مقاله کامل داستان شور آباد اثر جمال زاده
مقاله کامل داستان شور آباد اثر جمال زاده
فهرست مطالب :
پيشگفتار 1
مقدمه 2
شورآباد 3
عناصر داستان 24
فهرست منابع و مأخذ 27
پيشگفتار:
دريافت يك سويه ي جمالزاده از ساخت زندگي و ميزان تاثير پذيري اش از گذشته باعث شده تا مجموعه آثار داستاني خلق شده ، به نوع بستر تبديل گرد. يعني بر اين اساس خواننده توانايي تصميم گيري درباره ي صحت پديده ها را ندارد و هر آنچه را وي ميگويد بايد بپذيريد .
جمالزاده به منظور دست يافتن بر آموزه ها و آزاد خود داستان را خدا مضمون كرده است .
او با توجه به توانمندي بالا در خلق آثار برتر و نگاه موشكافانه و جستجوگر در غالب موارد حاضر شده پيكر و زير ساخت داستانهايش را متزلزل كند اما مضمون و دور نمايي داستانها ، آنگونه كه ميخواهد مطرح گردد. او به راحتي همه چيز را در اختيار خواننده قرار ميدهد و از اين كه مبادا مطلبي دست نخورده باقي بماند به اطناب روي ميآورد .
حركت جمالزاده در هنگام توصيف مضامين و پديده هاي طبيعت از كل به جز بوده است .
جمالزاده در داستانهاي اوليه ي خود در صدد توصيف و بررسي مسائل عمده و بنيادين هستي چون مرگ ، زندگي ، راه سعادتمندي و ……. بوده است و پس از گذشت زمان براي ايجاد تنوع و ظاهرا دگر انديشي به مباحث جزئي تر پرداخته است .
مقدمه :
موضوعي را كه من انتخاب كرده ام در مورد روستايي به نام شور آباد واقع در كنار كوير لوت ميباشد و وصف مردماني كه از هر گونه امكانات شهري و حتي وسايل و ملزومات اوليه زندگي بدور ميباشند. كساني كه زندگي خود را به سختي ميگذرانند و از هر چه كه طبيعت در اختيار آنها قرار ميدهد استفاده ميكنند درست مانند انسانهاي اوليه .
اين دهكده سيصد فرسنگ در دويست فرسنگ مساحت دارد و در يك جاي دور و پرت و پلايي قرار دارد كه در گذشته كمتر كسي حتي اسم آن راشنيده بود.
جمعيتي به اسم (كليد داران سعادت ملي ) سه نفر از كاركنان خود را به آن ده و ده هايي ديگر فرستادند تا اهالي آن دهكده ها را با سواد و رفاه آنان را تامين كنند .
وقتي كه آنها به دهكده ي شور آباد وارد ميشوند و وضعيت ساكنين آن را مشاهده ميكنند تصميم ميگيرند كه به آنها كمك كنند و براي اين منظور چند جلسه تشكيل ميدهند و با يكديگر مشورت ميكنند تا يك راه حل درست را پيدا كنند و وقتي به نتيجه رسيدند به خاطر خوابي كه يك زن باردار ديده بود و تعبير شخصي كه اهالي ده از هر نظر به او ايمان داشتند معلوم شد كه اين سه نفر به خواب آن زن كه ميگفت سه افعي سياه شاخدار از شكمش بيرون آمدند ربط دارند و به همين خاطر با چوب و چماق آنها را از خوب اين هم يك نوع تمدن قار نشيني با كمي پيشرفت است .
وقتي كه اين سه نفر به تهران براي ارائه ي گزارش خود برگشتند ديدند كه وضع عوض شده و يك دولت ديگر بر سر كار است .
شور آباد
بزرگان قوم و سران ملت ،رواج فرهنگ را بهترين وسيله ي ترقي و رستگاري تشخيص داده جمعيتي به اسم « كليد داران سعادت ملي » براي پيشرفت اين مقصود مقدس و آرمان شريف تشكيل دادند كه در ايالات و ولايات در خارجه شعبه هاي معتبر و مراكز مجهز و اداره ي حسابداري و كارشناس آمار و شعبه ي بازرسي و حساب مخصوص در بانك دارد و مامورين ورزيده و با اطلاع و با ايمان به اطراف و اكناف مملكت ميفرستد كه مردم را با مرام جمعيت آشنا ساخته و وسايل بسط فرهنگ و تامين سعادتمندي و رفاه هموطنان عزيز را فراهم آورند .
از جمله دكتر مسعود زمين نيا و ميرزا عبدالجواد غمخوار و ميرزا منصور پور جناب سياق الوزرا را مامور كرده اندكه به يك عده از دهات جنوب شرقي و از آن جمله دهكده ي شور آباد رفته مطالعات لازمه را به قصد با سواد ساختن اهالي و تامين رفاه ساكنين به عمل آورند و نتيجه را به مركز گزارش بدهند و ورقه هاي آمار و پرسشنامه هاي چاپي را كه از طرف شعبه ي مركزي به آنها داده شده پر كنند و ضمنا با اعتبار مالي معيني كه در اختيار دارند و وسايل اوليه ي انجام منظور را كه همانا با سوادساختن (مبارزه ي انا لفا بتيسم ) خود شان راسا در محل بود بياورند .
دكتر زمين نيا در دانشگاهي از دانشگاه هاي لا تعد و لا تحصاي بي نام و نشان آمريكا تحصيل علم
« اگر كال چرا ل پدا گوجي » كرده است ولي از لحاظ كشاورزي و كشاورزان ، ميگويند شاگرد اول بوده است و اگر علاقه ي وافرش بر ايران و هموطنان نبوده ميتوانست همانجا بماند و در همان
دانشگاه معظم استاد باشد و حقوق سرشار بگيرد و از مزاياي بسيار برخوردار باشد به ايران آمده است و كارش هم بد نگرفته است و همه جا در كار هاي زراعتي و فرهنگي و غير زراعتي و فرهنگي و مشير و مشار است به طوري كه ديگر مدتي است فيلش كمتر به ياد هندوستان ميافتد و نسبتا از بعضي هارت و هورت ها افتاده است و مثل بچه ي آدم بر اداي وظايف شغلي مشغول است .
آقاي غمخوار هم تحصيل كرده و مرد با اطلاع و با فضلي است كه دانشنامه اش از مدارس خودماني است و هشت سال است كه ليسانسه شده و در پي تهية تز دكتراي خود است .
پور جناب (سياق الوزراء) سنش از آن دو نفر بيشتر و در حقيقت بر آنها در اين ماموريت رياستي دارد .
تهريشي دارد و هنوز درست به يقه و كراوات عادت نكرده است وزير شلوارش بند دارد و گاهي اتفاق افتاده كه با گيوه به اداره آمده است . از اعضاي قديمي وزارت دارايي است وهنوز هم بر حسب عادت به جاي وزارت داراي ماليه ميگويد و به قول خودش ريش را در آنجا سفيد كرده و در آنجا قوز در آورده است و چنان ميخ خود را در وزارتخانه ي متبوعه محكم كوبيده است كه اگر صد دولت بيايد و برود و حكومت هزار رنگ بگيرد او به قول خودش « ريگ ته رودخانه » است و محال است كمترين تزلزلي در اركان ماهيت كار و شغل او رخ بدهد.
خط فارسي را بيشترين مينويسد و مدعي است كه براي جوان هاي بي سواد و بي خط و ربط امروزه كتابي به اسم « توسل نو » تاليف كرده كه با اوضاع و احوال اين دوره مناسب است.
اما دهكده ي شور آباد يكي از چهل و دو سه هزار دهكده ي ايران است و مانند بسياري از آنان در بر بيابان و در جاي دور و پرت و پلايي در كنار كوير لوت يعني اقيانوس خشكيده اي كه سيصد فرسنگ در دويست فرسنگ مساحت دارد افتاده كه از ساكنين بسيار معدودش گذشته، كمتر كسي اسم آن را شنيده است و حتي مانند بسياري از دهات ديگر صفحه ي پهناور ايران اسمش در نقشه ي جغرافيايي ديده نمي شود .
در صفحات جنوب شرقي ، آن طرف هاي كرمان و مكرانه جايي افتاده است كه پرنده پر نمي زند .
اطرافش را از سه طرف صحراي بر هوت و بيابان در ندشت خشك و سوزان گرفته و تنها از يك سمت به كوهستان عريان و سوخته اي تكيه دارد.
ساكنان شور آباد عبارتند از هشت نه خانوار كه معلوم نيست اصلا در آنجا چطور زندگي ميكنند چطور زنده اند و چرا زنده اند و براي چه ميخواهند زنده بمانند . اسم شاه و پيغمبر و امامي به گوششان رسيده است. از دين و آيين تنها روزه گرفتن و روضه خواندن و سينه زدن را ميدانند آن هم بر تقدير اينكه بدانند رمضان كي ميرسد و محرم كي شروع ميشود . از زبان فارسي بيشتر از چند كلمه حرف معمولي نمي دانند و سرشان نمي شود .
چنين دهكده ي چنان كه خواهيم ديد اسما تعلق دارد به يك نفر مالكي كه هيچ معلوم نيست از چه تاريخي و به چه عنواني مالك و ارباب اين ده شده است . خودش ساكن دهكده اي از دهات فارس به
اسم عجيب تركي « كتكه كندي »1كه معني آن « دهكده ي گوساله » است و پايش هرگز به شور آباد نرسيده است و همين قدر اسنت كه هر چند سالي يكبار آدمك تند اسب سوار گرد آلودي مانند اجل معلق و بلاي ناگهاني از سينه ي بيابان وارد ميشود و از زور تشنگي يك كوزه آب را لا جرعه در حلق خالي ميكند و هارت و هورت راه مياندازد و از چوب و فلكه و حبس و توقيف و كشتنش و آويختن سخناني ميراند و از كدخداي عور و مردم هاج و واج گرسنه ،مطالبه ي نقدو جنس ميكند و خودش خوب ميداند كه اهالي اين دهكده نم پس نمي دهند و حتي رمق ادامه ي حيات عادي خود را هم ندارند ، سوار اسبش ميشود و راه صحرا را پيش ميگيرد و در بيابان ناپديد ميشود.
رفقاي سه گانه با يك قاطر باروبنه وارد اين دهكده شدند . 2دهاتي ها خيال كردند خواب ميبينند . هرگز احدي به سراغ آنها نيامده بود و حتي پير ترين آنها در طي عمر (از همان مباشر كذايي گذشته ) سه چهار بار بيش تر چشمشان به آدم بيگانه نيفتاده بود . همه حيرت زده از دخمه ها و زاغه ها و بيغوله ها و كپر ها بيرون ريختند . به منزله ي آدم هايي كه آفتاب چشمهايشان را خيره كرده باشد بناي نگا كردن به آن سه نفر آدميزاد را گذاشتند و آدمهايي كه در اين ده زندگي ميكردند از زور لاغري و بي رمقي بيشتر شبيه مرده هاي متحركي بودند كه هنوز گوشت و پوستشان متلاشي نشده باشند .
اهالي ده به صداي آهسته و بيمناك از همديگر ميپرسيدند كه اينها كيستند و از كجا ميرسند و چرا آمده اند و براي چه اينجا پياده ميشوند . فكر ميكردند لا بد راهشان را گم كرده اند و آمده اند راهشان
را از ما بپرسند . صداي پور جناب بلند شد «كدخدا ، كدخدا » پيرمرد در هم شكسته و دراز قد و نيم كوري با ريش فلفل نمكي در هم ريخته اي تعظيم كنان پيش آمد و با صداي خفه سلام داد.
پور جناب جواب سلامش را داده پرسيد چرا نزديك نمي آيي ؟
دو قدمي نزديكتر شد.
باز هم نزديكتر ، اسمت چيست ؟
غلام شما عبدالله .
تاج سرما . كربلايي عبدالله مگر اسم اين ده « شور آباد » نيست ؟
قربان ،شور آباد همين جاست .
بعد پور جناب خواست كه قاطر ها را به طويله ببرند و آنها را تيمار كنند ولي كد خدا گفت كه ما اينجا طويله اي نداريم چون اصلا حيواني نداريم . سپس گفت قاطرها را در سايه اي ببرند و مقداري كاه و يونجه جلو آنها بريزند كه كدخدا گفت كاه و يونجه ديگر چيست؟ قربان ما كاه و يونجه مان كجا بود؟
چيزي نداريم . ميسپاريم علف خشك بريزند جلوشان .
حتي خانه اي هم نداشتند كه اين سه نفر شب را در آنجا سپري كنند و در روز از شر آفتاب سوزان كوير در امان باشند. اهالي اين ده حتي غذاي خودشان را با زحمت تهيه ميكردند و به گفته ي خودشان ملخ را ميگيرند و نمك ميزنند و ميخورند و اگر هسته ي خرما هم پيدا شود با دانه ي
كنار آرد ميكنند و خمير ميكنند و ميخورند. و لاي سنگ هاي كوه هم علف هايي پيدا ميشوند كه قابل خوردن است .
پور جناب : مگر گوسفند و گاو و مرغ و خروس نداريد؟
نه كه نداريم . از كجا خوراكشان را بدهيم ،چند تايي مرغ و خروس داريم كه مثل خودمان بيدانه زنده اند . تا از گرسنگي و يا از شپشك پا به مرگ نباشند سرشان را نمي بريم .
گاهي هم موش صحرايي به تله ميافتد بچه مچه ها ميخورند .
مگر موش حرام نيست ؟
حرام و حلال ندارد ، براي آدم گرسنه ،گوشت ميته هم حلال ميشود.
اينكه زندگي نشد پس از چه زنده ايد ؟،
والله اين دور و ور نمك زياد است ، جمع ميكنيم و سالي دو سه بار پيله ور ها و دوره گردها با قاطر ميآيندد و با قدري آرد ، ذرت و نان خشك و گوني و كرباس عوض ميكنند .
لا اله الا الله . آمديم و چيزي براي خوردن پيدا نكرديد آن وقت چه ميكنيد ؟
شكر خدا را .
همين ؟
بله ديگر . خيلي كه زور آورد ميافتيم و ميريم . صدقه ي سر شما . بسته به تقدير الهي است .
الله اكبر . مگر اين ده صاحب ندارد؟
فایل : 28 صفحه
فرمت : Word
- کاربر گرامی، در این وب سایت تا حد امکان سعی کرده ایم تمام مقالات را با نام پدیدآورندگان آن منتشر کنیم، لذا خواهشمندیم در صورتی که به هر دلیلی تمایلی به انتشار مقاله خود در ارتیکل فارسی را ندارید با ما در تماس باشید تا در اسرع وقت نسبت به پیگیری موضوع اقدام کنیم.