مقاله تاريخ روم

مقاله تاريخ روم

مجموعه مختصري كه هم اكنون از نظر مي گذرد، پژوهشي پيرامون «تاريخ روم» مي باشد.

قبل از آغاز سخن اززحمات وراهنمايي هاي استاد گرامي خود جناب آقاي دكتر فيروزمندي كه مرا در انجام اين امر ياري نمودند و با غيرتي تمام دفتر دانش را دستمايه عزوكمال ساختند، سپاسگزاري مي نمايم. اميد است آنچه در اين مجموعه مختصر گردآورده ام مطلوب نظر ايشان واقع گردد.

بحث دراين زمينه بسيار طولاني وقلم وزبان من از توصيف آن كوتاه است.

اما به گفته شاعر:

آب دريا اگر نتوان كشيد            همه به قدر تشنگي بايد چشيد

(مولانا)

مقدمه:

تاريخ همواره شاهد ويژگيهاي منحصر به فرد ملل و اقوام بزرگ بوده است.هر يك از اين اقوام نسبت به جهان اطرافش وارتباطش با اين جهان به نگرش هاي خاص خويش دست يافته است.براي مثال ،يونانيان باستان مبتكران وخالقان بزرگي بودند. آنها به ارزش فردي انسان اعتقادي عميق داشتند وهمواره حامي آزادي بيان فردي بودند؛ به زيبايي نيز عشق مي ورزيدند، زيبايي اي كه در جاي جاي طبيعت رد و نشانش را مي ديدند. يونانيان خلاقيت فردي خويش را با عشقشان به زيبايي ادغام مي كردند و در عرصه هنر،مجسمه سازي، معماري وادبيات آثار بديع وبا شكوهي پديد آوردند. قابليت واستعداد خاصي كه در ان زمان به شالوده ماهيت ملي يونانيان شكل مي داد، روح خلاق ايشان بود.

از ديگر سو، رومي ها در عرصه فرهنگ،دستاوردهاي بديع چنداني نداشتند.اديت هميلتون[1] مورخ نوشته است :«مردم روم طبع شعر قوي نداشتند. قابليت وخلاقيت طبيعي آنها سنخيتي با بيان هنري نداشت»(ناردو، 1383،ص9)

نبوغ يونانيان درفراست و خلاقيت آنان متظاهر مي شد. لكن رومي ها سربازان كارآمد، قانونگذار كاردان وحكمرانان موفق بودند.آنها مي دانستند چگونه مي توان بر ديگران پيروز شد وبر ملتهاي ديگر حكم راند. زماني كه امپراطوري روم به اوج ترقي خودرسيد، دنياي اطراف مديترانه بر بركت صلح وقانون ونظم آگاه گشت.

ميليونها انسان از كشورهاي دوردست وتبارهاي گوناگون از اينكه مي توانستند خود را شهروند روم به اوج ترقي خودئ رسيد، دنياي اطراف مديترانه بر بركت صلح و قانون ونظم آگاه گشت.

ميليونها انسان از كشورهاي دوردست وتبارهاي گوناگون از اينكه مي توانستند خود را شهروند روم بخوانند، مباهات مي كردند.(پري ،1377،ص 96)

رومي ها فرد را بيش از رومي آزاد ورها، بخشي از چيزي عظيم تر ومهم تر، يعني جامعه، قلمداد مي كردند. در روم فرد، هميشه تابع نظم بود،حكومت روم نيز براساس قوانيني منصفانه، ثابت ومحافظه كارانه اداره ميشد. رومي ها كه بيش از بيان شخصي ارزش قائل بودند. از ديد آنها،ارزش كارايي به مراتب بيش از خلاقيت بود، به همين دليل روم هنرمندان ونويسندگان زيادي به  جهان عرضه نكرده است.

با اين همه، روميان دستاوردهاي فرهنگي باشكوهي داشتند. آنها همواره بي نظرترين ابعادتمدن هايي را كه با آنها روبرو مي شدند، اخذ و اقتباس مي كردند.سالوست[2]،مورخ رومي، در اين باره مي نويسد:«آنها هر آنچه در ميان متحدان و دشمنان خويش مناسب مي يافتند، اقتباس مي كردند و با شوق فراوان در وطن خويش به كار مي گرفتند و ترجيح مي دادند كه به جاي حسادت به اقوام موفق، از ايشان تقليد كنند»(ناردو،1383،ص10)

اما رومي ها مقلدان صرف نيز نبودند.آنها به موثرترين نحو ممكن از ابداعات و ايده هاي ملل ديگر براي رفع نيازهاي خويش استفاده مي كردند. زماني هنر روي را صرفا سقوط هنر يوناني مي دانستند، اما اين ديدگاه به ويژه در مورد معماري رومي دوامي نيافت. حتي در طي دوره جمهوري وقتي از فرمهاي يوناني استفاده شد،ازآنها با اسلوب وسبك جديدي از الگوي سايه روشنها و ارتباط بين فضاهاي صلب و مجوف استفاده شد.(گشايش، 1384،ص 53)

در زمينه معماري سبك معماري رومي بويژه در زمينه ساختن معابد، حمامها، تئاترها،آمفي تئاترها، طلاق نصرتها وستونهاي عظيم مورد تقليد يونانيان بوده است، اما به طور كلي طلاق نصرتهاي رومي داراي خصايص ويژه اي مي باشند كه كاملا بديع هستند.(مانند طلاق نصرت تيتوس كه با نقش برجسته هاي پرارزشي تزئين گسته و ويران شدن بيت المقدس را در سال 70 م نشان مي دهد.)

تفاوت ديگري كه كاملا مشهود است ساختن گنبد مي باشد كه نزد و  ميان معمول بوده و يونانيان تقريبا از آن بي اطلاع بوده اند (مانند گنبد معبد پانتئون روم) (وزيري ،1369،ص231).معماران امپراطوري روم،معماري طاقي را در ابعاد بزرگ و براي مكانهاي عمومي،خصوصي و مذهبي ابداع كردند. روميان نه تنها به قابليتهاي بصري قوسها وطلاقها به عنوان فرمهاي بصري توجه داشتند، بلكه به روشي تحولي نيز قابليتهاي فضاي داخلي را دريافتند كه عظمت و وسعت فضاهاي داخلي معماري آنان ،بازتابي بود از عظمت ووسعت امپراطوري آنها.

در زمينه پيكرسازي نيز ،هنر رومي به نمونه هاي اوليه هلني متكي بود و به تدريج قدرت وتوان نافذ خود را بسط وگسترش داد. با توجه به آثار به جاي مانده از بمبئي مي توان اظهار داشت كه از سده اول ميلادي نقاشي رومي به سبك زيبا و مخصوص به خود دست يافت.

اما هنر رومي را نخست بايد تحت تاثير هنر اتروسكي و يوناني است كه به تدريج به ويژگيهاي خاص ومتمايز خود دست يافت. در دوران جمهوري روم است كه به تدريج اين هويت مشخص ظهور مي يابد(گشايش،1384،صص 54)

درآغاز قرن پنجم قبل از ميلاد ،زماني كه يونانيان از روش زندگي خود در مقابله با نيروهاي مهاجم امپرتوري قدرتمند پارس، دفاع مي كردند، روم فقط شهر كوچكي در ايتاليا بود.در قرون پس از آن روم به اشتغال وفرمانروايي بر امپراطوري عظيمي موفق شد كه از امپراطوري پارس و امپراطوري اسكندر بزرگتر بود. امپراطوري روم عظيمترين امپراطوري باستان بودكه به بهترين نحو ممكن شايد در سراسر تاريخ اداره مي شد. (پري 1377، ص 96)

گسترش روم از يك ايالت كوچك به بزرگترين امپراطوري جهان كه خود شامل بي نهايت كشمكش هاي نظامي با لشكركشيهاي مداوم و مسائل سياسي است بسيار جالب و متنوع مي باشد. امپراطوري روم مركب از ملت ها و سنت ها و آداب و رسوم مختلف بود كه البته اساس زندگي وفرهنگي هر ايالت متفاوت بود كه كم كم در طي زمان در تمدن رومي حل مي شد. تمدني كه اساس آن در مركز ريخته شده و به تمام ايالت گوشه واكناف القاء مي شده است.(لاوي ،1354،ص103)

تغيير و تبديل روم، روستايي كه بر فراز تيبر بنا نهاده شد، به پايتختي مرمرين،شهرهاي رومي با معابد، حمامها وتماشاخانههاي با شكوهشان،نحوه تكامل فرهنگي،علمي وهنري جوامع رومي و امپراطوري رومي با زندگي عمومي وحتي خصوصيشان همگي موضوعات جالبي هستند كه مي توان حتي كوچكترين مطلب آن را به عنوان موضوع تحقيقي برگزيد و درآن به مطالعه و پژوهش پرداخت.

در مجموعه تحقيقي حاضر به شرح وقايع تاريخي روم، بزرگترين امپراطوري جهان باستان، پرداخته خواهد شد.

 

موقعيت جغرافيايي ايتاليا:

جغرافيا و شرايط آب وهوايي شبه جزيره چكمه اي شكل ايتاليا كه از اروپا حدودا هشتصد كيلومتر به سمت جنوب و درياي مديترانه امتداديافته است ،درتوسعه وپيشرفت اوليه روم، عوامل موثري بودند. در شمال ،رشته كوه رفيع و پوشيده از برف آبپ سد ومانعي طبيعي پديد آورد.كه ايتاليا را از بقيه اروپا جدا ميكند. اروپاي مركزي زمستانهاي سردوسختي دارد،اما ايتاليا در بخش اعظم سال آب و هوايي خوش و گرم دارد.چند رود منجمله رود پو، آرنووتيبر از ارتفاعات رشته كوه ناهموار آپنن كه در مركز ايتاليا از شمال به جنوب امتداد يافتهاست، به اين كشور سرازير مي شوند.

اين رودها درامتداد مسير خود به سوي غرب و دريا، از دل جلگه هاي ساحلي و دره هاي پوشيده از خاك غني وحاصلخيز مي گذرند. اين مناطق گرم وحاصلخيز از جاي جاي اروپا و مديترانه ساكنين بسياري از جذب كرد.(ناردو،1383،ص 13)

همانطوريكه ذكر شد ايتاليا نيز مانند روم شبه جزيره اي است كه در كنار درياي مديترانه واقع است. سواحل آن به قدر يونان مفرس نيست ولي داراي يك موقعيت مركزي مي باشد و منابع زراعتي آن فراوان است.ايتاليا قدرت وعظمت روم، شبه جزيره مستطيلي است كه از مشرق به درياي آدرياتيك و از مغرب به درياي تي رنين محدود است وشباهت كامل به يك چكمه دارد.

در حقيقت اين شبه جزيره در مركز درياي مديترانه واقع شده است كه آنرا به دو ناحيه يعني مديترانه غربي و شرقي تقسيم مي كند.از طرف ديگر به واسطه شكل طويلي كه دارد در شمال با فرانسه و اروپاي مركزي در مشرق با يونان و در جنوب با آفريقا مجاور مي شود.

ايتاليا شامل دومنطقه است كه با يكديگر به طور كامل مختلف ومتمايز مي باشند:

ايتالياي بري وبحري .ايتالياي بري شامل دشت وسيعي است كه از طرف مغرب وشمال به جبال آلپ و از طرف جنوب به آپنن محدود است. و هر قدر به طرف مشرق مشرق پيش رويم صحرا وسيع تر شده ودركنار آدرياتيك به ساحل غيرقابل آبادي كه در طي آن خليج هاي چندي واقع شده منتهي مي گردد. اين صحرا مرطوب وبدآب و هوا مي باشد كه زمستانهاي خيلي سرد و تابستانهاي گرم وطولاني دارد. اما از نظر كشاورزي خيلي اهميت داشته است و از زمان قديم در آنجا مو وحبوبات مي كاشته اند وهمچنين جنگلهاي درخت بلوط به فراواني در آن منطقه ديده مي شود.

اما ايتالياي بحري بابري خيلي متفاوت است.ايتالياي بحري باريك وكوهستاني مي باشد.در اين ناحيه مانند يونان به واسطه تقسيم شدن منطقه كوهستاني به نواحي مختلف، طوايف متعددي در آنجا زندگي مي كردند كه فقرايشان را وادار مي نمود تا اغلب براي غارت در دشت پايين بيايند.

لازم به ذكر است كه بر خلاف يونان قسمت غربي ايتاليا بيشتر از نواحي شرقي اهميت دارد.

صحاري شبه جزيره ايتاليا طبيعتا حاصلخيز مي باشند كه اين صحاري عبارتند از:

اتروري[3]،لاتيوم[4]،كامپاني [5]و آپولي[6].تمام صحاري واراضي ايتاليا از حيث زراعي گندم، زيتون، مو و نيز دامداري بسيار مناسب مي باشد.(ماله، 1362،صص 2و3)

ايتاليا نيز مانند يونان شامل جزاير چندي مي باشد ولي عده آنها كمتر از يونان است.

اين جزاير به دو دسته تقسيم مي گردد. در مقابل ايتالياي جنوبي سيسيل ومجمع الجزاير مجاور آن از قبيل اگات[7]وليپاري[8] واقع است. در شمال آن در مقابل ايتالياي مركزي جزيره كوچك الب[9] و كمي دورتر كرس وساردني ديده مي شود.(همان ،صص 4و5)

همانطور كه مي دانيم تاريخ روم و شبه جزيره ايتاليا آغاز مي شود، سرزميني حاصلخيز و پيشرفته در مديترانه، كه وضع جغرافيايي آن براي گسترش روم عامل ياري دهنده اي بوده است.

ساكنان نخستين ايتاليا:

امروزه از طريق كاوشهاي باستان شناسي ميتوان از اوضاع و احوال ملل اوليه كه در ايتاليا بسر مي بردند، اطلاعاتي حاصل نمود.

 

ليگورها:

بر اثر  حفريات باستان شناسي مشخص مي شود كه در دوره هاي سنگ مردمان ساكن در ايتاليا در كله هاي گرد يا بيضي زندگي مي كردند. اين كلبه ها فقط يك در  ويك روزنه براي ورود هوا داشته است. ساكنان كلبه هاي مذكور اموات خود را غالبا در زير اجاق دفن مي نمودند،اطلاعاتي حاصل نمود.

 

ليگورها:

براثر حفريات باستان شناسي مشخص مي شود كه در دوره هاي سنگ مردمان ساكن در ايتاليا در كلبه هاي گرد يا بيضي زندگي مي كردند.اين كلبه ها فقط يك در ويك روزنه بريا ورود هوا داشته است.ساكنان كلبه هاي مذكور اموات خود را غالبا در زير اجاق دفن مي نمودند ،بدين طريق كه آنها را به پهلوي چپ خوابانيده ،پاهايشان را به عقب خم نموده و بدن آنها را با گل افرا مي پوشانيدند. اين مردم سياه چرده و جز طوايفي محسوب مي شدند كه در سواحل غربي مديترانه اي يعني الجزاير واسپانيا و ايتاليا مسكن داشتند چون اخلاف آنها كه در ساحل خليج ژن[10] مقيم بودند به ليگور[11] معروفند اين طوايف اوليه را نيز ليگور ناميدند واحتمال مي رود كه اين قوم ابتدا تمام شبه جزيره را در تصرف خودآوردند ولي ايتاليت ها از شمال هجوم آور شده آنها را عقب نشانيده مطيع خود گردانيدند.(همان،ص8)

از هزاره سوم قبل از ميلاد در ايتاليا در كنار سنگ كاربرد مس نيز آغاز مي شود.

در دوران مس وسنگ، مراحل اوليه دامداري بويژه پرورش چهارپايان كوچك در سرزمين مذكور به چشم مي خورد. به طوريكه استخوانهاي بز،گوسفند وخوك به وفور در كاوشهاي باستان شناسي يافته شده است.

 

اتاليت ها:

ايتاليت ها كه از نژاد هند اروپايي وخيلي شبيه به يونانيها بوده اند، بس سالهاي 2000 تا 1000 قبل از ميلاد اراضي آلپهاي مركزي و شرقي را ترك گفته و از طريق شمال به ايتاليا هجوم مي آورند. اين مهاجرت در دو مرحله  صورت گرفت مهاجمين اول استعمال مفرع را با خود به ايتاليا آوردند و گروه دوم نيز بكاربردن آهن را با خود به همراه داشتند.(همانجا)

در ايتاليا بقاياي تعداد كثيري از روستاهايي وجود دارد كه متعلق به دوران مفرغ مي باشند. اين روستاها بر روي پايه هاي چوبي اي ك در زمين فرو برده شده اند، ساخته شده و تراما به معناي زمين چرب ناميده مي شود[12]. هر ترامار به شكل مربع مستطيل است و با يك خندق عريض احاطه گشته بود. بر روي پايه ها تخته هاي چوب مستور از خاك رس و شن قرار داشت كه بوسيله دو كوچه عمود بر يكديگر به چهارقسمت تقسيم مي شد و برفراز آن كلبه هايي با سقفي از پوشال بنا كرده بودند. ساكنين ترامارها در عين حال كه به ساختن ابزارهاي سنگي واستخواني ادامه مي دادند از مس و مفرغ نيز استفاده مي كرده اند. آنها به شكار، ماهيگيري،دامداري وكشاورزي مي پرداختند. حيواناتي ك بوسيله آنها تربيت و اهلي مي گشتند.عبارت بودند از: اسب،سگ،گاو،گوسفند وبز. ترامارها مقداري اسلحه ،زينت آلات و هزاران سنجاق مفرغ كشف گشته است. همچنين لازم به ذكر است كه آنها بر خلاف ليگورها مردگان خود را مي سوزاندند و خاكسترشان را در ظروف مخصوصي نگه داري مي كردند. بقاياي ترامارها به صورت تپه هايي از خاك هوموس تا عصر حاضر به جاي مانده است.(دياكوف، 1353،ص 31)

در حدود هزارسال قبل از ميلاد دومين گروه ايتاليت ها به اين مملكت وارد شدند. تازمواردين آهن را مي شناختند ودر نتيجه تفوقي كه بواسطه اسلحه آهني حاصل كرده بودند ساكنين ترامارها را از صحراي پورانده، جاي آنها را گرفتند.

آثار تمدن آنها مخصوصا در ويلانوا[13]در نزديكي بولني[14] ديده مي شود.ايتاليت ها با داشتن اسلحه آهنين هنوز وحشي بودند ولي بزودي اتروسكها[15]و يونانيها كه از مشرق فرا رسيدند ، مبادي تمدن را به آنها آموختند(ماله، 1362، ص9)

 

لاتين ها:

كمي پيش از آغاز هزاره اول قبل از ميلاد،مردمان لاتين در منطقه پيرامون رود تيبر ساكن شدند.آنها براي اين سرزمين حاصلخيز، كه در ميان رشته كوه آپنين و درياي لاتيوم قرار داشت،نام برگزيدند. يكي از قبايل لاتين بر فراز از هفت تپه كم ارتفاع گرد يكي از پيچ هاي رود تيبر، حدودا 25 كيلومتر دور از دريا، جوامع كوچكي پديد آورد.اين منطقه مزاياي طبيعي متعددي داشت. اول اينكه منطقه مزبور در احاطه جلگه هايي بسيار حاصلخيز و بارور قرار داشت ؛ به علاوه ، در مركز راههاي تجاري قرار داشت كه در امتداد درود تيبر از غرب به شرق و در امتداد مرز غربي رشته كوه آپن ازشمال به جنوب كشيده شده بودند.ليوي[16]،مورخ رومي مي نويسد، محلي كه روم بر آن ساخته شد، براي تاسيس يك شهر مكاني كاملا استراتژيك بود.

«بي دليل نبودكه خدايان و انسان اين نقطه را براي بنا كردن شهر برگزيدند، شهري با تپه هاي فرحبخش، ورودي عظيم و وسيع كه از طريق آن توليدات كشورهاي غيرساحلي جابه جا مي شد و دستيابي به ذخاير درون مرزي نيز ممكن مي گشت؛ دريايي كه براي تامين نيازهاي ضروري و مفيد به اندازه كافي نزديك و براي مصون بودن از خطر ناوگان هاي جنگي نيروهاي اجنبي به اندازه كافي دور بود؛ بخشي در ايتاليا، و در يك كلام، موقعيتي جغرافيايي كه به واسطه موقعيت منحصر به فرد طبيعي اش مكاني براي رشد وتوسعه يك شهر بود»(ناردو، 1383،صص 14و16)

اولين ونخستين ساكنين اين منطقه بر سه تپه مهم از هفت تپه روم مستقر شدند: تپه هاي كاپيتولينوس، آونينوس و پالاتينوس، تاريخ وشرايط تاسيس اين شهرروشن نيست. بعدها روميان تاريخ 753 ق.م را به عنوان تاريخ تاسيس اين شهر پذيرفتند.

اما روميان تا پيش از قرن سوم قبل از ميلاد، وقايع تاريخيشان را ثبت نمي كردند. در آن زمان ديگر حوادث سالهاي آغازين روم فراموش و به افسانه آميخته شده بود.

براساس افسانه ها روميان از سلاله آنيتاس [17]هستند. آئيتاس شاهزاده شهر باستاني تروا بوده است كه براساس اين داستان هنگامي كه يونانيان حدودا در سال 1200 ق.م شهر تراوا را غارت كردندوي ريخت و از طريق درياي مديترانه خود را به ايتاليا رسانيد. آينيتاس در تپه اي كه تقريبا در 25 كيلومتري جنوب تيبر واقع است، منطقه اي مسكوني تاسيس كرد. سالهاي بعد، شخصي به نام رومولوس كه از نسل آئيتاس بود،شهر روم را در ساحل تيبر بنا نهاد.

داستان تاسيس شهر روم به دست رومولوس تا حدزيادي داستاني و غيرواقعي است.زيرا باستان شناسان مداركي يافته اند كه ثابت مي كند مناطق مسكوني اقوام لاتين بر فراز تپه هاي روم پيش از سال 950 ق.م نيز رشد وتوسعه يافته بودند. حدودا 750 سال قبل از ميلاد، اين جوامع مجزا با يكديگر ادغام شدند و يك شهر واحد پديد آوردند. ممكن است كه خاطره گنگ اين حادثه مهم بعدها به باور ديرينه اي انجاميد كه بنا بر آن تاريخ تاسيس شهر روم سال 735 ق.م است.(همان ،صص 16و17)

لاتين هايي كه اولين بار در تپه هاي روم سكنا گزيدند، فرهنگي بالنسبه بدوي داشتند.

آنها در كلبه هايي ساده باديوارهايي پوشيده از گل ولاي خشك و سقف هايي پوشيده از گل ولاي خشك و سقف هايي پوشيده از شاخه ها و ساقه هاي درختان زندگي مي كردند. آنها خواندن ونوشتن نمي دانستند، هيچ اثر هنري توليد نمي كردند و دولت مركزي قدرتمندي نيز نداشتند.

از همان آغاز مهم ترين واحد اجتماعي روميان،خانواده بود و رياست هر خانواده بعهده پدر خانواده بود كه پس از مرگ وي پسر خانواده نقش پدر را بعهده مي گرفت.

محققي به نام آنتوني ماركز دراين خصوص مي گويد:

«رهبري هر خانواده به دست پدر خانواده بود ومايملك او شامل همسر و فرزندانش و تمامي دارايي ها وبردگان بود. وقتي پدر خانواده مي مرد هر يك از پسرانش رياست يك خانواده جديد را بر عهده مي گرفت و نام او مايه پيوند اين خانواده جديد با خانواده قديمي بود. زنجيره حاصل از اين خانواده هاي مرتبط يك طايفه را تشكيل مي داد كه ژنس نام داشت.»(همان ص 18)

از آنجا كه رشته زندگي تمام اعضاي خانواده به دست پدران خانواده ها بود،جامعه روم كاملا تحت استيلاي مردان بالغ بود. زنان وكودكان مانند اكثر جوامع باستاني، هيچ حقي نداشتند و اجازه نداشتند براي خودشان تصميم مهمي بگيرند.

مذهب نيز مانند خانواده عنصر بسيارمهمي براي اقوام لاتين ساكن د رروم محسوب مي شد. روميان نيز مانند ديگر قبايل لاتيني ارواحي را كه به گمان خويش در هر چيزي،منجمله اشياي بي جان چون سنگ وجود داشتند مي پرسيدند.

در آغاز روميان اين ارواح را كه نومينانام داشتند ،به مثابه نيروها و قدرتهاي طبيعي در نظر مي گرفتند، نه چون خدايان يارب النوع ها.اما اندكي بعد اين ارواح شخصيت هايي انسان وار يافتند. سپس به رب النوع ها والهه هايي چون وستا، پاسدار آتش خانه وكاشانه، ومارس ناظر و مراقب مزارع كشاورزان تبديل شدند. ولكان[18]نيز يكي از خدايان روميان ابتدايي مي باشد. اين رب النوع به سبب ويرانگري آتش در ‎آغاز غالبا در خارج از شهر نيايش مي شد. در مراسم خاصي ،شركت كنندگان ماهي هاي كوچك را كه نماد جان انسان بود براي تندرستي خويش به آتش مي افكندند. بعدها ولكان با همتاي يوناني خود هفائيستوس يكي گشت و پس از ازدواج با ونوس [19] صاحب پسري به نام Enee گشت.

لازم به ذكر است كه در دورانهاي نسختين تاسيس روم، روميان مردگان خود را مي سوزاندند وسپس به پرستش ارواح آنها مي پرداختند.(پرون، 1381،صص 15،16)

در قرن هاي آغازين تاريخ روم هيچ مذهب ملي ومعبدي كه مردم در آن به پرستش خدايان بپردازند،وجود نداشت. مناسك مذهبي شامل دعاهاي ساده وقرباني كردن گاه گاه حيوانات بود كه در خانه وتوسط پدر،در نقش كاهن، انجام مي شد. روميان در تلاش براي اجراي صحيح اين آيين ها ، دعاها و مراسم رايج سنتي اي پديد آوردند. يكي از مهمترين مراسم و آيين ها،نيايش ودعايه درگاه مارس بود.(ناردو، 1383،ص19)

 

اتروسكها:

بين سالهاي 850 تا700 قبل از ميلاد امواج جديد مهاجرين آب وهواي خوش و خاك حاصلخيز ايتاليا را كشف كردند و نزديك منطقه لاتيوم شهرهاي جديد ساختند يك گروه از اين ساكنين جديد، اتروسكها بودند، كه به دليل فرهنگ پيشرفته ترشان نسبت به روميان، بر توسعه اوليه روم تاثيري شگرف گذاشتند. مورخان و صاحب نظران معتقدند كه ماواي اصلي اتروسكها آسياي صغير بوده است و آنها از اسياي صغير به ايتاليا مهاجرت كرده اند. در اين ميان هردوت اظهار مي كند كه اتروسكها از ليديا برخاسته اند. لازم به ذكر است كه زبان آنها ارتباطي با خانواده زبان هاي هندواروپايي ندارد وبروي چندين كتيبه مكشوفه كه با خط يوناني نوشته شده است آثاري از زبان ارتروسكها ديده شده ولي تاكنون خوانده نشده اند.(سايت اينترنتي به www.Iranduc.ac.ir)

اتروسكها در جنوب رود آرنو و شمال لاتيوم منطقه اي كه در آن هنگام اتروريا[20] ناميده مي شد و حال توسكاني [21]نام دارد، سكنا گزيدند. مهاجمين اتروسك ماجراجوياني بودند كه با ياري بخت و مساعدت اقبال توانستند قسمتي از ايتاليا را تحت فرمان خود درآوردند اما عده آنها قليل بوده و بهمين خاطر شهرهاي خود را بصورت قلعه هاي محكم برفراز تپه ها بنا مي نمودند. ديوارهاي ضخيم و درهاي بزرگ اين ابنيه بيشتر شبيه به شهرهاي ميلسن وتيرنس مي باشد. فاتحين با وجود قلت عده از بالاي برج و باروري خود بر روميها كه به حالت بندگي واسارت افتاده بودند فرمانروايي مي كردند.( تصوير شمار 3-1)

شهرهاي عمده اتروسكها عبارت بودند از: ولاترا[22] درشمال، كلوزيوم[23]،پروز[24] و ولسيني[25] در قسمت علياي تيبر، تاركيني [26] ،كار[27] و وئي [28] در جنوبي شهرهاي مذكور با هم اتحاد داشتند ولي رشته اي كه ايشان را متحمل مي نمود خيلي سست بود يعني اينكه فقط رابطه مذهبي آنها را به هم اتصال مي داد و در حقيقت خيلي از آنها استقلال داشتند.(ماله، 1362، ص 10و11)

اتروسكها بخشي از زندگي خود را چون روميان با كشاورزي مي گذراندند، اما تجارت نيز مي دانستند. تاجران اتروسك از راه خشكي به شمال و دره بوو حتي فراسوي رشته كوه آلپ سفر مي كردند ؛ از راه دريا نيز با ساكنين جزاير كرس[29]وساردني [30]و نيز با اقوام مستقر در سواحل مديترانه دادوستد مي كردند.

اتروسكها از بسياري جهات بر روي ها تاثير گذاشتند. روميان از راه تجارت با اتروريا، كالاهاي جديد بسياري به دست آوردند، منجمله پارچه هاي ظريف و ظروف سفالي،كه سطح زندگي آنها را بهبود بخشيد. آنها همچنين ساختمان ها وپل هاي سنگي ومجراهاي فاضلاب بسياري ساختند.روميان از اتروسكها سنگ تراشي و ديگر فنون ساخت وساز، منجمله طاق قوسي را ، كه سرانجام به شاخص ونماد معماري رويم بدل شد، آموختند. روميان همچنين بعضي از خدايان اتروسكها را نيز پذيرفتند. از جمله مهم ترين آنها ژوپيتر[31]،رب النوع آسمان،‌يونو،الهه حامي زنان ، و مينروا ، الهه خامي صنعتگران ،بودند.

طرز ترخيص مردگان در فرهنگ اتروسكي جالب توجه مي باشد كه به قول ويل دورانت اتروسكها مردگان خود را بدين گونه دفن مي كردند:

«توانگران درتابوتي لعابي يا سنگي دفن مي شدند و رويه تابوت به نقش انساني خوابيده، اندكي شبيه به خود مرده و اندكي شبيه به چهره خندان آپولون يونان باستان، مصور بود.. گاه مردگان را مي سوزاندند و خاكسترشان را در ظروف خاص مي ريختند وروي ظروف چهره خود مره را نقش مي كردند. اي سبا كه خاكستر دان و يا گور به شكل خانه بود، گاه گور خانه اي كه درون صخره اي ساخته مي شد چند اتاق داشت و در آنها همه وسايل زندگي پس از مرگ مانند اثاث و افزار ولگدان و جامه وسلاح و آيينه ولوازم آرايش وجواهر، آماده بود.خاكستر آن زن نيز درجامه عروسي اش نهاده شده بود»(ناردو ،1383،صص20،21،23)

اتروسكي ها سبكهاي يوناني را با شيوه بومي خود كه متكي به خطوط راست وزاويه دار وشكل هاي هندسي بود تلفيق كردند و هنري مخصوص به خود خلق كردند كه بيش از همه در آثار سفالگري آنها مشهود است.همچنين اتروسكي ها همانگونه كه ذكر شد در تخصصهاي فني اي مانند مهندسي طراحي شهري وقالبگيري فلزي مهارت داشتند و آنها را براي روميان به ميراث نهادند.(تصوير شماره 4و5)

الگوهاي اصلي هنر اتروسكي عبارتند از: نقاشي روي ديوار وروي سفالينه، پيكره سازي، معماري، فلزكاري وزرگري و جواهرسازي.نقاشي اتروسكي مشابهتهايي با شيوه نقاشي يونانيان بر روي سفالينه دارد. مضامين نقاشي هاي ديواري آنان گوياي آن است كه اتروسكي ها به دنياي مردگان و آيين تدفين وآراستگي مقابر اهميت زياد مي دادند.

اما اين آثار تا پيش از از سده چهارم پيش از مياد بيشترگوياي صحنه هاي شادماني و ميهماني بود- همچون نقاشي هاي مقبره پلنگان-وبعد از ان تاريخ توصيف صحنه هاي دل انگيز زندگي جاي خود را به تيرگي روح نگران وسايه هاي مخوف مردگان مي دهد.در پيكرده سازي نيز از سنگ هاي بومي، مفرغ و گل استفاده مي كردند.بسياري از آثار آنان از تابوتها وصندوقچه هاي خاكستر مردگان بدست آمده است. از سده سوم پيش از ميلاد تاثير ونفوذ هنر يوناني بيشتر مي شود. وپيكرهايي مشابه به شيوه پيكرسازي دوره كهن يونان ساخته مي شود. همچون پيكره هايي مشابه به شيوه پيكرسازي دوره كهن يونان ساخته مي شود. همچون پيكره آپولون كه از گل پخته است ودر حدوده 510ق.م ساخته شده است(گشايش ،1384،صص 52-50)

اتروسكي ها در زمينه كار با فلزات نيز به تبحر ومهارت رسيدند ،اثار به جاي مانده فلزي اين دوران، همچون انواع ظروف، ابزارهاي مفرغي، لوازم تزئيني وجواهرسازي گوياي اين مهارت است. بر روي برخي از اين آثار تصاويري با الهام از صحنه هاي اسطوره اي حك شده است.

آثار به جاي مانده از معماري اتروسكي ها بيشتر متعلق به پرستشگاههاي آنها است. اين پرستشگاهها عمدتا به شكل مستطيلي وبر بالاي صفحه بلندي ازسنگهاي قواره و با پلكاني كه رواق ورودي را به سطح زمين متصل مي ساخت، بنا شد. نوع معماري پرستشگاه ها گوياي تاثير شديد اتروسكي ها از معماري يوناني است.آنان نيز به نماي بنا بسيار اهميت مي دادند و آن را با تزئينات مختلف آرايش مي دادند.يكي ديگر از بناهاي رايج اتروسكي ها مقابر مدور شكلي است كه «پرمولوس» ناميده مي شود.فقط بخشي از اين مقبره ها خاكبرداري شده و بعد از ساخت مجددا با خاك پوشانده مي شود.(همان،ص 52)

 

يونانيها:

كمي پس از سكناي اتروسكها در ايتاليا، يونانيها از پي آمدند. حدودا در سال 750ق.م شهرهاي قدرتمند يونان چون آتن، كرنت و ميلتوس در اطراف مديترانه مستعمارتي پديد آوردند.يونانيان در امتداد سواحل سيسيل، جزيره بزرگي كه در پاي نقشه چكمه مانند ايتاليا واقع است، شهرهايي ساختند كه مرفه ترين وپررونق ترينشان سيراكوس بود؛ همچنين در جنوب وغرب ايتاليا نيزمستقر شدند. بعداز يك قرن گسترش مستعمرات، شهرهاي يوناني در جنوب ايتاليا چنان زياد شدند كه لاتين ها آن منطقه را Magna Graecia (يونان بزرگ تر) ناميدند.(ناردو، 1383، ص 24)

يوناني ها با فرهنگ تر از اتروسكها بودند. روميان، تحت فرمان فرمانروايان لاتيني وارتروسك، شديدا تحت تاثير فرهنگ يوناني بودند. تاجران يوناني آنان را با سيستم هاي ضرب سكه، وزن واندازه گيري آشنا كردند؛ همچنين الفبا را نيز به آنها آموختند، الفبايي كه بخش اعظمش را از فنيقيان، قومي بازرگان در خاورميانه، اخذ كرده بودند. اين  امر به روميان امكان داد كه زبان خويش را مكتوب كنند.(همانجا)

يونانيان همچنين بر مذهب روميان نيز تاثير گذاشتند. يونانيان خدايان بسياري داشتند كه روميان آنها را همتايان خدايان خويش مي انگاشتند. براي مثال، روميان رب النوع قدرتمند يوناني، زئوس ،خداي آسمان ها،را با ژوپيتر،رب النوع رومي آسمان، يكي مي انگاشتند ؛ هرا،همسر زئوس، نيز كه ملكه خدايان يوناني بود، به الهه رومي يونو بدل شد. روميان تحت تاثير يونيان به بعضي از خدايانشان عظمت بيشتري بخشيدند. به اين ترتيب، مارس،كه با آرس، رب النوع يوناني جنگ يكي كشت، به حامي رومي جنگجويان ومحافظ مزارع بدل شد.پوزئيدن رب النوع يوناني دريا، نپتون، رب النوع رومي، بدل گشت؛ آفروديت، الهه يوناني عشق، به ونوس بدل شد؛ و آرتميس، الهه يوناني شكار، ديانا تغيير نام يافت.

روميان همچنين خدايان كاملا جديدي را نيز از يونانيان به عاريت گرفتند، همچون آپولون ،رب النوع خورشيد، موسيقي وشفاي بيماران.(همان ،ص 25)

بين مهاجرين يوناني ايتاليا و وطن آنها روابط كامل برقرار يك تمدن در هردو مملكت حكمفرما بود همان آيين و مذهب شاعرانه، همان عشق وميل مفرط به ورزشهاي بدني و تربيت روح بواسطه ادبيات در اينجا استقرار يافت.بعضي از عالي ترين وقشنگترين معابر يوناني در يونان كسر يعني ايتالياي جنوبي كشف گرديده مثل معبد پوزئيدن در پائستوم.(ماله ، 1362،ص 14)

همچنين به هنگام قدرت يافتن امپراطوري روم، ژوپيتر همتاي زئوس يوناني به شكوهمندترين جايگاه خويش دست يافت ولي ژوپيتر در مقايسه بازئوس از خاستگاهي متواضعانه تر برخوردار بود و نيايشگاهي براي آن در مكاني كه در آنجا امروزه ديگر اثري از معبد برجاي نمانده و جاي آن را ديرزمان راهب گرفته، ساخته شده است.(پرون،1381،ص 17) (تصوير شماره7)

 

دوره پادشاهي روم:(509-753 ق.م)

همانگونه كه ذكر شد اتروسكها كه يونانيان آنها را تيرن ها و مصريان تورش ورومي ها توسكي وخودشان بنا بر كتيبه هايشان خودرا رازني ناميده بودند، در توسعه و پيشرفت روم نقش چشمگيري داشتند.(دياكوف،1353،ص 45)

از جمله تاثيرات مردمان اتروسك بر روميان را بايد در معرفي ايده هاي سياسي آنان به نخستين سكنه روم دانست. شهرهاي اتروريا تحت فرمان پادشاهان مجزايي بود كه بر مردمان خويش نفوذي مطلق و بي چون وچرا داشتند. روميان اين ايده را اخذ كردند ونخستين پادشاه رويم حدودا در سال 753 ق.م به قدرت رسيد.

اين هنگامي بود كه روستاهاي آغازين روم يكپارچه شده و شهري واحد پديد آورده بودند. اگر نام اولين پادشاه همانگونه كه در افسانه ها آمده ،رومولوس باشد، او نه تنها موسس شهر بلكه قدرتمندترين پدر بومي خانواده در روزگار خويش بوده است.(ناردو، 1383،صص 21و22)

 

سلطنت رومولوس:

رومولوس در ابتداي حكومتش به آباداني شهر روم پرداخت. وي در بالاي تپه كاپيتولينوس محلي ايجاد نمود كه گروهي از غلامان فراري و ماجراجويان از همه طرف هجوم آورد. در آنجا مسكن گزيدند.اما در نتيجه جنگي كه بين روميان و سابين ها (اقوام بدوي ساكن ايتاليا) در گرفت، مردم سابين كاپيتولينوس را متصرف شدند و رمولوس و تاتيوس [32] تصميم گرفتند و ملت خود را يكي نموده و به اشتراك بر آنها حكومت كنند.چند سال بعد تاتيوس به قتل رسيد ورمولوس به تنهايي شاه شد پس از مرگ وي نوماپومپيليوس [33]جاي او را گرفت.(ماله ،1362،صص 18و19)

 

سلطنت نوماپومپيليوس:

جانشين رومولوس، نوما از نژاد سابين ها بود.وي شخصي بود عادل و مقدس و ارزشهاي سنتي ومحافظه كارانه رومي چون جديت، ساده زيستي و ايثار مذهبي را به مورد اجرا گذارد.پلوتارك مي نويسد: «او هر گونه تجمل ولطافت را از زندگي وخانه اش حذف كرد،و… در خفا خود را نه وقف سرگرمي و تفريح … بلكه وقف پرستش وستايش خدايان جاودان نمود» (ناردو،1383،ص 22)

همانگونه كه ذكر شد تشكيلات مذهبي و روسومات ديني روميها را به نوما نسبت ميدهند. نوما از آنجائيكه خيلي از كيش هاي رومي را پايه گذاري كرد در هيات خود مورد پرستش روميان بود و به نام كوئيرينوس[34] خوانده مي شد.(پرون، 1381،ص 24) همچنين خود روميان معتقدند كه نخستين اتحاديه اصناف در زمان نوما تاسيس شده است.(رائل 1349،ص 179)

 

سلطنت تولوس هستيليوس [35] وآنكوس مارتيوس[36]:

تولوس و آنكوس به عنوان پادشاهان لاتيني روم بر تخت نشستند. تولوس جانشين نوما جنگ را دوست مي داشت وبر اثر جنگي كه با اقوام ساكن در آلپ نائره انجام داد،اراضي لاتيوم نصيب روم گشت. اما آنكوس طرفداري صلح و آرامش بود وبه منظور توسعه تجارت بندر استي[37] را در تيبر ايجاد كرد.

وپل سوبليسيوس [38]را بر روي تيبر احداث كرد.(ماله، 1362،ص20)

 

سلطنت اتروسكها:

حدودا در قرن هفتم قبل از ميلاد، اتروسكها، با تهديد يا نيروي نظامي، كنترل روم را به دست گرفتند وسه پادشاه پياپي اتروسك به نامهاي تاركينيوس پريسكوس، سرويوس توليوس وتاركينوس سوپربوس بر شهر حكم راندند. اما اين تصرف كامل نبود. روميان به رغم اطاعت از اربابان اتروسك، سرسختانه عادات سنتي و زبان لاتيني خود را حفظ كردند.(ناردو، 1383،صص 22و23)

پدر اولين پادشاه اتروسك يعني تاركينيوس از يونانيهاي اهل كرنت بود كه به تاركيني مهاجرت كرده بود.وي علم غيبگويي طرز لباس پوشيدن وعلائم حكومت اتروسكها را در روم شيوع داد. او همچنين علاقه زيادي به ساختن عمارات داشت و به همين دليل برفراز كاپيتولينوس معبري براي ژوپيتر بر پا كرد.تاركينيوس براي خشكاندن اراضي با طلاقي روم درياي بزرگي موسوم به كلوآكاماكزيما[39]حفر كرد.

سرويوس توليوس كارهاي بزرگ و اصلاحات مهمي را در زمان حكومتش انجام داد. وي حصاري بر دور شهر روم كشيد و آنرا به چهار محله تقسيم كرد وهمچنين به قشون نظم بخشيد. جانشين سرويوس،تاركينوس يا تاركن متاخر بود،وي كه به تاركن متكبر نيز معروف بود،با فقرا به مهرباني وملاطفت رفتار مي كرد واعيان و اشراف را سركوب مي كرد. سرانجام در سال 509 ق.م تاركن توسط مجلس سنا ، كه اعضاي آن از اشراف رومي تشكيل ميدادند، از سلطنت خلع شد و بدين ترتيب دوران پادشاهي روم خاتمه يافت.(ماله ،1362،صص 20و21)

 

وضعيت اجتماعي روم در عهد سلاطين:

روميان در ابتدا مانند اهالي آتيك( ناحيه اي در يونان كه كرسي آن شهر آتن مي باشد) به صورت خانواده ها و قبايل زندگي مي كردند. روميان به خانواده هاي بزرگ تقسيم مي شدند كه اين خانواده ها مشتمل بودند بر پدر،مادر، فرزندان وتمام خويشاونداني كه حد و پدر انتساب داشتند. اين خانواده ها به زبان لاتيني ژنس يعني قبيله ناميده مي شود. يك ژانس شامل چندين صد نفر بود. اعضاي ژانس يك جد مشترك را عبادت مي كردند و براي وي مراسم مذهبي بر پا مي كردند. رئيس ژانس پاتر(به زبان لاتين يعني پدر) بوده ، كه در آن واحد پيشوا، قاضي و در موقع جنگ فرمانده عشير. به حساب مي آمده است. هر ژانس يك قسم مملكت كوچكي را تشكيل مي داد واعضاي آن همه با هم متحد بودند و چون از يك پاتر بوجود آمده بودند پاتريسين ناميده مي شدند.

هر قبيله صاحب املاكي بود كه پاتر آنها را به وسيله كارگراني به نام كليان [40]زراعت مي نمود. احتمالا بزرگران از فرزندان ليگورها،ساكنين اوليه ايتاليا، بوده اند كه ايتاليت ها بعد از تسخير آن سرزمين ايشان را بر سر ملك خود به شرط اينكه براي فاتحين زراعت كنند،باقي گذاشتند. كليان ها در ابتدا وضعيت سختي داشتند اما بتدريج شرايطشان بهبود بخشيد.(همان،صص 22و23)

 

طرز حكومت پادشاه:

در دوره پادشاهي روم، زمام امور ملت روم در دست پادشاهي بود كه خود را منتخب ملت و برگزيده خدايان مي دانست. پس از مرگ شاه مجلس سنا يك نفر را موسوم به اتتراروا [41](يعني واسطه بين دو شاه) انتخاب مي كرد. اين شخص نظريه خدايان را درباره داوطلبان سلطنت استعلام نمود واسامي آنها را به مجلس سنا ارائه مي كرده است.(همان،ص 24)

 

دوره جمهوري روم: (27-509 ق.م)

وقتي روميان در اواخر قرن ششم قبل از ميلاد جمهوري خود را تاسيس كردند، روم دولتشهري كوچك بود كه تنها بر بخش كوچكي از ايتاليا تسلط داشت. مساحت كل شهر و روستا ها و مزارع پيرامونش تنها هزار كيلومتر مربع بود. كل جمعيت مستقر در روم نيز در آن زمان، با در نظر گرفتن بردگان، حدودا 260 هزار نفر بود و روميان از تمامي جهات در حصار اقوام ديگر بودند.در شمال رودتيبر، اتروريا قرار داشت كه هنوز تحت استيلاي اتروسك هاي قدرتمند بود؛در جنوب و شرق بر دامنه تپه هاي آپنين نيز قبايل بدوي ووحشي كوه نشين، شامل سابين ها،اومبريايي ها ، ولسكي وآيكويي زندگي مي كردند. ديگر قبيله ايتاليايي، يعني سامنيت هاي جنگ طلب، حوزه اي را كه مستقيما در جنوب قرار داشت در اختيار داشتند و يوناني ها نيز بر مناطق ساحلي جنوب ايتاليا مسلط بودند.(ناردو، 1382،صص 29و30)

در حصار اين همه هضم، امكان بقاياي روم بسيار اندك بود واحتمال توسعه قرين با موفقيت آن اندك تر. با اين همه ظرف مدتي كمتر از دو قرن، روم تمامي دشمنانش را شكست داد و كل خاك ايتاليا را مسخر ساخت. البته يكپارچه كردن ايتاليا كاري سهل نبود. اتروسكها در برابر يورش روميان مقاومت كردند. قبايل ايتاليايي و دولت شهرهاي يوناني به سادگي تسليم نشدند. كوهساري كه از شمال به جنوب امتداد داشت، تحرك نيروها را مشكل ساخت. در اواسط قرن سوم، هر حال، روم حكمفرماي بي چون وچرا سراسر شبه جزيره ايتاليا شناخته مي شد.(پري، 1377،ص 101)

در فرايند اشغال ايتاليا، شهروندان روم وفاداري استحكام شخصيت و نبوغ جنگي خود را به نمايش گذارند. آنها مي دانستند چگونه بايد در جنگ موفق ماند، چگونه بايد هم عهد و پيمان پيدا كرد و به چه ترتيب بايد بادشمن شكست خورد رفتار كرد. همچنين سازماندهي وكارايي بالاي دولت روم چه از جهت نظامي و چه از جهت سياسي، عامل مهم ديگر اين پيروزيها مي باشد.(همانجا)

بدين ترتيب جمهوري روم به تدريج به دولتي قدرتمند وانعطاف پذير بدل شد كه نيازهاي اكثر مردمش را تامين مي كرد. همين امر در مردم حس غرور و وطن خواهي ريشه داري پديد آورد. روميان به اين باور رسيدند كه نه تنها سيستم كشور داريشان برتر از همسايگانشان است ،بلكه حتي توسعه روم وفتح و ظفرهاي آن را نيز مهم از اراده خدايان محسوب كردند. كارايي روم واين باور كه روميان بنا بر اراده خدايان، همواره فاتح و پيروزند باعث شد كه روم در نخستين سالهاي تاسيس جمهوري، به نيرويي مهار ناپذير بدل شود.(ناردو، 1383،ص 30)

همانگونه كه قبلا ذكر شد، دولت جمهوري روم در سال 509 ق.م ايجاد گرديد، بدين ترتيب كه در پايان قرن ششم قبل از ميلاد ايده هاي سياسي روميان دستخوش تغييري بنيادي شد. شهر روم تحت فرمانروايي اتروسكها رفاه وثروتي روزافزون بافت وبرخي از پدران خانواده ها چون پادشاهان ثروتمند شدند. اين طبقه جديد ملاكان ثروتمند كه پاتريسين يا پتريشيان [42]نام داشتند، خواستار قدرت بيشتر در دولت بودند.در خلال همين مدت، مردم در چند شهر يونان پادشاهان خود را سرنگون و دولتهايي مردمي تاسيس كردند. اين گونه مفاهيم سياسي انقلابي مايه الهام روميان و به خصوص پاتريسين ها شد. حدودا در سال 509 ق.م روميان پادشاه اتروسك خود را خلع وجمهوري تاسيس كردند،دولتي كه توسط مقامات منتخب مردم اداره مي شد. طليعه رشد روم و تبديل آن از روستايي دور افتاده بر تيبر به ارباب جهان شناخته شده آغاز شده بود.(همان،ص 30)

 

مجلس سنا:

از قرن هفتم قبل از ميلاد، گروهي از مهمترين پدرسالارها يا پاتريسين ها (پتريشيان ها) براي بحث در مورد مشكلات جامعه متناوبا گرد هم جمع مي امدند. از آنجا كه اين اعضا را با عنوان كهتران يا سناتورهاي مي شناختند، گروهشان نيز سنا ناميده مي شد. در آغاز،را به عنوان كهتران ياسناتورها مي شناختند،گروهشان نيز سنا ناميده مي شد. در آغاز، سناتورها قدرت حقيقي نداشتند و بيشتر به عنوان مشاور پادشاهان عمل مي كردند.اما با رشد وموفقيت بعضي مزارع روميان در قرن ششم قبل از ميلاد، پاتريسين هايي كه مالك آنها بودند نيز به نحوي روز افزون ثروتمند وصاحب قدرت شدند. بسياري از آنان به سناتورهاي بي پروايي بدل شدند كه بر بعضي از تصميمات پادشاهان تاثير مستقيم مي گذاشتند. سرانجام، پاتريسين ها  چنان قدرتمند و جسور شدند كه كنترل حكومت را به طور كامل در دست گرفتند. در سال 509 ق.م هنگامي كه شاه تاركنيوس سوپربوس خارج از شهر بود، سنا جلسه اي تشكيل داد و او را از فرمانروايي خلع كرد و دولتي جديد تاسيس نمود.(همان،ص 31)

در جمهوري روم قدرت از آن مالكين ثروتمند (پاتريسين ها)بود. اين اشراف بر حكومت مسلط ماندند و مترصد بودند كه نگذارند مردم عادي، كه پله بيان[43]خوانده مي شدند حكومت را در اختيار خود گيرند. گرچه رومي هاي اوليه خواستار رهبري قدرتمند بودند،اما نمي خواستند كه فرمانبردار يك پادشاه باشند و در واقع خواستار رهبري قدرتمند بودند،اما نمي خواستند كه فرمانبردار يك پادشاه باشند و در واقع هدفشان از تاسيس جمهوري، تقسيم قدرت حكومتي ميان چند نفر و چند گروه بريا جلوگيري از قدرت گرفتن بيش از حد يك شخص واحد بود.( پري، 1377،ص97)

مجلس سنا دو كنسول را جايگزين يك پادشاه كرد.كنسول ها برگزيدگاني از طبقه پاتريسين ها بودند. كنسول ها امور جاري حكومت را اداره مي كردند، به ماموران پايين تر دستور مي دادند و قضاوت را برعهده داشتند. در زمان جنگ كنسول ها فرمانده قشون بودند. اين واقعيت كه كنسول ها براي يك دوره يكساله انتخاب مي شدند رخصت نمي داد كه يكي از آنان بيش از حد قدرتمند شوند. وسيله اطمينان ديگران بود كه حكومت نمي توانست اقدام كند، مگر آنكه هر دو كنسول موافق باشند. در موارد اضطراري، كنسول ها مي توانستند يك ديكتاتور برگزينند، كه مي توانست با قدرت كامل براي حداكثر شش ماه حكومت كند. در اين دوران آغازين جمهوري، فقط وابستگان به طبقه پاتريسين ها مي توانستند كنسول شوند.(همانجا)

در اوايل تاريخ جمهوري ،سنا فقط از طبقه پاتريسين ها تشكيل مي شد. اعضاي سنا سمت خود را تا پايان زندگي حفظ مي كردند و كارشان مشاوره با كنسول ها وديگر ماموران حكومت بود. همچنين از قدرت پذيريش يا رد قوانين تصويب شده توسط مجلس برخوردار بودند. سنا به نهاد بسيار مهم حكومت تبديل شد. نظارت بر مخارج را برعهده داشت، روابط با ساير كشورها را تعيين مي كرد، و نه تنها بر كنسول ها،بلكه بر قشون هم اعمال نفوذ مي كرد.سنا شديدا حافظ علائق وامتيازات طبقه پاتريسين ها بود. لكن رهبراني مجرب، كارآمد ووفادار هم به مردم عرضه داشت.(همان،ص 98)

مجلس سنا براي كمك به اداره دولت، مقامات رسمي بالنسبه دون پايه تري بر مي گزيدند.

اين افراد شامل هشت قاضي دادگاه يا پرايتور، چهار شهربان يا آيديليس براي كنترل خيابانها وساختمانهاي عمومي، دو آمارگير براي آمارگيري و نيز ثبت نام سناتورهاي جديد ونظارت بر رعايت شئونات اخلاقي و رفتاري چهارشهربان يا آيديليس براي كنترل خيابانها وساختمانهاي عمومي ،دو آمارگيري ونيز ثبت نام سناتورهاي جديد ونظارت بر رعايت شئونات اخلاقي و رفتاري وجمع آوري ماليات، ونيز بيست مدير مالي يا كوايتور مي شدند.(ناردو، 1383،ص34)

 

مجلس كوميتيا كنتورياها:

روميان از آنجايي كه ديدند شهرهاي يوناني داراي شوراهاي دموكراتيكي هستند، گروههايي متشكل از شهروندان كه براي بحث وراي دادن در مورد مسائل مهم و انتخاب رهبران خويش گرد هم جمع مي آمدند. روميان اين ايده را اقتباس كردند وشوراي كنتورياها را كه متشكل از شهروندان رومي بود،تشكيل دادند. فقط روميان بالغ و آزاد كه سلاح داشتند- كساني كه براي خدمت نظام واجد شرايط بودند- مجاز بودند شهروند باشند و در شورا شركت كنند. در حكومت روميان نيز درست مانند دموكراسي هاي يوناني،زنان وبيگانگان وبردگان حق راي نداشتند.

گرچه بسياري از شهرونداني كه در جلسات شورا حضور مي يافتند پاتريسين بودند، بعضي ها نيز مردماني عادي بودند كه زمين نداشتند، اما دست كم سلاح داشتند.

بخش اعظم افراد مذكور در جمعيت كل كشور را همني گروه عوام تشكيل مي داد.(همان ،صص 31و32)

در واقع شوراي كنتورياها،مجلس شهروندان سرباز بود. اين مجلس قوانين مورد نياز حكومت را تصويب مي كرد،مسئولين دولت را انتخاب مي كرد و در مورد جنگ صلح تصميم مي گرفت.

اما با اينكه در اين مجلس هم از طبقه پاتريسين ها و هم از طبقه پله بيان ها يا عوام حضور داشتند، اشراف بر آن مسلط بودند. بنابراين پاتريسين ها بر هر سه نهاد حكومت روم كنسول ها، سنا، مجلس مسلط بودند.(پري،1377، ص98)

 

مجلس كونكيلينام پله بيس[44](مجلس عوام):

دموكراسي دولت جديد روم همانند دموكراسي حاكم بر آتن و ديگر شهرهاي يوناني نبود،چون تنها معدودي از نخبگان دراين دولت شركت داشتند. از آنجا كه مقامات دولتي روم حقوق و دستمزد دريافت نمي كرد،تنها ثروتمندان مي توانستند كنسول باشند. پاتريسين ها از طريق سيستمي به نام ارباب منشي بر شورا استيلا داشتند، دراين سيستم رعاياي فقير از جانب پاتريسين هاي ثروتمند كمك هاي مالي يا قانوني دريافت مي كردند. وكلاي رعايا نيز براي جبران اين حقوق ومزايا، در شورا همانگونه راي مي دادند كه پاتريسين هاي حامي شان مي خواستند.(ناردو، 1383،ص 35)

اكثر رعايا (پله بيان ها) از اينكه از شركت در فرايند سياسي كشور منع شده بودند شديدا ناراضي بودند. آنها تقريبا بلافاصله پس از ايجاد جمهوري،خواستار حق راي بيشتر در دولت شدند. پاتريسين ها در آغاز توجهي به خواسته آنها نكردند، اما رعايا به زودي دست به اعتصاب زدند و از خدمت نظام رو گرداندند. كنسولها بدون وجود سربازان رعايا توان تشكيل ارتش لازم براي دفاعاز شهر را نداشتند سرانجام سناتورها با درك اينكه خدمات نظامي آنان براي روم اهميت اساسي دارد، برخي از خواسته هاي پله بيان (عوام) را برآورده كردند.(پري،1377،ص98)

پاتريسين ها طرفدار دموكراسي نبود،هيچ تمايلي به شركت دادن مردم عادي در امور حكومت نداشت. با آنكه باور اين بود كه خودشان بهترين افراد براي حكومت بر روم مي باشند خودپسنداني كوردل هم نبودند. آنان مردمي عملگرا بودند،درك كردند كه بايد به پله بيان بعضي حقوق داده شود تاروم پايدار بماند.

در مرحله نخست درگيري طبقات پله بيان از حق تشكيل يك مجلس برخوردار شد،اين مجلس كونكيلينام پله بيس مجلس عوام ناميده شد. اين مجلس كه در سال 494 ق.م تشكيل شد، پاتريسين ها را در آن راهي نبود. گر چه اين شورا قدرت ومنع قوانين را نداشت، هر ساله ده نماينده رسمي انتخاب مي كرد كه تريبون نام داشتند و وظيفه شان حمايت از منافع عوام بود.تريبون ها اين قدرت را داشتند كه در برابر تصويب هر قانوني كه پاتريسين ها پيشنهاد مي دادند، بگويند «وتو!» ،يعني «ممنوع مي كنم!».(همان ص 99)

در سال 366 ق.م تصدي منصب كنسولي نيز براي عوامل الناس آزاد شد و به زودي سنت آن شد كه هر ساله يك پاتريسين و يك تن از عوام به مقام كنسولي انتخاب شوند. سرانجام، در سال 287 قبل از ميلاد، مجلس عوام قدرت قانونگذاري را نيز كسب كرد.حال گر چه دولت روم هرگز به دموكراسي واقعي بدل نگشت.(همانجا)

با اين همه، شهروندان رومي-حتي فقرا- هنوز دردولت، حق راي قابل ملاحظه اي داشتند. اكثر روميان سيستم مبتني بر قانون خويش را در مقايسه با پادشاهي هاي مطلق اكثر كشورهاي ديگر،عادلانه مي دانستند. روميان همچنين اين سيستم را عمدتا بامصالحه صلح آميز پديدآورده بودند، نه شورش و انقلاب قهر آميز اكثر روميان، مغرور از اين دستاوردها، وطن خواه وآماده جانبازي براي دفاع از دولت بود. به اين ترتيب، عدالت وانعطاف پذيري سياسي جمهوري باعث ايجاد ارتش هاي قدرتمند و شديدا وفادار روم شد كه عازم فتح كل ايتاليا گرديد.(ناردو، 1383،ص37)

 

 

الواح دوازده گانه:

تا سال 449 ق.م قوانين مكتوبي در روم وجود نداشت.اشراف كه با آنها آشنا بودند، آنها را به طور شفاهي از پدر به پسر انتقال مي دادند، و اين خود علمي انحصاري بود كه به وسيله آنها عوام را سركوب مي كردند. قاضي پاتريسين دعاوي را به نفع طبقه خود تمام مي كرد، هيچ يك از افراد عوام حق نداشت كه از قانون براي اثبات بي عدالتي استفاده كند. بنابراين، تريبونها شروع به اصرار در تدوين قوانيني به نفع طبقه عوام كردند.سنا پذيرفت، وطبق روايتي هياتي ده نفري به شهرهاي يوناني جنوب ايتاليا فرستاده شد تا مجموعه هاي قوانين آنها را بررسي كند. اين هيات در بازگشت براي مدت يكسال به جاي كنسولها انتخاب شدند تا قوانين را تدوين و تاليف كنند، و اين امر سال بعد (449 ق.م) به وسيله دو كنسول به نامهاي والريوس و هوراتيوس انجام گرفت.(رابينسون، 1370،ص 520)

قوانين جديد را روي دوازده لوح چوبي نوشتند و آنها را فروم گذاشتند.

اين قوانين كه به دوازده لوح معروف شدند ساده و سخت بودند، ولي لااقل قوانين آن عصر مدون گشت. ازدواج ميان افراد دو طبقه عوام و اشراف، مانند سابق، ممنوع اعلام شد به پدر حق كشتن فرزندش عطا شد و زنان از خراشيدن صورت خود در مراسم سوگواري باز داشته شدند. در مجموع مي توان گفت كه الواج دوازده گانه روم شامل قوانيني در باب پول، حقوق مالكيت ، خانواده و ارث و رفتار شهروندان در انظار عمومي بود.(همان، ص 521)

 

توسعه اوليه روم:

در اوايل قرن پنجم قبل از ميلاد،سپاهيان روم از شمال لاتيوم راهي شدند. اولين نبرد مهم آنها با ديگرقبايل لاتين بود كه پس از جنگي سخت آنها را در سال 496 ق.م در نزديكي در پايه رگيلوس[45] در شرق روم شكست دادند. اما اندكي بعد روميان با لاتيني ها پيمان صلحي امضا كردند . البته لازم به ذكر است كه روميان به جاي تحميل حكومتي سختگير و ديكتاتوري بر دشمنان مغلوب خود، با ايشان متحد مي شدند يا به آنها تابعيت كامل رومي يا فهرستي از حقوق تضمين شده عطا مي كردند.آنها در سرزمين هاي اقوام مغلوب جاده وعمارتهاي عمومي مي ساختند. آنها همچنين به اقوامي كه از ارتش روم شكست خورده بودند ،زبان لاتين و ديگر سنتهاي رومي را مي آموختند و از اين راه آنان را به روم پيوند مي زدند. اين شيوه عاقلانه و موثر اجرايي كنترل قلمروهاي فتح شده را تسهيل كرده به بيان ديگر مي توان گفت كه روميان منطقه تازه تسخير شده را به زور اونيفورم رومي نمي پوشاندند و ياتمبر رومي به پيشاني آنها نمي چسباندند، بلكه آنها را كم كم در تمدن خود حل مي نمودند. در اين مدت بود كه قوانين ، آداب و رسوم وانضباط رومي به آنها آموخته مي شد.( لاومي، 1354،ص 103)

با افزايش قلمرو روم در ايتاليا در خلال قرن 4 ق.م روميان شبكه اي از جاده هاي مستحكم را ايجاد كردند. ساخت اولين جاده مهم در سال 312 ق.م انجام گرفت.

اين جاده كه آيپا ناميده مي شد در امتداد جنوب از روم به كاپوا مي رفت و ساخت آن صد سال به طول انجاميد.علاوه بر تسهيل مسائل نظامي توسط اين جاده ها تجارت نيز رونق يافت وهمين راهها بعدها شالوده جاده ها وراه آهن هاي مدرن اروپا گشت.(ناردو، 1383،ص 38)

در دهه هاي بعد از شكست اقوام لاتين توسط روم، جمهوري تقريبا هميشه درگير تهاجم به همسايگانش بود. سپاهيان رومي در عين درگيري هاي متناوب با اتروسكها درشمال به دامنه تپه هاي آپنن گسيل و با اقوام سابين، آكي و ولسكي درگير شدند. سابين ها حدودا در سال 449 ق.م و دگير اقوام تا اواخر همان قرون از روم شكست خوردند.

درآستانه نابودي مطلق قرار گرفتند. به اين صورت كه گل ها [46] قوم نيمه متمدن و جنگجوي اروپاي مركزي، در سال 390 ق.م از رشته كوه آلپ به ايتاليا هجوم آورند. آنها بخش اعظم اتروريا را به نابودي كشيدند و سرانجام راهي روم شدند.ارتش روم درچند كيلومتري شمال روم در نزديكي رود آليا با گل ها روبرو شد و هنگامي كه سپاهيان رومي چشمشان به جنگجويان برهنه و گيسو بلند گلي كه در حال سردادن فريادي هراس انگيز به نشانه حمل بودند،افتاد، ترسيدند و گريختند. بدين ترتيب صفوف ارتش روم در همان ابتداي جنگ از هم متلاشي شد و از آن به بعد روميان آن روز مخوف را روز آليا ناميدند. روز آليا كه هجدهم ژوئيه مي باشد هرگز از خاطر روميان محو نمي شود. صحنه رويارويي ارتش روم باگلها بر روي تابوتي مكشوفه از روم نقش شده است.( ناردو، 1383،صص 39و40)

بعد از حادثه آليا، گل ها وارد شهر بي دفاع روم شدند. در آن زمان هيچ شهروند رومي درشهر باقي نمانده بود و همه روميان از ترس به حومه گريخته و فقط گروهي از سناتورهاي سالخورده و كنسولهاي سابق جسورانه در شهر مانده بودند تا با گل ها مبارزه كنند. جنگجويان گل به سادگي آنها را كشته و شهر را به غارت كرده و به آتش كشيدند.

اما چند ماه بعد، روميان به رغم خسارات جدي اي كه برايشان وارد آمده بود،به پا خواستند وسرداري به نام كاميلوس را به عنوان ديكتاتور برگزيدند. او ارتشي جديد بسيج كرد و در درگيرهايي كوچك، گل ها را شكست داد. حال گل ها به شرط دريافت باجي كلان از طلا، پذيرفتند كه نيروهاي خويش را به سمت شمال عقب بكشند باج پرداخت شد و مهاجمين به دره پوباز گشتند. روميان نيز با پشتكاري عظيم كوشيدند تا ‌آثار خرابي را محو كنند و شهر را از نو ساختند. اما در اين هنگام آن را با ديوارسنگي محكمي محصور كردند كه هنوز هم بقاياي آن در بسياري از نقاط ديده مي شود.(رابينسون، 1370،ص 516)

روم بين سالهاي 380 و 338 ق.م بسياري از قبايل آپنن را در شرق و جنوب شكست داد. هر سال قلمرو، نيروي نظامي وعزم روميان بيشتر و بيشتر مي شد. سرانجام روم پس از حدود 40 سال نبرد خونين كليه قبايل گل ها، اومبريايي ها،اتروسكها ،سامنيت ها و سابين ها را شكست داد و به طور كامل بر اين اقوام چيره گشت و در سال 285 ق.م بر سر تا سر مركز ايتاليا مسلط شد.(همان صص 517،518)

توجه روميان سپس بر شهرهاي يوناني جنوب ايتاليا معطوف گشت و طي جنگهايي آن شهرها را شكست داد. شهرهاي يوناني جنوب ايتاليا به لحاظ نظامي يا راي برابري با ارتش روم را نداشتند و يكي پس از ديگري تسليم شدند. در سال 265 ق.م ،روم ارباب بي چون وچراي تمامي ايتاليا در جنوب رود پو بود.(همان، صص 520و 521)

ظرف دو قرن ونيم نبرد و كارزار پايان ناپذير و مرگبار، روم از يك شهر كوچك وگمنام متكي بر مزرعه داري وكشاورزي، به يكي از بزرگترين قدرتهاي نظامي عالم بدل شد.

كارايي و ثبات دولت روم وتوان مردمان روم در تحمل سختي ها در اين پيروزي نقشي حياتي داشت.اداره عاقلانه و سنجيده اقوام شكست خورده توسط روم نيز به همين اندازه مهم بود. گر چه روميان خود بر اين نقاط قوت خويش واقف بودند، باورشان اين بودكه دليل اصلي اين ظفرمندي ،بخت و تقدير ملت روم است. آنها معتقد بودند كه خدايان رسما برتري وتفوق روميان را بر ديگر اقوام اعلام وتاييد كرده اند.(ناردو، 1383،صص 43و44)

روميان به زودي زود تفوق خويش را در معرض آزمودني بس شديد ديدند. تلاش آنان براي توسعه نفوذشان در غرب مديترانه، منطقه اي كه در اختيار كارتاژ قدرتمند قرارداشت،باعث شد براي ادامه بقاي خويش در شرايطي دشوار وسخت و بي سابقه قرار گيرند.(همان، ص44)

 

ارتش روم در دوره جمهوري:

روم از حيث قواي نظامي مقتدرترين وبزرگترين دول عالم قديم محسوب مي شود. سربازان رومي بسيار زحتمكش بوده ودر بناي استحكامات وسنگربندي مهارت كامل داشتند، نظم به تمام معني در اردو حكمفرما بود و زندگاني ومرگ سربازان رومي غير از نظم ورزشهاي مرتب ومنظمي بودكه انجام مي دادند. روميان در زندگي روزمره نيز به ورزش اهميت مي دادند، بطوريكه جوانان هر روز صبح در ميدان مريخ به ورزشهايي از قبيل پرتاب كردن زوبين وشمشيربازي مي پرداختند.(ماله ،1362،صص 48و55)

ارتش يا ثريون رومي در هنگام صلح سرباز نداشت. اما در موقع جنگ از 17 تا 60 ساله تجهيز مي شد و فقط اشخاصي معاف بودند كه حداقل 16 جنگ در پياده نظام و 10جنگ در سواره نظام انجام داده بودند. اشخاص بي بضاعت يا پرلتر[47]كه خانه و زمين نداشتند به خدمت نظامي پذيرفته نمي شدند، زيرا معتقد بودند كه سرباز خوب كسي است كه بخواهد خانه وزمين خود را از تعرض دشمن حفظ كند، يعني نفع شخصي او در جنگ و غلبه بر دشمن باشد.تا حدود 100 ق.م فقط ارتش از ثروتمندان تشكيل مي شده است.

تعداد لشكر يا لژيون در ابتدا تنها يكي بود ولي بعدها تبديل به چهار لشكر شد كه هر كنسول بر دو لشكر فرمان مي راند. هر لشكر شامل 4200 نفر ساده و 300 نفر سواره بود.پياده نظام وهر لشكر سه صف داشت. جوانترين سربازان در صف اول باهاستاني، اشخاص كاملتر در صف دوم يا پر نسيت ومسن ترين ولايق ترين افراد در صف سوم يا ترياري جا مي گرفتند. هر صف،خود به ده فوج وهر فوج به دو گرومان يا سانتوري تقسيم مي شد. تعداد سواران كه 300 نفر بود به ده جوقه يا تورم تقسيم مي شد.( همان،صص 51-49)

اسلحه روميان شمشير، نيزه، فنجر، تيروكمان و سنگ بود،البته آنها بر محافظت از خود از زره و سپرنيز استفاده مي كردند. رومي ها آرايشهاي جنگي را از يونانيان اقتباس كرده بودند. در حالي كه دشمنانشان اغلب در گروهي بي نظم ودرهم مي جنگيدند،رومي ها در سه صف با فاصهل 250 پا منظم مي ايستادند.وقتي دشمن به بيست يا سي يا ردي مي رسيد، صف جلو و زوبين ها را پرتاب مي كردند، تا موجب صدمات شوند و نظم نيروي دشمن ار بر هم زدند. سپس صف اول از شمشيرها نظير سرنيزه استفاده مي كردند.صف دوم هم به ترتيب عمل مي كردند. صف سوم تشكيل شده از سربازان مجرب، ذخيره مي ماند و به ندرت اين ذخيره استفاده مي شد.اين آرايش جنگي به سربازان رومي جسارت لازم را مي بخشيد وسربازان مي دانستند كه ميتوانند روي همكاران خود كه انضباط را رعايت مي كنند، و وظيفه اي را كه بر عهده آنان است، انجام مي دهند، حساب كنند.(پري، 1377،صص 102و103)

بزرگترين پاداشي كه لشكر فاتح رومي بعد از جنگ آرزو داشت،جشن نصرت بود.در اين جشن سردار رومي در حاليكه تاج نصرتي از گلهاي فرزهره بر سر داشت با ارابه به همراه سربازان در شهر گردش مي كرد تا اينكه به معبد ژوپيتر مي رسيد، در آن هنگام از ارابه پايين مي آمد و تاجش را به خداي ژوپيتر تقديم كرده وبراي وي قرباني مي كرد.(ماله ،1362،ص 57)

 

جنگهاي روم وكارتاژ(پونيك):

در طول سالهايي كه روم مشغول يكپارچه سازي ايتاليا بود، شهر فنيقي كارتاژ در شمال آفريقا به مركز بزرگ تجاري وقدرتمندترين شهر كرانه غربي مديترانه بدل شده بود.شهر كارتاژ كه در قرن نهم قبل از ميلاد بنيان يافته بود براساس بازرگاني دريايي وسيع خويش امپراطوري تجاري و مهاجرنشين عظيمي را ايجاد كرده بود. اين امپراطوري كلني ها و نمايندگيهاي بازرگاني خود را در آفريقا (لپ تيس، اوتيك و تاپ سوس) دركرانه هاي مراكش كنوني، در جنوب اسپانيا و در سيسيل غربي پراكنده بود.بردگان سياه، خاك طلا، عاج كرانه اقيانوسي آفريقاي غربي، قلع برتاني وعنبر از جمله ثروتهاي كارتاژ بود و به نظر پوليب كارتاژ ثروتمندترين شهر جهان بود.

گفته شده آنها نخستين قومي بودند كه كشتي هايي با5 رديف پاروساختند، كه اين كشتي ها از لحاظ ابعاد بزرگتر و در عين حال سريعتر ازكشتي هاي يوناني بودند.(دياكوف، 1353،صص 75و76)

بعد از آنكه روميان در اوايل قرن سوم ق.م به يگانه قدرت ايتاليا بدل شوند، همچنان وسوسه گسترش وتوسعه مرزهاي كشورشان را در سر مي پروراندند. آنها مي خواستند از شبه جزيره ايتاليا خارج شوند و بخشي از سرزمينهاي تحت استيلاي كارتاژ را در اختيار خود گيرند. همين امر موجب رقابت،خصومت ودر نهايت برخورد نظامي ميان دو ابرقدرت غرب مديترانه شد.سرانجام روم بر سر جزيره ،سيسيل،جزيره اي بزرگ در پاي نقشه چكمه اي شكل ايتاليا، شروع به نبرد با كارتاژ كرد و از آنجائيكه روميان كارتاژيها را پونيك يعني فينيقي مي ناميدند، جنگهاي روم وكارتاژ نيز پونيك[48] يا پوني ناميده مي شود.(همان، ص 75)

جنگ اول پونيك 23 سال ملوكشيد(264-241 ق.م) و با اينكه كارتاژ دولت دريايي بسيار مقتدري بود روم توانست سيسيل را از آن جدا كند و اختيار آن را خود برعهده گيرد. سه سال پس از آن هم يعني در سال 244 ق.م جزاير ساردين و كورسيكا را گرفت.(پري ،1377، صص 104و105) . البته بر طبق قراردادي كه بين كارتاژ و روم در سال 241 ق.م بسته شد، كارتاژ متعهد شد سالانه خرابي به مبلغ 3200 تا لال به دولت روم بپردازد و بدون دريافت غرامتي همه زندانيان رومي را آزاد سازد. در واقع جنگ اول پونيگ شكست سنگين براي دولت كارتاژ به حساب مي آيد.(دياكوف، 1353، ص 80)

جنگهاي هولناك وخونيني كه بين روم وهانيپال ،پادشاه كارتاژ، وقوع يافت در تاريخ به جنگ دوم كارتاژ معروف است و17 سال طول كشيد(218-201 ق.م) هانيپال آن سردار بزرگ از جبال آلپ وپيرنه عبور كرده و تقريبا به مدت 15 سال ايتاليا را عرصه تاخت و وتازخويش قرارداد. ارتش روم در ميدانهاي جنگ تربي در سال 28 ق.م درياچه ترازيمن در سال 217 ق.م و كان در سال 216 ق.م از هانيپال شكست سختي خورد و منهدم گشت.(ماله، 1362،ص 75)

پس از شكست روميان، هانيپال اميدوار بود كه سرزمينهاي تسخيرشده توسط روميان همگي عليه دولت قيام كنند. لكن اشتباه مي كرد. اغلب آنها به روم و وفادار ماندند؛ اين ناشي از رفتار عاقلانه رومي ها و سياست شايسته آنها دربرخورد با ملل مغلوب بود. عاقبت روم بار ديگر آن قدرت را يافت كه كارتاژ را شكست دهد،هانيپال از ايتاليا خارج شد. به شمال آفريقا كه بازگشت در 202 ق.م به سختي شكست خورد. به پيامد اين شكست، كارتاژ تمامي قلمرو گسترده خود جز حومه پايتختش را از دست داد. غرامت هنگفتي به روم پرداخت، تمامي فيلهايش را و تمامي كشيهاي جنگي اش را جزد فروند، به رومي ها  پيروز واگذار كرد.( پري، 1377، 106)

در جنگ دوم روم و كارتاژ، به رغم شكست وحشتناك آغازين، روم در نهايت پيروز شد،رومي ها هرگز هراس زده نشدند. بداقبالي فقط موجب تشديد تصميم آنان شد.رومي ها گهگاه در نبرد شكست مي خوردند، ولي در جنگ شكست نمي خوردند. استحكام خصلت آنان عاملي بود كه موجب شد،امپراطوري عظيم خود را بر پا دارند.(همان، ص 107)

بعضي از روميها خواستار نابود كردن كارتاژ شدند. با آنكه كارتاژ ضعيفتر از آن شده بود كه بتواند مخاطره اي محسوب شود، بسياري از رومي ها از آن شهر تنفر داشتند و از ان نگران بودند. به علت همين نگراني ،سپس از جنگ كوتاه سوم در سال 146 ق.م روم كارتاژ را سوزاند و با خاك يكسان كرد.(همانجا)

سكيپيواميليانوس در جنگ سوم با كارتاژ فرماندهي سپاه روم را برعهده داشت.مورخ رومي پوليبيوس نيز در جنگ مذكور سپاه رومي را همراهي كرده است.بعد از اتش زدن شهر كارتاژ،سكيپو و پوليبيوس برفراز تپه اي ايستادند و سوختن كارتاژ را نظاره كردند. پوليبيوس بعدها در مورد اين لحظه سرنوشت ساز نوشت:

«سكيپيوبا با ديدن شهر كه متاسفانه در دل شعله ها مي سوخت.. گريست و مدت ها همان جا ايستاد و به تقدير ناگزيري كه در انتظار شهرها،ملت ها ودودمان هابود، انديشيد.. او با خود گفت، اين همان تقدير تروا است….  و نيز امپراطوريهاي قدرتمند آشوريان .. ايرانيان و مقدونيان، تا همين اواخر بسيار با شكوه بودند .. و سپس به يكي از دوستان كه در نزديكي او بود رويكرد، دستش را گرفت و گفت: صحنه شگفت انگيزي است ،اما …. از اين در هراسم كه روزي كسي ديگرهمين فرمان را درباره شهر من نيزصادر كند.»(ناردو، 1383،صص 74و75)

 

فتح و توسعه:

در خلال قرن دوم قبل از ميلاد روميان بتدريج بر تمام سواحل مديترانه تسلط يافتند. پيروزي بر كارتاژ، روم را به  ابرقدرت در غرب مديترانه تبديل كرد.

روم پس از شكست كارتاژ در جنگ دوم متوجه پادشاهي مقدونيه شد كه در ان زمان مقدونيه شامل ولت شهرهاي يونان، جزاير درياي اژه و بخش هايي از آسياي صغير بود. قلمرو پادشاهي سلوكيان سوريه، فلسطين و ديگر سرزمين هاي خاورميانه را كه زماني متعلق به امپراطوري هخامنشي بودند، دربر مي گرفت. در سال 200 ق.م سكپيو چند لژيون را در نبرد با نيروهاي فيليپ پنجم پادشاه مقدونيه، رهبري كرد ودر نتيجه روميان ظرف مدتي كمتر از سه سال پادشاهي فيليپ را به يك ايالت با جگزار مغلوك بدل كردند.(همان،ص 64)

روم سپس متوجه پادشاهي سلوكيان شد.روميان كه حال شديدا روحيه امپرياليستي پيدا كرده بودند، در پي يافتن بهانه اي هر چند اندك براي حمله بودند. در سال 192 ق.م آنتيفوس سوم، پادشاه سلوكيان، كنترل برخي از شهرهاي يوناني را كه پس از نبرد روم ومقدونيه آزاد شده بودند، به دست گرفت. روم بلافاصله به يونان سپاه گسيل كرد و آنتيونوس وسربازانش وادار كرد تا به آسياي صغير بگريزند. روميان آنها را تعقيب كردند و در سال 190 ق.م آنتيوفوس را در نزديكي ماگنسيما در غرب آسياي صغير،قاطعانه،شكست دادند.سپس بخشهاي پادشهاي سلوكيان درغرب آسياي صغير، قاطعانه، شكست دادند. سپس بخش هاي پادشاهي سلوكيان كه عمدتا در آسياي صغير بودند به ايالت هاي باجگزار روم تبديل شدند.(رابينسون، 1370،ص 552)

بدين ترتيب مصر، سوريه و اسپانيا و جنوب شرقي گل نيز به جگزاران روم بدل شدند. با شكست يونان در سال 133 ق.م سرتاسر مديترانه به درياچه روم بدل گشت،كل تجارت و بازرگاني منطقه تحت كنترل روم قرار گرفت.( ناردو، 1383،ص 66)

در نتيجه تسخير حوضه مديترانه آداب ورسوم وحتي اخلاق روميان  تغييرات كلي پيدا كرد. ملت روم بواسطه غارت يونان ومشرق زمين ثروت سرشاري حاصل نموده و با زندگاني تجمل آميز آشنا شده و به عمارات با شكوه و اغذيه لذيذ عادت كردند. لكن از طرف ديگر بسياري از فضائل اخلاقي، خانوادگي ومدني را كه سابقا سبب قدرت و عظمت ايشان شده بود از دست دادند.در همان حال طبقه متوسط خرده مالكين كه در جنگها تلفات بسيار داده بودند، بتدريج از بين رفتند وفرقه اشراف وفقرا در مقابل يكديگر باقي ماندند و ثروتمندان ثروتمندتر و فقيران فقيرتر شدند.

اكثر خرده مالكاني كه توان رقابت نداشتند، در جستجوي كار به شهرهاي ديگر وپيش به روم مهاجرت كردند. در نتيجه، روم بزرگ، شلوغ، كثيف و پر از هياهو شد. فقرا در خانه هاي استيجاري شهري، آپارتمانهاي مخروبه به اتاقهاي كوچك وامكانات بهداشتي محدود زندگي مي كردند. صاحبان اين ساختمانها براي تامين نياز فيل فزاينده فقرا مدام اتاقهاي ديگري بر عمارتهايشان مي افزودند. از آجا كه ساخت بناها بسيار ضعيف بود، اكثر اتاقها فرو مي ريخت ومستاجران زير آوار كشته يا معلول مي شدند. خيابانها نيز بي نهايت شلوغ شد.(ناردو، 1383،صص 66و67)

از يك سو ،محله هاي فقير و اجاره نشين در بخش هايي از روم قد علم مي كردند و از ديگر سو، خانه هاي ثروتمندان در بخش هايي ديگر از شهر بسر بر مي آوردند. قرن ها بودكه خانه هاي رومي، حتي خانه هاي ثروتمندان شهر نسبتا كوچك بودند و در اخل تزئينات بسيار ساده اي داشتند. اما در طول نبرد با مقدونيه ورويارويي با يونيان، روميان خانه هاي بزرگ وراحت يونانيان ثروتمند را به چشم ديدند. روميان طبقه بالا،كه سخت تحت تاثير شيوه زندگي يونيان قرار گرفته بودند،شروع كردند و بزرگ و تزيين كردن خانه هايشان.همه خانه هايشان را با مبلمان زيبا، نقاشي،مجمسه و ديگر اشياي تجملي، كه از خانه هاي يوناني غارت شده بود،پر مي كردند.ليوي مي نويسد:

«سربازان رومي براي اولين بار كاناپه اي بزنزي، روتختي هاي گرانبها وميزهاي تك پايه و بوفه-وسايلي كه در آن زمان مبلماني باشكوه قلمداد مي شده- را وارد روم كردند.»(همان ،صص 69-67)

همانطوريكه ذكر شد در اين ميان طبقه بزگزيده جامعه از اثر نفوذ يونان به ادبيات و صنايع علاقمند شدند و در سراسر ايتاليا معابد سالن هاي نمايش وعمارت هاي دولتي به سبك يوناني سربرآوردند. در زمينه ادبيات نيز روميان با الهام از سبك يونان، نمايش وعمارت هاي دولتي به سبك يوناني سربرآوردند. در زمينه ادبيات نيز روميان با الهام از سبك يونان ،نمايش نامه هاي گوناگون از جمله نمايش نامه هاي كمدي نوشتند و همچنين تاريخ نويسان رومي به تقليد از يونانيان شروع به نگارش وقايع تاريخي كشورشان كردند.(ماله، 1362،صص 118و124)

 

هنر ومعماري در دوران جمهوري روم:

هنر رومي همانگونه كه در آغاز گفته شد،نخست تحت تاثير هنر اتروسكي ويوناني بود و به تدريج به ويژگيهاي خاص ومتمايز خود دست يافت. در دوران جمهوري روم است كه به تدريج اين هويت مشخص،ظهور مي يابد. تمايل روميان به بازنمايي و شبيه سازي كاملا طبيعي وواقع گرايانه بود كه تا حدي در تضاد با ارمان گرايي هلني قرار مي گرفت.

«سرديس يك رومي» نمونه اي برجسته از اين تمايل ست كه به زيبايي حمل و بيان چهره را انتقال ميدهد. اين گرايش شايد تحت تاثير سنت چهره سازي واقع نما و  دقيق اتروسكي بود يا ناشي از اشتياق اشراف رومي به نگهداري تمثالي طبيعي از نياكان خودشان بود.(گشايشي،1384،ص 54)

اين رويكرد واقع گرايانه درمعماري نيز منجر به ساخت بناهايي شد كه بيشتر تاكيد بر كارايي داشت تا خلق اثري ابداعي وخاص .معماري رومي نيز در آغاز متاثر از معماري يوناني و اتروسكي بود. مانند معبد «فورتونا ويريسيل»[49]كه معبدي با ستونهاي ايونيك است.البته به اين تفاوت كه بين ستونهاي مشرف به ديواره مقصوره، پر شده و لذا ستونهاي مشرف به ديواره مقصوره، پر شده و لذا ستونها جنبه تزئيني دارد. همچنين در معبد سيبل [50] نيز كه ساختمان گنبدي شكل كرنتي آن يادآور سبك يوناني است ، انحرافهايي را از سبك يوناني به نمايش مي گذارند. بدين ترتيب كه كتيبه آن نه از پيكرده ها وتنديسها ،بلكه از نقوش تزئيني همچون حلقه هاي گل پوشيده شده است. جدا شدن سبك معماري رومي از يوناني را به وضوح مي توان در پرستشگاه «فورتونا پريميجينا» مشاهده كرد. در آميختن قوس وطاق به بنا وكاربرد مصالح جديدي چون بتون (از نوع نازل آن) بودكه انقلابي در معماري محسوب مي شد.( همان،صص 54و55)

بيشتر ابنيه فروم نيز در دوره جمهوري ساخته شد.در ابتدا فروم بازارگاهي بود كه دكاكين متعد در اطراف  آن وجودداشت.اين ميدان بزودي مركز حيات سياسي روميان گشت و به صورت ميدان عمومي شهر درآمد. از بناهاي موجود در فروم مي توان به معبد ژوپيتر، محرابي براي ژانوس، عمارت كوري(مقرسنا)،معبد كاستر[51]وپلوكس[52]،معبد ساتورن(كه خزانه عمومي بود) ،معبد اتحاد عمارات موسوم به بازيليكا [53] به شكل مربع مستطيل كه بواسطه ستونها به سه يا پنج قسمت تقسيم مي شد،اشاره نمود. بازيليكا محلي براي اجتماع مردم ومحل قضاوت قضات بود.

(ماله، 1362،ص 162) .طاق نصرتي نيز در جلوي فروم قرار دارد كه اين طاق نصرتها براي بزرگداشت رئيس يا سرداران از ديگر ابتكارات روميان بود.(گشايش، 1384، ص55)

درفروم دروازه اي بودكه ديواري نداشت ولي هيچگاه گشوده نمي شد و ژانوس نام داشت. ژانوس خداي دروازه ها بود ونخستين ماه سال ميلادي نام از اين دروازه گرفته است.البته دروازه مذكور در هنگام جنگها براي ياري دادن به جنگجويان گشوده و به هنگام صلح بسته مي شد.(پرون، 1381،ص 27).ژانوس پاسدار در خانه هاي روم نيز بود.(همان،ص 30) (تصوير شماره 11-8)

توجه روميان به فضاي داخلي معماري باعث شد تا فضاسازي دروني بناها پيشرفت حاصل كند.تزئينات شامل نقاشي ديواري، برجسته كاري وموزائيك كاري بود. نقاشي هاي ديواري به جاي مانده از آن دوران چهارسبك نقاشي را آشكار مي سازد:1) سبك نقوش مرمرين است كه در آن ديوار به قابهاي كوچكتري با رنگهاي يكدست متضاد رنگ آميزي مي شد

2) سبك معماري يا پرسپكتيوي متقاعد كننده به عمق رفته است

3) سبك تزئيني كه ديوار را به چند قسمت كوچك ومجزايي ارتباط به هم تقسيم مي كند گويي كه تابلوهايي به ديوار آويخته شده اند.

4)سبك پيچيده كه چكيده اي ازسبكهاي پيشين است تمامي مهارتها وتجارب پيشين را در خود جمع دارد؛ نقوش مرمرين در پايين ديوارها و نقاشي هاي سبك معماري در قابهاي مجزاي سبك سوم جاي مي گيرند و يك مجموعه را شكل مي دهند.(گشايش، 1384،صص 55و56)

از ديگر بناهاي مهمي كه در دوره جمهوري در روم ساخته شد مي توان به تئاتر كامپوس مارتيوس اشاره كرد. اين تئاتر توسط پومپيوس[54]ايجاد گرديد و در آن كمديهايي درباره زندگي معمولي روي صحنه مي آمد.

در ساختمانهاي مثلا در آبروها از طاقهاي مدور استفاده مي شد و به طور كلي روي ساختمانها را با مرمر يا تراور تن مي پوشاندند، وتراورتن كه از جنس سنگ آهك است به جاي سنگ آتشفشاني توفا كه در قديم معمول بود استعمال مي شد. وقتي كه نما شامل قطعات غيرمنظم بود آن را اوپوس اينكرتوم مي ناميدند وحال آنكه در اواخر جمهوري نوعي ديگر (اپوس دتيكولاتوم) را ترجيح دادند.

شهر روم ،در دوره جمهوري،با وجود آنكه جمعيتي در حدود يك ميليون نفر داشت، زيبا به شمار نمي آمد. فقرا در خانه هاي اجاره اي به ارتفاع 21 متر كه در طول كوچه هاي باريك قرار داشت زندگي مي كردند.رفت وآمد در معابر زياد بود، وشورشهاي خياباني وهمچنين آتش سوزي به سبب بي دقتي ونبودن وسايل كافي، به وفور ديده مي شد. روم اساسا هنوز شهري آجري بود، تبديل آن به شهري مرمري از اقدامات اوگوستوس به شمار مي رود.(رابينسون ،1370،ص 627)

 

روش تدفين:

روميان مردگان خود را مي سوزاندند و يا دفن مي كردند و گاهي نيز مرده را در تابوتي موسوم به سار كفار جاي داده و به خاك مي سپردند ؛ اقوام او مشتي خاك به روي او پاشيده ودعاي ذيل را مي خواندند:«اميدواريم خاك بر تو سبك باشد».

ليكن اغلب اوقات مرده را مي سوازندند»، اول يكي از انگشتان او را بريده دفن مي كردند بعد فرمني از چوب فراهم كرده جسد را با اسلحه و اكسبه وهمه قسم نذورات در آن جاي مي دادند و متعاقب اين عمل صورت را بر گردانده چوب را اتش مي زدند و سپس خاكستر را در پارچه كتان جمع مي نمودند و چند روز بعد خاكستر را در كوزه اي ريخته در قبر مي نهادند.(ماله ،1362،صص 103و104)

مقابر متمولين هميشه در خارج روم ساخته مي شد زيرا قانون الواح دوازده گانه دفن يا خاكستركردن اموات رادرداخل شهر منع كرده بود بدين جهت قبور را در كنار معابر بزرگي مي ساختند چنانچه بعضي از آنها هنوز در دو طرف جاده آپنن ديده مي شود فقرا را در قبرستان عمومي كه در دامنه اسكيلن بنا شده بود به خاك مي سپردند.روميان براي اموات خودخواه فقير خواه غني مقام الوهيت قائل شده وايشان را بنام خدايان مان[55]به طرز مخصوصي مي پرسيدند.» بر روي هرقبر عبارت ذيل نقل شده بود:

«ديس مانيبوس [56] خداي مان»(همان ،ص 104)

 

آغاز انقلاب در روم:

-تيبرنوس:

بعضي از روميان به دليل فساد حاصل از پول وثروت در روم، سخت آشفته شده بودند آنها مي خواستند از طريق كم كردن شكاف ميان فقير وغني، عدالت سياسي واقتصادي را مجددا به روم بازگردانند.يكي از اين افراد تيبريوس [57] جواني از خانواده اي ثروتمند بد كه در سال 133 ق.م به عنوان تريبون برگزيده شد.

او قانون جديدي را پيشنهاد كرد كه به موجب آن تمام اراضي عمومي مي بايست به دولت بازگردانده مي شد. بنابراين قانون،دولت ميبايست مجددا زمين را عادلانه ميان مردم،اعم از فقير وغني، تقسيم مي كرد و ميزان زميني كه به هر شخص تعلق مي گرفت، محدود مي شد. به قول پلوتارك ،تيبريوس در حمايت از تصويب اين قانون گفت:«حيوانات درنده ايتاليا لانه هاي مخصوص خود را دارند،آنها … پناهگاههاي خود را دارند ، امامرداني كه سلاح به دست گرفتند و براي امنيت كشورشان، جان بر كف نهادند، در كشورشان جز هوا ونوري ناچيز سهمي ندارند؛ و چون خانه وكاشانه اي از براي خويش ندارند، به ناچار با همسرو فرزندانشان آواره اند.تيبريوس به آنها لفت .. عوام الناس جنگيدند وكشته شدند، اما در راه حفظ سرمايه وتجملات زندگي مردان ديگر.

آنها را اربابا دنيا ناميدند، حال آنكه از خودشان حتي يك وجب زمين نداشتند.»(رابينسون، 1370، صص 571و572)

اما درسنا افرادي دشمن تيبريوس شدند. مردمان ثروتمند او را خطرناك دانستند، تهديدي براي ثروت خود وبراي قدرت سنا تشخيص دادند. مي خواستند اوضاع همان سال كه بود،ادامه يابد وثروت وقدرت در اختيار تعداد كمي از خانواده هاي سرشناس بماند. وقتي تيبريوس درصدد بود كه براي بار ديگر براي سمت تريبون انتخاب شود كه در آن زمان تجاور به سنت رومي ها تلقي ميشد سنا او را واحتمالا 300 نفر از يارانش را به قتل رساند. نعش كشته شدگان را به رود تيبر انداختند. (پري، 1377 ،ص 111)

 

گايوس:

در سال 123 ق.م برادر تيبريوس، گايوس تريبون شد و او نيز عمر خويش را وقف تحقق اصلاحات كرد.گايوس نيز چون برادرش پيشنهاد كرد كه بسياري از اراضي دولتي ميان فقيرترين شهروندان تقسيم شود. گايوس همچنين تغييرات اساسي ديگري را نيز پيشنهاد كرد. براي مثال، او پيشنهاد كرد كه تمامي مردان بالغ در سرتاسر ايتاليا، صرف نظر از قوم وقبيله شان، داراي حق راي و مزيتهاي شهروندي شودن.

به علاوه ، او  خواستار كاهش قيمت غله شد، به نحوي كه افراد كم درآمد نيز تونايي خريد آن را داشته باشند.(ناردو، 1383،ص 80)

روزي كه وقت راي گيري در مورد اين قانون فرا رسيد، مخالفان درست چون ده سال پيش، در خيابانها آشوب و ناآرامي به راه انداختند. گايوس كشته و حسدش به رود تيبر انداخته شد.(همانجا)

تيربوس وگايوس شجاعانه به عبث سعي كردند عدالت و نظم را به سيستم سياسي روم بازگردانند. اما مشكل اين بود كه پيشنهادهاي آنها از دوره وزمانه ايشان بسيار پيش بود. گر چه اين دو برادر شكست خوردند، اما ايده هايشان باقي ماند وروميان بعدها بسياري از آن اصلاحات را به مورد اجرا گذاشتند. مثلا روم در سال 88 ق.م ،يعني حدودا سي وپنج سال بعد از مرگ دو برادر، تيبريوس وگايوس، به تمامي مردان بالغ ايتاليا در جنوب دره پوحق شهروندي عطا كرد. سرانجام از اين دو برادر به عنوان قهرمان ياد شد. پلوتارك مي گويد:

«مردم خواستند كه مجسمه هايي از آنان ساخته و در انظار عموم به نمايش گذارده شود؛ محل قتل آنان نيز با ساختن معابدي مقدس اعلام شد. وبسياري از مردم…براي دعا و نيايش روزانه به آنجا رفتند، درست چون معبد خدايان»(همان ،صص 80و81)

 

ماريوس:

گايوس ماريوس، سرداري محبوب وزيرك بودكه در سال 107 ق.م به سمت كنسولي برگزيده شد. در ان زمان دولت روم با مشكل سربازان آموزش ديده براي محافظت وحفظ امنيت ايالت ها بود. در خلال بخش اعظم قرن دوم قبل از ميلاد، روم بنابر سنت ديرينه خود، سربازانش را فقط از ميان مالكان زمين انتخاب مي كرد.اما هنگامي كه روميان ثروتمند اكثر مزارع كوچك را خريدند، تعداد مالكان زمين به شدت كاهش يافت. كاهش حجم سپاهيان روم بالقوه خطرناك بود، چون اقوام شكست خورده گاه علم طغيان بر ميداشتند ودشمنان جديد نيز متناوبا مرزهاي روم را تهديد مي كردند.ماريوس پس از آنكه به سمت كنسولي برگزيده شد،اين مشكل را حل كرد. ماريوس ضرورت مالكيت زمين را براي خدمت نظام منتفي اعلام كرد و به تمامي شهروندان روي اجازه داد تا در ارتش خدمت كنند. او حقوق سربازان را افزايش داد و به تمامي آنها سلاح ها و آموزش هاي مشابهي ارائه داد و از اين طريق ،سپاهي به مراتب عظيم تر وحرفه اي تر پديد آورد و به ارتش نظمي دوباره داد. در واقع ماريوس اولين سرداري بود كه با دولت سرستيز داشت(رابينسون 1370،صص 578و579)

 

سولا[58]:

در سال 88 ق.م سرداري به نام سولا كنسول شد. سولا و ماريوس در رم حاميان بسيار زيادي داشتند. ماريوس كه خود مردي از طبقه عوام بود خود را قهرمان مردمان عادي خوانده بود، حال آنكه سولا اشرافزاده بود و از حمايت پاتريسين ها وسنا برخوردار بود.سولا كمي بعداز كنسول  شدن ،براي سركوب شورشي كه در آن زمان در اسياي صغير رخ داده بود، روانهآن ديار شد.

پس از رفتن سولا،ماريوس كنترل دولت روم را به دست گرفت وبسياري از مريدان سولا را از دم تيغ گذراند. اندكي بعد ماريوس درگذشت، اما حاميانش همچنان قدرت را در دست داشتند.سولا در سال 83 ق.م از شرق بازگشت و به سوي لشكر كشيد وبه اولين سردار رومي بدل شد كه به دولت با ثبات روم حمله كرد. پس از بروز جنگ داخي خونين، سولا در سال 82 ق.م خود را ديكتاتور روم اعلام كرد.(ناردو،1383،صص 84و85)

دوران فرمانروايي سولا بسيار پرتنش و خوشنت آميز بود. او بلافاصله بسياري از حاميان ماريوس وخانواده هايشان را كشت. سولا همچنين براساس اتهاماتي واهي ،عده اي از ثروتمندان را نيز به قتل رساند،اموالشان را مصادره كرد و ثروت آنان را ميان سربازانش تقسيم كرد تا وفاداري آنها را نسبت به خود حفظ كند.

سولا تغييرات دولتي چندي نيز اعمال كرد. او قدرت سناتورهاي پاتريسين را افزايش و قدرت اسواران را كاهش داد، هم در سنا هم در ديگربخش هاي دولت او تربيول ها را نيز به شدت تضعيف كرد.(همان ،ص 87)

سولا در سال 78 ق.م بازنشسته شد وسپس در گذشت. اكثر تغييراتي كه اوپديد آورد عمر درازي نداشتند. ظرف يك دهه ساختار قدرت به همان وضعيت پيشين بازگشت. اماجنگ داخلي و حكومت سولا از يك لحاظ تاثير ماندگاري داشت. ثابت شد كه دولت روم ديگر از توان لازم براي حفظ نظم برخوردار نيست، حال آنكه ارتش آشكار اين توان را داشت.

حالا روم به دوره اي رسيده بود كه سرداران قدرتمند به بهانه حفظ نظم وثبات، قدرت امپراطوري را در اختيار خويش مي گرفتند. هوس ها و اميال عده اي معدود، دولت جمهوري را تحت الشعاع و در معرض تهديد قرارداد، جمهوري اي كه روم حدودا چهار قرن پيش از آن تاسيس كرده بود.(ماله ،1362، صص 163و 164)

 

پومپيوس وكراسوس:

جنگ قدرت ميان ماريوس وسولا در روم به نوعي سنت بدل شد. در حومه اي كه از پي مرگ سولا در سال 78 ق.م آمد ،سرداران قدرتمند، كه بعضي از آنها اشرافزادگان ثروتمندي بودند، براي افزايش قدرت وثروت خود،بارها از دولت وملت استفاده ابزاري كردند. از ميان گروه اخير، پومپيوس وكراسوس از همه شناخته شده تر بودند. هر دو انان به واسطه حفظ دولت روم در برابر خطرات جدي به خصوص سرداران ياغي روم، شورش هاي بردگان و دزدان دريايي به قدرت رسيدند. از ميان اين خطرات، شورش هاي بردگان از نظر روم از همه هراس انگيزتر بود.تعداد بردگان درجمهوري، به خصوص در ايتاليا، در خلال قرن هاي متمادي به شدت افزايش يافته بود واين خطر همواره وجود داشت كه بردگان در برابر اربابانش علم طغيان بردارند وبر آنها بشورند.

از نظر پومپيوس و كراسوس، درگيري هاي نظامي با بردگان و ديگران بيش از آنكه از سروطن پرستي باشد،فرصتهايي بودند براي افزايش قدرت وكسب وجهه اجتماعي.

اين دو مرد براي سوء استفاده از اين شرايط و جلب حمايت مردم و در دست گرفتن دولت به رقيبان يكديگر بدل شدند. در خلال اين سالها تنها يك نفر آشكارا با سرداران مخالفت كرد و براي حفظ يكپارچگي جمهوري جنگيد. او سياستمدار وسخنوري با نفوذ بود به نام سيسرو،اما بدون حمايت ارتش،توان برابري با قدرت مرداين چون پومپيوس و  كراسوس را نداشت.(ناردو،1383،ص 89)

شكست سپاه بردگان به رهبري اسپارتاكوس، سرسپاري و بيعت كامل ارتش و محبوبيت گسترده اي براي كراسوس و پومپيوس به ارمغان آورد. اين دو مرد در سال 70 ق .م به سهولت به مقام كنسولي برگزيده شدند. اما بر خلاف قرن هاي پيشين كه كنسولها مطيع سنا بودند، كراسوس و پومپيوس از قدرت ووجهه خود براي مهار دولت استفاده كردند. اين دو براي حفظ محبوبيت خود در ميان مردم،قدرت تريبون ها را كه سولا از ايشان گرفته بود، به آنها باز پس دادند. همچنين بسياري از سناتورهايي را كه سولا بر سركار آورده بود، اخراج كردند. در چند سال بعدي،كمتر كسي جرات مخالفت با پومپيوس،كراسوس يا دست راست كراسوس،يكي از افسران جوان ارتش به نام ژوليوس سزار، را در خود مي ديد.(همان،ص 96)

پومپيوس و كراسوس در دهه پس از انتخابشان به عنوان كنسول، قدرتمندترين مردان روم بودند.آنها براي افزايش محبوبيت وقدرت نظامي خود به هر حربه اي متوسل مي شدند. پومپيوس پس ازعمليات نظامي پياپي كه يكي از ديگري موفقيت آميز تر بود، موفقيتبيشتري كسب كرده بود. برجسبته ترين ومعروف ترين پيروزي او در برابر ناوگان دزدان دريايي بودكه مدتي آبهاي مديترانه را غرق دروحشت كرده و در روند تجارت و بازرگاني اختلال ايجاد كرده بودند.(همان،صص 98و99)

 

قيام اسپارتاكوس:

در سال 73 ق.م خطري وحشت انگيز، به صورت شورش بردگان، روم را تهديد كرد. رهبر اين شورش اسپارتوكس گلادياتور بود.نمايشهاي مربوط به گلادياتورها در اتروريا ضمن تشريفات دفن مرسوم شده و روم اين آيين را از آن سرزمين اقتباس كرده بود.

به تدريج مقامات دولتي عادت كردند كه راي دهندگان را با اين تفريح سرگرم كنند ودر كاپوا مدرسه اي تاسيس كرده بودند كه در آن بردگان شيوه گلادياتوري را مي آموختند. اسپارتاكوس كه در تراكيا تولد يافته بود و سربازي دلير وباهوش به شمارمي آمد. پس از اسارت به عنوان برده به فروش رفته و به اين مدرسه فرستاده شده بود. وي در اين هنگام با كمك چند تن از دوستان خود نگهبانان را از پاي درآورده و به كوه وزوو(وسوويوس) گريخت. بردگان و افراد ناراضي از هر طبقه اي به دور او گرد آمدند، به طوري كه لشكري مركب از هفتادهزار نفر تشكيل يافت.[59]وي مدت دو سال لشكرهاي رومي را شكست داد.اما سرانجام اسپارتاكوس در جنگ با كراسوس شكست يافت و كشته شد. بقاياي لشكر اسپارتاكوس نيز توسط پومپيوس در هم شكست.(رابينسون، 1370،ص 589)

 

ژوليوس سزار:

درسال 60 ق.م پومپيوس،كراسوس و ژوليوس سزار(فرمانده قشون روم)توافق كردند كه قدرت را در روم به دست گيرند. در طول ده سال پس از آن اين گروه كه خود را تريوم ريرت [60]،به معناي ائتلاف سه نفره، خواندند، حكمفرماي روم شدند. كم كم اين سه نيز با يكديگر درگير شدند و سزار كه لايقترين آنان بود، رهبر بي چون وچراي روم شد.

ژوليوس سزار در سال 59 ق.م به سمت كنسول گزيده شده سزار بر اهميت فرماندهي بر قشون در كوشش براي رسيدن به قدرت واقف بود. به همين دليل ترتيبي داد كه او را به فرماندهي لژيون گل انتخاب كنند. در سالهاي پس از آن،آن بخش از گل را كه هنوز روم تصرف نكرده بود، تصرف كرد. پيروزيهي سزار در گل وبريتانيا موجب نگراني سنا شد و از آنجائيكه سزار فرماندهي لايق بود و سربازانش به وي علاقمند بودند، سناتورها هراس داشتند كه سزار خواستار رسيدن به قدرت شود. سرانجام سنا با كمك پومپيوس دستور داد كه سزار از فرماندهي قشون كناره گير كند.سزار كه هيچ انتخاب ديگري نداشت با نيروهاي وفادار خود به شهر روم يورش برد.(پري، 1377،ص 115)

سنا با توجه به اينكه مي دانست سزار به طور يقين پيروز خواهد شد، او را به عنوان ديكتاتور در سال 46 ق.م برگزيد. سزار مي دانست كه حفظ رهبري قدرتمند مي تواند روم را از سقوط باز دارد. براي حدود دو سال 44-46 ق.م سزار بر روم با قدرت مطلق حكم راند. لكن درك كرد كه بايد از حمايت ايالات ومردم عادي برخوردار گردد، تا بتواند قدرتيش را حفظ كند.بدين علت روش اخذ ماليات در ايالات را متحول ساخت، بسياري از دزديها ورشوه گيريهاي كه معمول شده بود، از بين برد. براي مردم ايالات به عنوان سناتور انتخاب شوند. از فقراي شهر روم صد هزار نفر را به ايالات فرستاد و به آنان زمين واگذاشت.(همان ،ص 116)

اشرافي رومي به توفيقهاي سزار حسادت كردند و از جاه طلبي او نگران بودند و مي ترسيدند گروهي از اشراف در 15 مارس سال 44 ق.م سزار را به قتل رساندند. قبل ژوليوس سزار به شعله ورشدن مجدد جنگهاي داخلي بين رهبران رقيب خواستار رسيدن به قدرت ،منجر شد.اكتاويان [61]پسر خوانده سزار، در نهايت تمامي رقبا را شكست داد و رهبر بلامنازغ روم شد. همانند سزار،اكتاويان خود را متعهد مي دانست كه خصومت ها و جنگ داخلي و ويراني روم را پايان دهد. همانند سزار باور داشت كه روم بايستي رهبري قدرتمند داشته باشد. پس از آنكه حكمران مطلق روم شد، در استقرار نظم موفق گشت.به قدرت رسيدن اكتاويان تاريخ روم را به دو بخش تقسيم كرد.

از 509 ق.م تا به قدرت رسيدن، اكتاويان در سال 27 ق.م روم از حكومت به روش جمهوري برخوردار بود. پس از به قدرت رسيدن اكتاويان، دوران حكمراني امپراطوريها در امپراطوري روم آغاز شد.(همان ،ص 117)

 

امپراطوري روم:(395م-27ق.م)

مرگ سزار جمهوري را نجات نداد.آنتوان معاون سزار واكتاويان پسرخوانده سزار با هم متحد شده وجمهوري طلبان را در جنگ فيليپ مقهوم ساختند.

بعد از آن آنتوان واكتاويان ،فاتحين مملكت، روم را بين خود تقسيم كردند. مغرب نصيب اكتاويان شد كه بخوبي از عهده اداره آن برآمد، مشرق به آنتوان رسيد كه به خوبي نتوانست از عهده اداره آن برآيد.

بالاخره ميان آنتوان واكتاويان براي نفوذ و غلبه مطلق كشمكش درگرفت، اكتاويان در جنگ آكتيوم [62]بر آنتوان غالب گشت و صاحب اختيار منحصر به فرد مملكت روم شد.

فتح وي به عصر جنگهاي داخلي و به دوره جمهوريت خاتمه داد.(ماله ،1362،ص 198)

اكتاويان به اشكال مختلف، در عين اينكه به دليل نفرت و بي اعتمادي مردم روم نسبت به عناويني چون ديكتاتر يا پادشاه، از اين عناوين حذر مي كرد، قدرت مطلق يك ديكتاتور را داشت. در عوض او مي خواست تصوير خيرخواهانه ناجي و محافظ مردم را داشته باشد. در سال 27 ق.م ،او به عنوان افتخاري امپراطور سزار اوگستوس،به معناي «حاكم وظفرمند بزرگ » مفتخر شد. اما اكتاويال هرگز خود از عنوان امپراطور استفاده نكرد واصطلاح شهروند درجه اول را ترجيح مي داد. نام او هر چه بود در عمل اولين نفر از فهرست بلند بالاي امپراطوران روم بود. با اغاز حكومت او، روم و ايالات آن امپراطوري روي نام گرفت.(ناردو ،1383،ص 130)

در امپراطوري روم،دولتي پديد كه تا ابد دريادها خواهد ماند و امروزه نيز ملتهاي جهان آن را احساس مي كنند. ازدجله وفرات گرفته تا مرزهاي اسكاتلند قلمرو دولت واحدي بود كه زير حاكميت مقتدر و كارآمدش مردماني متعلق به نژادهاي گوناگون و اعتقادات وسنتهاي مختلف به سر مي بردند. برتونها، گلها،اسپانياييها،آلمانيها،آفريقاييها، مصريها، يونانيها، سوريان وعربها، فقط چند تاتي از آن نژادهاي مختلف بودند.(سايت اينترنتي:www.Irancluc.ac.ir)

سلطنت آگوست نشانه آغاز عهد عظمت روم است. براي 200 سال امپراطوري گسترده روم از پاكس رومانا[63](صلح روم) برخوردار ماند. در اين دوران روم به منطقه مديترانه صلح،قانون و حكومتي خوب را عرضه داشت. دنياي باستان هرگز قبل از آن براي چنين مدت طولاني تر از صلح ونظم برخوردار نمانده بود.روش دقيق وكارآد مديريت رومي ها تا بدان حد تكامل يافت كه توانستند در اداره امپراطوري عظيم خود، استعداد خود را در زمينه تشكيلات نمايان سازند.(پري،1377،ص121)

 

حكومت اوگوستوس:(14م-27ق.م)

اكتاويان در 23 سپتامبر سال 63 ق.م در رم متولد شد. پدر وي گايوس اكتاويوس ومادرش آتيا خواهر ژوليوس سزار بود.ژوليوس سزار بر طبق وصيت نامه اش بيشتر املاك خود را به اكتاويان بخشيد واو را به پسر خواندگي خويش برگزيده بود. پس از آنكه اكتاويان وصيت نامه سزار را خواند، تصميم گرفت كه ديگر اكتاويان پسر اكتاويوس نباشد. بلكه سزار پسر سزار باشد. اكتاويان با اختيار فوري نام سزار براي خودمنبع عظيمي از قدرت فراهم ساخت. او از خويشتن شخصي ساخته بود كه تمام كساني كه يا سزار را عزيز مي داشتند واز قتل ناجوانمردانه وي متاثر بودند، بتواند به دورش گردآيند.

سربازان سزار اكنون سزاري جديد يافته بودند كه اخلاص خود را ميتوانستند به وي منتقل سازند. اكتاويان كه اينك مقام الوهيت يافته بود در سن سي وشش سالگي در سال 27 ق.م صاحب بي چون وچراي روم گشت. رسيدن به قدرت مطلق به طور عمده براي وي با زور اسلحه تامين شده بود،ولي تكليف آينده به كاربردن آن قدرت به نحو خردمندان در خدمت صلح بود.(رائل، 1349،صص 30،31و81)

از آنجائيكه كه اكتاويان با احتياط تر از سزار بود،ديكتاتور بودن يا شاه شدن را برخود نپسنديد.هيچ حكومت و منصب تازه براي او ايجاد نگرديد، ظاهرا تشكيلات و طراز اداره جمهوريت تغيير نكرد،لكن باطنان سلطنت تنها در دست يك نفر، يعني شخص امپراطور بود.

همانطور كه ذكر شد، اكتاويان عنوان مخصوص خدايان يعني اگوست[64] را حائز شد،بدين ترتيب كه در ابتدا از طرف سنا به وي توصيه شد تا نام رمولوس، باني شهر روم براساس افسانه ها،را بپذريرد ولي وي امتناع ورزيد ونام آگوست يا آگوستوس را براي خود اختيار كرده ،البته در عين حال تصميم گرفته شد كه ماه سكستي ليس[65] به افتخار امپراطور، آگوست ناميده مي شود. نام ماه پيش از آن ،كوينتي ليس[66] نيز قبلا به افتخار ژوليوس سزار به ژوليوس تغيير نام يافته بود. در واقع نام دو ماه انگليسي يعني ژوئيه اگوست يادگاري از همان زمان است.(همان ،ص 91)

اگوست اختيارات وسيعي را در دست خويش تمركز دادو در داخل مملكت امنيت و آراميش را در همه جا حكفمرما كرد. دنياي رومي كه از صدمات يك قرن جنگهاي داخلي خسته و فرسوده شده بود بالاخره روي راحت و آسودگي را ديد. در زمان سلطنت آگوست قلمرو روم افزايش پيدا كرد و لژ يونهاي رومي تحت فرمان سرداران لايق مثل آگريپا،تيبرو در وسوس به فتوحات جديد نائل شدند.روميان از جبال آبپ ورود رن گذشته تا رود الپ ودانوب رسيدند.(ماله، 1362،ص 206)

مجلس سنا مشاغل متعدد را كه مطابق قانون مي بايست به چندين صاحب منصب مختلف و براي مدت يكسال داده مي شد، مادام العمر به اوتفويض كرد.بنابراين آگوست رتبه ايمپريوم واقتدارتربون ها وكنسولها و پيشوايي روحاني را مالك شد.

همانطور كه ذكر شد در دوره جمهوريت ارتش دائمي درروم وجود نداشت وبه هنگام جنگ قشون را جمع مي كردند اما از زمان حكومت اگوست به بعد قشون دائمي، مجهز ايجاد شد كه اين قشون بصورت دائمي در سر حدات كشور اردو مي زد. رئيس و فرمانده كل ارتش شخص امپراطور بود اما از آنجائيكه آگوست بنيه قوي اي نداشت و جنگ را هم دوست نداشت صفات يك سرباز در او يافت نمي شد اما وي در سياست خارجي جديت وفعالت بسيار نشان مي داد.(همان،ص 214)

قبل از آگوست روميان هيچ وقت موفق نشده بودند قسمتي از آلپ را كه مانند قوسي صحراي پو را احاطه ميكند ،متصرف گردند. اما آگوست در سال 8 ق.م تسخير اراضي مزبور را خاتمه داد و به يادگار اين پيروزي مجسمه اي در ايالت پروانس در شهر توربي[67] نزديكي مناكو[68]بر پا داشت.اما امپراطور به اين هم اكتفا نكرد و به فكر تصرف دامنه هاي شمالي آلپ تا رود دانوب افتاد، كه براي اينكار بايد اراضي سويس شرقي، باوير[69]،اتريش،هنگري ،يوگسلاوي،بلغارستان وروماني را مي گرفت. اين فتح بزرگ و وسيع در نتيجه جنگهاي شديدي بدست آمد و در سال 10 ق.م پنج ايالت جديد تاسيس گشت: رتي [70]،نريك[71]،پانني[72]،دالماسي[73]و مزي [74].(همان، ص 215)

سزار رودخانه الب گسترش داده و آلمان شمال غربي امروزه را تصرف كند. وي اين ماموريت را به داماد خود،در وسوس ،داد.اما در وسوس به همراه سپاه روم در سال 9 ق.م شكست سختي خورد. بدين ترتيب آگوست از تسخير ژرمني منصرف شد و مجددا  رود رن را سرحد قرار دارد. از تاريخ به بعد سرحدات امپراطوري روم عبارت بود از رن ودانوب در اروپا، فرات عليا و مشرق سوريه در آسيا وصحراي كبير در آفريقا.(همانجا)

 

مطلب مفیدی برای شما بود ؟ پس به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات زیر را حتما بخوانید ...

مقالات زیر را حتما ببینید ...