به بيماريهاي جسمينيز منجر شود.
هولمز و راهه، مقايسهاي تهيه كردهاند كه 41 موقعيت استرسزا را به ترتيب اهميتي كه دارند، شامل ميشود و ميتواند رابطه دگرگونيهاي زندگي با بهداشت رواني را پيشبيني كند. مولفان، براي هر يك از موقعيتها، ارزش عددي قايل شده و بدين وسيله مقياسي بوجود آوردهاند كه دگرگونيهاي زندگي را ارزشيابي ميكند.
مقياس ارزشيابي دگرگونيهاي زندگي
مقياس هولمز و راهه در زير آورده شده است. موقعيتها را بخوانيد، دگرگونيهاي زندگي خود را در دوازده ماه گذشته و امتيازهاي مربوط به آنها علامت بزنيد. جمع كل امتيازها را بدست آوريد. اگر جمع كل امتيازها بين 200-150 شد، 37% احتمال خواهد داشت كه در طول
سال مريض شويد. اگر جمع كل امتيازها بين 200 تا 300 و بالاتر از 300 شد، احتمال بيماري شما به ترتيب، 50. 80% خواهد بود.
طبق نظر مولفان، اشخاصي كه امتيازهاي آنها بيشتر از 300 باشد، در مقايسه با افرادي كه در حد متوسط قرار دارند، احتمالاً از نظر رواني افسردگي نشان ميدهند و از نظر جسمي، به بيماريهاي قلبي ـ عروقي و غيره نيز مبتلا ميشوند. مولفان كه افزايش جمع كل امتيازها ميتواند پيش آگهي افزايش حوادث و رويدادهاي ناگوار زندگي باشد.
البته، مقياس هولمز و راهه انتقادهاي زيادي بدنبال آورده است، زير برخي متخصصان بهداشت رواني معتقدند كه تعداد زيادي از اين موقعيتها استرسزا نيست. پس ميتوان پرسيد كه دقت اين مقياس تا چه اندازه لازم است؟
مقياس هولمز و راهه براي ارزشيابي دگرگونيهاي زندگي
موقعيتها را يك به يك بخوانيد و دگرگونيهاي خود در دوازده ماه گذشته و امتيازهاي مربوط به آنها را علامت بزنيد. جمع كل امتيازها را به دست آوريد و براي تفسير نتايج، به متن مراجعه شود.
لازاروس و فولكمن (1984) سه فرضيه ارائه دادهاند كه اساس ارزشيابي استرس بر حسب موقعيتها را تشكيل ميدهند. آنها ابتدا فرضيه استرسآور بودن هر دگرگوني را مورد ترديد قرار دادهاند. اين دو نظريهپرداز، براي بيان ترديد خود، بر تحقيقاتي تكيه كردهاند كه طبق يافتههاي آنها، رويدادهاي مهم و چشمگير زندگي، مثل يائسگي و بازنشستگي، در اكثر افراد مسائل جدي به همراه نميآورد (نوگارتن، 1970؛ روزوف، 1963).
همچنين آنها روي اين اعتقاد ترديد كردهاند كه دگرگوني بايد آنقدر مهم باشد كه استرس بيماريزا ايجاد كند. آنها متوجه شدهاند كه انسانها، در ادراك از رويدادها، تفاوتهاي فردي زيادي دارند، به طوري كه يك رويداد معين براي يكي استرس شديد ايجاد ميكند، اما براي ديگري هيچ استرسي به همراه نميآورد، مثلاً خانه و نقل مكان به محيط ديگر ميتواند براي يكي كاملاً استرسآور و براي ديگري آْرزوي ديرينه باشد.
به عقيده لازاروس (1990)، موقعيت زماني استرسزا خواهد بود كه فرد وادار شود تا براي مقابله با آن از منابعي كه در اختيار دارد، به شدت استفاده كند. او معتقد است كه ما موقعيتها را ارزشيابي ميكنيم تا ببنيم آيا در حال حاضر خطرناك هستند يا بالقوه ميتواند خطرناك باشند يا رقابتي ايجاب ميكنند كه با خوشبيني و علاقه آن را دنبال ميكنيم؟ ما اين ارزشيابي را بر اساس افكار، استعدادها و تجربههاي شخصي انجام ميدهيم. بدين ترتيب، هر موقعيت بر اساس ارزشيابي خود شخص، ميتواند يك آزمايش سخت يا يك موقعيت طلايي باشد.
بالاخره، لازاروس و فولكمن، معتقد نيستند كه دگرگونيهاي مهم زندگي ميتوانند علتهاي بيماريها باشند. درست است كه استرس ميتواند به طور معنيدار، به بيماريهاي مختلف كمك كند، همبستگي بين ارزشهاي دگرگونيها و بيماي نزديك به 12/0 است. به دليل اين همبستگي ضعيف، به نظر ميرسد كه ارزشهاي دگرگونيها براي پيشبيني بيماري مناسب نيست.
استرس بلندمدت
موقعيتهاي استرسزا تنها به صورت رويدادهاي كوتاهمدت، مثل مرگ يا تولد جلوه نميكند، ازدواج با شكوه يا حقيرانه، موقعيتهاي كاري نامناسب يا جو سياسي خفقانآور نيز ميتوانند به صورتهاي عاملهاي استرسآور بلندمدت جلوه كند. با اين همه، خواه اين عوامل كوتاهمدت باشند خواه بلندمدت، هر شخص به نحو متفاوتي در مقابل آنها واكنش نشان ميدهد، مثلاً يك كارگر ميتوان ساليان سال در زير سلطه يك كارفرماي بداخلاق به كار خود ادامه دهد، اما كارگر ديگري حتي نميتواند يك ماه نيز طاقت بياورد.
واكنش هر كس در مقابل عوامل استرسزاي بلندمدت، به ارزشيابي شناختي او از موقعيت وابسته است. از نظر شخصي، رويدادهاي طلاق، از دست دادن كار، اعتياد به الكل و مسائل اقتصادي ميتوانند براي همه اعضاي خانواده استرس شديدي به همراه آورند. زندگي اجتماعي نيز ميتواند استرسآور باشد، زيرا براي پيدا كردن چند دوست و نگاه داشتن آنها، اغلب به تلاش و انرژي زيادي نياز داريم. اين حالت مخصوصاً در مورد كساني كه كمرو هستند يا در مقابل بيگانگان راحت نيستند، بيشتر صدق ميكند. حفظ دوستيهاي بلندمدت نيز گاهي دشواريهايي بوجود ميآورد، زيرا دوري مسافت، الزامهاي اداري يا شغلي و ازدواج، ساعت فراغت را محدود و رفت و آمدها را دشوار ميكند. همهي اين عوامل استرسهاي بلندمدت به همراه ميآورد.
در تحقيقات مربوط به استرس بلندمدت، اغلب عوامل استرسزا در محيط كار يا در ارتباط با كار را مطالعه كردهاند. اشخاص معمولاً از اين نظر استرس دارند كه ميخواهند شغل خود را حفظ كنند يا آن را تغيير دهند، زيرا نياز به درآمد دارند يا نميتوانند با همكاران خود كنار بيايند. بنابراين، در اجتماعي كه امنيت شغلي وجود ندارد و مردم هميشه نگران از دست دادن كار خود هستند، يا نميتوانند محل كار خود را تغيير دهند و در كنار افرادي باشند كه با آنها راحت هستند، بهداشت رواني رخت ميبند و به ناكجا آباد ميرود.
استرس ميتواند خود فرد و اعضاي خانواده او را به شدت تحت تاثير قرار دهد. طبق تحقيقات، پدري كه از نظر كاري استرس دارد، بيشتر آماده است كه با خانواده و مخصوصاً با پسر خود درگيري پيدا كند. اثر اين درگيري تا آنجا پيش ميرود كه پسر در ايجاد رابطه رضايتبخش با دوستان خود نيز ناموفق ميشود.
گرفتاريهاي زندگي
علاوه بر انواع مختلف استرسهاي بلندمدت، استرسهاي روزانه نيز وجود دارند كه به گرفتاريها يا كارهاي روزانه نسبت داده ميشوند. اين گرفتاريها، كه به ظاهر بيمعنا و كماهميت به نظر ميرسند، مثل پيدا كردن جاي پارك براي اتومبيل، ايستادن در صف نان و اتوبوس، پرداخت به موقع پول آب، برق و تلفن، كنترل دفعات تلفن به شهرستان، كنترل مصرف روزانه آب و برق و. . . . ميتوانند به منابع مهم استرس تبديل شوند و بهداشت رواني را با نوسانهاي زيانآور مواجه كنند.
برخي متخصصان معتقدند كه گرفتاريهاي روزانه خيلي بيشتر از رويدادهاي زندگي استرسزاست. در واقع، ميتوان گفت كه وقتي رويدادهاي مهميدر زندگي اتفاق ميافتد، گرفتاريهاي روزانه خود به خود افزايش مييابند و در نتيجه خود رويداد بيشتر استرسزا ميشود. مثلاً به هنگام ازدواج يا مرگ عزيزان، گرفتاريهاي زندگي بيشتر ميشود و قدرت استرسزايي ازدواج يا مرگ را افزايش ميدهد. به همين علت، در مقياس ارزشيابي دگرگونيهاي زندگي، به تغيير محل سكونت 12 امتياز و به طلاق 73 امتياز داده شده است. تغيير محل سكونت، تعداد زيادي گرفتاريهاي روزانه ايجاد ميكند، اما طلاق ميتواند در دراز مدت، دهها گرفتاري بوجود آورد، از جمله اجبار در تعويض خانه يا ترك خانه بوسيله زن يا شوهر. حتي امكان دارد كه مقدمات تعويض خانه يا گذاشتن خانه در معرض فروش، خيلي
بيشتر از اثاثكشي استرسآورتر باشد. همه اين رويدادهاي مهم و به همراه آنها، همه گرفتاريهاي زندگي ميتوانند بر سلامت رواني ضرر داشته باشند، اما همانطور كه گفته شد، در اين مورد نيز تفاوتهاي فردي قابل ملاحظهاي وجود دارد.
پيامدهاي استرس، واكنشهاي ارگانيسم
اين كه علت استرس رواني باشد يا جسماني، خيلي مهم نيست. وقتي در حال استرس هستيم، بدن تعداد زيادي تغييرات فيزيولوژيك كوچك و بزرگ تحمل ميكند. مهمترين اين تغييرات، كه ميتواند مقاومت بدن در مقابل بيماريها را تضعيف كند، آنهايي هستند كه بوسيله دستگاه عصبي خودكار (سمپاتيك و پاراسمپاتيك) تنظيم ميشود.
آثار فيزيولوژيك استرس
در استرسهاي ضعيف، دستگاه پاراسمپاتيك سرعت ضربان قلب را كاهش ميدهد و فشار خون را پايين ميآورد، در حالي كه حركات ماهيچهاي معده و روده را افزايش ميدهد. بدين ترتيب، ارگانيسم ميتواند انرژي لازم را نگهدارد، مواد غذايي را جذب كند، عملكرد طبيعي داشته باشد و نهايتاً از نظر بهداشت رواني در حالت بهنجار به سر برد. در شرايط استرسزا، دستگاه سمپاتيك فعال ميشود. بدين صورت كه تعداد ضربانهاي قلب و تعداد نفس كشيدنها را افزايش ميدهد، فشار خون و ماهيچهاي را بالا ميبرد، حركات ماهيچهاي را كند و رگهاي خوني را منقبض ميكند و برخي هورمونها، از جمله آدرنالين و كرتيزول را آزاد ميسازد. اين هورمونها چربيها را به جريان خون وارد ميكنند و در نتيجه براي ارگانيسم انرژي فراهم ميآورد.
جنگ يا گريز
ميتوان گفت كه فعاليت سمپاتيك، واكنش در مقابل استرس است و به راحتي تبيين ميشود. در مراحل اول تكامل انسان، براي رو در رويي با استرس، دستگاه عصبي خودكار يكي
از اين دو سايق را راه ميانداخت: جنگ يا گريز. وقتي فرد در حالت استرس شديد قرار ميگرفت، مثلاً زماني كه مجبور ميشد با خرسي يا دشمني قويتر از خود روبرو شود، تنها دو راه منطقي در پيش داشت: جنگ يا گريز. در اين شرايط، اجداد ما به نيروهاي فيزيولوژيك، نيروهايي كه به كمك دستگاه عصبي سمپاتيك فراهم ميشود، نياز داشتند.
ما نيز همان واكنشهاي خودكار نياكان خود را داريم، اما محيطي كه در آن زندگي ميكنيم، خيلي فرق دارد. براي آنكه بتوانيم از موقعيتهاي استرسزا بيرون بياييم، خيلي كم اتفاق ميافتد كه مستقيماً مبارزه كنيم يا بدون از دست دادن فرصت، پا به فرار بگذاريم. بنابراين، نياز نداريم كه تعداد ضربانهاي قلب افزايش يابد يا فشار خون بالا رود و ميزان هورمونها نيز بيشتر شود. در دنياي امروزي، براي آنكه بتوانيم بهداشت رواني و سلامت جسميخود را از دست ندهيم، ياد نگرفتهايم جنگ يا گريز كنيم، بلكه ياد گرفتهايم خونسرد باشيم و مسايل را به شيوه منطقي حل كنيم. اين شيوه عمل، ما را از واكنش جسميدر مقابل تغييرات فيزيولوژيك، تغييراتي كه بوسيله عوامل استرسزا بوجود ميآيد، معاف ميكند. در فرهنگ امروزي، واكنش فرار يا مبارزهي دستگاه عصبي خودكار خود يك واكنش غيرانطباقي به حساب ميآيد. به علاوه، اين واكنش تغييرات فيزيولوژيك ايجاد ميكند كه آنها نيز به نوبه خود، ميتوانند در درازمدت براي سلامتي جسميو رواني مضر باشند، بدين صورت كه بيماريهاي حاد، مثل حملههاي قلبي و سرطان، بوجود آورند.
در سال 1963، سليه اعلام كرد كه عوامل استرسزاي شديد، واكنش فيزيولوژيك تعميم يافتهاي ايجاد ميكند و اين واكنش را سندرم كلي سازگاري ناميد (شكل زير). اين واكنش سه مرحله دارد: مرحله اول اعلام خطر يا هشداري است، يعني ارگانيسم از طريق فعال كردن دستگاه عصبي سمپاتيك (سرعت بخشيدن به ضربانهاي قلب، بالا بردن فشار خون و افزايش
ترشح هورمونها و. . . ) در مقابل عوامل استرسزا واكنش نشان ميدهد. بنابراين، ارگانيسم مقدار زيادي انرژي در اختيار ميگيرد، بيشتر دقت ميكند و آماده ميشود كه با عوامل استرسزا مبارزه كند، اما مقاومت او در مقابل بيماري تضعيف ميشود. اگر عامل استرسزا همچنان حضور داشته باشد، ارگانيسم به مرحله مقاومت وارد ميشود. در اين مرحله، هشداري يا اعلام خطر از بين ميرود و ارگانيسم خود را با عامل استرسزا انطباق ميدهد، ميزان مقاومت او در برابر بيماري، به بالاتر از حد طبيعي افزايش مييابد. اين مرحله براي ارگانيسم مرحله پرزحمتي است. ادامه طولاني عامل استرسزا، دير يا زود مرحله فرسودگي را به همراه ميآورد. در جريان اين مرحله پاياني، نشانههاي آشكار كننده هشداري دوباره ظاهر ميشود، مقاومت در مقابل بيماري كاهش مييابد، انرژي لازم براي سازگاري از بين ميرود و بالاخره مرگ از راه ميرسد و به كل ماجرا خاتمه ميدهد. از نظر سليه، دوام بلندمدت عاملهاي استرسزا نه تنها بهداشت رواني و جسميرا تحت تاثير قرار ميدهد، بلكه كل زندگي را با خطر نابودي مواجه ميكند.
استرس و دستگاه ايمني
تغييرات فيزيولوژيك ناشي از استرس ميتواند فعاليت دستگاه ايمني بدن را مختل كنند. اگر دستگاه ايمني به طور طبيعي به فعاليت خود ادامه دهد، بيماريها را رديابي خواهد كرد و
فایل : 55 صفحه
فرمت : Word
- کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.